Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: جنگ يا صلح، کدام ؟! (آيت الله دکترسيدمصطفي محقق داماد)

جنگ يا صلح، کدام ؟! (آيت الله دکترسيدمصطفي محقق داماد)

اشارهآنچه در پي مي آيد، بحث مفصل آيت الله سيد مصطفي محقق داماد است که بخشي از مطالب كتاب «حقوق بين الملل: رهيافتي اسلامي» را به خود اختصاص داده است. با توجه به اين که نويسنده مراتب عالي حوزه و دانشگاه تحصيل و تدريس كرده و در عمل نيز سالها عهده دار كارهاي مرتبط با امور قضايي و حقوق بوده و در تدوين اين كتاب با استفاده از طرح درسهاي آكادمي لاهه، بر آن بوده كه نظريات فقهي شيعي را بازگو نمايند؛که با اجازه استاد بر آن شديم با توجه به موضوع ويژه پيش روي صفير حيات در باره« اصالت صلح در اسلام»، به باز نشر اين مقاله بپردازيم. درين نوشتار نويسنده به گونه اي مستوفي با طرح نظريه اصالت صلح در اسلام بر جنگ، با مطرح کردن نظريه مخالف و موافق از عالمان شيعه و سني، به آيات و روايات در اين باره پرداخته و در پايان به اين نتيجه مي رسد که وجود و وجوب جهاد يا جنگ، اصل اولي در دين نبوده و بر اساس برخي ضرورت ها و استثناهاي به وجود آمده واقع مي شود.

گفتار اول. نظريه فقهي اصالت صلح

مبحث اول. طرح مسأله: مراد از صلح كه يكي از هدفهاي اساسي در صحنه بين المللي است، حالت طبيعي و بدون جنگ است. حالتي كه در آن، همزيستي مسالمت آميز و شرافتمندانه رواج دارد و جزء ارزشمندترين و اصولي ترين نيازهاي بشري است كه در سايه آن، زندگي اجتماعي در تعادل و توازن به سر مي برد و آدميان به جاي درگيري و اختلاف، توان خود را در جهت تأمين زندگي مناسب به كار مي گيرند. مراد ما از صلح، سازش و تسليم يا استسلام نيست، بلكه وجود روابط عادي، طبيعي و آرام بين كشورهاست بدون آنكه زمينه اي براي تهديد يا توسل به زور و برخورد مسلحانه فراهم آيد. به عبارت ديگر، مي توان صلح را «همزيستي مسالمت آميز، شرافتمندانه و دوستانه» تعريف كرد كه طي آن كشورها با پذيرش موجوديت يكديگر و رعايت صادقانه حقوق متقابل، به تعهدات و مسئوليت هاي خود در قبال ديگر كشورها پايبند هستند.(1) واقعيت اين است كه اگر به منابع فقهي اسلامي ـ اعم از منابع شيعي و اهل سنت ـ مراجعه كنيم، درخواهيم يافت كه اين منابع در باب جنگ و صلح، قاطعانه مي گويند: «يجب قتال الحربي بعد الدعاء إلي إلاسلام و امتناعه حتي يسلم أو يقتل و الكتابي كذلك إلا أن يلتزم بشرائط الذمه»؛(2)يعني جنگ با حربي پس از آنكه به اسلام دعوت شود و از قبول آن امتناع نمايد، تا زماني كه مسلمان شود يا كشته گردد، واجب است و با كفار اهل كتاب نيز [جنگ واجب است] مگر آنكه به شرايط «ذِمّه» ملتزم گردد. اگر اين حكم را همان طور كه از مفاد ظاهري آن برمي آيد بپذيريم و آن را از روز نخست تا هم اينك لازم الاجرا بدانيم، لازمه اش اين است كه: اولاً، حقوق اسلامي را از روز نخست تا زمان كنوني، غيرقابل انطباق با موازين حقوق بشري بشناسيم؛ زيرا اولين و اصلي ترين آموزه و قاعده نظام حقوق بشر جهاني، قبول احترام و رعايت حقوق آحاد بشر مي باشد از آن جهت كه بشر است، فارغ از انتساب وي به هرگونه تعلقي از جمله دين، نژاد، رنگ، جنس، طبقه اجتماعي و ... علاوه بر اين، مفاد قاعده فقهي فوق در مغايرت جدي با چندين اصل ديگر نظام حقوق بشر از جمله اصل «حق حيات» براي انسان از آن جهت كه انسان است، خواهد بود. ثانياً به صراحت بايد گفت در فرض لازم الاجرا بودن حكم فوق، حقوق بين الملل براي يك فرد مسلمان معنا ندارد و بنابراين نمي تواند از آن انتظار حمايت از حقوق فردي، اجتماعي و سياسي خويش را داشته باشد. ثالثاً، لازم الاجرا بودن حكم فوق با عضويت كشورهاي اسلامي ـ كه واقعاً براساس فقه ديني پايه گذاري شده باشند ـ در سازمان ملل كاملاً در تضاد است؛ زيرا معناي عضويت، قبول و اجراي اصل همزيستي مسالمت آميز با كشورهاي جهان است كه اغلب آنها براساس تعريف فوق، جزء كافران محسوب مي شوند. به راستي زماني كه در شصت و اندي سال قبل، سازمان ملل متحد تأسيس شد و همه كشورهاي اسلامي عضويت آن را پذيرفتند، موضعشان نسبت به حكم فوق چه بود؟ آيا با دست برداشتن از حكم مزبور به آن سازمان ملحق شده و خود را به عنوان عضوي از خانواده جهاني شناخته و شناسانده اند؟ يا آنكه به رغم دست برنداشتن و پافشاري بر حكم مزبور، به طور منافقانه سند تأسيس يا الحاق به آن مجمع عالمي را امضا كرده اند؟ چنانچه بپذيريم در اينجا مشكلي وجود دارد كه به موجب آن يا بايد از اقامه حكومت اسلامي در چارچوب فقه اسلام ـ براساس قرائت فوق ـ دست برداشت و يا بايد همزيستي مسالمت آميز با جهانيان را به فراموشي سپرد و در عين حال نخواهيم تن به چنين نتايج غيرقابل دفاعي بدهيم، به ناچار بايد براي برون رفت از اين مشكل تدبيري انديشيد. اين قلم معتقد است كه با بازخواني و امعان نظر مجدد در منابع فقه اسلامي در كنار توجه به آموزه هاي بنيادين اصول اخلاقي و احترام به كرامت بشري و اصل جاودانگي دين مقدس اسلام مي توان به نتايج مهمي دست يافت كه دستاورد آن عدم طرد كشورهاي اسلامي و مسلمانان از خانواده جهاني و نيز عدم به انزوا كشيده شدن اسلام و مسلمين در عصر كنوني خواهد بود. چنين تلاشي از سويي مستلزم نقض آرا و دلايل فقهايي است كه باور به اصالت «جنگ» دارند و از سوي ديگر ابرام نظرات و استدلال هاي فقيهاني است كه اصل حاكم بر روابط ميان مسلمانان و غيرمسلمانان را «صلح» مي دانند. اما پيش از طرح و بررسي آرا و نظرات فوق، ذكر مقدمه كوتاه زير شايسته است: اولاً عنايت به مطالبي كه در باب سيماي برجسته بينش و ارزش اسلامي، منابع حقوق اسلامي و سير تكامل آن، ديدگاه اسلام در مورد حقوق ملل و ... [كه در كتاب «حقوق بين الملل: رهيافتي اسلامي» آمده است] مقدمه اي لازم براي شناخت صحيح اصول و قواعد عامي است كه اسلام به انگيزه اداره روابط بين المللي در زمانهاي جنگ و صلح مقرر كرده است. ثانياً تأكيد بر اين حقيقت حائز اهميت است كه در مقايسه بين دو نظام حقوق بين الملل معاصر و حقوق اسلام، انصاف اقتضا مي كند كه موقعيت زماني اي كه هر يك از اين دو نظام بدان تعلق دارد، مورد توجه قرار گيرد. لازم به ذكر نيست كه اصول اسلامي بسيار قديمي تر و متعلق به عصري است كه حقوق بين الملل به مفهوم جديد آن ناشناخته بود. از اين رو، ارزش اين اصول هنگامي آشكار مي شود كه ظرف زماني تأسيس و اجراي آنها در نظر گرفته شود. ثالثاً بعضي از محققان غربي كه در مورد فرهنگ اسلامي به طور عام و حقوق اسلامي به طور خاص پژوهش هايي كرده اند، منابع اصيل قابل اعتماد را ناديده گرفته و به منابع كم اهميت تر اتكا كرده اند. آنها گاه عقايدي خاص را كه مورد اتفاق تمام يا اكثر انديشمندان اسلام نبوده و نيستند، تعميم داده اند و بدين ترتيب به نتايجي غلط و سطحي رسيده اند. بدتر آنكه برخي اوقات، تعميم آنها توسط ديگر حقوق دانان ـ از جمله بعضي از نويسندگان معاصر حقوق بين الملل اسلامي ـ نسخه برداري شده و بدين ترتيب آن تعميم ناروا، بسط يافته و منتشر شده است. به باور راقم اين سطور، يكي از اين اشتباهات آن است كه حقوق اسلام در روابط بين الملل را بيشتر حقوق جنگ دانسته و معرفي كرده اند. اين ديدگاه ممكن است با ظواهر برخي فتاوا از يك سو و عملكرد بعضي از دولتمردان مسلمان از سوي ديگر تأييد و تقويت شود؛ اما تنها متن قابل اعتماد اسلامي، يعني نص اصيل قرآن صراحتاً از نظريه مخالف (يعني اصالت صلح) حمايت مي كند و بر آن به عنوان اساس و بنيان نظام تشريعي خود تأكيد مي ورزد. اين نص شريف، جنگ را فقط در حالات استثنايي، مشروع تلقي كرده و مقرر داشته است. بديهي است كه با عنايت به وجود نص كتاب خدا، هيچ رويه متناقضي ـ اگر وجود داشته باشد ـ قادر نخواهد بود بر چنين نص الهي صريحي، غلبه كند.

دلايل قائلان به اصالت جنگ

نظريه اصالت جنگ يا وجود رابطه خصمانه ميان مسلمانان و به تبع، حكومت اسلامي با غيرمسلمانان و حكومت¬هاي آنان، در ميان فقهاي اسلامي طرفداران بسيار داشته و دارد و صاحب نظران اين گروه، با استناد به دلايل قرآني و روايي و آراي برخي فقها، بر صحت رأي خود پاي مي فشارند. حتي بعضي فقيهان كه مسأله صلح را پذيرفته اند، آن را به وجود مصلحتي براي مسلمانان مقيد كرده اند. به نظر آنها اصل، جنگ است، اما در صورت وجود مصلحتي، مي توان مبادرت به صلح نمود. از قرن دوم هجري به اين سو، عموم فقهاي اهل سنت و شيعه ـ به جز فقيهان فرقه زيديه ـ بر اين باورند كه اصل در روابط مسلمانان با غيرمسلمانان، جنگ(3) بوده و همچنان كه مبارزه دفاعي بر مسلمين واجب است، مبارزه ابتدايي با كافران نيز بر آنان واجب است؛(4) به عنوان نمونه: الف) بعضي از شافعيه،(5) ابن عربي در احكام القرآن،(6) كاساني صاحب بدائع الصنايع(7) و نيز ابن قدامه مي گويند: با اهل كتاب و مجوس، جنگ صورت مي پذيرد تا اينكه اسلام آورند يا جزيه دهند.(8) ب) در ميان فقيهان و مفسران شيعي، شيخ طوسي در المبسوط، محقق حلي، علامه حلي، شهيد اول، شهيد ثاني، شيخ حسن نجفي صاحب جواهر و طباطبايي صاحب رياض، بر همين قول هستند و برخي مي گويند اجماع علما بر آن است.(9) ج) در مورد اهل سنت، صاحب آثار الحرب في الفقه الاسلامي، فقهاي بزرگي را بر همين رأي مي داند.(10) د) علي رغم اينكه اين نظريه در زمان معاصر تحت تأثير حقوق بين الملل مدرن ـ كه جنگ تهاجمي را منع كرد و به دست آوردن سرزمينها را با توسل به زور، نامشروع شمرد ـ قرار گرفت و بسياري از معتقدان به خود را از دست داد، اما هنوز هم در ميان فقها و نويسندگان مسلمان معاصر، كساني از آن دفاع مي كنند؛ مانند: سيد قطب در معالم في الطريق، عبدالكريم زيدان در العلاقات الدوليه في الاسلام، مجيد خدوري در الحرب و السلام في شريعه الاسلام، صالح اللحيدان در الجهاد في الاسلام بين الطلب و الدفاع(11) و ... صالح اللحيدان در كتاب خود آورده است: «فقهايي كه جهاد در اسلام را صرفاً دفاعي مي دانند، خطاي آنهايي را مرتكب شده اند كه قائل به تخصيص يا نسخ يا تقييد در حكم جهاد شده اند.»(12) هم او با ذكر بريده هايي از كتاب «السياسه الشرعيه» از ابن تيميه، از بيانات وي در جهت اثبات مدعاي خود سوءاستفاده كرده است.(13) در ميان اماميه، سيد ابوالقاسم خويي از فقيهان معاصر به صراحت بر اصالت جنگ اصرار ورزيده است و حتي معتقد است فقيه جامع الشرايط هر وقت توانست، بايد بر كفار حمله كند و آنان را به اسلام وادار سازد.(14) اين گروه از فقيهان به دلايلي از قرآن و سنت و سيره تاريخي، به شرح زير، تمسك جسته اند:

