Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: همزيستي با اهل اديان

همزيستي با اهل اديان

همزيستي با اهل اديان

تشويق هاى پيغمبر اكرم به علم، و تشويق ها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسى نهضت و شور و نشاط علمي[قرن هاي اول] بود. عامل دوم اين بود كه نژادهاى مختلف وارد دنياى اسلام شده بودند كه اينها سابقه فكرى و علمى داشتند. عامل سوم كه زمينه را مساعد مى كرد جهان وطنى اسلامى بود، يعنى اينكه اسلام با وطن هاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبير مى كرد كه هرجا اسلام هست، آنجا وطن است و درنتيجه تعصبات نژادى تا حدود بسيار زيادى از ميان رفته بود به طورى كه نژادهاى مختلف با يكديگر همزيستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى مى كردند. مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، يا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشكيل داده مى شد، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلًا يك غلام بربرى بود مثل «نافع» يا «عِكرِمه» غلام عبد الله بن عباس؛ يك غلام بربرى مى آمد مى نشست، بعد مى ديد عراقى، سوريه اى، حجازى، مصرى، ايرانى و هندى پاى درس او شركت كرده اند. اين يك عامل بسيار بزرگى بوده براى اينكه زمينه اين جهش و جنبش را فراهم كند.

و از اين شايد بالاتر آن چيزى است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل دينى» اصطلاح كرده اند و مقصود همزيستى با غيرمسلمانان است، مخصوصاً همزيستى با اهل كتاب؛ يعنى مسلمانان اهل كتاب را براى اينكه با آنها همزيستى كنند، تحمل مى كردند و اين را برخلاف اصول دينى خودشان نمى دانستند. و در آن زمان اهل كتاب اهل علم بودند. اينها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمين مقدم اينها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اينها را از ايشان گرفتند و در عصر دوم، ديگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمين قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل كتاب نيز يك عامل فوق العاده مهمى بوده است. البته خود اين هم ريشه حديثى دارد. ما احاديث زيادى در اين زمينه داريم. حتى مرحوم مجلسى در بحار نقل مى كند- و در نهج البلاغه نيز هست- كه پيغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْمِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت يعنى سخن علمى صحيح) سخن علمى صحيح را فرا گيريد ولو از مشرك. اين جمله معروف: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ يَأْخُذُها ايْنَما وَجَدَها» مضمونش همين است (در بعضى تعبيرها هست: وَ لَوْ مِنْ يَدِ مُشْرِكٍ) يعنى حكمت- كه قرآن مى گويد: «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً»(بقره/269) و به معنى سخن علمى محكم، پابرجا، صحيح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خيلى تعبير عالى اى است: «گمشده». اگر انسان چيزى داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هرجا مى رود دنبالش مى گردد؟! اگر شما يك انگشتر قيمتى داشته باشيد كه مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد، هرجا كه احتمال مى دهيد مى رويد و تمام حواستان به اين است كه گوشه و كنار را نگاه كنيد ببينيد آيا مى توانيد گمشده تان را پيدا كنيد. از بهترين و افتخارآميزترين تعبيرات اسلامى يكى همين است: حكمت گمشده مؤمن است، هرجا كه پيدايش كند مى گيرد ولو از دست يك مشرك؛ يعنى تو اگر مالت را، گمشده ات را در دست يك مشرك ببينى آيا مى گويى من كارى به آن ندارم، يا مى گويى اين مال من است؟ اميرالمؤمنين مى فرمايد: مؤمن علم را در دست مشرك عاريتى مى بيند و خودش را مالك اصلى، و مى گويد او شايسته آن نيست، آن كه شايسته آن است، من هستم.

برخى مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته اند كه «سعه صدر خلفا ايجاب مى كرد كه در دربار آنها مسلمان و مسيحى و يهودى و مجوسى و غيره با همديگر بجوشند و از يكديگر استفاده كنند» ولى اين سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پيغمبر بود. حتى جرجى زيدان اين مسأله را به حساب سعه صدر خلفا مى گذارد. داستان سيدرضى را نقل مى كند كه سيد رضى- كه مردى است در رديف مراجع تقليد و مرد فوق العاده اى است و برادر سيد مرتضى است- وقتى كه دانشمند معاصرش «ابو اسحق صابى» وفات يافت قصيده اى در مدح او گفت:

ارَأَيْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الْاعْوادِ

ارَأَيْتَ كَيْفَ خَبا ضِياءُ النّادى

«ديدى اين چه كسى بود كه روى اين چوبهاى تابوت حملش كردند؟! آيا فهميدى كه چراغ محفل ما خاموش شد؟! اين يك كوه بود كه فرو ريخت ...» برخى آمدند به او عيب گرفتند كه آيا يك سيد، اولاد پيغمبر، يك عالم بزرگ اسلامى، يك مرد كافر را اين طور مدح مى كند؟! گفت: بله، «انَّما رَثَيْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثيه گفتم، مرد عالمى بود، من او را به خاطر علمش مرثيه گفتم. (در اين زمان اگر كسى چنين كارى كند از شهر بيرونش مى كنند.) جرجى زيدان بعد از آنكه اين داستان را نقل مى كند مى گويد:

