Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: تکفير در جهان مسيحيت، علل و پيامدها /در گفتگوي صفير با جناب حجت الاسلام و المسلمين دکتر سيد محمد ثقفي

تکفير در جهان مسيحيت، علل و پيامدها /در گفتگوي صفير با جناب حجت الاسلام و المسلمين دکتر سيد محمد ثقفي

تکفير در جهان مسيحيت، علل و پيامدها

در گفتگوي صفير باجناب حجت الاسلام و المسلمين دکتر سيد محمد ثقفي

( استاديار جامعه شناسي دين)

صفير:با تشکر از جناب دکتر ثقفي. تکفير در تعريف رايج بين فرق اسلامي به اين معنا است که به کسي از اهل قبله نسبت کفر بدهيم. آيا در بين ديگراديان به ويژه مسيحيت هم تکفير وجود دارد؟ مبناي تکفير در مسيحيّت کاتوليک چيست و آنها چه تعريفي از تکفير دارند؟ البته در ابتدا بهتر است به بررسي تکفير از ديدگاه و نگرش هاي اسلامي بپردازيم!

فکر مي کنم اصطلاح تکفير از دوره مشروطه به بعد در فرهنگ ما مطرح شده است و گاهي به صورت اجازه نظر در عدم وثاقت يا انحراف يک مکتب بوده است، مثلاً در تهران نظريّات شيخ هادي نجم آبادي را به جهت آن که جرأت طرح نظرياتي که به نوعي در امتداد نظريّات فقهاي قبلي نبود را، شيخ هادي مکفّر مي ناميدند. يا آخوند خراساني، اعتقادات تقي زاده را ـ بعد از جريان مجلس دوّم که روشنفکران اعلاميه مي دهند ـ تکفير مي کند. منتها اين از نظر سياسي است؛ ولي از نظر سابقهتاريخي، خوارج اوّلين گروهي هستند که مرتکب کباير را تکفير کردند و خارج از اسلام دانستند و بعد از آن مرحله، وارد جنگ شدند و بعدا فرقه اي تأسيس کردند که آن را حَروريّه مي گويند که تا قرن چهارم و پنجم وجود داشت. اينها طرفدار عدالت بودند و حمزه سيستاني هم در ايران از آن گروه بوده است. و اما مسيحيّت در قرن سوم از نظر اعتقادي به دو جريان تبديل مي شود؛ يکي از ماروني هاي لبنان به نام يوسف حداد کتابي نوشته که تطبيق ميان قرآن و مسيحيّت عربي است آنجا مي گويد که شاگردان اصلي حضرت مسيح دو تا هستند: يکي يعقوب است و در انجيل متي آمده که از بازماندگان آن اسباط دوازده گانه است، و ديگري پولس قديس. يعقوبي ها حضرت مسيح را پيغمبر مي دانستند و قائل نبودند که مسيح پسر خداست. آنها مانند شيعه در جهان اسلام، يک اقليّت مسيحي هستند و اکثريت، تابع پولس مقدس هستند که در ابتدا يهودي بود و فرزند خدا بودن را که تحريف است، او مطرح کرده است. اگر در انجيل متّي ملاحظه بفرماييد از قول حضرت مسيح مي گويد که او( مسيح) معلّم است و همه انسان ها فرزندان خدا هستند و تنها مسيح فرزند خدا نيست به اين معنا که همه بنده خدا هستند.

شما انجيل را که بخوانيد پولِس مقدّس همان شائول يهودي است که مسيحيان را شکنجه مي کرده است. بعد يک صدايي در راه شام مي شنود که چرا پسر مرا اذيت مي کني؟ از آنجا مي آيد و اعلام مي کند که مسيح فرزند خدا است. من يک زماني براي مطالعه تاريخ مسيحيّت، خارج از کشور بودم، در آنجا از يک استاد مسيحي پرسيدم که اين آقاي شائول يا آقاي پولس از کجا فهميد مسيح پسر خدا است؟ در پاسخ گفت: اين سؤالي است که پروتستان ها هم آن را دارند. سپس در قرن چهارم شوراي نيقيه، اين عقايد تثليث را با دو طبيعت لاهوتي و ناسوتي مسيح مي پذيرد. از يک طرف به دليل حلول خدا در مسيح (incarnation)، و اينکه مسيح گناهان را مي بخشد و از آسمان آمده، آنها اين را وحي تجسّدي مي گويند؛ از طرف ديگر از آنجايي که از مريم متولّد شده است مي گويند انسان است. فرزند خدا و در عين حال فرزند انسان است.

