موارد جواز بیع وقف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 215 تاریخ: 1402/2/31 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «موارد جواز بیع وقف» آنچه فقها فرمودهاند در باب بیع وقف و مهم است، موارد استثناست. عدم جواز بیع وقف گاهی مستند به ادلهای است که و از آن به «ادله مانعه از بیع وقف» تعبیر میشود و مرحوم شیخ با توجه به این ادله، قائل به عدم جواز بیع هستند و گاهی به جهت منع مالکی میباشد. البته گفته شد دلیلی بر عدم جواز بیع به صورت مطلق نداریم، پس هر مبنایی را در عدم جواز بیع، انتخاب کنیم، فرمودهاند مهمترین مسأله، موارد استثنا و جواز بیع وقف است. مسأله 73 «تحریر» میفرماید: «الاوقاف الخاصة کالوقف علی الاولاد و الاوقاف العامة التی کانت علی العناوین العامة کالفقراء [و نحوش که با جهات، فرق میکند] لا یجوز بیعها و نقلها بأحد النواقل إلا لعروض بعض العوارض و طروّ بعض الطوارئ، و هی أمورٌ [میفرماید آنها هم بیعش جایز نیست مگر استثنائات و طروّ برخی طواریای که در ادامه، ذکر میکنند.] و هی امورٌ: الأول ما إذا خربت عین موقوفه بحیث لا یمکن إعادتها إلی حالها الاولی [امکان برگشت نباشد] و لا الانتفاع بها إلا ببیعها و الانتفاع بثمنها کالحیوان المذبوح و الجِذعِ البالی [یعنی ستونهای کهنه و پوسیدهشده] و الحصیر الخَلِق [حصیر کهنه] فتباع و یشتری بثمنها ما ینتفع به الموقوفُ علیهم [اینها فروخته میشود و آنچه موقوفٌ علیهم میتوانند از آن انتفاع ببرند، خریده میشود] و الاحوط لو لم یکن الاقوی [که والد استاد حاشیه زدهاند] مراعاة الاقرب فالاقرب إلی العین الموقوفة».[1] قبل از ورود به بحث، به یک نکته اشاره میکنم که در ادامه هم به آن خواهیم پرداخت. در اینجا که فرموده «فتباع و یشتری بثمنها» اشاره به بحثی دارند که در ادامه هم میآید و آن، این است که اگر فروخته میشود، باید بدلش خریداری و وقف گردد و موقوفٌ علیهم از آن، استفاده کنند نه اینکه فروخته و ثمنش به موقوفٌ علیهم داده شود که از آن، استفاده کنند. این تبدیل به اعتبار بطون لاحقه است که حقشان از بین نرود؛ لذا باید این تبدیل انجام شود. این اشاره به آن است و بعداً هم عرض خواهیم کرد که صاحب «حدائق» به تبدیل، اشکال کرده است. «اختلاف فقها در موارد مجوزه» این مورد اولی است که ایشان در اینجا متذکر شدهاند و در ادامه هم به آن میپردازیم. اما در موارد مجوّزه در کلمات فقها، همان طور که بزرگان فرمودهاند، اختلافات بسیاری است از قول به اینکه اصلاً بیع وقف، جایز نیست یا موارد هشتگانهای را برایش ذکر کردهاند و یا موارد را منحصر در یک یا دو مورد کردهاند و اختلاف کثیری دارند که صاحب «مسالک» و دیگران فرمودهاند که در هیچ مسأله وقف، مثل این مسأله، اختلاف وجود ندارد. تا جایی که کتب در دسترس را مطالعه کردهام، صاحب «حدائق» ابتدا میفرمایند این بحث اختلافات بین فقهاء را، شهید در حاشیهاش بر «ارشاد» ذکر کرده و اقوال مختلف را اولین بار، ایشان در این حاشیه، گرد آورده. ایشان عبارت شهید را ذکر میکنند و بعد از ایشان صاحب «مفتاح الکرامه» است که ظاهرا اقوال را در بیش از سی تا چهل صفحه، جمعآوری کرده و کار بسیار ارزشمند و سختی