دلايل قرآني قائلين به اصالت جنگ

در قرآن، آيات كريمه اي وجود دارد كه خداوند در آنها مسلمانان را به قتال ترغيب مي نمايد:

الف) سوريه توبه، آيه 29: « قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لاَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ»: بااهل كتابي كه به خداوند و روز بازپسين ايمان ندارند و حرام داشته خدا و پيامبرش را حرام نمي گيرند و از دين حق اطاعت نمي كنند، كارزار كنيد تا به دست خويش و خاكسارانه جزيه بپردازند.». مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند: « اين آيه در وقت صدور فرمان جنگ با روميان (غزوه تبوك) نازل شده و برخي گفته اند اختصاصي بدان جنگ ندارد و به نحو عموم نازل گشته است.»(15) صاحب كنز العرفان مي نويسد: « اين آيه اشاره به قتال با اهل كتاب دارد كه خدا آنها را با چهار صفت توصيف كرده است كه هركدام از آنها موجب قتال با آنان است.»(16) شيخ طوسي در التبيان آورده است: «آيه 29 سوره توبه، امر از سوي خدا به پيامبر و مؤمنان است كه با غير معترفان به وحدانيت الهي و غير مقران به روز جزا و بعث و شور، قتال و كارزار نمايند.»(17) صاحب الميزان «مِن» را در عبارت «مِن الذين اوتوا الكتاب» بيانيه و مراد از قتال با اهل كتاب را، قتال با جميع دانسته است. او سه وصف آيه را ، حكمت امر به قتال و كارزار با آنان مي داند.(18)

ب) سوره توبه، آيه 36 :« وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»: با مشركان به صورت دسته جمعي كارزار كنيد همچنان كه آنان هم با شما همگي كارزار مي كنند و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است.» در مجمع البيان آمده است: «يعني همگي شما در حالي كه با هم مؤتلف باشيد و اختلافي نداشته باشيد، كارزار كنيد، چنان كه آنها نيز همگي با شما كارزار كنند.» و به نقل از «اصم» آورده است: «معناي آنها اين است كه پشت در پشت و نسلاً بعد نسل با آنها كارزار كنيد، چنان كه آنها با شما اين گونه كارزار كنند.»(19)

ج) سوره بقره، آيه 193: « وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ»: با آنان چندان نبردكنيد كه فتنه شرك باقي نماند و دين، فقط دين خدا باشد و چون دست بداشتند، ستم نبايد كرد مگر بر ستمگران.» مفسران منظور از فتنه در اين آيه را «شرك و بت پرستي» مي دانند و يكي از اهداف جهاد را برچيدن بساط شرك و بت پرستي عنوان مي كنند. محقق اردبيلي(20)و فيض كاشاني «فتنه» را شرك دانسته اند.(21) صاحب التبيان نيز در اين آيه، فتنه را بنا به قول ابن عباس، قتاده، مجاهد، ربيع و ابن زيد، شرك دانسته و همين قول را از امام صادق(ع) روايت كرده است.(22)

د) سوره بقره، آيه 191: « وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ»: هر جا كه بر آنان دست يافتيد، بكشيد آنان را و ايشان را از همان جا كه شما را رانده اند (مكه)، برانيد و فتنه از قتل بدتر است و با آنان در مسجدالحرام مقاتله مكيند، مگر اينكه با شما در همان جا قتال كنند.» صاحبان نظريه اصالت جنگ، اين آيه را ناسخ كليه آياتي مي دانند كه در آن امر به موادعه يا كف و خودداري از قتال شده است(23) و برخي فقها نيز اين آيه را بر وجوب قتال كفار و وجوب اخراج آنها از مكه حمل كرده اند.(24)

هـ) سوره بقره، آيه 216: « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»: برشما جهاد مقرر شده است هر چند آن براي شما ناخوشايند است؛ ولي چه بسا چيزي را ناخوش داشته باشيد و آن به سود شما باشد و چه بسا چيزي را خوش داشته باشيد و آن به زيانتان باشد و خداوند مي داند و شما نمي دانيد.» علامه طباطبايي معتقد است كه آيه فوق دلالت بر فرض قتال بر همه مؤمنان دارد، زيرا خطاب متوجه آنهاست؛ مگر آنكه كساني را دليل ، خارج كند.(25)

و) سوره توبه، آيه 5: « فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»: چون ماههاي حرام به سر آمد، آنگاه مشركان را هر جا كه يافتيد، بكشيد و به اسارت بگيريدشان و محاصره شان كنيد و همه جا در كمينشان بنشينيد، آنگه اگر (از كفر) توبه كردند و نماز به پا داشتند و زكات پرداختند، آزادشان بگذاريد كه خداوند، آمرزگار مهربان است».

طبرسي و نيز فاضل مقداد (26) اين آيه را ناسخ كليه آياتي مي شمارند كه درباره صلح و خودداري از جنگ با كفار و مشركان نازل شده است. (27) صاحب الميزان دستورات مندرج در آيه شريفه را بيان نوع وسيله براي از بين بردن كفار و مشركين مي داند.(28)

ز) سوره توبه، آيه 73: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»: اي پيامبر، با كافران و منافقان جهادكن و بر آنان سخت گير و جايگاه آنان جهنم است و سرانجام بدي است».

علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي نويسد: «جهاد با آنان (كفار و منافقين) نهايت تلاش در مبارزه با آنان است كه با زبان و دست است تا در نهايت به قتال برسد.»(29)
ح) سوره توبه ، آيه41: « انْفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَ جَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: چه آسان و چه سنگين، حركت كنيد و به مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد كه اگر بدانيد اين برايتان بهتر است.» در اين آيه، بنابر نقل مجمع البيان و نيز الميزان، دستور جهاد داده شده و بر وجوب آن بر بندگان تأكيد شده است.(30)

ط) سوره توبه، آيه 123: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»: اي مؤمنان، با كساني از كفار كه نزديك شما هستند، كارزار كنيد و بايد كه در شما درشتي ببينند و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است.» علامه در الميزان اين آيه را امر به جهاد عام دانسته است كه توسعه اسلام در آن است تا آن كه در دنيا شايع شود.(31)

ي) سوره توبه، آيه 38: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ»: اي مؤمنان! چرا هنگامي كه به شما گفته مي شود در راه خدا حركت كنيد [جهاد]، سستي مي ورزيد؟ آيا به زندگي دنيا راضي شديد و آخرت را رها ساختيد؟ متاع دنيا نسبت به آخرت چيزي نمي ارزد». منظور از«انفروا في سبيل الله» حركت مسلمانان براي غزوه تبوك است.(32) در اين آيه، آنان كه از رفتن به جهاد سرپيچي كرده و فرمان الهي را به جا نياوردند، مورد توبيخ قرار گرفته اند. در الميزان، مراد از «نفر في سبيل الله»، خروج به قصد جهاد دانسته شده است. (33)

ك) سوره انفال، آيه 65: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ»: اي پيامبر! مؤمنان را به جهاد برانگيز. اگر از ميان شما بيست نفر بردبار و متحمل باشند، بر دويست تن از آنان غلبه خواهند كرد و اگر صد نفر باشند، بر هزار تن از آنان غلبه مي كنند.» آشكار است كه در اين آيه خداوند به پيامبر(ص) امر فرموده است كه مؤمنان را به كارزار تشويق و تحريض كند و براي ترغيب آنان به جهاد تلويحاً تذكر داده است كه از قلّت عدد مؤمنان نهراسند؛ زيرا او وعده داده است كه قليلي از آنان را كه صبور باشند، بر كثيري از كفار و منافقان و مشركان غلبه خواهد داد.

ل) سوره توبه، آيه 111:« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»: خداوند جان و مال مؤمنان را در ازاي بهشت از آنان خريده است؛ همان كساني كه در راه خدا كارزار مي كنند و مي كشند و كشته مي شوند. اين وعده به راستي و درستي در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست.» در اين آيه از جهاد در راه خدا قدرداني شده و خداوند وعده داده است كه خريدار جان و مال مؤمنان جهادگيري باشد كه مي كشند يا كشته مي شوند. آن چنان كه در آيه شريفه تصريح شده بهاي جان و مال مؤمنان، بهشت برين و حيات جاودانه در آن است و اين معامله اي پر سود است كه مؤمنان را ترغيب مي كند كه همواره پا در ركاب جهاد داشته باشند.

دلايل روايي قائلين به اصالت جنگ

قايلان به اصالت جنگ، به احاديثي نيز استدلال مي كنند تا موضع خويش را تقويت نمايند. از جمله:

الف) امام صادق(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرموده است: «تمام خير در شمشير و زير سايه شمشير است و مردم را چيزي جز شمشير برپا نمي دارد و شمشيرها زمام بهشت و دوزخند.»(34)

ب) رسول خدا(ص)فرمود: «من مأمور شدم تا با مردم كارزار كنم تا بگويند: لااله الا الله. اگر گفتند، خون و اموالشان محفوظ است و حساب آنان بر خداست.»(35)مشابه اين حديث را نيز بخاري و مسلم از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه علاوه بر عبارت «لااله الا الله»، عبارت «محمدرسول الله» و نيز اقامه نماز و پرداخت زكات در آن آمده است.(36) سيره نبوي نيز برخي به سيره عملي پيامبر(ص) در قضيه حركت دادن لشكر اُسامه به سوي نبرد با روميان استدلال مي كنند كه پيامبر(ص) به رغم آنكه در حال نزع بودند، اصرار بر حركت سپاه داشتند.(37) نتيجه آنكه بنابر آنچه آمد، طرفداران نظريه اصالت جنگ با استفاده از دلايل قرآني كه پاره اي از آن مذكور آمد و استناد به ظواهر و اطلاقات آنها، ثابت مي كنند كه اصل در روابط مسلمانان با بيگانگان (غير مسلمانان)، جنگ است. اين گروه معتقدند كه اين آيات با آيات ديگر نسخ نشده اند؛ خصوصاً آيه 29 سوره توبه كه از آخرين سوره هاي نازل شده بر پيامبر اسلام(ص) و مشهور به «آيه سيف» است. به زعم اينان، علاوه بر آيات قرآن، سنت و سيره عملي رسول خدا(ص) و احاديث معصومين نيز اثبات مي كند كه اصل، جنگ است؛ چه، در اين احاديث، شمشير كه رمز قدرت و قوت است، اساس دعوت به اسلام و اهرم اطاعت از تعاليم آن و نيز پايه استمرار و بقاي دين شمرده شده است.