در اوايل مسيحيت، اين سه عقيده را به نام سه اقنوم تثبيت کردند و شوراي نيقيه هم آن را مي پذيرد. آنوقت شخص ديگري گفت مسيح پيامبر است نه يکي از آن سه اقنوم، که دستگاه کليسا آن شخص(marcionمارسيون) را مبتدع ناميد که در واقع نوعي تکفير بود. اناجيل چهار گانه را مي توان مشابه کتاب هاي حديثي و روايي ما دانست نه مانند قرآن که وحي است و شرح هايي را پدران کليسا ـ که معروف به پدران هفت گانه هستند ـ اضافه کرده اند که نوعي جعليات و به اصطلاح تفسير به رأي است که به آن آپوکريفا(apocrifa) يا رسائل پدران کليسا مي گويند. منظورم اين است که در قرن چهارم عقيده تثليث را تثبيت کرده و براي آن اعتقادنامه صادر کردند که همان تأييد عقايد تثليث است. من يقينا نمي دانم اين فرهنگ اعتقادنامه نويسي، از مسيحيّت به عالم اسلام آمده است يا نه، چون ما در فرهنگ شيعي اعتقادنامه نداريم. البته در روايت ها داريم که عبدالعظيم حسني پيش امام هادي (ع) آمد و گفت من عقايدم را مي گويم شما تصحيح بفرماييد. امّا اينکه رساله اي وجود داشته باشد و در آن "عقيدَتُنا" بيان شده باشد در قرن چهارم که دوره محدثين است تاليف شده که شيخ مفيد از علماي عقلاني شيعه و شيخ صدوق از محدثين، اين گونه رساله ها رانگارش کردند. در قرن چهارم مسيحيت که اين اعتقادنامه مطرح شد، و هر کس طبق آن ـ که مانيفست رسمي مسيحيت است ـ عمل نمي کرد، به اين معني بود که تابع کليسا نبوده و تکفير مي شد.

صفير:اين وضعيت، قبل از بهرسميّت شناختن مسيحيّت توسط کنستانتين است يا بعد از آن؟

قبل از کنستانتين بود، کنستانتين مسيحيّت پراکنده را به رسميّت مي شناسد و در کل امپراتوري روم تنها ديني که به رسميّت مي شناسد همان کُنستانتين امپراطور است و بعد از آن هر کسي که تابع دولت نيست مطرود مي شود.در هر صورت، امپراطوري روم اعتقادنامه شوراي نيقيه را تثبيت مي کند و تبديل به دين رسمي مي شود و هر کس طبق آن عمل نمي کرد و تفسير و تاويل ديگري مي کرد تکفير مي شد. در آن موقع سه تا از اين فرقه ها يعني "يعقوبي ها، نسطوريان و مرکائي ها" به تک طبيعتي مسيح معتقد هستند و مسيح را فقط پيامبر و معلّم مي دانند که در مصر و ايران، اَرامنه و آرامي ها از اين فرقه ها هستند.

صفير:يعني آن منشور نيقيه را نپذيرفتند؟

نپذيرفتند؛ چون اعتقاد رسمي، طبيعت مسيح را دُواليسمي(دوگانهdaualism) مي پنداشت؛ يعني لاهوتي و ناسوتي بودن مسيح. اما اينها مي گفتند عيسي مينوفيزيست(monofisit) ، يعني تک طبيعي است. سرّ اينکه اسلام در شمال آفريقا پيشرفت کرد به اين دليل بود که عقايد توحيدي مسيحيّان نسطوري مصر و شام، همانند اسلام بود و لذا از دين اسلام استقبال کردند و جنگ مسلمانان در آنجا جنگ آزادي بخش بود و نه مذهبي.

صفير:همگامي که مسلمانان به حبشه هجرت کردند، عقايد نجاشي پادشاه حبشه دواليسمي بود يا مينوفيزستي؟

عقائد پادشاهحبشهتوحيدييعني مينوفيزيستي بود.چنانچه علامه طباطبايي در الميزان به مطلب اشاره دارد.

