Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ماهيت جنگ و صلح در اسلام در گفت و گوي صفير حيات با حجت الاسلام و المسلمين فاضل ميبدي

ماهيت جنگ و صلح در اسلام در گفت و گوي صفير حيات با حجت الاسلام و المسلمين فاضل ميبدي

با توجه به وقايع امروزه جهان اسلام و جنگ هاي داخلي که درگير آن است، و طرفداران جنگ و خشونت هاي افسار گريخته، به احکام جهاد در اسلام استناد مي کنند؛ واکاوي ماهيّت جنگ و صلح در اسلام امري ضروري تلقي مي شود. به همين منظور با حجت الاسلام و المسلمين فاضل ميبدي به صحبت نشستيم. به عنوان اوّلين سؤال، اساساً فلسفه جهاد در اسلام چيست؟ممکن است گفته شود آيا جنگ که امري خشن است، با اصل دين که رحمت براي عالميان است منافات ندارد؟ دين که بايد بر ضدّ جنگ باشد چرا خود قانون جنگ وضع کرده است؟

* در جواب به اين سوال ابتدا بايد کلمات و واژه ها را معنا کرد و بعد وارد بحث تفصيلي شد. دوکلمه داريم؛ يک دين و ديگري تشريع جهاد در دين است . شما مي خواهيد بگوييد که چه طور مي شود دين رحمت در کنارش امر جهاد هم تشريع شده باشد؟ من معتقدم که هيچ منافاتي بين اين دو نيست؛ يعني دين اسلام مجموعه اي است که هم به اعتقادات آدميان و هم به امور اجتماعي مردم سرو کار دارد و تنها به مقوله هاي شخصي و اعتقادي فرد نميپردازد؛ بلکه به امور اجتماعي هم پرداخته است. يعني ديني است که در آن مسائلي مانند: حقوق مدني، ازدواج ،طلاق،ماليات ،نحوه ارتباط با غير مسلمانان و امّت به مفهوم قرآني آن و مسأله امامت وزمامداري ونحوه برخورد بادشمن مطرح است. يعني يک پديده اجتماعي به شکلي که در دنياي متمدّن امروز وجود دارد، اسلام هم آن پديده امّت و امامت را مطرح کرده که در آن جهاد، ماليّات، جزيه، حقوق اقليّت ها و... وجود داشته است. همهاين احکام اجتماعيكهمورد نيازبشر آن روزبوده ، در اين دين مطرح شده است ، بنابراين اگر گفتيم اسلام يعني ديني که هم مربوط به اعتقادات شخصي فرد و هم مربوط به امور اجتماعي اوست اين چنين ديني ناچاراًجنگ و جهاد ومسايل برخورد با دشمن ودفاع از خودرا دارد، چون به خاطر طبع بشر در زندگي اجتماعي جنگ، ستيز، زياده خواهي و به تسخير درآوردن مخالفين وجود دارد؛ همانطور كه تاريخ گواه است .اگر امّتي تشکيل شد ممکن است حملهخارجي هم وجود داشته باشد. امروز در متمدّن ترين و مترقّي ترين کشورهاي دنيا هم قوانين جنگي وجود دارد. هيچ کشوري عاري از قانون جنگ نيست. پس اگر دين را به اين معنا گرفتيم، طبيعي است که در کنار آن پديده اي به نام جهاد ويا قوانين مربوط به برخورد با دشمن هم وجود داشته باشد.

مسألهديگري که شما مطرح کرديد خشن بودن جهاد است. اين هم به نظر من معنايش غلط است. اتفاقاً جهاد در نگاه اسلام براي بازدارندگي از خشونت است؛ اگرخشونتي، حمله اي، جنگي يا غلظتي بر ملّتيبخواهد تحميل شود؛ اگر شما مانع آن خشونت نشويد، ممکن است آن خشونت غلظت پيدا کند و جامعه اي را از بين ببرد. لذا در بسياري موارد فلسفهجهاد براي دفع خشونت است نه اينکه خودش امر خشني باشد. مانند واكسني كه ممكمن است آزاردهنده باشد اما جلوي ميكرب را مي گيرد .قوانين جنگي اسلام در مقايسه با قوانين جنگي جهان آن روز خيلي بشردوستانه ومترقي بوده است .

البته اين بحث در مورد جهاد دفاعي قابل توجيه است.

*بعد وارد بحث مي شويم که آيا در اسلام جهاد ابتدايي وجود دارد يا نه؟ من براين باورم كه در اسلام جهاد ابتدايي وجود ندارد .

شما در فلسفه جهاد مسأله توجه دين به امور اجتماعي بشر و تشکيل امّت را مطرح کرديد در حالي که دريرخي اديان، مانند مسيحيّت، قانون جهاد تشريع نشده آيا مسيحيّت امّت نيستند؟

*ببينيد! در مسيحيّت ـ آنطوري که ما الآن مي شناسيم ـ به شکلي که اسلام به امور اجتماعي توجه دارد به امور اجتماعي پرداخته نشده است.وما از مسيحيت نخستين اطلاعي نداريم .البته اگر مسيحيت بازتوليد شريعت يهود باشد وعيسي موعود يهوديان باشد مسئله به شكل ديگري مطرح مي شود.