ارزيابي دلايل قائلان به اصالت جنگ

الف) ارزيابي دلايل قرآني

اولين آيه مورد استناد اين ديدگاه، آيه 29 سوره توبه است كه به «آيه قتال» و «آيه سيف»38 مشهور است. اين آيه، صريحاً به قتال و مبارزه با اهل كتاب فرمان داده است و يكي از مستندات مهم جهاد ابتدايي محسوب مي شود. قطعاً مراد از قتال با اهل كتاب در اين آيه، كارزار با غرض تمتع دنيوي نيست، بلكه غرض، غلبه دين حق و سنت عدالت طلبي و كلمه تقوا بر دين باطل و فسق و فجور است. جزيه مأخوذ از آنان نيز به خاطر حفظ ذمه و خون آنان بوده و در واقع، مالياتي است كه در قبال تأمين امنيت و اداره نيكوي امور آنها توسط حكومت اسلامي، به حكومت پرداخت مي شود. مراد از «و هم صاغرون» خضوع اهل كتاب در برابر سنت اسلامي و حكمت عدل ديني در جامعه اسلامي است و نه اهانت و تسلط بر آنان از جانب مسلمانان يا اولياي حكومت ديني؛ چرا كه اين احتمال با اصل ضرورت وجود سكينه و وقار اسلامي در مؤمنان منطبق نيست. (39) ازز سوي ديگر، اين قتال و جهاد براي تحميل عقيده نيست؛ زيرا اگر براي تحميل عقيده بود، كفار بين جزيه دادن، اسلام آوردن يا جنگ مخير نمي شدند و بايد منحصراً مسلمان مي شدند يا جنگ مي كردند.(40) اين آيه در اصلِ تشريع وارد شده است؛ نه در جزئيات و تفاصيل. چه مانعي دارد كه قرآن كريم، بيان تفاصيل و جزييات را به آيات ديگر يا احاديث نبوي بسپارد.(41)اين آيه به قضيه محافظت از قدرت اسلام و مسلمين و نيز به بسترسازي آزادي دعوت به خدا از طريق رفع موانع بشري و ساير موانع از راه دعوت مربوط مي شود؛ موانعي كه رفع آنها و سيطره بر آنها جز با قتال صورت نمي پذيرد.(42) بنابراين اگر در راه دعوت، مانع ايجاد كردند يا (با توجه به ساير آيات) با شما كارزار كردند، با آنها مبارزه كنيد. آيه 36 همان سوره، قتال با جميع مشركان را مطرح مي سازد. اين قتال و مبارزه همه جانبه، در مقابل مبارزه همه جانبه اي است كه آنها عليه مسلمانان آغاز كرده اند و پاسخي مناسب عليه جنگ افروزي آنان است. اين آيه، توجه مسلمين را به كيفيت و شمول كارزار جلب مي كند؛ چنان كه همين معنا در مجمع البيان مذكور است.(43) كمال بن همام نيز در تفسير اين آيه نوشته است: «قتالي كه ما به آن امر شده ايم، در مقابل قتال آنهاست و به عنوان مسبب مطرح شده است.»(44) آيه 193 سوره بقره و نيز آيه 39 سوره انفال، ظاهراً به قتال با مشركان اختصاص دارد و شامل اهل كتاب نمي شود، زيرا مراد از «يكون الدين لله» آن است كه بتها پرستش نشود، بلكه اقرار به توحيد شود و آشكار است كه اهل كتاب به توحيد معترفند.(45) پس اين آيه شريفه با اقرار و ايمان اهل كتاب بر دينشان ـ البته به شرط آنكه اهل ذمّه شوند و جزيه بپردازند ـ منافاتي ندارد.(46) در حقيقت اين آيه غايت قتال و درگيري را عدم وجود «فتنه» ذكر كرده است و فتنه از حيث لغوي، معاني گسترده اي دارد. اصل معناي آن عبارت از«آزمايش و امتحان» است(47) و اين واژه اصولاً در هر موردي كه نوعي فشار و شدت وجود داشته باشد، به كار مي رود. صاحب كنزالعرفان فتنه را عمل ارتكابي مشركان مبني بر اخراج مسلمانان و محنت و بلايي كه باعث اخراج آنها از وطنشان يا شرك شد ناميده است. (48)صاحب زبدة البيان، فتنه را محنتي كه انسان به آن آزمايش شود ـ مثل اخراج از وطن و ... مي داند. (49)صاحب مسالك الافهام مي نويسد: «گفته شده است كه مراد از فتنه، القاي شبهات و نيز آزار و اذيتهايي است كه از سوي كفار به مسلمين مي رسيده است و اين قول، ترجيح داده مي شود؛ چه، در آيه 217 سوره بقره، فتنه و كفر [هر دو] را آورده است و حمل فتنه بر كفر در اين آيه، موجب تكرار است».(50)هم او ذيل آيه 193 سوره بقره مي نويسد: «فتنه يعني محنت و بلايي كه به انسان نازل مي شود و با آن، عذاب مي كشد و آزار داده مي شود و از وطن خود اخراج مي شود.» (51)قول مطابق با تحقيق آن است كه مطابق اصل لغت، فتنه و عواملي كه به شرك و كفر منجر مي شود و نيز محنت، آزمايش و حتي آزار مشركان و كافران به مسلمانان بدانيم. آيه شريفه اين معنا را مي رساند كه بايد با دشمنان محارب تا پايان فتنه آنان جنگيد و در صورت توقف فتنه از جناب دشمن، از جنگ دست كشيد. متعلق «فإن انتهوا» به قرينه «و لا عُدوان الّا علي الظالمين»، «ظلم» است و مراد از ظلم، جنگ افروزي و فتنه گري است؛ زيرا آيه در حال، بحث از جهاد با دشمن از حيث فتنه گري و جنگ افروزي آنهاست؛ نه از حيث كفر و شرك آنان. آيه 191 سوره بقره، در مقام بيان طريقه مقابله و پاسخ به ظلمي است كه از جانب مشركان به مؤمنان رسيده كه عبارت است از اخراج مسلمانان از سرزمينشان. آيه شريفه مي گويد: هر جا دشمنان را آماده مبارزه يافتيد، به قتل برسانيد. در ادامه آيه، از قتال در مسجدالحرام منع كرده و سپس فرموده است: «فإن قاتلوكم فاقتلوهم: اگر با شما كارزار كردند، آنها را بكشيد» و در آيه بعد ادامه مي دهد: «اگر از كارزار دست كشيدند، شما نيز دست بكشيد. همانا خداوند آمرزنده مهربان است.» در تفسير صافي نيز به همين مطلب اذعان شده است. (52)شيخ طوسي در التبيان، ذيل اين آيه مي نويسد: «معناي آيه آن است كه به قتل آنان و نيز قتال با آنان ابتدا مكن؛ مگر كه آنها آغازگر باشند.» (53)نكته ظريف ديگري كه در آيه وجود دارد، آن است كه «الف و لام» در «الفتنه»، به اصطلاح ادب عربي «عهد ذكري» است(54) و از اين رو منظور از فتنه، ايجاد دشواريهايي است كه موجب آواره ساختن مسلمانان از ديارشان شد. اين معنا بر اين فرض مبتني است كه الف و لام «الفتنه» اشاره به مفهوم جمله «أخرجوكم» داشته باشد. آيه 216 سوره بقره بر وجوب كفايي جهاد دلالت دارد . طبرسي مي گويد: بنا بر نظر عطاء اين آيه فقط مي رساند كه جهاد بر اصحاب پيغمبر لازم بوده است و بر ديگران واجب نيست. (55) از سوي ديگر، قتال در اين آيه، از باب مفاعله و به معناي مقابله است ظاهر در جهاد دفاعي است. اما درباره آيه 5 سوره توبه چه مي توان گفت؟ اين آيه مانند آيات بسيار ديگر، مطلق است. اين دسته از آيات با توجه به ساير مقيدات، محدود مي شوند. عنايت به آيه قبل از آيه فوق و آيات بعد از آن، چنين مي رساند كه مراد از پيمان شكنان در اين آيه، پيمان شكنانِ از مشركان است؛ نه همه آنان. به ديگر سخن، آيه مزبور به گواهي آيات بعد از آن، فقط از مشركاني سخن مي گويد كه پيمان شكني كرده و به مخالفتِ علني با اسلام و مسلمين برخاسته بودند. آيات 73 و 41 سوره توبه نيز مطلق است و همه جهادها را شامل است.