صفير:بنابراين دولت امپراتوري روم نقش مهمّي در شکل گيري انديشه تکفيري داشت. از چه دوره اي بين مسيحيّان بحث تکفير شايع مي شود؟

يک دسته از فِرق مسيحي که طبيعت دوگانه مسيح را نمي پذيرند توسط مسيحيت کاتوليک مطرود و ملعون مي شوند و در واقع به نوعي آنها را متهم به ارتداد کردند.

صفير:آيا نپذيرفتن قرائت رسمي باعث تکفير در مسيحيّت مي شود يا عوامل ديگري وجود داشت؟

ببينيد! مسيحيّت به هرحال دين است و در دين هم تفسير و فهم ديني وجود دارد. فهمي که سنت "پول"(sainpiul) از انجيل ارائه مي دهد که آن هم اخذ شده از انجيل يوحنّا است بدين صورت که اوّل کلمه بود و کلمه پيش خدا بود، کلمه انسان شد، کَلمه به آسمان رفت و... اين عقيده حلول که مسيح از آسمان مي آيد، در انجيل يوحنّا ظهور پيدا مي کند وگرنه در انجيل مرقس اين صراحت که انجيل يوحنّا دارد ديده نمي شود. چرا انجيل يوحنّا اين تفکّر را مطرح مي کند؟ ـ بر اساس مطالعاتي که من داشته ام و در کتاب هاي اعتقاداتي مسيحيت يا تاريخ اديان است ـاين است که انجيل يوحنّا در سال 90 ميلادي تأليف يافته و در اين سال ها مسيحيّت از مسيحيّت يهودي جدا شده است. بايد توجه داشت که دو جريان مسحيّت وجود داشته است: يک مسيحيتي که سابقه يهودي دارد و در اُورشليم نشو و نمو يافت که آنها را مسيحيان يهودي مي گفتند. آنها بقاياي يهوديان هستند که يهود را با آن قشري گري و تشريفات و فِرقي که يوناني با اصطلاح صدوقيان داشتند نپذيرفتند. جريان دوم، در گسترش مسيحيت به يونان و طرابلس ليبي و طرابلس لبنان پديد مي آيد که اين مناطق به يونان نزديک بوده و انديشه فلاسفه يونان از جمله افلاطون در اين نواحي شيوع داشته است. افلاطون نظريه مُثُل را مطرح کرده است؛ نظريه مُثُل برخلاف نظريه ارسطو ـ که به عينيّت قائل است ـ به يک نوع ذهنيّت قائل است. تأثير فلسفه يوناني و نظريه مُثُل در انديشه مسيحي به آسماني بودن نزول عيسي بر روي زمين مي انجامد که در انجيل يوحنّا تبلور مي يابد و اينجا است که تفسير فرزند خدا (تثليث) تحقق مي يابد. بعدا اين انديشه را ميان شاگردان و ديگر مسيحيان رسمي مي کنند. در اين راه خودشان و ديگر مسيحيان کشته هم مي دهند؛ از جمله "ژوستي ئين" شهيد که از ارامنه آذربايجان و بزرگان کليسا بود، در آن دوره است. سرانجام در قرن چهارم، يعني سيصد و سي و چهار، امپراطوري روم اين اعتقادات را رسمي مي کند و بعد، اين عقايد را به صورت عقيده رسمي دولتي در کشور يا مستعمرات روم اعلام مي کند.

صفير:در قرون وُسطا ما شاهد يک حاکميّت ديني توسط کليسا هستيم. کليسا چه ويژگي هايي و چه نوع مديريّتي را در آن زمان پيگيري مي کرد که به تکفير نياز پيدا کرد و آيا از تکفير استفاده سياسي مي کرد يا واقعاً در آن دوران يک بحث ديني و مذهبي بود؟

دکترثقفي: اصطلاح قرون وسطا، اصطلاحي است که در دوره رونسانس و تجدد پديد آمد که آن هم در بخش معرفتي مطرح شد. اين دوره را از 470 ميلادي تا 1470 ميلادي در نظر مي گيرند.