مگر مسيحيّت ديني آسماني نيست؟

*دين آسماني هست امّا دين گاهي توأم با شريعت، و گاهي توأم با شريعت نيست. آن طوري که در شريعت موسي و در شريعت اسلام قوانين مربوط به اجتماعيات وجود دارد. درنسخه هاي انجيل كه در دست است شريعت به مانند اسلام وجود ندارد. مرحوم شهيد مطهري مي گويد :فرق اسلام ومسيحيت در اين است كه دراسلام عنصر امر به معروف ونهي از منكر وجهاد وجود دارد ولي در مسيحيت وجود ندارد .(مجموعه آثار ج10ص71)وانگهي جهاد به معنايي که خواهيم گفت به دفاع برگشت خواهد کرد و اصلاً يک مقولهپيش از ديني است ؛ و مقوله اي کاملاً فطري است و در فطرت هر انساني چيزي به نام دفاع وجود دارد؛ نه فقط انسان که حيوانات هم از خود دفاع مي کنند. ما اگر بر اين باور شديم. جهادي که در اسلام تشريع شده يک امر کاملاً دفاعي است نه ابتدايي، آن وقت مي توان گفت يک امر فطري است، همان طور که براي ازدواج قانون داريد؛ نمي توان گفت اسلام ازدواج را تشريع کرده ، بلکه ازدواج يک امر فطري بوده و اسلام براي اين امر فطري قانونگذاري کرده، جهاد را هم اگر به معناي دفاع گرفتيم يک امر کاملاً فطري است منتها اسلام براي اين جهاد قانون گذاري کرده که بعد به آن مي پردازيم.

شما امر جهاد را به دفاع برگردانديد، ليکن با توجه به آيات متعددي از قرآن، اين بحث شما مورد خدشه واقع مي شود. مثلاً در آيه 29 سوره توبه که جنگ با اهل ذمّه را مطرح مي کند؛ مي گويد با اهل کتاب بجنگيد تا اينکه آنها تسليم شوند و جزيّه پرداخت کنند. اين چطور با بحثي که شما مطرح کرديد سازگار است؟ در اينجا چه نوع جنگي مورد نظر قرآن است؟ آيا مطلق است يا مقيد و مي توان با همهاهل کتاب جنگيد؟

*جنگ براي تحميل عقيده واين كه با كسي ويا گروهي بجنگيد تا اسلام بياورند ،در اين آيه وجود ندارد.

آيه صراحتاً مي گويد:«قاتلوا الذين ...اوتوا الکتاب حتي يعطوا الجزیة...»

*غايت جنگ اخذ جزيه است ؛ نه اين كه اسلام بياورند .هيچ آيه اي در قرآن وجود ندارد که بگويد با ديگران بجنگيد تا بگويند: لااله الاالله. اگر چنين آيه اي در قرآن پيدا کرديد من حرف شما را مي پذيرم. در آيه مورد اشاره، قرآن مي فرمايد: « قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَ لَا يحَُرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ‏ِ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتىَ‏ يُعْطُواْ الْجِزْيَةَعَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُون، با كسانى از كتاب داده‏شدگان- جهودان و ترسايان- كه به خداى و روز واپسين ايمان نمى‏آورند و آنچه را كه خدا و پيامبر او حرام كرده‏اند حرام نمى‏شمارند و دين حق را نمى‏پذيرند كارزار كنيد تا آنگاه كه به دست خود جزيه دهند در حالى كه خواران باشند.»؛(التوبه/29). غايت و هدف در جنگ جزيّه گرفتن شد؛ يعني اگر اينها مسلمان نشدند ولي پذيرفتند که جزيّه بدهند دست از جنگ برداريد؛ ولي نگفت: «حتّي يقولوا لااله الاالله».

از سياق آيه اين طور برداشت مي شود که اگر ايمان نياوردند و به دين حق نگرويدند با آنها بجنگيد: « قاتلوا الذين لا يومنون... و لا يدينون دين الحق...»

*شما جامعه اي اسلامي تشکيل داده ايد و در اين جامعه گروهي غيرمسلمان مي خواهند زندگي کنند که قوانين آن جامعه را محترم نمي شمارند «ولا يحرمون ما حرّم الله»؛مي خواهد بگويد كه اين ها دربرابر قانون عصيان مي كنند ؛ حال چه کار بايد کرد؟ آيا خدا مي گويد بجنگيد تا اينکه اينها مسلمان بشوند؟ چنين مطلبي از آيه استفاده نمي شود بلکه مي گويد: بجنگيد «حتّي يؤتوا الجزیة»؛ يعني تن به قانون دادن .يعني اقليّتي که مي خواهد در جامعه شما زندگي کند مخير است يا بايد مسلمان بشود يا بايد جزيه بدهد.وقوانين آن جامعه را برسميت بشمارد.

اشکالي که ممکن است مطرح مي شود همين است که چرا بايد يا مسلمان شوند يا جِزيه بدهند؟!

*اجازه بدهيد به اين بحث بعداً بپردازم. بالاخره اقليّتي مي خواهد بدون اينکه اين قوانين اسلام را قبول داشته باشد در کشور اسلامي زندگي کند. يعني مي خواهد از قوانين، امنيّت، امکانات، امور رفاهي و ... در اين کشور بهره مند بشود؛ طبيعي است که بايد يک نوع ماليّاتي غير از ماليّاتي که مسلمان ها مي دهند، بپردازد.

در آيه کلمه «قاتلوا» دارد؛ نگفته اگر مي خواهند در دارالاسلام زندگي کنند با آنها بجنگيد. بنابر اين، کلمه «قاتلوا» در اين آيه به صورت مطلق آمده است. ما در کشور اسلامي در مقابل کشور مثلاً رُم يا هر کشور ديگري که اهل کتاب هستند قرار مي گيريم، و در آيه بيان شده با آنها بجنگيد؛ و نگفته با آنهايي که مي خواهند در داخل کشور اسلامي زندگي کنند بجنگيد! اگر آيه مربوط به متدين به اديان ديگر است که مي خواهند در جامعه اسلامي زندگي کنند بايد مي گفت: با آنها قراردادببنديد نه اينکه بفرمايد با آنان جنگ کنيد.