مطالعه آيات سوره توبه نشان مي دهد كه پس از معاهده صلح حديبيه، كفار به سه دسته تقسيم شدند كه در اين سوره به هر سه آنها اشاره شده است: يك دسته، كساني بودند كه نقض عهد كردند. آنان يكي از بندهاي معاهده را ـ كه اعلام مي داشت نبايد مسلمانان را بيازارند و بايد آنان را در عبادت آزاد بگذارند ـ نقض كردند و مسلمانان را شكنجه دادند. آيه « بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ »(برائت،1) آشكارا مي رساند كه ميان مسلمانان و مشركان، معاهده اي وجود داشته كه اينك نقض مفاد آن معاهده از سوي مشركان، موجب غضب الهي شده و در اين آيه از آنان اعلام برائت گرديده است. در آيه بعد، افرادي كه نقض عهد نكرده اند، مستثني شده اند: « إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ »(برائت،4) يعني «مگر آن مشركاني كه با آنان پيمان بسته ايد و چيزي از [تعهّدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده و كسي را بر ضد شما پشتيباني ننموده اند. پس پيمان اينان را تا [پايان] مدّتشان تمام كنيد؛ چرا كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد»، اينان دسته دوم را تشكيل مي دهند. و اما دسته سوم، مشركاني بودند كه اصلاً با پيامبر اسلام(ص) پيماني نداشتند. ظاهراً در مورد اين دسته حكمي وجود ندارد و جنگيدن با آنان اعلام نشده است؛ بنابر اين محور آيات فوق، صرفاً تأكيد بر نقض عهد است. آيه 123 همين سوره به مؤمنان خطاب مي كند با كافراني كه نزديك شما هستند، نبرد كنيد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»: اي كساني كه ايمان آورده ايد، با كافراني كه مجاور شما هستند، كارزار كنيد و آنان بايد در شما خشونت بيابند و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است.» در اين آيه، علت نبرد نيز ذكر شده و آن، هراس انداختن در دل كافران است تا به هوس تجاوز نيفتند و كشور اسلامي را مورد تاخت و تاز و هجوم خويش قرار ندهند. در مجمع البيان ذيل تفسير اين آيه مي خوانيم: «اين آيه دلالت دارد كه مردم هر ناحيه و مرزي، هر گاه از هجوم دشمن بر حدود اسلام بيم داشته باشند، بر آنها واجب است از خود دفاع كنند؛ گرچه امام عادلي نيز در ميان آنها نباشد. قيد «و ليجدوا فيكم غلظه» به اين معناست كه اينان (كافران) بايد خلاف نرمش و رقّت را ـ كه همان خشونت و سختگيري است ـ از شما احساس كنند تا جلوگير و مانع آنها از تجاوزكردن گردد.» (56)اين آيه مطلق است و با توجه به ساير آيات، بايد به كفاري مقيد شود كه با مسلمانان بر سر جنگ هستند. اما مقصود از «دشمن نزديك» چيست؟ «مقصود از دشمن نزديكتر در اين آيه، كفاري هستند كه مشغول جنگيدن اند. پس حسب اين آيه بايد در آغاز، دشمنان نزديكتر را قلع و قمع كرد تا دشمنان دورتر حساب كار خود را بكنند و از مبارزه و كارزار دست بكشند. اسلام هرگز قتل عمومي كفار را تجويز نكرده است.» (57)شاهد اين موضوع آيه بعد است كه « وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»:(124) چون سوره اي نازل شود، از ميان آنان كسي است كه مي گويد: «اين [سوره] ايمان كدام يك از شما را افزود؟» اما كساني كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان مي افزايد و آنان شادماني مي كنند.» كه نشانه نزديكي آنان است. آيه 38 سوره توبه: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ»: اي كساني كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مي شود: «در راه خدا بسيج شويد»، كُندي به خرج مي دهيد؟ آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش كرده ايد؟ متاع زندگي دنيا در برابر آخرت، جز اندكي نيست.» بنا به نقل مجمع البيان از قول حسن و مجاهد، منظور حركت مسلمانان براي غزوه تبوك است؟(58)بررسي تاريخي غزوه تبوك نشان مي دهد كه اين غزوه در پي حركت لشكر مجهز و منظم امپراتوري روم ـ كه مي خواست غافلگيرانه بر مسلمانان بتازد ـ اعلام گرديد؛ چرا كه با گسترش و نفوذ فوق العاده اسلام، آن امپراتوري پايه هاي حكومت خود را متزلزل ديده و از فزوني قدرت نظامي و سياسي مسلمانان، بيش از حد بيمناك بود. در آغاز، ارتش روم ـ مركب از چهل هزار سواره و پياده نظام و مجهز به آخرين نمونه از سلاح هاي زمان ـ در نوار مرزي شام مستقر شد و مرزنشيناني مانند قبيله هاي «لخم»، «عامله»، «غسان» و «جذام» به آنان پيوستند و جلوداران سپاه روم تا «بلقاء» پيشروي كردند؟(59) با در نظر گرفتن مطلب فوق، حركت پيامبر(ص) در غزوه تبوك را بايد تحت عنوان دفاع از آيين اسلام و حفظ آن در برابر ضربات غافلگيرانه دشمن ارزيابي كرد. صاحب الميزان نيز عتاب شديد به مؤمنان و تهديد عنيف آنان را قابل انطباق با غزوه تبوك مي داند. (60)آيه 65 سوره انفاق نيز قتالِ مطلق را مراد دارد: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ»: اي پيامبر، مؤمنان را به جهاد برانگيز: اگر از [ميان] شما بيست تن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره مي شوند و اگر از شما يكصد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروز مي گردند؛ چرا كه آنان قومي اند كه نمي فهمند.» صاحب كنزالعرفان ذيل اين آيه مي نويسد: «اين تكليف در ابتداي اسلام بود و بعد از مدتي با آيه بعد « الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»: اكنون خدا بر شما تخفيف داده و معلوم داشت كه در شما ضعفي هست. پس اگر از [ميان] شما صدتن شكيبا باشند، بر دويست تن پيروز گردند و اگر از شما هزار تن باشند، به توفيق الهي بر دوهزار تن غلبه كنند، و خدا با شكيبايان است»(انفال، 66) نسخ شد. (61)صاحب الميزان نيز نزول اين آيه و آيه بعد از آن را دو حكم مترتب زماني، يعني يكي پس از ديگري مي داند و هر دو را مبيّن حكم تكليفي قلمداد مي كند كه يكي از آن دو اخفّ از ديگري است. (62)به نظر مي رسد توجه به قواعد علم اصول در بحث مطلق و مقيد و قاعده حمل مطلق بر مقيد و نيز مباحث عام و خاص و غيره، گره گشاي بسياري از مسائل باشد. با توجه به بحث مقدمات حكمت ـ كه متكلم بايد در مقام بيان باشد و در جاي خود در علم اصول مورد بحث قرار گرفته است ـ بايد به اسلوب آيات و جهتي كه آيه بدان خاطر نازل شده است، توجه تام داشت. شهيد مطهري در مباحثي كه پيرامون جهاد داشته، متذكر اين نكته دقيق شده است كه آيات مطلق جهاد را بايد بر آيات مقيد حمل كرد. (63)بالاخره پژوهش علمي و روشمند در آموزه هاي اسلامي نشان مي دهد كه در روابط ميان مسلمانان و بيگانگان، اصولي محكم و مستحكم وجود دارد كه عبارتند از:1ـ جنگ در مقابل جنگ 2ـ رفع فتنه گري و ظلم 3ـ عدم اكراه، زور و اجبار در پذيرش دين .4ـ اهميت مسأله صلح(64)اصول فوق، چهار قيد اساسي هستند كه استاد مطهري آنها را بر اطلاقات آيات جهادي قيد مي زند. وي كه معتقد است آيات جهاد ناسخ و منسوخ يكديگر نيستند،(65)در كتاب جهاد خود آورده است: «ما در جايي مي توانيم آيه اي را ناسخ آيه اي ديگر بدانيم كه درست بر ضد او باشد. معناي ناسخ و منسوخ اين است كه دستور اول لغو شود و دستور ثانوي جاي آن بيايد [...] آيات سوره توبه به عنوان آخرين آيات وارده در جهاد، در مجموع مي گويند به اين دليل با مشركان بجنگيد كه اينها به هيچ اصل انساني و به وفاي به عهد ـ كه امري فطري و وجداني است ـ پايبند نيستند [...] اين آيات، چندان هم مطلق نيست؛ مي گويد: در زمينه اي كه شما احساس خطر از ناحيه دشمن مي كنيد، ديگر دست روي دست گذاشتن و تأخير انداختن غلط است.» (66)«بنابراين، استدلال به مطلقات آيات براي اثبات «اصل بودن جنگ» از قوت شايسته برخوردار نيست؛ چه اولاً اسلوب آيات، قضيه را در زمان معين مطرح مي كند و بررسي تاريخي همان زمان معين، نكات زيادي را مي نماياند. ثانياً آيات مطلق با توجه به آيات جهادي مقيد، بايد به طور مقيد، معنا و تفسير شوند. ثالثاً آياتي هم كه در ظاهر، افاده عموم مي كنند، به آيات ديگري تخصيص مي خورند؛ خصوصاً با توجه به اصل مشهور «ما من عام الا وقد خص»(67)كه در اصول فقه مطرح است. رابعاً لازم است از نظر لغوي، واژه «قتال» (كه از باب ثلاثي مزيد مفاعله و فعال گرفته شده است) مورد توجه قرار گيرد؛ زيرا اين باب، ناظر به هر امر طرفيني است؛ يعني در معنايي كه اين باب به ريشه افعال مي بخشد، دو جانب نهفته است. در الميزان آمده است: «قتال، كوشش در كشتن كسي است كه سعي در كشتن او دارد.» (68)خلاصه آنكه از اين آيات، يك اصل كلي و اساسي حاكم بر چگونگي رابطه مسلمانان با غيرمسلمين ـ نه تنها براي آن زمان كه براي امروز و فردا نيز ـ استنباط مي شود و آن اينكه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشوري كه موضع خصمانه با آنها داشته باشد و بر ضد اسلام و مسلمين قيام كند، يا دشمنان اسلام را ياري دهد، سرسختانه بايستند و هرگونه پيوند محبت و دوستي را با آنها قطع كنند؛ اما اگر آنها در عين كافر بودن، نسبت به اسلام و مسلمين بي طرف باشند، يا به آنها تمايل داشته باشند، مسلمين مي توانند با آنها رابطه اي دوستانه برقرار سازند؛ البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد. سخن آخر آنكه «شايد خطايي كه بسياري از محققان، فقها و مفسران مرتكب آن شده اند، اين باشد كه آنها هر آيه را به تنهايي مي نگرند و به صرف ظواهر آنها بر اخبار غيرموثق اعتماد مي كنند و از نسخ، سخن مي گويند. به گونه اي كه انسان جوّ قرآني را ـ كه واجد كمال در تشريع و قانون گذاري است ـ از دست مي دهد. در حالي كه به خاطر اختلاف در موضوع و جهت نزول آيات، مجالي در نسخ نيست.» (69)در ديدگاه دوم پيرامون آيات، سخنان بيشتري خواهيم گفت.

ب ) ارزيابي دلايل روايي

به نظر مي رسد احاديث رسيده ـ كه در سطور پيشين بدانها اشاره شد ـ موضوع قتال را به اعتبار ضرورت مطرح مي كنند و نه به طور كلي. طبعاً هر مكتبي كه بخواهد پايه هاي خود را بر زميني سخت بنا نهد، ناچار از به كار بردن قدرت است تا تجاوز را دفع كند و در حفظ و تداوم حيات خود و پيروانش بكوشد. از اين رو لازم است پيروان خويش را به اسلوب دفاعي يا شيوه هاي بازدارندگي يا روشهاي هجومي، آماده و مجهز سازد تا بنا به مصلحت بالاتر و به هنگام مقتضي آنها را به كار گيرند. احاديث راجع به قتال آمده اند تا بگويند كه به عنف و شدت، در مقابل هر شخص و گروه و جمعيت و كشوري كه قصد مبارزه با دين اسلام و سلب امنيت مسلمين و براندازي حكومت اسلامي را دارند، حاجت است. در اين موارد، نرمي اگر يك بار يا بيشتر به كار آيد، در اكثر حالات فايده و نتيجه اي قطعي ندارد؛ اما اينكه به كارگيري عنف با اصل دعوت به راه توحيد ارتباط داشته باشد تا دعوت از خلال عنف آشكار شود يا بر اساس آن، پايه ريزي شود يا به موجب آن مستقر گردد، از اين احاديث بر نمي آيد. حتي حديث دوم كه در مقام بيان تفاوتهاي قبل و بعد از هجرت است و اشاره به ارزش قدرت در رد تجاوز دارد. همچنان كه بعد از هجرت، اسلام توانست پيشرفت كند و آزادي دعوتش را بدون فشار تهديد و اكراه به دست آورد، هيچ اشاره اي به اينكه پيروزي اسلام در دعوتش پس از هجرت، مستند به تشريع قتال به خاطر دعوت الي الله باشد، ندارد. نهايت مفهوم و معنايي كه مي تواند مستفاد از احاديث باشد، آن است كه مسلمانان بايد قوت دفع كننده تجاوز را به دست آورند(70) و اين، قولي است كه جملگي برآنند. به بيان ديگر، از احاديث اين نكته به دست نمي آيد كه پيشرفت اسلام به سبب تشريع قتال و بر اثر كارزار با غيرمسلمانان صورت گرفته است. محتواي احاديث، دال بر اين است كه مسلمانان بايد قوي باشند تا ديگران هوس خام تجاوز به آنان را در سر نپرورانند و اگر تجاوزي رخ داد، آن را قاطعانه دفع و رفع نمايند. افزون بر همه مطالب اصولاً به نظر ما حديث دوم حاوي مفهوم ديگري است. مفهوم حديث دوم اين است كه در هنگام كارزار همين كه شخصي از دشمنان اظهار اسلام كرد، بايد رها شود و خونش محترم شمرده شود و نبايد كسي از اندرون دل كسي تفتيش عقيده كند. به هرحال از نصوص دينيِ كتاب و سنت، برنمي آيد كه شارع مقدس، دعوت به دين را هدف جنگ قرار داده يا از جنگ به عنوان وسيله اي براي اجبار مردم به دخول در دين ذكر كرده باشد. بلكه نهايت مدلول آن نصوص اين است كه جنگ، وسيله اي است مشروع، آنگاه كه از آن براي حمايت از دعوت ديني و محافظت از جامعه مسلمين و حكومت ناب ديني در مقابل ستيزهاي دشمنان كافر، استفاده شود. (71)احاديث بسياري نيز وجود دارند كه ابتداي به قتال را نهي كرده اند. براي نمونه محمدبن يعقوب در حديث عبدالرحمن بن جندب از پدرش آورده است كه: «هر جايي كه ما با دشمن روبرو مي شديم، امير مؤمنان(ع) مي فرمود: با آنان كارزار مكنيد تا اينكه آنان جنگ را آغاز كنند. شما داراي حجت هستيد و همين كه شما جنگ را آغاز نكنيد، حجت ديگري براي شماست.» (72)نيز شيخ كليني از حضرت امير(ع) در خطاب به لشكريانش در برخي جنگ¬ها نقل كرده است كه ايشان فرمودند: «هنگامي كه فردا با اين گروه روبرو شديد، با آنان كارزار مكنيد تا وقتي كه آنان با شما جنگ كنند. اگر جنگ را آغاز كردند، با آنان مبارزه كنيد و بر شما باد آرامش و وقار.» (73)احاديث بسيار ديگري با اين مضمون وجود دارند كه در ادامه در بحث از ديدگاه دوم ذكر خواهند شد.