صفير:ده قرن؟

بله، ده قرن که هزار سال مي شود؛ و از ظهور دوره راجر بيکن که تجربه را مطرح مي کند و مي دانيد که روش تجربي مقابل روش قياسي فلسفي است.دِکارت استدلال مستقل فردي را در انديشه مطرح مي کند و الهيّات را نه از جانب عالم الالهي و بالا، که الهيّات و انديشه رااز منظر فرد مطرح مي کند. جمله معروف ايشان که «من فکر مي کنم پس هستم»، نشانگر تفکر اومانيستي است. اگر چه دکارت معتقد بهخداوند بوده منتها "من" بودن را مطرح مي کند و اين آغاز اومانيسم است. اومانيسم يعني انسان گرايي در برابر محوريت خدا. در اين زمان در اروپا از نظر علمي روش استقرا و از نظر تفکّري، روش تحقيق دکارتي را به کار مي برند که سؤال هايي در مورد درست به کار بردن عقل را مطرح مي کند و از روش هاي تجربي و تحليلي استفاده مي کند و در واقع دوره هاي قبلي را که عقلاني، فلسفي و ذهني است دور مي زند. امّا ويژگي هاي قرون وسطا علاوه بر سبک تفکر معرفتي که حاکميّت فلسفه يوناني بر الهيات بوده يعني عقايد مسيحيّت با فلسفه يوناني آميخته مي شود که نمايندگان اين جريان کساني مانند آگوستين قديس، آنسلم و آکوئيناس هستند. همان علّت العلل و علل چهارگانه از قبيل علّت فاعلي، مادّي و ... که ما هم در فلسفه اسلامي داريم. آگوستين در شهر خدا (cityofGod) عقايد مسيحيّت را که به نوعي خلاف عقل است مانند عقيده تثليث را، در قالب فلسفه ارسطويي تفسير مي کند؛ يعني از افلاطوني به ارسطويي تبديل مي شود. و در آنجا مسأله "پدر من در آسمانها است" را به عنوان علّت اولي و علّت فاعلي مطرح مي کند. بعد تفسير دين مسيحيّت به سبک فلسفه يوناني در تمام مدرسه هاي تشکيلات پاپاليزمي(papalisim) کاتوليک اعمال مي شود.

صفير:در حوزه اجتماعي - سياسي چطور؟

حوزه اجتماعي عرصه قدرت بلامنازع و سلطه پاپ است که حتّي تاييد اُمراي به اصطلاح سياسي از قبيل پادشاهان در اسپانيا، روم، بلژيک و ديگر کشورهاي اروپايي به وسيله پاپ انجام مي شد.مثل ايران قبل از اسلام، دوره ساساني که پادشاهان را زردتشتيان و مغان تعيين مي کردند و هر پادشاهي که طبق نظر اينها تعيين نمي شد مانند بهرام، جنايتکار معرفي مي شود؛ عين اين را در اروپا مسيحيّان يا کاتوليک ها و پدران کليسا انجام مي دادند.

صفير:ساختار قدرت کليسا در قرون وسطا چگونه بود؟ يعني اينها پادشاهان را تعيين مي کردند يا پادشاهان فقط نياز به تأييد شرعي کليسا داشتند؟

در بعضي از جاها مثلا در فرانسه و آلمان پاپ ها پادشاه را تأييد مي کردند.

صفير:اين تئوري که پاپ بايد حاکم باشد از متون بدست آمد يا مردم مي خواستند؟ و اين نظريه از کجا نُضج گرفت؟

وقتي شما در انجيل مي بينيد که پايه اساسي مسيحيّت حکومت "پدر من در آسمانها است" و پاپ در آخرين شام مسيح نماينده مسيح شد و از طريق فطير مقدس، حکم و فيض خداوند را از آسمان بر افراد و مؤمنان پخش مي کند که مبناي کليسا اين است؛ و کليسا از طريق اعمال هفت گانه، تسلط بر اجتماع پيدا مي کند و از اينجا علاوه بر قدرت ديني، نفوذ اجتماعي هم ايجاد مي شود و در اثر اين نفوذ، ثروت و درآمد هم حاصل مي شود. مجموع درآمد و ثروت و نفوذ، باعث اقتدار پاپ مي شود که نتيجه آن تعيين و تأييد حاکمان است. ما نظير آن را در تاريخ داريم مثلاً فتحعلي شاه مشروعيت حکومت خود را از ميرزاي قمي گرفته است.