است؛ چراکه فقیهی در کتاب البیع، یک نظر درباره بیع وقف و موارد مجوّزه داده و در کتاب الوقف، نظری دیگر دارد و گردآوری این نظرها کار بسیار مشکلی است که صاحب «مفتاح الکرامه» از عهدهاش بر آمده است. آنچه شهید انجام داده، مختصر است و بعد از آن، صاحب «مفتاح الکرامه» جمع کرده و صاحب «جواهر» هم از آنجا گرفتهاند و به صورت مختصرتر همراه با نظرات خودشان آوردهاند. من عبارت را از صاحب «جواهر» میخوانم؛ چون آخرین کتابی است که تحقیقاتش برای یافتن منابع، در دسترس قرار دارد. این عبارات را اشارةً به این اختلافات خواهیم خواند و الا اگر بخواهیم تمام اقوال را بخوانیم، چند روز، وقت نیاز دارد. این اختلافی که فقها در این باب دارند -و کم نیست فقیهی که در دو کتاب، دو نظر مختلف داشته باشد- برای ما یک درس در استنباط و برداشت از احکام شرعی است؛ همان طور که در بحث تسبیحات اربعه، ظاهرا بیش از پانزده قول وجود دارد که شامل یک بار، سه بار و نظرهای دیگر است و در «عروه» هم وجود دارد. اینها باعث میشود که یکسری جزمانگاریها و جزماندیشیهایی را که در استنباط، گریبانگیر ما شده و یکسری امور را پیشفرضانه، قطعی گرفتهایم و گمان میکنیم که هیچ اشکالی به آنها وارد نیست، کنار بگذاریم. «لزوم نگاهی دوباره به بحث اجماع در فقه» این امر، مانند بحث اجماع است که فقها وارد میشوند؛ یک بحث را مستدل میکنند و نظریهای را اثبات مینمایند اما در انتها میفرمایند «لولا الاجماع». این اجماعی که ما فکر کردهایم حجت است و حجت دانستهایم، جلوی تمام تحقیقات را میگیرد. یا در جایی دلیلی بر حکمی نداریم، ادله را بررسی میکنیم و به اینجا میرسیم که هیچ دلیلی نیست، اما میگوییم هیچ دلیلی ندارد الا اجماع. لذا قبل از اینکه وارد بحث استدلالی بشویم، نیاز است که به بحث اجماع بپردازیم و ببینیم تا کجا و چه مقدارش حجت است یا بگوییم اصلاً حجت نیست مگر در موارد بسیار نادر که در هنگام استدلال، دست و پای ما را در پوست گردو نگذارد. ما صرفاً یک بحث استدلالی و علمی انجام میدهیم و زمانی که به نتیجهگیری میرسیم، کمیتمان لنگ میشود؛ درحالی که استنباطات ما میخواهد به صورت یک قانون و نظام حقوقی، مطرح شود و باید در جامعه، اجرایی گردد؛ چون ما میگوییم قوانینی که میخواهد وضع بشود، باید براساس قوانین اسلام و احکام اسلامی باشد. پس قوانین شرعی باید استنباط و ارائه شود تا قانون بر طبقش نوشته شود. ذهن ما اجماع یک امر قطعی است و در کلمات فقها هم میبینید. از آن طرف میبینیم که کسانی مثل صاحب «حدائق» که به او نسبت اخباریگری میدهند و من بارها عرض کردهام که ایشان از بسیاری اصولیین، اصولیتر هستند و در جایی که دلیلی وجود ندارد، اصلاً توجه نمیکنند که مشهور یا اجماع چه گفته و بارها هم عبارتی از ایشان خواندهایم که مخصوصا در باب معاملات میفرماید این اجماعات اصلاً حجت نیست. ایشان ابتداءاً تکلیف خودش را با این اجماعات، مشخص کرده و مرحوم سبزواری صاحب «ذخیره» نیز بسیاری از اجماعات را زیر سؤال میبرد یا همین صاحب «حدائق» به اجماعات سید مرتضی میتازد و میگوید مثلاً اجماع نقل کرده و در جای دیگر، خلافش را نقل فرموده، یا کتابی که شهید نوشته و اجماعات شیخ را