ج) ارزيابي سيره نبوي

اما استدلال به سيره عملي پيامبر(ص) در قضيه حركت دادن سپاه اُسامه جهت نبرد با روميان نيز قابل خدشه است؛ زيرا «سيره، دلالت بر وجوب ابتدا به جهاد مثل حكم شرعي اصيل و غيرقابل تغيير نمي كند، بلكه نهايت چيزي كه دلالت مي كند مشروعيت جهاد است در ظروف زماني كه در آن وقت موجود بوده است و شكي در اين نيست. سخن ما در اصل تأسيس جهاد نيست، بلكه در تفاصيل و جزئيات است.» (74)به ديگر بيان، فعل نبي(ص) مجمل است و فقط بر اباحه دلالت مي كند، نه بر وجوب. از سوي ديگر ـ همچنان كه قبلاً آورديم ـ حركت دادن سپاه اسامه توسط پيامبر(ص)، در پي تحركات روميان در سرحدّات كشور اسلامي و براي جلوگيري از ضربات غافلگيرانه آنان صورت پذيرفت؛ پس نمي توان به طور مطلق بدان استناد جست.

د) ارزيابي آراي دانشمندان

صرف اقوال و آراي فقها مبني بر اصالت جنگ، سندي شرعي يا حجتي موجّه نيست. اگر مستندات فقهاي قايل به نظريه اصالت جنگ را با توجه به كتاب و سنت بررسي كنيم ـ چنان كه در ارزيابي دلايل آنها آمد ـ به وضوح درمي يابيم كه استدلال آنها ناتمام است. وانگهي به نظر مي رسد اين اوضاع و احوال سخت ايام حيات اين دسته از فقيهان بوده كه آنان را به اتخاذ چنان موضع و رأي سختگيرانه اي سوق داده است. به عبارت ديگر نظرات آنان تصويري از واقعيت روزگار ايشان را باز مي نماياند و فتواي آنان واكنشي به ويژگيها و اوصاف روابط آن زمانه آنان با غيرمسلمانان بوده است. واقعيت اين است كه دعوت اسلامي مانند هر دعوت حق طلبانه ديگري از سوي پاره اي از مردم با معارضه روبرو مي شده و مي شود و پيام دين و محتواي وحي به گونه اي است كه با منافع و مطامع زرداران و زورمداران و دين فروشان برخورد پيدا مي كرده و مي كند و درنتيجه آنها با شدت هرچه تمام تر به مبارزه با دين و پيام آن برمي خاسته اند و برمي خيزند و از اعتلاي دين و مظاهر ديني جلوگيري مي كرده اند و مي كنند و فقها در مقابل هجمه مستمر زخم خوردگان از پيام دين و منكران دعوت اسلامي، فتوا به اصالت جنگ مي داده اند. به نظر دكتر زحيلي «اصول برادري انساني، برابري بين آفريدگان، مسئوليت مشترك اجتماعي و اصول آزادي و عدالت، مقوله هايي هستند كه سردمداران از آنها هراس دارند كه مبادا از تخت سلطنت به زير كشيده شوند. پس با مسلمانان به جنگ برخاستند و قرنها ادامه يافت و فقها، اصل ارتباطي با دشمنان اسلام را جنگ شمردند تا از سوي آنها با پذيرش اسلام يا انعقاد عهدنامه، ايمني يابند.» (75) استمرار جنگ ميان مسلمانان و بيگانگان در زمان فقهاي سلف و عدم آرامش و صلح در آن روزگار، به گونه اي بود كه حالتي دائمي يافت و فقيهان بر همين اساس، اصل را مادامي كه عارضي براي صلح مثل ايمان آوردن يا امان گرفتن پيش نيايد، جنگ دانستند. اصولاً «حالت مسلمانان در آن هنگام اقتضا مي كرده است كه در مقابل دشمناني كه از اطراف به آنها هجوم آورده اند، ثبات داشته باشند و هر مسلماني كه بداند يا احساس كند كه در حال جنگ با دشمن است، دائماً در حال آمادگي است؛ بدون اينكه ضعف و سستي يا حالت تسليم و سازش به او دست دهد.» (76) و اين همان امر عام خداوند به مؤمنان در آيه شريفه « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ »(77) است كه به قدر توانايي خود، خويشتن را به ساز و برگ جنگي مجهز كنند تا هنگام حاجت، در مقابل دشمنان اسلام، مهيا و آماده باشند. (78) فقها به خاطر همين زمينه فكري، دنيا را به دو «دار» تقسيم كرده اند: «دارالاسلام» و «دارالحرب» و مبني بر همين تقسيم بندي استدلال كرده اند كه اصل، جنگ است. اين تقسيم، تقسيمي شرعي و قانوني نيست، بلكه ملاك آن، اوضاع و احوال زماني و مكاني و نيز شرايط فكري و فرهنگي فقيه هنگام صدور فتوا بوده است. به اعتقاد اين قلم، اگر به باور برخي، تقسيم دنيا به دو اردوگاه معارض اجتناب ناپذير است، آنگاه گزينه بهتر، تقسيم دنيا به «دارالاسلام» و «دارالكفر» است و بديهي است كه در اين تقسيم بندي جديد، دليلي بر اصالت جنگ ميان اين دو دار وجود ندارد. «دارالكفر» يا «دارالشرك» اعم است از «دارالحياد»، «دارالموادعه»، «دارالمهادنه»، «دارالعهد» و «دارالحرب». تنها با «دارالحرب» است كه مي توان ارتباط جنگي برقرار كرد؛ آن هم به دليل درگير بودن بالفعل در صحنه مبارزه و كارزار نه چيز ديگر. چه «اسلام، قتل عمومي كفار را تجويز نكرده و نمي كند.» (79) بنابراين «عبارات فقها در اين كه اصل، جنگ است حجت و دليلي براي كسي محسوب نمي شود؛ چرا كه بر آن عبارات، دليلي قوي از قرآن يا سنت موجود نيست و صرفاً حكمي زماني مربوط به زماني خاص بوده است.» (80) بي ترديد دلايلي كه آن بزرگان براي آراي خود ارائه داده اند و در همين نوشتار بدانها اشارت رفت و ارزيابي شد، وافي به مقصود آنان نيست و مدّعا را كفايت نمي كند. به نظر راقم اين سطور، جنگ در حقوق اسلامي «ضرورتي» براي ايجاد صلح است و آشكار است كه به «ضرورت» به اندازه لازم روي آورده مي شود. اصل شمردن و هنجاري دانستن جنگ، مخالف منطق ضرورت است. از سوي ديگر در قواعد فقهي تقرير شده است كه اصل در اشيا، اباحه است؛ اصل، خالي بودن از تكليف است، اصل، برائت ذمه است. از اين رو شايسته نيست كه «اصل» را «جنگ» بدانيم؛ زيرا علاوه بر تعارض با قواعد فقهي مزبور، اين اصل با نفس دعوت به توحيد آن هم براي پذيرش بدون اكراه و اجبار آن، منافات دارد. اين نكته نيز شايان ذكر است كه قاعده «اصل صلح» در شرع مخالفي ندارد؛ اما قاعدة «اصل جنگ» معارض دارد. ترديدي نيست كه اديان آسماني براي برقراري امنيت و آرامش، ايجاد صلح و سِلم، از بين بردن منازعات و خصومات و رفع اختلافات و كشمكش هاي ميان مردم آمده اند و روح حقيقي قانون اسلامي نيز همين امور است. (81)لازم به ذكر نيست كه كلمه «اسلام» از ريشه صلح (سِلم،سَلم، سلام) مشتق شده است. اين كلمه متضمن مفهومي از تسليم به اراده و خواست الهي با اشاره ضمني به رضايت و آرامش است. همچنين در قرآن، هدايت اسلامي به مثابه نوري رهنمون كننده از تاريخي به صراط صلح و آرامش(سُبُل السَّلام) تصوير شده است. (82)فراموش نكنيم كه يكي از صفات مقدس و اسماي مبارك خداوند، «سلام» است. اين نام در كتاب خدا و بسياري از احاديث، بارها و بارها ذكر شده(83) و در خلال نماز در طي روز، چندين بار ادا مي شود. (84)حتي در ادعيه اسلامي، تكرار واژه «سلام» از بسامد بالايي برخوردار است؛ مثلاً در يكي از دعاهاي مشهور، خداوند با اين كلمات مورد خطاب قرار مي گيرد: «الهي، تو صلح و مسالمت هستي و صلح از جانب توست. مبارك و بلند مرتبه اي؛ اي داراي جلال وجبروت.» (85)دقت در زندگي روزمره مسلمانان، به وضوح نمايان مي سازد كه چگونه معنا و مفهوم«صلح و سلام» در ميان آنان رواج دارد: عبارت «سلام عليكم» سلام و تحيتي است كه ميان مسلمانان تا عصر حاضر معمول بوده و هست و آنان با رواج اين روحيه آرامش و فرهنگ صلح، اميد مي برند كه به بهشتي در آيند كه براساس آيات بسيار قرآن، محل صلح يا «دارالسلام» است. (86)مسلمانان حتي زماني كه از پيامبران الهي ياد مي كنند، نام وي را بلافاصله با عبارت «عليه السلام» همراهي مي كنند تا نشان دهند نسبت به تمامي اديان توحيدي، مواجهه اي مسالمت آميز دارند.

شواهد قرآني

كلمه «صلح» و مشتقات آن در جاي جاي قرآن ذكر شده، در حالي كه كلمه جنگ (حرب) و افعال مشتق از آن، فقط در شش آيه آمده است. (87)حدود صد آيه در قرآن كريم وجود دارد كه مسلمانان را به سوي صلح دعوت مي كند و جنگ را جز در موارد دفاع از نفس يا دفاع از دين جايز نمي شمرد. برخي از اين آيات بدين قرارند:

الف) سوره بقره، آيه 208:« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»: اي مؤمنان! همگي از در ايمان و اطاعت (اسلام) در آييد و از گامهاي شيطان پيروي مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.» اين آيه به عموم مؤمنان فرمان داده است كه از در مسالمت و آشتي درآيند و به سلم و سازگاري داخل شوند.

ب) سوره انفال، آيه 61: « وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم»: اگر جانب آشتي را گرفتند، تو نيز جانب آن را بگير و به خداوند توكل كن كه او شنواي داناست.»