صفير:يا مثلا شاه طهماسب را مرحوم کَرَکي نصب کرده بود.

درست است، شاه طهماسب را کَرَکي نصب کرده است.اگرچه روحانيّون در بخش هايي از تاريخ اديان قدرت سياسي مستقل نداشتند ولي تعيين کننده بودند و اين، انحصار به مسيحيّت ندارد و در دين هاي ديگري نظير زرتشت و اسلام هم در مقطع هايي اين امر وجود داشته است.

صفير:قدرت اقتصادي در اين دوران به دست چه کسي بود؟ در قرون وسطا آيا کليسا بر حوزه هاي اقتصادي هم تسلط پيدا کرده بود؟

از دو راه اينها به قدرت اقتصادي دست پيدا کردند؛ يکي از طريق وقف ها.بخشش و وقف در همه اديان از جمله مسيحيت وجود دارد. در اين وقف ها، اَراضي و اموالي را وقف کليسا مي کردند و طبيعي است که رئيس کليسا يا همان پاپ، اموال وقفي را در اختيار داشته است. دومين قسمت از درآمدها، از گناه بخشي يا اعتراف به گناه و بعد بخشش از طرف کليسا حاصل مي شد.گناه يک امر فردي است. در پروتستانيسم يا اسلام معتقد بودند که خودت براي خدا اعتراف و بعد استغفار از گناه کن؛ ولي در مسيحيت کاتوليک اين اينطور نيست بلکه مسيحيان بايد به کليسا بيايند و به گناه اعتراف کند. يکي از آداب کليسا اعتراف به گناه است؛ بگذريم از اينکه گناه را ذاتي انسان مي دانند، آن وقت پدر کليسا يک فطير مقدس چربي دار به اعتراف کننده مي دهد، که انگار، خود مسيح است که بر سر گناه کار يک فطير روغني مي مالد. مسيح غير از عيسي است، عيسي (jesuas) و مسيح (chriet)است. اين روغن که بر سرش مي مالد به نوعي پوشش معنوي است. اين اعتراف به گناه دنباله اش پول آمد و با بهشت فروشي و خريد جهنم، ثروت هاي کلاني بدست آوردند که لوتر و پروتستان ها به اين جمع آوري ثروت از طريق گناه بخشي اعتراض کردند.

صفير:اگر بخواهيم عمده ترين و مهم ترين و شاخص ترين موارد تکفير در قرون وسطا را بيان کنيم به چه مواردي مي توان اشاره کرد؟

در دو دوره مي توان بحث را تبيين کرد.دوره اوّل به دوره فهم مسيحيّت مربوط است و به وسيلهفرقه هايي مانند مارسيون و يونيتاريون(وحدت گرايانunitarian)، در آيين مسيحيّت مطرح مي شود که به تک طبيعي مسيح اعتقاد داشتند و او را فقط پيامبر مي دانستند. امّا در دوره هاي بعدي از قرن هشت هجري، يا قرن هاي سيزده، چهارده ميلادي به بعد که مسيحيّت تحت تأثير فرهنگ اسلامي از طرف اسپانيا واقع شده است و نوعي عقلانيّت وارد مسيحيت شد، به تدريج، در مسيحيّت پروتستانيسم ايجاد مي شود. پروتستان ها داراي فهم آزاد از مسيحيّت بودند و به عقايد مطرح شده در اناجيل اعتراض مي کنند مانند بحث تثليث يا گناه بخشي، سود بي حساب پاپ، فساد کليسا از طريق جمع ثروت و يا نقب هاي زيرزميني. شما مي دانيد که روحانيّت مسيحي ازدواج نمي کنند چون مسيح هم ازدواج نکرد. به نوشته ويل دورانت، در واتيکان آن دوره، در مدارس راهبه هاي مجرد وجود داشتند که پدران مجرد مسيحي، زيرزميني نقب ها و کانال هايي زدند و به اتاق هاي راهبه هاي مسيحي راه پيدا کرده و زنا و فساد خيلي گسترش پيدا کرد؛ اين حرکت، مورد اعتراض جامعه واقع شد که شما از اين يک طرف عدم ازدواج را وسيله قرب الهي مي دانيد ولي ازسوي ديگر از طريق زيرزمين، به آن خانه ها راه يافته و سبب آبروريزي شده ايد!