*بر خلاف نظر شما آيه مربوط به آناني است که در قلمرو اسلامي زندگي مي کنند. در آيه آمده است: بجنگيد با کساني که ايمان به خدا و قيامت ندارند و آنچه خدا حرام کرده را قبول ندارند:»و لا يحرمون ما حرّم الله»؛ اين نکتهمهمي است! يعني اينها در کشوري زندگي مي کنند که قوانين آن کشور را مي خواهند زير پا بگذارند؛ صرف اين نبوده که «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَ لَا يحَُرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ»؛ دقت کنيد! اينها مي خواهند در کشوري اسلامي ـ مثلاً ايران ـ زندگي کنند ولي نمي خواهند قوانين اين کشور را عمل کنند. قوانين کشور چيست؟ حلال و حرام خداست. مثلاً شما مي خواهيد در شهر قم زندگي کنيد ولي در خيابان هاي آن گوشت خوک بفروشيد، مشروب بفروشيد، بتکده باز کنيد و ... يعني قوانيني را که اسلام در اين کشور حرام يا حلال کرده، شما مي خواهيد زير پا بگذاريد. شما الآن اگر به يک کشور غيرمسلماني برويد، و قوانينش را رعايت نکنيد به شدت با شما برخورد مي کنند. به نظر من آيه همين را مي خواهد بگويد، آنهايي که قصد زندگي در کشور اسلامي را دارند ولي دين خدا را قبول ندارند و حلال و حرام خدا را مي خواهند زير پا بگذارند، جزيّه هم نمي خواهند پرداخت کنند با اينها بايد جنگيد. (ممکن است در دنياي امروز بگويند تبعيدش کنيد.) ولي نمي توان به راحتي از کنار اين تعدّي گذشت؛ بايد قوانين را بپذيرند و جزيه بدهند. مهم اين است که نگفته: با اينها بجنگيد تا بگويند: «لااله الاالله».

اگر بر فرض، اين آيه همان حرف شما را بگويد؛ به قول آقاي مطهري و آقاي صالحي نجف آبادي اين آيه از آيات مطلق جهاد است و در کنار آن، آيات مقيّد هم وجود دارد که با اينها بجنگيد تا آنجايي که دست از جنگ بردارند و اگر با شما جنگيدند با آنها بجنگيد. ما ده ها آيه داريم که در برابر اين آيه قرار مي گيرد. من خلاصه کنم، به دو صورت مي توان آيه را معنا کرد: يکي همان که ممکن است برخي بگويند: يعني جهاد ابتدايي؛ با اينها بجنگيد تا بگويند «لااله الاالله»؛ اگر اين معنا را گرفتيم آيه مطلق مي شود که در کنار آن ده ها آيهمقيد ديگر وجود دارد؛ مثلاً پيامبر با اينها جنگ نکن اگر آنها با تو جنگيدند با آنها بجنگ. نظر آقاي صالحي و شهيد مطهري اين است که بايد آيات مطلق را حمل بر آيات مقيّد کرد. ولي من بر اين باور هستم که اين آيه مطلق نيست و جهاد هم به آن معنا که شما بجنگيد تا طرف بگويد «لااله الا الله» از آيه استفاده نمي شود. غايت جنگ اين است چون اينها قانون شما را قبول ندارند و جزيه هم نمي دهند پس آنها را بکُشيد، امّا اگر «يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ» و قانون شما را پذيرفتند، نبايد با آنها جنگيد؛ غايت و هدف جنگ «حتّي يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ» است نه «حتّي يقولوا لااله اله الله».

آيه ابتدايي سورهتوبه را چه توجيهي مي کنيد؟ آنجا به صراحت به مشرکين مي گويد: «فَسِيحُواْ فىِ الْأَرْضِ أَرْبَعَةَأَشهُْرٍ... پس [اى مشركان‏] چهار ماه- از دهم ذو الحجه تا دهم ربيع الثانى سال نهم هجرت- در زمين [آزادانه و ايمن از تعرض‏] بگرديد... « سپس به مسلمانان مي گويد:» فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشهُْرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد، پس چون ماه‏هاى حرام- چهار ماهى كه به آنها مهلت داده شده بود- سپرى شود مشركان را هر جا كه يابيد بكشيد و بگيريدشان و در تنگنا قرارشان دهيد- بازداشتشان كنيد- و در هر گذرگاهى به كمينشان بنشينيد.»؛(التوبه/2و5). خلاصه مشرکان چهار ماه بيشتر وقت ندارند يا مسلمان شوند يا با آنان مي جنگيم و ... آيا اين آيات شديداللحن نيستند؟

*اگر اين آيات را کنار آيه سوره بقره قرار دهيد آن وقت معنايش روشن مي شود؛ ـ متأسفانه وقتي آيه ها را کنار هم نمي گذاريم، معناي آيات درست فهميده نمي شود ـ آن آيات درباره حج و ماه هاي حرام است؛ « يَسَْلُونَكَ عَنِ الشهَّْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرُ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبرَُ عِندَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُأَكْبرَُ مِنَ الْقَتْل وَ لَايَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتىَ‏ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ، تو را ازكارزار كردن در ماه حرام ـ محترم و شكوهمند ـ مي پرسند، بگو: كارزار كردن در آن [گناهى‏] بزرگ است و [ليكن‏] بازداشتن [مردم‏] از راه خدا و كفر ورزيدن به او و مسجد الحرام و بيرون كردن اهل آن نزد خدا [ناروايى‏] بزرگتر است و فتنه [كفر و شرك و بيرون راندن مؤمنان‏] از كشتن بزرگترـ بدترـ است. و [مشركان‏] پيوسته با شما كارزار مى‏كنند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند.»؛(البقره/217). در مورد ماه حرام از تو مي پرسند؛ بگو: در آن ماه ها جنگ چيز بدي است اما مشرکان با شما در ماه هاي حرام مي جنگند و جنگ را هم رها نمي کنند، تا دست از دينتان برداريد. چرا مي گويد با آنها بجنگيد اگرچه در ماه حرام باشد، چون عمل مشرکان که در آيه از آنها ياد شده مصداق فتنه است و فتنه، بزرگ تر از قتل است، چون که: « لَايَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتىَ‏ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ».اين ها دست ازجنگ بر نمي دارند تا شمارا از دينتان باز گردانند .چه فتنه اي ازاين بالاتر.