ج) سوره نسا، آيه 94: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»: اي مؤمنان! در هنگام سفر [در برخورد با مردم] تحقيق كنيد و به كسي كه به شما سلام مي كند [و از اين رهگذر تظاهر به اسلام مي كند]، مگوييد كه: مؤمن نيستي! به خاطر مال دنيا (با آنها، مجنگيد)، براي شما نزد خداوند غنيمنت هاي فراوان است. شما قبلاً چنين بوديد [كه براي مال دنيا مي جنگيديد] خداوند بر شما منت نهاد[وهدايت تان كرد]؛ بنابراين تحقيق كنيد؛ خداوند به آنچه عمل مي كنيد، آگاه است.» اين آيه به مؤمنان چنين دستور مي دهد كه با آغوش باز، آنهايي را كه اظهار ايمان مي كنند، بپذيرند و هرگونه بدگماني و سوءظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند؛ بنا بر اين آيه، بايد نخستين اظهار ايمان را از طرف دشمن پذيرفت و به نداي صلح او پاسخ گفت. طبق بيان فاضل مقداد: «كلمه اسلام (لا اله الا الله) در هر حالي كه گفته شود، خون و مال را حفظ مي كند.» (89)

د) سوره نساء، آيه90: « إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً»: اگر از شما كناره گرفتند و با شما كارزار نكردند و از در سازش وارد شدند، خداوند به شما اجازه مبارزه با آنان نمي دهد.» آن چنان كه از آيه بر مي آيد، اين آيه كه بخشي از آيه 90 سوره نساء است، با آوردن كلمه «الا» متضمن استثنايي است از قاعده اي كه در آيه قبل از آن آمده است. آيه قبل (يعني آيه89 ) مي فرمايد: « وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّى يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً»: همان گونه كه خودشان كافر شده اند، آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد، تا با هم برابر باشيد. پس زنهار، از ميان ايشان براي خود، دوستاني اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روي برتافتند، هركجا آنان را يافتيد، به اسارت بگيريد و بكشيدشان و از ايشان يار و ياوري براي خود مگيريد.» دقت در آيه اخير نشان مي دهد كه گروهي از كفار، اصرار بر كافر كردن و منحرف ساختن مسلمانان را داشته اند. قرآن حكم شيوه مواجهه مسلمانان با اين گروه از كفار را قتال مي داند، و سپس در آيه 90 به ذكر موارد استثنا مي پردازد: ابتداي اين آيه، هم پيمانان را از تعرض مصون مي دارد و نيز كساني را كه اصل بي طرفي را رعايت مي كنند و در انتهاي آيه ـ كه ما به عنوان شاهد آورده ايم ـ تأكيد مي كند كه در صورت بركناري كفار از معارضه با شما و رعايت حالت بي طرفي و پذيرش صلح، مسلمين اجازه تعرض به آنها را ندارند. اين نظر را صاحب الميزان نيز پذيرفته است و بيان نموده كه آيه فوق، دو گروه هم پيمان و بي طرف را از شدت عمل، مستثني مي داند. (89)

هـ) سوره نساء، آيه 128: « وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ: صلح بهترين است». اين آيه در مقام بيان شيوه حل اختلاف ميان زوجين است و ربط مستقيمي به آيات جهاد ندارد؛ اما در عين حال، لحن اين بخش از آيه در عبارت كوتاه و رساي «والصلح خير» بيانگر اين قانون كلي، عمومي و مطلق قرآن است كه در همه زمانها و همه مكانها، اصلِ نخستين در رفتار و گفتار و كردار باورمندان به تعاليم و ارزشهاي اسلام؛ صلح، صفا، دوستي و سازش بوده و نزاع، كشمكش و جدايي برخلاف طبع سليم انساني و در تضاد با مقتضاي زندگي آرام بخش اوست و لذا جز در موارد ضرورت و استثنايي نبايد به آن متوسل شد.

و) سوره بقره، آيه 190: « وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ »

يعني «با كساني كه با شما آغاز كارزار مي كنند، در راه خدا كارزار كنيد، ولي تجاوزگر (و آغازگر) نباشيد؛ چرا كه خداوند متجاوزين را دوست ندارد». در الميزان آمده است: «مراد از قتال، كوشش مرد در كشتن كسي است كه سعي در كشتن او دارد... و نهي از اعتدا، مطلق است... و شامل قتال قبل از دعوت به حق و ابتدا به قتال و كشتن زنان و كودكان و... مي شود.» (90) در اين آيه شريفه سه نكته مهم و اساسي بيان شده است كه روشنگر منطق قرآن است: اول) قتال در راه خدا صرفاً با هدف گسترش قوانين الهي و ريشه كن ساختن ظلم، فساد و انحراف، توجيه پذير است. دوم) عبارت «الذين يقاتلونكم» صراحت دارد كه تا طرف مقابل دست به اسلحه نبرده و به مبارزه نپرداخته، مسلمانان نبايد در آغاز به قتال پيشدستي كنند. از نظر قواعد منطقي اين آيه شريفه، يك مدلول «عكس نقيض» دارد. به اين بيان كه: الذين لايقاتلونكم، لا تقالوهم؛ يعني نبايد با كساني كه با شما نجنگيده و نمي جنگند، بجنگيد. سوم) عبارت «لا تعتدوا» علت موجه جنگ را مشخص مي سازد. از نظر لغوي، اعتدا يعني تجاوز و «لا تعتدوا» يعني تجاوز مكنيد! اين حكم امري قرآن آشكارا حاكي از آن است كه جنگ مشروع فقط در صورتي تحقق مي يابد كه براي دفع تجاوز باشد و نه براي تجاوز، و پوشيده نيست كه جنگ ابتدايي، جنگي تجاوزكارانه است. صاحب تفسير صافي اين آيه را به نقل از مجمع البيان، ناسخ آيه «كفّوا أيديكم» شمرده است و قيد «لا تعتدوا» را عدم جواز در شروع جنگ و شبيخون بدون دعوت دانسته است. (91)صاحب مسالك الافهام نيز آورده است: با كلمه «لا تعتدوا» ابتدا به قتال نهي شده است كه اين حكم (ابتدا به قتال)، در آغاز امر اسلام بوده است. (92)بنابراين؛ آيه شريفه به وجوب نبرد در راه خدا با جنگ افروزان عليه مسلمانان فرمان مي دهد و از سوي ديگر مي گويد كه تنها با كساني بايد جنگيد كه با مسلمانان در جنگ باشند و مسلمانان نبايد آغازگر درگيري باشند؛ زيرا قرآن به قتال با كساني امر مي كند كه مي جنگند و اين بيانگر آن است كه تا آنان شروع به جنگ نكنند، نبايد در آغاز به جنگ پيشدستي نمود؛ به عبارت ديگر، در اين آيه كارزار در مقابل كارزار قرار داده شده است.

ز) سوره بقره، آيه 192: « فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»: اگر دست برداشتند، خداوند گذشتكار مهربان است.» در آيه پيش از آيه فوق كه با عبارت « وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ » آغاز مي شود، خداوند فرمان قتال در مقابل قتال كفار را صادر كرده است؛ اما در اين آيه اين گونه فهمانده است كه: اگر آنان دست برداشتند، شما نيز دست برداريد. بنابراين پيشنهاد آتش بس از سوي دشمن، پذيرفته است و در صورتي كه كفار دست از جنگ بردارند، مورد بخشش الهي قرار مي گيرند.

ح) سوره حج، آيه 39: « أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»: به كساني [از مؤمنان] كه [مشركان] با آنان كارزار كرده اند، رخصت جهاد داده شده است؛ چرا كه ستم ديده اند و خداوند بر ياري دادن آنان تواناست.» اين آيه اولين آيه اي است كه در موضوع جهاد نازل شده است و آهنگ آيه، آهنگ تشريع و قانون گذاري است؛ زيرا در آن، واژه «اذن» آمده است. (93)از سوي ديگر اذنِ قتالِ صادر شده، در مقابل ظلمي است كه به مؤمنان رفته است. اين آيه، ورود در جنگ را تنها براي كساني مجاز مي شمارد كه مورد ظلم و حمله قرار گرفته يا از خانواده و ديار خود اخراج شده باشند.

ط) سوره ممتحنه، آيه8 : « لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»: خداوند شما را از كساني كه با شما در كارِ دين كارزار نكرده اند و شما را از خانه و كاشانه تان آواره نكرده اند، نهي نمي كند از اينكه در حقشان نيكي كنيد و با آنان دادگرانه رفتار نماييد. بي گمان خداوند دادگران را دوست دارد.

ي) سوره محمد، آيه4: « فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذٰلِكَ وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ»: هنگامي كه با كافران [جنايت پيشه] در ميدان جنگ روبرو شديد، گردنشان را بزنيد [و اين كار را همچنان ادامه دهيد] تا به اندازه كافي دشمن را در هم بكوبيد. در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد. سپس يا بر آنان منت گذاريد (و آزادشان كنيد) يا در برابر آزادي از آنان فديه (غرامت) بگيريد. [اين وضع بايد همچنان ادامه يابد] تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد. برنامه اين است و اگر خدا مي خواست، خودش آنها را مجازات مي كرد؛ اما مي خواهد بعضي از شما را با بعضي ديگر بيازمايد. و كساني كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمي برد.» صاحب الميزان «أوزار الحرب» را سلاحهايي دانسته كه محاربان حمل مي كنند و مراد از آن، كنارگذاشتن سلاح توسط جنگجويان و اهل حرب و كنايه از پايان يافتن كارزار است. (94)در آيه، دستور كوبيدن دشمنان داده شده است تا اينكه جنگ، بار سنگين خود را بر زمين نهد. مفهوم اين عبارت آن است كه زماني دست از جنگ بكشيد كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد تا آتش جنگ، خاموش گردد. در كشاكش جنگ، راهي جز خاموش كردن آتش جنگ نيست. دستور كوبيدن و شدت عمل تا وقتي است كه آتش جنگ، شعله ور است و با هدف خاموش كردن جنگ است كه اقدام به جنگ صورت مي پذيرد. اساساً در قرآن تأكيد بر دو واژه «صلح» و «سِلم» فراوان است و مشتقات اين دو واژه، به اشكال مختلف و معاني گوناگون در اين كتاب مقدس آمده است. لفظ سِلم و مشتقاتش، در 133 آيه آمده. در حالي كه لفظ حرب فقط در 6 آيه تكرار شده است. واژه قتال هم اگرچه چند بار در قرآن آمده، ولي همان طور كه قبلا اشاره شد، به معناي مقابله با جنگجويان است و نه ابتدا به نبرد و همان گونه كه آمد، «سلام» اسمي از اسماي حُسناي خداوند است. (95)

شواهد روايي

در سنت معصومان(ع) ـ چه سنت قولي و چه سيره فعلي ـ دعوت به صلح وجود دارد. به نمونه هاي زير توجه كنيد:

الف) از حضرت علي(ع) منقول است كه فرمود: «هر كه از شما درخواست سِلم و آشتي كرد، از او بپذيريد.» (96)

ب) در عهدنامه جاودان امام علي(ع) به مالك اشتر آمده است. «صلحي را كه رضايت الهي در آن است و دشمن به آن دعوت كرده، رد مكن.»

ج) از امام باقر(ع) روايت شده: رسول خدا(ص) در سال صلح حديبيه با اهل مكه فروتني ورزيد. اساساً امام يا منصوب از طرف او در مورد صلح بررسي مي كند. اگر خير مسلمين را ديد، بايد صلح كند؛ چه با اخذ مالي از مشركان يا بدون آن. (97)

د) رسول خدا(ص) فرمود: «خدا سلام را درود امت ما و امان براي اهل ذمه قرار داده است.» (98)

هـ) از پيامبر(ص) رسيده است: «اي مردم! آرزوي روبروشدن با دشمن را مكنيد، از خدا عافيت بطلبيد.» (99)
چنان كه واضح است، در حديث اول به قبول صلح فرمان داده شده و در حديث دوم از عدم پذيرش صلح منع كرده و صلح را موجب آرامش سربازان و امنيت سرزمين دانسته است. در حديث سوم با عنوان صلح حديبيه، امام يا جانشين امام را ناظر بر امر صلح و موادعه دانسته كه در صورت مصلحت، بدان روي آورده مي شود. در حديث چهارم سلام را درود امت بر يكديگر و امن براي اهل ذمه ـ كه در سايه امنيت حكومت اسلامي زندگي مي كنند ـ شمرده است و در حديث آخر، رغبت به جنگ و آرزوي وقوع آن حتي در مقابل دشمن، نهي و از خداي سبحان، درخواست شده كه نعمت صلح و امنيت و سلامت پايدار بماند.

و) در مستدرك الوسايل متن پيمان نامه صلح پيامبر با مسيحيان نجران آمده است و صحيح مسلم، ماجراي صلح حديبيه را طي چند حديث بيان كرده است. (100) بي ترديد از مجموع آنها، مشروعيت صلح و انعقاد عهد و پيمان حتي با مشركان به دست مي آيد. مضافاً اينكه صلح نامه در اين خصوص، امر لازمي قلمداد شده است.
به موجب روايات زيادي، آيه شريفه «إنا فتحنا لك فتحا مبينا»(101) به صلح حديبيه اشاره دارد و اين نكته بسيار مهمي است كه قرآن مجيد انبوه جنگها و غزوات رسول الله(ص) را «فتح المبين» نخوانده، اما صلح حديبيه را ـ كه در ظاهر براي عده اي از مسلمانان تندرو و افراطي نوعي شكست و تسليم از ناحيه رسول الله قلمداد مي شد ـ فتح مبين خوانده است.