در پي آن دوره، در حقيقت، ظهور پِروتستانيسم نوعي اعتراض بود؛ اعتراض به قدرت و فساد دستگاه کليسا از نظر گناه و معصيت، اعتراض به جمع آوري ثروت، اعتراض به دست انداختن در اعتقادات ملل مسيحي که بهشت، جهنم را خيلي معمولي جلوه مي دادند و آن را در معرض خريد و فروش قرار داده بودند. از اين به بعد نهضت زوين گلي(zwingly) ظهور کرد و مسيحيت را تفسير دروني کردند؛ يعني در مسيحيّت، تحول از لُوتر و کالوين يا زوين گلي به بعد، صورت گرفت که مذهب را از بعد تشريفاتي خارج کردند؛ تشريفاتي که فرد مذهبي بايد وارد کليسا مي شد، به پيشاني علامت تثليث مي زد، بعداً(sacrement) يعني با فطير يا شراب مقدس اعتراف به گناه مي کرد و ارکسر مسيحي مي نواخت و انجيل خواني صورت مي گرفت. براي انجام همه اين امور، شخص بايد به کليسا برود.تحول گرايان، اين تشريفات را به دو اعتقاد تغيير دادند: يکي اعتقاد به اين که دين، فيض الهي است نه عمل؛ اين تفسير لوتر است. فيض الهي يعني اگر شما در زندگي موفق هستيد، اين موفقيت را روح القدس براي شما مي آورد و فرد مسيحي رابطه مستقيم با خداوند دارد اسم اين را فيض(grace) مي گذارند و ديگر نيازي نيست که واسطه وجود داشته باشد و پدر روحاني فيض مسيح را به شما بدهد؛ همين که در هر کاري موفق مي شويد اين فيض الهي است و اين سبب مي شود که شما مورد لطف خداوند قرار بگيريد. البته فيض به هر کسي تعلق نمي گيرد فيض خداوند بدون اختيار بر آدم وارد مي شود و لذا هم پروتستان ها و هم کاتوليک ها هر دو جبرگرا هستند منتها جبرگرايي کاتوليک ها تاريخي است يعني خداوند گناه را آفريده است تا زماني که مسيح آمد و شما به آن سلسله مراتب روحانيتي اعتقاد پيدا کرديد، اما جبرگرايي پروتستاني، اعتقاد به نزول فيض است.

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي کرد

بعد از اين تفسير فردگرايانه از دين و تقرّب بدون واسطه به خداوند بدون تشکيلات پاپ و کليسا، شخص ديگري مي گويد اصلاً آن فيض هم فقط متعلق به قلب است؛ يعني شما عشق الهي را در دلتان داريد. عشق الهي مسيحيّت همانند عشق عرفاي ما مانند بابا طاهر عريان است که در درون شما يک نوع جوشش الهي و گرايش به خداوند وجود دارد. اين تفاسيري است که در مورد ايمان بيان مي شد و لذا شما ايمان دار باشيد کافي است و نياز به عقيده نداريد و ايمان با عقيده فرق دارد. ايمان آن تعلّق دل شما به خدا است: «ألا بذکرالله تطمئن القلوب»؛ اما اگر ايمان را در چهارچوب بگوييد که في المثل شامل توحيد، جهان بيني، وحدت، وحدت در کثرتي و امثال اينهابشود ديگر قالب آن، استدلالي خواهد شد و علم کلام به وجود مي آيد. وقتي اين عقايد جزميّت يافت، همان عقيده در نزد ما يا (believe) به نظر غربي ها مي شود. عين همين را عرفاي ما دارند عرفاي ما باور دارند که ايمان تعلّق و عشق الاهي است که در دل انسان با خداوند ارتباط برقرار مي شود. (در اندرون منِ خسته دل ندانم چيست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست) اما اگر همين ايمان را در چارچوب بگنجانيم عقيده و جزميّت مي شود و بحث تفسير پيش مي آيد. در حالي که در بحث ايمان شما يا ايمان داريد يا نداريد؛ اگر اين ايمان و عشق الهي را داريد آن وقت از مسيح شاهد مي آورند در آن دلي که به پدر من ايمان داشته باشد رحمان، و اگر به پدر ايمان نداشته باشد شيطان در دل مي آيد و شيطان با رحمان قابل جمع نيست. اين را در انجيل متي مي گويد؛ در تفسير عرفاني ما هم خانه دل مسکن اغيار نيست: ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. شما ذهنتان از دو چيز خالي نيست يا رحماني هستيد يا شيطاني و اين اسمش ايمان است. اين نحو تفاسيري که مبتني بر فيض الاهي است تشکيلات پاپي را رد مي کند و دراصل، اعتقاد به عمل دارند. ايمان به مسيح تجلّي رحمت الهي است؛ علم خداوند روح القدس و نور خداوند هم حضرت مسيح است. اينها را پروتستانها هم دارند، از اينجا تفاسير گوناگوني پيدا مي شود و بعضي تفاسير افراطي در ترک دنيا و بعضي ديگر، دنيامدار مي شوند که اين تفاسير، معرکهآرا شده است.