در اينجا اگر سبک آقاي صالحي نجف آبادي و آقاي مطهري را دنبال کنيم شايد بهتر به نتيجه برسيم. ما در قرآن دو دسته آيه داريم؛ يک دسته آياتي است که پيامبر را پيامبر صلح معرفي مي کند و علاوه بر آن مي گويد شما در پذيرفتن دين مجبور نيستي: « لا إِكْراهَ فِي الدِّين، در دين اكراه نيست.»؛ (البقره/ 256) يا « أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنين، پس آيا تو مردم را به اجبار وامي دارى تا مؤمن شوند؟»؛(يونس/99) يا « وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر، و بگو: سخن راست و درست از پروردگار شماست، پس هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد كافر شود.»؛(الکهف/29) از اين آيات برمي آيد که عقيده و آيين تحميلي نيست. يا در جايي خطاب به پيامبر مي گويد: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنين، شايد تو خويشتن را از [اندوه‏] اينكه ايمان نمى‏آورند خواهى كشت.»؛(الشعراء/3) ايشان چنان به رنج مي افتاد تا مردم ايمان بياورند، که خداوند مي فرمايد: خود را به مشقت نينداز! يک دسته از آيات به اين شکل است .ويا به پيامبر مي گويد با اينها صحبت کن اگر کارت به جدال رسيد: « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن، و با آنان به شيوه‏اى كه نيكوتر است مجادله و گفت و گو كن.»؛(النحل/ 125) که اين آيات در برابر کفّار از جنگ صحبت نمي کند بلکه يا امر به صبر است يا امر به جدال احسن. دسته ديگري از آيات وجود دارد ـ هفت، هشت آيه است و آقاي صالحي هم در کتابش آورده ـ که مي گويند اگر با شما جنگيدند، شما هم با آنها بجنگيد: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا، به كسانى كه با آنان كارزار كرده‏اند، از آن رو كه ستم ديده‏اند رخصت كارزار داده شد.»؛(الحج/ 39) در بعضي از اين آيات مي گويد: « وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَفِتْنَةٌ، با آنان كارزار كنيد تا آشوبى نماند.»؛(البقره/ 193) بر اساس اين آيه فتنه اي در جريان بوده که براي دفع آن جنگ را تجويز کرده است. آيه ديگر مي فرمايد: « لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُم ْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِم، خداوند شما را از نيكى‏كردن و دادگرى‏نمودن با كسانى كه در دين با شما كارزار نكردند و شما را از خانمانتان بيرون نمي رانند، باز نمى‏دارد.»؛(الممتحنه/8) يعني آنهايي که مسلمان نيستند و در حق شما ظلم يا قتال نمي کنند و از شهر بيرون تان نمي کنند، در حق اينها به نيکي و عدل رفتار کنيد، امّا با چه کسي مي توان بجنگيد؟ مي فرمايد: « إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون، جز اين نيست كه خدا شما را از دوستى‏كردن با آنان كه در دين با شما كارزار كردند و از خانمانتان بيرون راندند و بر بيرون‏كردنتان همپشتى نمودند باز مى‏دارد و هر كه با آنان دوستى بدارد، پس اينانند ستمكاران.»؛(الممتحنه/9) خداوند در اين آيات، مسير جنگ را مشخص کرده است؛ نخست، کساني که هيچ جنگي با شما ندارند شما با آنها نيکويي کنيد ولي کساني که با شما جنگ مي کنند در حقّ شان نيکويي نکنيد. اين آيات را در کنار آيات ديگر که قرار دهيد مثلاً: «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً، پس اگر از شما كناره گرفتند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح و آشتى دادند، ديگر خداوند شما را بر آنان راهى [براى پيكار] قرار نداده است.»؛(النساء/90) حال اگر کنار کشيدند، جنگ نکردند وتسليم شدند ديگر شما نبايد با اينها بجنگيد، در آيه مي گويد تسليم شدند و پيشنهاد صلح دادند نه اينکه اسلام آورده باشند؛ يا « وَ قاتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُم وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ ، و در راه خدا با كسانى كه با شما كارزار كنند كارزار كنيد و از حدّ مگذريد كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد.»؛(البقره/ 190) قاعده جنگ را هم اعمال کنيد يعني تجاوز نکنيد چون خدا آن را مکروه مي داند. بنابراين وقتي ما آيات مقيّد را کنار آيات مطلق قرار دهيم نشان مي دهد که روح جنگ در اسلام دفاع بوده نه هجوم. از طرف ديگر شما هيچموردي در تاريخ پيامبر اسلام پيدا نمي کنيد که با کسي جنگيده باشد تا بگويد لااله الاالله. اين روش تقييد آيات مطلق، راهي است که امروز بعضي ها مي روند. پيامبر مكه را كه فتح كرد ،برخي مشرك باقي ماندند ،كسي با آنان نجنگيد تا اسلام بياورند .