سيره نبوي

حضرت رسول(ص) در طي 13 سال دعوت به دين خدا در شهر مكه، اصل صلح را تقرير كرد؛ زيرا در مقابل مشركان و كفار، تنها مقاومت مسالمت آميز را به كار گرفت؛ بدون آنكه سلاحي حمل كند يا بر آنها هجومي برد و در جواب سؤال صحابه مي فرمود كه به كارزار مأمور نشده است: «لم نومر بقتال».(102) به ديگر سخن، شعار مسلمانان در تمام دوران قبل از هجرت، آياتي مانند اين بوده است: « وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً: بندگان خداي رحمان كساني اند كه روي زمين به نرمي گام برمي دارند و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مي دهند.»(فرقان،63) و نهايت كاري كه مسلمانان در اين دوران براي نجات از آزار مشركان انجام داده اند، همان مهاجرت به حبشه و سرانجام مهاجرت به مدينه بوده است كه اكثريت مسلماناني كه به حبشه مهاجرت نكرده بودند، قبل از پيامبر(ص) به مدينه مهاجرت نموده بودند و پيامبرخدا(ص) جزو آخرين افرادي بود كه به مدينه مهاجرت فرمودند. ايشان پس از انتقال به مدينه، دعوت مسالمت آميزشان را از سر گرفت و حتي زماني كه جواز حمل سلاح بر ضد مشركان و همسايگان غيرعرب صادر شد، به كارگيري اين اجازه صرفاً براي دفاع از خود و دعوت اسلامي توصيه گرديد. بي شك اگر بعضي كشمكش ها، جنگها و درگيريهاي ناخواسته رخ نمي داد ـ كه همه آنها يا دفاعي بود يا در مقابل نقض پيمانها ـ و مشركان بر مؤمنان ستم روا نمي داشتند، صلح استمرار مي يافت. از اين رو مي توان گفت: «غزوه هايي كه در زمان پيامبر بر ضد مشركان عرب رخ داد (مثل هوازن، ثقيف و...) همه از قبيل جنگ دفاعي بود. نيز مي توان برخي جنگها را رد به يهود يثرب و خيبر (مثل بني نضير، بني قضاعه، بني قينقاع و...) به واسطه پيمان شكني آنها دانست. (102) در كتاب قاموس قرآن ذيل آيات جهادي مي نويسد: «با ملاحظه اين آيات، مي توان به دست آورد كه قرآن، نظري به جنگ ابتدايي و تعرضي ندارد و متوجه دفاع است... بررسي تاريخ نشان مي دهد كه جنگهاي رسول خدا(ص)، جنبه تدافعي داشته و تجاوز و پيمان شكني، ابتدا از جانب كفار بوده است.» (103) بنا براين ترديدي نيست كه اقوال و افعال و سيرت نبي اكرم(ص) در جنگها و صلح ها «اصل صلح» را اثبات مي كند. از سوي ديگر، نامه هاي پيامبر گرامي اسلام(ص) خطاب به سران كشورهاي بزرگ آن زمان ـ خصوصاً ايران، مصر و روم ـ بيانگر نكات بديعي است. نامه ها با نام خداوند شروع مي شود و مخاطب پيامبر در آنها «عظيم الفارس»، «عظيم القبط» و «عظيم الروم» است. در اين نامه ها پيامبر از اينكه آنان را «عظيم» (يعني بزرگ و رئيس قومشان) بنامد، استنكاف نكرده است. پس از آن، عبارت «سلامٌ علي من اتّبع الهُدي» آمده است. پيامبر در اين نامه ها، آنان را به اسلام دعوت كرده و تأكيد نموده است كه اگر اين دعوت را نپذيرند، گناه مردمشان بر آنان است. در پايان نامه به روم و مصر، آيه مشهور: «يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواءٌ بيننا و بينكم»(104) آمده است كه پيروان اهل كتاب را به وحدت حول سه محور مشترك توحيد، نفي شرك و عدم اتخاذ ارباب باطل دعوت مي نمايد. (105) آشكار است كه هيچ يك از نامه هاي فوق، رنگ خشونت ندارند و از آنها بوي تهديد به جنگ به مشام نمي رسد؛ چرا كه اساساً دعوت او همراه با اجبار و اكراه و جنگ نبود: « لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ». (بقره، 256) قرآن اساساً وظيفه نخست پيامبر را تزكيه مردم و تعليم حكمت به آنان مي داند؛ وظيفه اي كه جز با نرمي و دلربايي ايفا نمي شود. از اين رو قرآن، پيامبر را «رحمة للعالمين» خطاب كرده است كه خدا او را با «بينات» همراه با «كتاب» و «ميزان» براي هدايت «كافّة مردم» فرستاده تا به رهبري او، مردم براي اقامه عدالت اجتماعي به پا خيزند: «ليقوم الناس بالقسط».(106)

آراي فقها

بر اساس همين دلايل، در ميان فقيهان متقدم از عامه، هستند كساني كه قائل به «اصل صلح» در اسلام اند؛ چنان كه مالك، طبري، ثوري، اوزاعي و نيز ابن تيميه، اين قيم و كمال بن همام برآنند كه قاعده اساسي حاكم بر روابط مسلمان با غير مسلمان، صلح است. بر اساس نظر مالك، شايسته نيست كه خون مسلماني جز به حق ريخته شود يا مسلماني، خوني را جز به حق بريزد. (107) در صورتي ريختن خون ديگران حق شمرده مي شود كه به جنگ افروزي يا فتنه گري مبادرت كنند. كفر هيچ گاه علت قتال و مبارزه نيست و اسلام كافر را به دليل كفر، مستحق قتل ندانسته است. به عبارت ديگر اسلام قتل كفار را تجويز نكرده، بلكه هدايت و دعوت آنان را تجويز كرده است و هدايت و دعوت به قتل و خونريزي تحقق نمي پذيرد. طبق ديدگاه ثوري، مبارزه با مشركان واجب نيست مگر آنكه آنان شروع كننده باشند. (108) از نظر ابن تيميه، مباح بودن كارزار از سوي مسلمانان، مبتني بر مباح شمردن كارزار و شروع آن از سوي سايرين است. (109) ابن قيم جوزي تصريح مي كند كه جهاد صرفاً براي دفاع از نفس يا ايجاد امنيت براي دعوت اسلامي توجيه پذير است. او معتقد است كه بر مسلمانان، جنگ و كارزار با كساني واجب شده است كه با آنان از در جنگ و درگيري درآيند و نه ديگران. از اينجا روشن مي شود كه جهاد جز به منظور دفاع از جان با امنيت دعوت اسلامي و جلوگيري و رفع فتنه از مسير آن تشريع نشده است. دين اسلام متجاوز نيست، بلكه از تجاوز نهي كرده و به روي آوري به سلم(110)كه با واژه هاي «اسلام»، «سلام» و «تسليم» هم خانواده مي باشند ـ فرمان داده است. (111)كمال بن همام نيز هدف از كارزار را از بين بردن فساد و عكس العملي در برابر جنگ افروزي دشمنان مي داند. (112)هم او در تفسير آيه « قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً » نوشته است: «قتالي كه ما به آن امر شده ايم، در مقابل قتال آنهاست و به عنوان سبب و مسببي مطرح شده است» و در تفسير آيه «و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه» آورده است: «يعني فتنه اي از جانب آنان بر مسلمانان و دينشان ـ كه با اكراه و ضرب و شتم و قتل تحقق مي پذيرد ـ نباشد.» (113)فاضل مقداد، صاحب كنزالعرفان، آورده است: «بدان كه صلح ـ كه به آن هدنه مي گويند ـ شرعاً جايز است؛ چرا كه نبي با اهل مكه در سال حديبيه صلح كرد [...] البته با رعايت مصلحت مسلمين جايز است [...] و گاهي به خاطر ضرورت، واجب مي شود يا به خاطر اندك بودن مسلمانان يا اميد به اسلام آوردن گروهي با صبر.» (114)صاحب رياض مي نويسد: «هدنه صحيح است به دليل اجماع و نص كتاب. آيه 61 سوره انفال كه منسوخ نيست و اطلاق آن مانند ساير آيات عموميت دارد كه هدنه، بدون عوض باشد و نيز به عوضي كه امام مي گيرد يا عوضي كه امام به آنها مي دهد، به دليل ضرورتي يا غير آن.» (115)در المنتهي نيز با اندكي تغيير اين مطلب آمده است. (116)ساير فقهاي شيعه نيز صلح را جايز، ولي البته مقيد به رعايت مصلحت كرده اند؛ اما مطلب ديگري كه بتوان از آراي آنان استنباط كرد تا «اصل صلح» را به طور مطلق به قول آنان مستند ساخت، وجود ندارد. در ميان نويسندگان و محققان معاصر، اغلب آنان اصل حاكم بر روابط ميان مسلمانان و غير مسلمانان را صلح دانسته اند؛ از جمله: رشيدرضا، محمد عبده، احمدتار، احمد بدر، محمد عبدالله دراز، عبدالرحمن عزام، عثمان بن عبدالرحمن مشهور به ابي الصلاح، محمد عزت دروزه، محمدشديد، محمدابوزهره، حامدسلطان، وهبه الزحيلي، علي علي منصور، مصطفي السباعي، عبدالحافظ عبدربه، توفيق علي وهبه، مصطفي كمال وصفي، ابراهيم عبدالحميد، ابوالاعلي مودودي و...