بررسی کرده که شیخ، اجماعی نقل کرده اما در جای دیگر، به خلافش فتوا داده است. این اوضاع اجماعات ماست و میبینید که چقدر از استنباط و افکار جدید و برداشتهای نوآورانه که حوزه علمیه و افراد میتوانند داشته باشند، جلوگیری میکند. یکی از آفتهای امروز استنباط در بین حوزههای علمیه و طلاب مستعد نیز شاید همین خودکمبینی در ابراز عقیده باشد. شخص، استنباطی میکند و برداشت فکریای را دارد، اما ممکن است جوّ حاکم، اجازه بروز و ظهور نمیدهد، ولی در جاهایی هم افراد واقعاً خود را دستکم میگیرند و عزت نفس خود را نادیده میانگارند؛ لذا نمیتوانند افکار و استنباطاتی را که به دست آوردهاند، بیان کنند و ناخودآگاه، این فکر و اندیشه به خاموشی میگراید. همان طور که اگر شما به درختی، رسیدگی کنید، بهره میدهد اما اگر یک بار بهرهای داد و از آن، استفاده نشد، ناخودآگاه پژمرده میگردد. فکر و اندیشه نیز همین است. شجاعتی که در بیان احکام فقهی، لازم داریم، امروزه، یک اکسیر فراموششده است؛ چراکه یک فقیه و مستنبِط احکام، وقتی خود را در معرض تقلید مردم قرار میدهد، اولین عنصری که باید در بیان احکام، مورد توجه و رعایت قرار دهد، این است که آنچه را به بدان دست یافته، خالیاً عن الهوی، ابراز کند. ما در همین سدههای اخیر، بزرگانی را میبینیم که در بحث علمی، به یک نظریه میرسند اما چون خلاف مشهور بود یا میخواستند احتیاط کنند (شنیدم که برخی از بزرگان فرموده بودند من نمیتوانم مسؤولیت شرعی مردم را به گردن بگیرم) بنابر این به احتیاط، رو میآوردند، با اینکه مطلب، دلیلی ندارد. مثال واضحش تراشیدن ریش است و آخرین دلیلی که دارند، سیره متشرعه است که آن هم قابل قبول نیست، چون نمیتوانیم نسبت بدهیم که در آن زمان به عنوان یک حکم شرعی، ریش میگذاشتند درحالی که شاید عرف آن زمان بوده، مثل تحت الحنک که در زمانی، باب شده بود. پس باید مشخص شود که سیره بر اساس حکم شرعی بوده و مردم رعایت میکردهاند. در همین جا میبینیم که به حکمی میرسند، اما بعداً احتیاط میکنند و میگویند احتیاط واجب این است که این کار را نکنیم. اگر این شجاعت نباشد شما که به عنوان قانونگذار و ارائهدهنده راهحل برای امور مردم -چه امور شخصی و چه امور اجتماعی و حقوقشان- متکفل امر استنباط شدهاید، نمیتوانید حکمی را که به دست آوردهاید، بیان کنید و با احتیاط هم نمیشود احکام را برای مردم بیان کنید؛ چون احتیاط در بسیاری جاها مخالف احتیاط میشود؛ مخصوصاً در جایی که حقوق الناس، مطرح باشد و احتیاط شما باعث تضییع حقوق دیگران میشود. مضافاً به اینکه شما یک اصل کلی دارید و از اصول بالادستی، اصل سهولت در دین است، اما وقتی دلیل شما به جایی نمیرسد، به جای اینکه از قاعده سهولت، استفاده کنید، با استفاده از قاعده صعوبت، برای مردم، دردسر میسازید. یک بار در اواخر عمر والد استاد، یک مسأله را میخواندم که یک کسی مریض و عاجز از خواندن نماز به صورت ایستاده یا نشسته است، ولی با اینکه مریض است، دو تکلیف بر او بار کردهاند و مثلاً گفتهاند هم نشسته بخواند و بعداً که خوب شد، ایستاده قضا کند؛ یعنی هم الآن بخواند و هم بعداً قضا کند یا مثلاً تیمم کند بعداً هم قضا به جا بیاورد. این مریض است و باید تکلیف امروزش را مشخص کرد که مثلاً نشسته خواندن است، اما بعداً که خوب شد، دوباره قضا هم بکند؟ این خلاف سهولت است و هر ادلهای اقامه کنید، مخالف قاعده سهولت است که باید برای مریض، سهل و آسان بگیرید نه دشوار، که بگویید الآن یک بار بخوان و بعداً هم قضایش را ایستاده انجام بده. پس یکی از ملاکها در باب استنباط، شجاعت است و این احتیاطی که در کلمات فقها میبینید، در برخی موارد، خلاف احتیاط و موجب به دردسر انداختن مردم است و امروزه هم باعث میشود که مردم به احکامی که از اسلام، استنباط میشود (نه احکامی که از واقعاً از اسلام است و از خداوند صادر شده) عمل نکنند؛ چون وقتی برایشان سخت شد و مشقت داشت، دست از عمل میکشند و ناخودآگاه این فقه امام صادق(علیه السلام) به عنوان منشور زندگی، کلاً کنار گذاشته میشود. «مشکل غلو نسبت به بزرگان» یکی از مواردی که میخواهم اشاره کنم، همین غلوی است که در احترام به بزرگان میکنیم. احترام به بزرگان، به این معناست که از خرمن علم و اندیشهشان بهره ببریم و آنها را نقد و بررسی کنیم. در صورت نقد و بررسی است که کلامشان باقی میماند. وقتی که نظر شیخ انصاری، صاحب «جواهر»، صاحب «حدائق» و شهید را مطرح میکنید، باعث ماندگاری نامشان میشود، درحالی که بسیاری از فقها هستند که مبانیشان در حوزهها ذکر نمیشود و هیچ کس هم آنان را نمیشناسد. احترام بیش از حد به آنان به این معنا که آنها بهتر از ما میفهمیدند، یکی از آفتهاست. ما باید بتوانیم فهممان را ارائه بدهیم و در زمانی که فهم و برداشتمان را ارائه میکنیم، به این معنا نیست که میخواهیم بگوییم بهتر از دیگران میفهمیم. نه، ممکن است دیگران از ما بهتر بفهمند، اما ما داریم آنچه را میفهمیم ارائه میدهیم تا به گسترش فقه امام صادق(علیه السلام) بینجامد. ارائه افکار جدید به این معنا نیست که اگر نظریهای دادیم، قصد تنقیص نظریه و آراء دیگران را داریم. آنها زحمت کشیدهاند و تا بدینجا رسیدهاند، و خود گسترش علم فقه تا به امروز ناشی از نقدهایی است که فقها به اساتیدشان وارد کردهاند و در کلماتشان وجود دارد و هر دوره نسبت به دوه قبلی خود، دارای حرفها و نظریات جدید است و اصول جدیدی را برای استنباط، ابداع کردهاند. پس اینکه فکر کنیم الآن اگر اندیشه، فکر و برداشتی را که دادهایم و به دست آوردهایم، ارائه ندهیم به این جهت که اگر این درست بود، دیگرانی که بیشتر از ما میفهمیدند، بیان میکردند. مثلاً علامه با همه کتبش، محقق با آثارش و شهید با همه مؤلفاتش و ممارستشان در فقه، به این نتیجه میرسیدند. اینها همه، قابل احترامند، اما غلو در احترام که باعث جلوگیری از رشد و نمو علمی باشد، بسیار خطرناک است. در بحث رجالی هم خواندهایم که برخی از قمییون، روایات کسانی را که غلو میکردند، نمیپذیرفتند و یک عبارت هم خواندیم که در سدههایی که بحث روایات، رونق داشته و مکتب قم و مکتب بغداد از حیث نقل حدیث، رواج داشته، با غالیان، یک برخورد بسیار سفت و محکم میشده است که شاید امروزه نپذیریم، ولی خطری که در آن زمان، وجود داشته و بسیار هم بزرگ بوده، اقتضای چنین برخوردی را به وجود میآورده است؛ چون در زمان حضور ائمه(علیهم السلام) امکان