در اين ميان، مرحوم آقاي مطهري و آقاي طباطبايي از يک طرف مي خواهند جهاد ابتدايي را به كلي مطرود ندانند و از طرف ديگر به يک معنا مي خواهند جهاد ابتدايي به معناي آغاز جنگ را هم نپذيرند؛ زيرا جهاد ابتدايي به معناي جنگ، حتّي يقولون: لااله الاالله، را قبول ندارند امّا جهاد ابتدايي براي برداشتن موانع راه تبليغ اسلام را، لازم مي دانند. مثلاً شما در جايي قصد دعوت به اسلام داريد و کسي هم با شما نمي جنگد ولي حکومتي در آنجا وجود دارد که نمي گذارد شما تبليغ اسلام کنيد؛ در اينجا مي گويند با آن حکومت بجنگيد تا مانع سر راه تبليغ تان را برداريد. امثال آقاي مطهري اين نوع جهاد ابتدايي را قبول دارند و معتقدند چون انسان در مسير تکامل خلق شده و دين، بشر را به تکامل دعوت کردهو در مقابل کفر و شرک ضد تکامل است، اگر مانعي سر راه تکامل بشر وجود داشت و شما هم قدرت داريد بايد اين مانع را از سر راه تکامل بشر برداريد. مثلاً در کشوري مانند هندوستان، چين يا جاي ديگر آدم ها مي خواهند به تکامل برسند ـ تکاملي که آقاي مطهري مي گويد تکامل توحيدي است ـ امّا حکومت ها يا بتکده هايي است که نمي گذارند اين انسان ها دعوت اسلام و پيام توحيد را بفهمند و به آن تکامل توحيدي نايل گردند؛ در اينجا مي گويند شما با آن موانع بجنگيد تا مانع از بين برود. اين برداشت آقايان از آيات جهاد ابتدايي است. بنابراين باز هم تکرار مي کنم اينکه بگوييم در قرآن از آياتي مي توان استفاده کرد که خدا به پيامبرش دستور داده با آدم ها بجنگ «حتّي يقولوا لااله الاالله» اين به نظر من در قرآن وجود ندارد و با سيره پيامبر هم سازگاري ندارد.البته روايتي به اين مضمون وجوددارد كه پيامبر فرمود :من مامورم قتال كنم تا مردم بگويند :لا اله الا الله .ولي اين معنا در قرآن وسيره پيامبر نمي توان يافت .

در بحث چگونگي گرفتن جزيه هم در قرآن و هم در متون اسلامي عنوان «صاغرون» آمده است آيا اين به نوعي تحقير و شهروند درجه دوم تلقي کردن يا تحت فشار دادن اقليّت هاي غير مسلمان نيست؟

*اولاً شهروند درجه يک و دو از مفاهيم امروزي است و اين معنا را بايد در همان عصر و روزگار فهميد و ثانياً «صاغرون» در ترجمه ها به دو صورت معنا شده است، يکي به معناي تحقير و توهين است که شما هم اشاره کرديد که به نظر من با کرامتي که قرآن براي انسان قايل است، سازگار نيست. بعضي ديگر از مترجمان»صاغرون» را به تسليم و خضوع ترجمه کرده اند به اين معنا که آن شخص خاضعانه و خاشعانه و نه متکبّرانه و منّت-گذارانه بيايد جزيه اش را بدهد.

اصلاً تکبّر براي کسي که در اقليّت است معنا ندارد.

*البته، با توجه به آنچه شما گفتيد ذکر اين قيد خودش توضيح واضحات است؛ ولي به نظر من اينجا خدا مي خواهد يک نوع امتياز بين مسلمان و غيرمسلمان قائل بشود. مي خواهد بگويد روح انسان مسلمان بلندتر ومحترم تر از غير مسلمان است: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ، شما برتريد، اگر مؤمن باشيد.»؛(آل عمران/139) البته اين برتري روحي است و در قرآن انسان هاي غيرمسلمان اگرچه از جهت روحي با انسان هاي مسلمان برابر نيستند ولي از جهت حقوقي برابرند. البته مسائلي مانند نصف بودن ديه و قصاص غيرمسلمان، که بحثي اختلافي بين فقهاست، در قرآن وجود ندارد.

در اين آيه(29 سوره توبه) كه ذكر شد يکي از دو وجه تحميل عقيده يا تحميل بار مالي آمده است؛ آيا اين دو وجه با اختيار انسان درانتخاب دين منافات ندارد؟ و به عبارت ديگر با توجه به آيات متعددي که اشاره کرديد نسبت بين جهاد و آزادي عقيده چيست؟

*امروزه در هر کشوري بخواهيد زندگي کنيد بايد قوانين آن کشور را رعايت کنيد و به دليل اختيار و آزادي بشر نمي توان از اجراي قانون امتناع کرد. بشر با وجود اينکه در اعلاميه حقوق بشر آزاد است ولي شما در هر کشوري برويد ملزم به رعايت قوانين آن کشور هستيد وگرنه شما را اخراج مي کنند. اينجا هم قرآن مي گويد اگر شما بخواهيد در کشور اسلامي زندگي کنيد يا بايد مسلمان شويد يا جزيه بدهيد؛ ولي اينکه تنها راه زندگي در جامعه اسلامي اين است که مسلمان بشويد از قرآن استفاده نمي شود و به نظر من در جواب سوال شما باز مي توان به عهد نامه پيامبر(ص) در سال دوّم حضورشان در مدينه اشاره کرد که يک همزيستي مسالمت آميز بين اديان موجود ايجاد کرد و حتي مشرکين را شامل مي شد. امروزه مي گويند که از اوّلين اعلاميه هاي حقوق بشر همين عهدنامه پيامبر در مدينه است؛ امّا يک شرط داشت ـ در سيره ابن هشام به آن اشاره شده است ـ که در کنار هم زندگي کنيم شما يهودي ها به دين خودتان و ما هم به دين خودمان؛ امّا اگر کسي از بيرون به مدينه حمله کرد بايد همه در دفاع شرکت کنيم يا اگر کسي براي دشمن خارجي جاسوسي کند با او برخورد مي شود. برخوردي هم كه با يهود بني قريظه شد چون عهدنامه را زير پا گذاشتند وبه نفع مشركان جاسوسي كردند.