----------------------
پانوشت ها
(1) در ديباچه اساسنامه سازمان يونسكو آمده است: «حكومتهاي كشورهاي عضو اين اساسنامه به نمايندگي از جانب ملت خود اعلام مي دارند: از آنجايي كه جنگ ابتدا در ذهن نطفه مي بندد، دفاع از صلح نيز از همين حيطه بايد آغاز گردد... صلحي كه بر مبناي ترتيبات سياسي و اقتصادي حكومتها حاصل شود، نمي تواند حمايت همگاني پايدار و صميمانه ملتها را جلب كند و چنانچه بخواهيم صلح فرو نپاشد، بايد بر مبناي همبستگي فكري و اخلاقي كل بشر بنا شود. به اين دلايل كشورهاي عضو، توافق مي كنند و مصمم اند كه وسايل ارتباط ميان ملتها را ايجاد و از آنها در جهت تفاهم متقابل و شناخت بهتر و كاملتر ملتها از يكديگر استفاده كنند.».
(2) اللمعه الدمشقيه، ص81.
(3) رك. الزحيلي، همان، ص130: الهندي، همان، ص124.4
(4)ـ رك. الهندي، همان، ص124 و نيز رك: خويي، سيدابوالقاسم، منهاج الصالحين، ج1، كتاب جهاد.
(5)رك. شيرازي، ابواسحاق ابراهيم بن علي، المهذب في فقه الامام الشافعي، القاهره، مطبعه المصطفي الحلبي، ج2، ص123.
(6) رك. ابن العربي، ابوبكر محمدبن عبدالله، احكام القرآن، تحقيق علي محمدالبجاوي، القاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1996 م، 1367 ق، ج2، ص302.
(7) رك. الهندي، همان، ص124. به نقل از الكاشاني، الامام علاءالدين، بدائع الصنايع في ترتيب الشرايع، القاهره، مطبعه الامام، ج9.
(8)رك. الشربيني الخطيب، محمد، مغني المحتاج الي شرح المنهاج، القاهره، مطبعه مصطفي البابي الحلبي، 1352ق، 1931، ج8، ص362.
(9)رك. شيخ طوسي، المبسوط في فقه الاماميه، ج2، صص 36ـ9 و...؛ حلي، حسن بن يوسف بن المطهر، تذكره الفقهاء، ج1، ص 447؛ النجفي، محمدحسن، جواهرالكلام، ج21، ص295. به نقل از علامه حلي، قواعد الاحكام في مسائل الحلال و الحرام؛ ابوالقاسم نجم الدين الحلي، المختصر النافع في فقه الاماميه، المكتبه الاسلاميه الكبري و قسم الاعلام الخارجي لمؤسسه البعثه، طهران، الطبعه الثانيه، صص110 ـ1؛ الشهيد الاول، اللمعه الدمشقيه، منشورات دارالكفر، قم، ص72؛ زين الدين الجبعي العاملي الشهيد الثاني، الروضه البهيه في شرح اللمعه الدمشقيه، تصحيح و تعليق سيدمحمد كلانتر، دارالعالم الاسلامي، بيروت، بي تا، ج2، ص381؛ النجفي، جواهرالكلام، ج21، ص296؛ طباطبايي، سيدعلي، رياض المسائل، همان، ج4، صص623 و 641؛ الحلي، الحسن بن يوسف بن المطهر، مختلف الشيعه في احكام الشريعه، مطبعه شيخ احمد شيرازي، چاپ سنگي، 1323، ص333؛ همچنين رك. همو، منتهي المطلب، ج2، ص959.
(10)رك. الزحيلي، همان. به نقل از حاشيه الطحطاوي، ج2، ص438؛ الكمال بن الهمام، فتح القدير شرح الهدايه للمرغيناني، مطبعه مصطفي محمد، القاهره، ج4، ص282؛ حاشيه الخادمي علي الدر، ص 148؛ الخطاب، ج3، ص347؛ الشافعي، الام، ج4، ص84؛ ابن رشد القرطبي، ابوالوليد محمدبن احمد بن محمد، بدايه المجتهد ونهايه المقتصد، راجعه عبدالحليم محمد عبدالله، القاهره، دارالكتب الاسلاميه، 1983م، ج1، ص304؛ الشرقاوي، الحاشيه علي شرح التحرير الانصاري، ج2، ص392؛ الارمنازي، نجيب، الشرع الدولي في الاسلام، دمشق 1930 م، ص111؛ نهايه المحتاج، ج7، ص191؛ المغني و الشرح الكبير، ج10، صص367 8؛ منصور بن ادريس البهوتي، كشاف القناع، القاهره، مطبعه انصار السنه المحمديه، الطبعه الثانيه، 1366، 1947، ج3، ص28؛ جمال الدين ابوالفتوح رازي، تفسير، ج2، ص149.
(11)قطب، سيد، معالم في الطريق، بيروت، دارالشروق، ص59 و پس از آن؛ زيدان، عبدالكريم، العلاقات الدوليه في الاسلام، ص155؛ خدوري، مجيد، الحرب و السلام في شريعه الاسلام، بيروت، الدار المتحده للنشر، 1973 م، ص319؛ اللحيدان، صالح، الجهاد في الاسلام بين الطب و الدفاع، الرياض، داراللواء للنشر والتوزيع، 1978م، ص103.
(12)اللحيدان، همان، ص106.
(13)در كتاب الجهاد و الحقوق الدوليه العامه، نقد كاملي بر نظر صالح اللحيدان وجود دارد. علاقمندان بدانجا رجوع فرمايند. رك. القاسمي، ظافر، الجهاد والحقوق الدوليه العامه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1982م، صص172 ـ 160.
(14)خويي، سيد ابوالقاسم، منهاج الصالحين، ج1، كتاب الجهاد.
(15) طبرسي، ابوعلي الفضل بن حسن(ف548)، تفسير مجمع البيان، ج5، ص39. چاپ اعلمي، بيروت، 1995.
(16)السيوري، جمال الدين مقدادبن عبدالله، كنزالعرفان، تهران، مرتضوي، 1343، ج1، ص361.
(17)الطوسي، ابوجعفرمحمدبن الحسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، تحقيق و تصحيح احمد حبيب قصير، ج5 ،ص202 .
(18)الطباطبايي، السيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1394ق، ج9، صص 253 ـ 247.
(19)الطبرسي، ابوعلي الفضل بن حسن، همان، ج 5 ص51.
(20)اردبيلي، احمدبن محمد، زبده البيان في احكام القرآن، تصحيح و تعليق محمدباقر بهبودي، تهران ، مكتبه المرتضويه لاحياء الاثار الجعفريه، بي تا، ص309.
(21)فيض كاشاني، محسن، تفسيرصافي، تحقيق و تعليق شيخ حسين اعلمي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، ج1، ص229؛ همچنين رك. تفسير مجمع البيان، ج2، ص232.
(22)طوسي، همان، ج2، ص 147.
(23)السيوري، فاضل مقداد، همان، ج1، ص355.
(24)اردبيلي، احمدبن محمد، همان، ص308.
(25)الميزان، همان؛ ج2، ص171.
(26)السيوري، فاضل مقداد، همان، ج1، ص355.
(27)طبرسي، همان، ج5، ص 13.
(28)الميزان، همان، ج9، ص156.
(29)همان، ص355.
(30)رك. همان، ص297؛ طبرسي، ابوعلي الفضل بن حسن، همان، ج5، ص58.
(31)الميزان،همان، ج9، ص428.
(32)الميزان،همان.
(33)الميزان، همان، ج9، ص291.
(34)حر عاملي، محمدبن حسن، وسايل الشيعه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، 1388ق. ج11، ص5.
(35)ابن حجر العسقلاني، الحافظ شهاب الدين احمدبن علي، فتح الباري، بشرح صحيح البخاري، المصر، المطبعه، البهيه، 1352ق، ج6، ص85.
(36)رك. شرنوبي ازهري، عبدالمجيد، شرح اربعين حديث نووي، ص29.
(37)رك. جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1365، ج21.
(38)همان، ص124؛ الميزان، همان، ج9، ص282.
(39)رك. الميزان، همان، ج9، صص252،249.
(40)رك. شلتوت، محمود، جنگ و صلح در اسلام، ص47.
(41)فضل الله، محمدحسين، الاسلام و منطق القوه، بيروت، الدار اسلاميه، چاپ دوم 1981، ص222.
(42)همان، ص207.
(43)طبرسي، همان، ج5، ص39.
(44)همان.
(45)الميزان، همان، ج2، ص63.
(46)همان.
(47)رك. طبرسي، همان، ج2، ص232و...، طوسي، التبيان، ج2، ص146؛ اصفهاني، راغب، المفردات، ص372؛ صحاح اللغه، ج3، صص2176 ـ 2175.
(48)السيوري، فاضل مقداد، همان، ج1، ص353.
(49)اردبيلي، همان، ص308.
(50)كاظمي، جواد، مسالك الافهام، ص314.
(51)همان.
(52)فيض كاشاني، تفسير صافي، ج1، ص228.
(53)طوسي، التبيان، همان، ج2. ص145.
(54)چنانچه مطلبي در جملات پيشين مورد گفتگو باشد و سپس كلمه اي با «ال» بيايد و اشاره به همان مطلب مورد گفتگو باشد، آن را عهد ذكري گويند.
(55)طبرسي، همان، ج2، ص72 البته طبرسي قول عطاء را شاذ مي داند.
(56)طبرسي، همان،ج5ص143
(57)شلتوت، محمود، همان، ص51.
(58)طبرسي، همان، ج5ص55.
(59)ر.ك.سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1368، ص 386، به نقل از ابن سعد، طبقات، ج2، ص165.
(60)الميزان، همان، ج9، ص291.
(61)السيوري، ج1، ص 358.
(62)الميزان، همان، ج9، ص 125. (ظهورالآيتين في وجود حكمين مختلفين مترتبين بحسب الزمان احدهما اخف من الآخر لا ينبغي الارتياب فيه
(63) مطهري، مرتضي، جهاد، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي تا، صص 27ـ26.
(64)همان، صص38ـ27.
(65)همان، صص 61ـ57.
(66)همان، صص 60ـ58.
(67)در الفاط قرآني و روايي كه مسائل شرعي را بيان مي كند، عمومات بسياري هست كه اين عمومات، اغلب تخصيص خورده اند. به طوري كه مي گويند: «ما من عام الا وقد خص: هيچ عامي نيست مگر اينكه تخصيص خورده باشد.» تفصيل بحث را مي توان در كتب اصول مطالعه كرد. رك. ميرزاي قمي، قوانين، صص192ـ99؛ خراساني، محمد كاظم، كفايه الاصول، ص339؛ جمال الدين بن زين الدين، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، صص 147ـ102 و ..
(68)الميزان، همان، ج2، ص61.
(69)فضل الله، همان، صص223ـ222.
(70)رك. همان، صص 204ـ203.
(71)همان، ص204.
(72)حرعاملي، همان، ج11، ص69؛ محدث نوري، حسين، مستدرك الوسايل و مستنبط المسائل، ج11، ص86.
(73)حرعاملي، همان، ج11، صص73-70.
(74)فضل الله، همان، ص223.
(75)همان، ص136.
(76)همان، ص130.
(77)انفال: 60.
(78)الميزان، همان، ج9، ص116.
(79)شلتوت، محمود، همان، ص51.
(80) الزحيلي، همان، ص135.
(81)در آيات قرآن تصريح شده است: «ليحكم بين الناس فيما اختلفوافيه... ادخلوا في السّلم كافّه».
(82)سوره5(مائده)، آيه 15 و 16 «يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم».
(83)سوره(حشر)، آيه23 «هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام».
(84) سلامهاي پاياني نماز.
(85) «اللهم انت السلام و منك السلام تباركت يا ذالجلال و الاكرام»، الجامع الصغير، ج1، شماره2011.
(86)سوره6(انعام)، آيه127؛ سوره 10 (يونس)، آيه25 «لهم دارالسلام عند ربهم... و الله يدعوا الي دارالسلام».
(87)سوره 2(بقره)، آيه279؛ سوره5(مائده)، آيه33 و 64، سوره 9(انفال)، آيه57؛ سوره8(توبه)، آيه107؛ سوره47(محمد)، آيه4.
(88)السيوري، همان، ج1، ص372.
(89)الميزان، همان، ج5، صص29ـ 28.
(90)طباطبايي، سيدمحمدحسين، همان، ج2، صص62-61.
(91)فيض كاشاني، همان، ج1، ص228.
(92)كاظمي، جواد، همان، ج2، ص309.
(93)رك. الميزان، همان، ج14، ص420.
(94)الميزان، همان، ج18،ص243.
(95)«هوالله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون» (حشر:23).
(96)حر عاملي، همان، ج11، ص 73.
(97)همان، ص129.
(98)رك.الهندي، همان، ص120.
(99)رك. محدث نوري، حسين، مستدرك الوسائل، ج11، ص134ـ133.
(100)رك.صحيح مسلم، القاهره، مطبعه السنه المحمديه، ج11و12، صص143ـ135.
(101)سوره فتح آيه 1. (101)ابن هشام، لسيره، ج3ص68و79؛ دارالجيل، بيروت.
(102)رك. الهندي، همان، ص121.
(103)رك. قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1361، ذيل لغت قتل.
(104) آل عمران: 65.
(105)رك. امين، اعيان الشيعه، ج2، صص 146ـ144 و...؛ تاريخ يعقوبي، ج، صص 62ـ61، البدايه والنهايه، ج4، ص269؛ ابن اثير، الكامل، ج2، ص81، الطبري، تاريخ الرسل و الملوك، دارالمعارف، القاهره، 1960، ج2، صص 291 ـ 296ـ295؛ الدرالمنثور، ج2، ص40، مجلسي، بحارالانوار، ج6، صص 566 و 570 و ـ همچنين رك. احمدي ميانجي علي مكاتيب الرسول، صص 90 و 97 و 105.
(106)حديد: 25.
(107)رك. همان به نقل از الطبري، ابن جرير، اختلاف الفقهاء، تحقيق شناخت، ص195.
(108)رك. همان به نقل از شرح السيرالكبير، ص187.
(109) رك. همان، به نقل از ابن تيميه، رساله القتال من مجموعه الرسايل النجديه، ص 166 و بعد.
(110) اين مطلب در اين آيه آمده است: «وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله» (انفال، 61).
(111)رك. همان. صص 122ـ121 به نقل از زادالمعاد، ج2، ص58.
(112) رك. همان، ص 122. به نقل از فتح القدير، ج4، ص 277 و بعد.
(113) الزحيلي، همان، ص 132. به نقل از فتح القدير، ج4، ص279.
(114) السيوري، همان، ج1، ص 381ـ 380.
(115) طباطبايي، سيدعلي، همان، ج4، صص 645ـ644.
(116) حلي، علامه، منتهي المطلب، ج2، صص 975ـ973.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org