ببينيد سعه صدر را، يك سيد اولاد پيغمبر مثل سيد رضى با اينهمه عظمت روحى و اين مقام شامخ سيادت و علمى [يك كافر را چنين مدح مى كند.] بعد مى گويد «همه اينها ريشه اش از دربار خلفا بود كه اينها مردمانى واسع الصدر بودند.» اين به دربار خلفا مربوط نيست. سيد رضى شاگرد على بن ابى طالب است كه نهج البلاغه را جمع كرده. او از همه مردم به دستور جدش پيغمبر و على بن ابى طالب آشناتر است كه مى گويد حكمت و علم در هر جا كه باشد محترم است.

از نظر اسلام مسلمانان مى توانند در داخل كشور خود با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند از قبيل يهود و نصارى و مجوس، هرچند بالفعل از توحيد منحرف باشند، تحت شرايط معينى همزيستى داشته باشند، ولى نمى توانند در داخل كشور اسلامى با مشرك همزيستى كنند.

مسلمانان مى توانند بر اساس مصالح عاليه اسلامى با كشورهاى مشرك قرارداد صلح و عدم تعرّض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصى پيمان ببندند.

پيوستن اقوام و ملل مختلف به اسلام با يك سلسله افكار و انديشه ها، و همزيستى مسلمين با ارباب ديانات ديگر از قبيل يهوديان و مسيحيان و مجوسيان و صابئين، و مجادلات مذهبى كه ميان مسلمين و آن فرقه ها رخ مى داد، و خصوصاً پيدايش گروهى به نام «زنادقه» در جهان اسلام كه به طور كلّى ضدّ دين بودند با توجّه به آزادى اى كه خلفاى عبّاسى- در حدودى كه با سياست برخورد نداشت- داده بودند، و پيدايش فلسفه در عالم اسلامى كه به نوبه خود شكوك و شبهاتى بر مى انگيخت، موجب شد كه بيش از پيش ضرورت تحقيق در مبانى ايمانى اسلامى و دفاع از آنها در ميان مسلمين احساس شود و موجب ظهور متكلّمان برجسته اى در قرنهاى دوم و سوم و چهارم گرديد.

اسلام شرك را تحمل نمى كند، همزيستى با اديان مثل يهوديت، نصرانيت و مجوسيت را مى پذيرد ولى همزيستى با شرك را نمى پذيرد.

از نظر آقاى دكتر زرين كوب، اسلام به دنيايى پا گذاشت كه در حال ركود و جمود بود. اسلام با تعليمات مبنى بر جستجوى علم و ترك تعصبات قومى و مذهبى و اعلام امكان همزيستى با اهل كتاب، غلها و زنجيرهايى كه به تعبير خود قرآن به دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود پاره كرد و زمينه رشد يك تمدن عظيم و وسيع را فراهم ساخت.

در قانون جهاد، اسلام ميان مشرك و غير مشرك تفاوت قائل شده، نوعى همزيستى با غير مشرك را جايز دانسته است كه با مشرك جايز ندانسته است .

قرآن هم دستور جهاد مى دهد و هم هدف جهاد را مشخص مى كند. وَ قاتِلوهُمْ با اينها بجنگيد، براى چه؟ حَتّى لاتَكونَ فِتْنَةٌ براى اينكه زمينه فتنه را از ميان ببريد، آشوبى در ميان نباشد. وَ يَكونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ و دين تنها از آن خدا باشد، يعنى بشر تسليم خدا باشد، تسليم حقيقت باشد. معنى «وَ يَكونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ» همان طور كه مفسرين گفته اند اين نيست كه «تا همه مردم مسلمان باشند» چون از ضرورتهاى دين اسلام است كه اسلام- به اصطلاح امروز- همزيستى مسالمت آميز با اهل كتاب را (يعنى مردمى كه به يكى از اديان آسمانى اعتقاد دارند) مى پذيرد ولو بالفعل توحيدشان توحيد درستى نيست. بالاخره اينها در اصل اهل توحيد بوده اند. اسلام تنها شرك را نمى پذيرد. پس معنى «وَ يَكونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ» اين است كه تا مردم با خدا آشنايى داشته باشند و لااقل اظهار تسليم در مقابل ذات پروردگار بكنند.

بنى النضير جماعتى از يهود و ساكن اطراف مدينه بودند و در ابتدا هم پيمان شدند، پيمانى كه پيغمبر اكرم با همه يهوديهايى كه در مدينه بودند امضا كرد كه اينها مى توانند به شعائر دينى خودشان عمل كنند و با مسلمين به اصطلاح همزيستى داشته باشند به شرط اينكه با دشمنان مسلمين همكارى نكنند و اگر با خود مسلمين همكارى كنند از مزاياى ديگرى هم برخوردار خواهند بود.

مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (ج18، ص 81 - 83)

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org