به طور کلي و در نتيجه، با توجه به مباحثي که اشاره شد، اصالت در اسلام با صلح است يا جهاد است و کدامشان داراي ارزش ذاتي هستند؟

*اگر جهاد را به يک امر دفاعي يا يک امر فطري برگردانيم، جهاد و صلح در تضاد با هم نيستند. اگر کشوري بخواهد از صلح پايدار بهره مند باشد ملازم آن وجود قوانين جنگي است که از آن صلح پايدار نگهباني کند. اگر کسي بخواهد به بلد امن و دارالسلام حمله کند يا در اين صلح فتنه ايجادکند بايد با آن مقابله کرد. البته آقاي صالحي نجف آبادي اصل را بر صلح مي دانند ولي براي من روشن نيست. ما اگر جنگ را به معناي دفاعي بگيريم به نظر بنده يک امر کاملاً فطري است و اگر جايي به دنبال صلحي پايدار و برقرار هستيم در کنار آن قوانين جنگي هم لازم است. امروزه که در کشورها سربازگيري مي کنند يا در مرزها سرباز گذاشته اند آيا اصل را بر جنگ گذاشتند؟ نه! اصل بر صلح است ولي براي دفاع از کيان کشور بايد هميشه قانون جنگ آماده باشد. من معتقدم اسلام به همين صورت عمل کرده است يعني جنگ و جهادش براي حفظ آن صلحي است که پيامبر، پيام آورش بوده است.

پس علت کثرت جنگ هاي صدر اسلام چيست؟

*اين براي خود من هم سؤال بود. در تاريخ محمد (ص) نوشته مرحوم آقاي آيتي ـ که تاريخ بسيار خوبي است ـ ودر کتاب جهاد آقاي صالحي نجف آبادي تک تک اين موارد مطرح شده و اينها معتقدند که هيچکدام از اين جنگ ها ابتدايي نبوده؛ فقط جنگ موته را مي گويند ابتدايي بوده که آن هم در تاريخ آمده است که به پيامبر خبر دادند منطقه ناامن شده و پيامبر براي دفع ناامني سرباز فرستاد. البته بحث ما آيات قرآن است و من بر اين باورم که در آيات قرآن نمي توان موردي پيدا کرد که خداوند به پيامبر دستور داده باشد بجنگيد: «حتّي يقولوا لااله الاالله».

اينکه جهان را به دارالاسلام و دارالکفر تقسيم مي کنند چه معنايي مي تواند داشته باشد؟

*در اين مورد در تفسير آيه «حتي يعطو الجزية»سخن از دار الاسلام آمده .ولي در جهان امروز دار الاسلام ودار الكفر معنا ندارد. به جاي آن كشورهاي اسلامي وغير اسلامي است ومرزهاي جفرافيايي تابع قونين امروز است .عراق ،ايران ،افغانستان وپاكستان با اين كه هر چهار كشور اسلامي هستند ولي از هم جدا وداراي مرزهاي مشخص است . واين ها از مقوله هاي شرعي هم نيست؛ دارالاسلام و دارالکفر وبا دار الحرب را در ابتدا فقهاء مطرح کردند. من معتقدم زماني مرزهاي جغرافيايي مسلمان ها را مرزهاي اعتقادي تشکيل مي داد، تا آنجا که مسلمان بودند را مي گفتند دارالاسلام و بيرون از آن را دارالکفر؛ امّا با پيدايش مفهوم دولت ـ ملت در مقابل امّت، همه اين تقسيم بندي ها اعتبار خود را از دست داده و ديگر دارالاسلام و دارالکفر مطرح نيست. امروزه يک انسان غيرمسلمان در کشوري مانند ايران، ايراني تلقي مي شود و تابع قوانين کشور اسلامي است اما يک مسلمان عراقي يا مسلمان افغاني در ايران بيگانه لحاظ مي شود که ما هم اين تقسيم بندي جديد را پذيرفته ايم. بنابراين اينها کاملاً عرفي است.

اين قبيل تقسيم بندي ها اگرچه در روايات ما هم آمده، ولي بر اساس عرف آن روزگار بوده؛ امروزه در تقسيم بندي کشورها ديگر دارلاسلام و دارالکفر نداريم بلکه مرزهاي جغرافيايي معتبر است. ممکن است در يک کشور، مسلمان و غيرمسلمان هر دو با هم زندگي کنند مانند کشور ما که مسيحي، زرتشتي، يهودي و ... ساکن هستند و مساله جزيه هم مطرح نيست؛ بلکه در دادن ماليات همه شهروند ايران تلقي مي شوند. وقتي مفهوم شهروند ايجاد شود ديگر مرز اعتقادي نمي شناسد، اينجا همه در برابر قانون يکسان هستند و اينکه بگويم خون بهاي اينها نصف خون بهاي مسلمان ها بوده، مسأله اي فقهي است که در قرآن نيامده است.

مسأله فتوحات پس از پيامبر گرامي اسلام را تحت چه عنواني مي توان مورد بررسي قرار داد؟ آيا اينها تحت عنوان ماهيت جهاد دعوتي قرار مي گيرند؟ شما چه تحليلي از اين فتوحات داريد؟