ارتباط وجود داشته، اما برای بعد از خودشان، غلو، آنان را در هالهای از عدم قابلیت دسترسی، قرار میداد که هرکس هم قصد داشت سخنشان را بشنود و نقل کند، نتواند چنین کند. این درحالی است که از امام صادق(علیه السلام) سؤال میکردند و همین محدثین بزرگ ما از چرائی یک مطلب میپرسیدند، اما این غلو میخواست کاری کند که ائمه(علیهم السلام) را از حیّز انتفاع در جامعه بیندازد و یک خطر عمده بود. به همین جهت، کسانی که دل در گرو فقه شیعه و معرفی ائمه(علیهم السلام) به عنوان ائمه و خلفای بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند این توطئه را فهمیده بودند؛ لذا تلاش میکردند که جلوی شکلگیری غلو را بگیرند و با شدیدترین وجوه، با آن برخورد میکردند حتی با کسانی که روایت نقل میکردند. اگر ما باشیم، میگوییم دارد روایت نقل میکند و اگر غالی هم باشد، به نقل روایتش ضرری نمیزند؛ مثل اینکه ناقل چه مسلم باشد چه نباشد، چه شیعه باشد چه نباشد، اما در اِخبار، ثقه باشد، برای ما حجت است، ولی برای اینکه جلوی این خطر را بگیرند و نیاز بود مبارزه شدیدی با آنها بشود، غالیان را طرد میکردند. همین غلو، امروز هم درباره ائمه ما وجود دارد. وقتی پای منبری مینشینید که قصد دارد از یکی از ائمه(علیهم السلام) صحبت کند، میگوید: اگر بخواهم صحبت کنم، به ساعتها وقت، نیاز دارم، درحالی که در این فرصت، یکی از خصوصیات ائمه(علیهم السلام) را بگو تا مردم بشناسند. جوانی که پای منبر نشسته، اعتقاد و مطالعات شما را ندارد و میخواهد بگوید امام صادق(علیه السلام) که شما معرفی میکنید، کیست؟ ائمهای که در زیارت جامعه، این اوصاف را برایشان ذکر میکنید، به چه خاطر به این مرحله رسیدند؟ اما فقط میگوییم اگر بخواهیم صحبت کنیم، ساعتها وقت نیاز دارد و سرانجام هم داستانهایی را نقل میکنیم که حتی خودمان هم باور نداریم. اگر میخواهید امام صادق(علیه السلام) را به جامعه امروز، معرفی کنید که دغدغهاش عدالت و حقوق است، باید درباره رفتاری از ائمه(علیهم السلام) بگوییم که جوان امروز بفهمد ما کسی را برایش الگو قرار میدهیم که دغدغه امروزه او را در هزار و چهارصد سال پیش داشته است. در زندگی امام صادق(علیه السلام) هست که از شهر، بیرون رفته بود و وقتی از علتش پرسیدند، فرمود: من سیر خوردهام و میخواهم بوی دهانم کسی را اذیت نکند. به دنبال این، بحثهای حقوقی بسیاری میتواند مطرح شود و میتوانیم با تمسک به همین رعایت حقوق، بسیاری از رفتارهایی را که در اجتماع امروز میبینیم، تصحیح کنیم. ما امروز به دنبال حقوقمان هستیم و خودمان هم رعایت نمیکنیم. من دیشب که در خیابان میآمدم، دیدم که چرا ایستگاههای صلواتی را برپا میکنند و خیابان را میبندند. خب آن آقا دارد کار خودش را انجام میدهد و نمیگوید خیابان را ببندید، ولی ماشین را در وسط خیابان، پارک میکنیم و راه دیگران را میبندیم. روز دیگر هم که به اداره یا مرکزی مراجعه میکنیم، فریادمان بلند میشود که چرا حقوقمان رعایت نمیگردد. یا اگر در مطبی، آشنا داشته باشیم، بدون نوبت، مراجعه میکنیم، اما در جایی که آشنا نداشته باشیم، صدایمان در میآید که را فلانی بدون نوبت، ویزیت شده است؟ همه چیزمان به همه چیزمان میآید. وقتی که خودمان داد حقوق میزنیم و آن را رعایت نمیکنیم، اما اگر بگوییم امام صادق(علیه السلام) که فریاد رعایت حقوق میزند، خودش اولین کسی است که به آن، عمل میکند. به کسی فرمود: چرا به محل سجدهات فوت کردی؟ شاید خاکی از روی آن بر میخیزد، کناردستی شما را آزار بدهد. حدود هزار و چهارصد سال پیش، این حرفها زده شده است. یا امام صادق(علیه السلام) وقتی به ایشان گفتند که را لباس نو میپوشید درحالی که حضرت علی(علیه السلام) لباس خشن به تن میکرد؟ فرمود: در آن زمان، عرف به آن شکل بود اما الآن بدین گونه است. نکتهای که ایشان میفرماید، این است که اگر من لباس کهنه و خشن بپوشم، می گویند خودش را به تزهد میزند و ما را متهم میسازند و باعث تنقیص من میشوند. این سخن، خودش یک درس است که کسی که مورد احترام جامعه است، نباید کاری کند که دیگران به او بدبین شوند، چون میخواهد هادی باشد، اما امروزه، در هر جا رسیدیم، میگوییم فقط خدا مد نظر ماست. این سخن، درست است اما یک بحثهای اجتماعی هم مطرح است و روایات بسیاری داریم که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خودش را در آینه میدید، موهایش را شانه میزد و آراسته و مرتب، در انظار عمومی، ظاهر میشد. شما چطور خلاف مروت را در امام جماعت، منافی عدالت میدانید درحالی که خلاف مروت، گناه نیست؟ چون موجب بدبینی به هادی جامعه میشود. خب امام صادق(علیه السلام) بارفتارش دارد به نکته اجتماعی، اشاره میکند و یک کسی که باید هادی جامعه باشد، باید در جامعه هم آراسته باشد. یا حضرت زهرا(سلام الله علیها) در خطبه فدکیه، چند جمله راجع به ولایت حضرت علی(علیه السلام) فرموده؟ در آن خطبه طولانی، در یک یا دو جا درباره ولایت حضرت امیر(علیه السلام) صحبت و استشهاد میکند، اما بقیه خطبهاش درباره گرفتن حق خودش است. نفرمایید فقط حقش بود، بلکه بحث اقتصاد است. حضرت میدانست که اگر اقتصاد را گرفتند، باعث میشود که مردم از پیرامون بنی هاشم، حضرت علی و خود حضرتشان(علیهما السلام) دور شوند. لذا آمد تا حقی را که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با دوراندیشی خود، به او داده بود، بگیرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توجه داشت که اقتصاد، مسأله اصلی برای کسی است که میخواهد هادی جامعه باشد. این را هم عرض کنم که آیا در آیه «لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن»، بحث فقط این است که شما حق تصرفات ندارید؟ خیر، بلکه اشاره به یک موضوع اجتماعی میکند که این یتیم، از این باب که پدر و مادر ندارد، سرخورده است؛ نروید اموالش را بگیرید که در آینده، فقر هم بر او استیلا پیدا کند و بعد از اینکه فقیر شد، به یک شخص عاطل و باطل در جامعه، تبدیل شود و نتواند رشد کند. یعنی اقتصاد را از او نگیرید و شخص را فقیر نکنید. یتیم، خودش یک بدبختی دارد که یتیم شده، اما این قابل تحمل است و دیگران هستند که به او محبت میکنند، اما اموالش را هم از او نگیرید تا گرفتار فقر شود و یک موجود سربار و باطل در جامعه هم باشد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» _______________________[1]. تحریر الوسیله 2: ص79.
|