*اينجا دو مسأله مطرح است. يک مسألهاينکه بگوييم اسلام دين جهان شمول است و بايد همه جا را بگيرد: «هديً للعالمين و رحمةللعالمين و کافةللناس و ...»، منظور از اينکه اسلام يک دين جهان شمول شود برايم روشن نيست! آيا قوانين اسلام امروز بايد همه کشورها را فرا بگيرد يا اينکه در آخرالزمان همه دنيا را فرا مي گيرد؟! اين معني جهان شمولي اسلام در تفسيرها هم خيلي روشن نيست. آيا بايد پيام اسلام به همهجهانيان برسد يعني دارد خبر مي دهد؛ يا انشاء مي کند که اي مردم بايد اين پيام را به همهدنيا برسانيد تا آنجا که اسلام كشورهاي چين و آفريقا و ... را در برگيرد؛ خيلي معنا روشن نيست. مسألهديگر جنگ هاي پس از رحلت پيامبر است که در زمان خليفهاوّل شروع شد و در زمان خليفه دوم و سوم اوج مي گيرد؛ اگر بگوييم اين جنگ ها خلاف قرآن است مي بينيم که علي بن ابيطالب(ع) به عنوان امام معصوم طرف مشورت قرار مي گيرد و هيچ جا هم نديدم که حضرت مخالفت کرده باشد. و اگر بگوييم به عنوان جهاد دفاعي بوده، اين هم در تاريخ براي من روشن نشده که بگوييم ايرانيان به گوشه اي از حجاز ويا منطقه ديگري ازعربستان حمله کرده باشند و مسلمان ها براي دفاع رفته باشند. به هر حال جنگي بوده که به دستور خليفه آغاز شده و به ظاهر جنگ ابتدايي است و امام معصوم هم مخالفتي نکرده است حال چگونه بايد با آيات قرآن جمع کنيم براي من روشن نيست و در کتاب ها هم به خوبي اين بحث مورد تأمل قرار نگرفته است. ما با نگاه شيعي داريم به مسأله مي پردازيم؛ بنابر رواياتي که مي گويد جهاد بايد تحت امر يا نظر امام عادل و به عقيده عده اي معصوم باشد، جنگ هاي صدر اسلام پس از مرگ پيامبر، تحت نظر کدام امام عادل صورت گرفته است؟ حضرت علي(ع) که در ايام جنگها هيچ وقت امام به معناي حاکم نبود. تنها چيزي که من را به شبهه مي اندازد اين است که ايشان طرف مشورت قرار گرفت و مخالفت نکرد. به معناي ديگر تنفيذ كرد .جايي خليفه دوم خودش قصد شرکت در جنگ را داشت ـ در نهج البلاغه هم آمده ـ که حضرت او را منع کرد. در زمان خلفاي غاصب اموي و عباسي، نه تنها زير نظر امام معصوم نبوده بلکه آنها رودرروي امام معصوم بودند. پنج سالي هم که علي بن ابيطالب(ع) حکومت کردند هيچ جايي در سرحدات جنگ نکردند بلکه گرفتار جنگ هاي داخلي بودند البته براي جلوگيري از سرپيچيهايي كه در ايران صورت گرفت نيرو اعزام داشت .بنابراين ما هيچ جنگ ابتدايي در تاريخ اسلام پس از مرگ پيامبر سراغ نداريم که با امر امام عادل معصوم شروع شده باشد.

سير تحول جهاد در تاريخ اسلام چگونه است؟ آيا در تحولات تاريخي، ماهيّت دفاعي جهاد عوض شده يا نه و به چه سمتي حرکت کرده است؟

*جهاد به معناي قرآني هيچ زماني صورت نگرفته است براي اينکه پس از رحلت پيامبر جز حکومت چند ماهه امام حسن(ع) که جنگي درنگرفت و چند سال حکومت امام علي(ع) که آن هم جنگي با سرحدات درنگرفت؛ هيچ زماني در تاريخ اسلام نداريم که يک امام عادل دستور جنگ داده باشد. نکته ديگر اينکه اگر جنگي هم شروع شود ـ من مبناي خودم را دارم ـ اسلام در اين امور تابع عرف روزگار و زمان خودش است؛ونمي توان گفت ماهيّت و قوانين جنگ همان گونه که زمان پيامبر بوده بايد هميشهتاريخ هم همان گونه باشد. امروز شما در دنيا تابع قوانين جهاني هستيد که مرکز آن در سازمان ملل متحد است؛ در قوانين جنگ و صلح هم شما تابع آنجا هستيد. بر اين اساس اگر امروزه در کشور شما يک امام عادلي باشد ـ البته نه امام معصوم چون ما در زمان غيبت زندگي مي کنيم ـ و بخواهد دستور جهاد بدهد به آن شکلي که فقهاي صدر اسلام گفته اند امکان ندارد. زيرا اوّلاً دارالاسلام و دارالکفري وجود ندارد پس با چه کسي مي خواهيد بجنگيد؟! و ثانياً شروع جنگ در عرف جهاني همه جا محکوم است مگر اينکه کشوري به شما تجاوز کند و شما قصد دفاع داشته باشيد که اين در عرف جهاني محکوم نيست. بنابراين ماهيّت، قواعد، و قوانين جنگ تابع عرف عقلاني جهاني است.

استفاده گروهاي جهادي ـ تکفيري از آيات جهاد و ايجاد فجايع دهشت بار در جامعه جهاني و اسلامي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

*به نظر من اين عقيده جاهلانه است. که بگوييم بشر آمده در اين دنياتا بجنگد، خون بريزد، خون بدهد و شهيد بشود و اينکه شهادت امر مقدسي باشد، اينها را من قبول ندارم. من در عين اينکه مي گويم جنگ يک امر فطري است امّا اينکه بگوييم: « إن الحياةعقيدةٌ و جهادٌ» ـ مرحوم آقاي مطهري هم اين را رد مي کرد ـ هيچ مبنايي ندارد. بشر براي زندگي و صلح آمده «والله يدعو الي دارالسلام» يا «و الصلحُ خيرٌ لکم» که اين قبيل آيات در قرآن زياد آمده است. اين قرائت اقليّتي گروه داعش ويا گروه هاي ديگر تكفيري را هيچ گروهي ازمسلمانعالم قبول ندارند. بنابراين يک گروهي حتي بدتر از خوارج نهروان يک قرائت کاملاً منحرفانه از قرآن و اسلام ارائه مي دهد و هيچ توجيهي هم براي آن ندارد. اگر اينها واقعاً بخواهند به آيات قرآن عمل کنند بايد به همين آيه رجوع کنند که «هيچ وقت در حق کساني که با شما نمي جنگند و مسلمان هم نيستند ظلم نکنيد بلکه بايد در حقشان نيکويي کنيد» نه اينکه سر مردم را ببُرند!اين حركت گروه هايي مانند داعش ،النصره .طالبان والقاعده كوچكترين شباهتي به اسلام ندارد .

صلح به عنوان يک اصل اساسي در اسلام چه ويژگي هايي دارد و آثارش در اسلام چه چيزهايي مي تواند باشد؟

*در اين باره در قرآن دو واژه تکرار شده يکي کلمه صلح است و ديگري کلمه سلم و سلام. البته واژه هاي ديگري هم هست که بار مثبت خيلي بالايي دارد؛ « وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةًلِلْعالَمين، و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان.»؛(الانبياء/ 107) وبا واژه ايمان. اين واژه ها در قرآن زياد وجود دارد. صلح، اصلي است که پيامبر بسيار بر آن تاکيد کرده که در روايات شيعه و سنّي هم آمده است. از جمله اين موارد روايت: «و بُعِثْتُ بالحنیفیّةِالسّمْحَةِالسَّهلَةِ»يعني من به ديني که همه مردمبه راحتي و سهولت در کنار هم زندگي کنند، مبعوث شده ام. پيامبر هيچ وقت در مدينه به اجبار نخواست که يک يهودي يا يک مسيحي را مسلمان کند. اصل صلح به اين معني و مفهوم است که بشر بتواند در دنيايي زندگي کند که عقيده طرف مقابلش را تحمل کند و هيچ عقيده اي را بر مخالفش تحميل نکند و هر کسي بر اساس عقيده خودش راحت زندگي کند.

صلح اسلام در برابر آن جنگ هاي جاهلي بود که به خاطر تعصبات قومي و قبيله اي مانند اوس و خزرج سال ها با هم مي جنگيدند. چرا اسلام با کينه مخالفت مي کند؟ چرا اسلام با قهر مخالفت مي کند؟ چرا در قرآن آمده: «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، و نعمت خداى را بر خود ياد كنيد آنگاه كه با يكديگر دشمن بوديد پس ميان دل هاى شما همدمى و پيوند داد تا به نعمت وى- اسلام و الفت- با هم برادر گشتيد، و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد پس شما را از آن رهانيد. خدا اينچنين آيات خود را براى شما روشن بيان مى‏كند تا مگر راه يابيد.»؛(آل عمران/ 103) اين آيه خيلي مهمي است که بيان مي کند شما در گذشته دشمن همديگر بوديد اسلام آمد، دشمني و کينه را برداشت و به جاي آن اخواناً گذاشت. بنابراين، صلح يعني اينکه آدم ها راحت با هر عقيده اي کنار هم در اين دنيا زندگي کنند اين به معناي همان چيزي است که خود پيامبر فرمود تسامح و تساهل. يا آن واژه ي حنيفيت که در قرآن به عنوان صفت دين ابراهيم به کار برده شده است؛ حنيفيت يعني پاکي و همزيستي در کنار همديگر.

همچنين مي توان به نحوهبرخورد پيامبر(ص) با مخالفان خودش اشاره کرد. رفتاري که پس از فتح مکه با دشمنان خودش حتي ابوسفيان داشت، اين به معني صلح است؛ يعني حالا که ما غلبه پيدا کرديم و اينها تسليم شدند ديگر نبايد با اينها بجنگيم، خونخواهي يا عقده گشايي و انتقام جويي کنيم؛ بلکه بايد به اينها پناه بدهيم. يا در جريان جنگ احد، وقتي پيامبر جنازه عمويش حمزه را ديد خيلي ناراحت و عصباني شد و فرمود من اگر بر شماها پيروز بشوم همه شما را مثله مي کنم دوبار گفت: «لأمثلنکم لأمثلنکم»؛ بعد آيه آمد پيامبر عصباني نشو اگر هم بخواهيد معاقبه و عقاب بکنيد همان طوري که آنها عقاب کردند تو عقاب کن. يا مثلاً روايت داريم که: « أَمَرَنِي رَبِّي بِمُدَارَاةِ النَّاسِ»؛ يعني من مأمور شدم به مداراي با مردم. يا در قرآن مي گويد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ، عفو را پيشه كن ـ كار را بر مردم آسان گير و گذشت و ميانه‏روى را پيشه سازـ و به كار نيك و پسنديده فرمان ده و از نادانان و نابخردان روى بگردان.»؛ (الاعراف/199) چه آيه اي زيباتر از اين در مورد صلح! اينها اصول کلّي است يا در جاي ديگر مي گويد: « وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً، و بر آنچه مى‏گويند شكيبا باش و به شيوه‏اى نيكو از آنان كناره بگير.»؛(المزمل/ 10) يا « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن، و با آنان به شيوه‏اى كه نيكوتر است مجادله و گفت و گو كن.»؛(النحل/ 125) در تمام اين آيات سخن از صلح است. اين واژه احسن در قرآن در چند مورد به کار رفته است. يا آياتي مثل: «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» واقعاً جهان شمول است نه ظلم بکنيد نه مورد ظلم قرار بگيريد. « لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ، خداوند بلندگفتن سخن بد را دوست نمى‏دارد مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد.»؛(النساء/148) و همچنين چه آيه اي زيباتر از اين در مورد صلح وجود دارد. يعني خداوند برکشيدن صدا را از راه بدي دوست ندارد مگر در باره کسي که مورد ظلم قرار بگيرد که اينها در قلمرو دفاع، و امري فطري است که اگر بشري مظلوم واقع شد بايد فرياد بکشد ولي فرياد کشيدن بدون اينکه مورد ظلم واقع بشويد را خدا دوست ندارد.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org