صفير:رابطه آن با تکفير چيست مثلاً اِسپينوزا يا لوتر تکفير مي شوند؟

اِسپينوزا تکامل گراي يهودي است منتها فيلسوف علمي است و تکامل داروين را قبول دارد و وحدت وجودي است و بعد تکفير مي شود.

صفير:کالوين هم تکفير مي شود؟

کالوين هم تکفير مي شود براي آنکه تفسيري که از مسيحيت ارائه مي دهد، تفسير متفاوتي است.مزيد بر اين اعتقاد که هر کس مثل ما نمي فهمد پس کافر است که مانند اين مطلب در مارکسيسم استالينيستي نيز پديد آمد کهاستالين مي گويد هر کس مارکسيسم را مثل من نمي فهمد خائن و کافر است. اين تفکر همواره در دوره هاي مختلف تاريخ وجود دارد که هر کس قرائت خاص ما را از دين قبول ندارد در ديندار بودن، مشکل دارد! البته در ماجراي گاليله، اعتراض او به اعتقادات نيست بلکه به محتويّات علمي کتاب مقدس است. گاليله با تأثر از روش دکارت، تجزيه و تحليل مي کند. البته قبل از آن، مطالعه طبيعت در اروپا شروع شده بود. علم فيزيک، مطالعات نجومي و هيئت پيشرفت کرده بود برخلاف قرون وسطا که احکام نجومي از قبيل سعد و نحس وجود داشت که توسط دستگاه پادشاهان و کليسا تأييد مي شد. گاليله با استفاده از تلسکوب و رصد ستاره ها اعتقاد به مرکزيت زمين را ابطال مي کند و انديشه علمي دستگاه پاپ و انجيل را مورد ترديد قرار مي دهد. در اين زمان دستگاه کليسا دست به تفتيش عقايد مي زند که شما بايد مثل انجيل بفهميد و چندين سال در اسپانيا و ديگر مناطق به اعتراف گيري، شکنجه و کشتار دست زدند.

صفير:بنابراين، افراد بسياري در اين دوره به حکم تکفير کشته شدند چون که برخلاف قرائت رسمي کليسا عمل مي کردند؟

انگيزيسيون، بعد از ظهور پيروزي علم بالاخص علم نجوم به وسيله کپلر، کپرنيک و گاليله مطرح مي شود و طبيعي است که وقتي فرضيه هاي جديد علمي را اثبات مي کنند خود به خود اين احکام در جامعه پخش مي شود و جامعه، در حال بيداري از عقائد نادرست پيشين است.در اين زمان کليسا مي گويد: کساني که مثل ما مرکزيّت زمين را قبول ندارند و تعاليم کتاب مقدس را رد مي کنند اينها از دايره مسيحيت خارج هستند و تعداد اين مخالفان به تدريج بسيار گسترده مي شود. محتواي علمي و جهان بيني انجيل، جهان بيني بستهبطلميوسي است که تبديل مي شود به جهان بيني وسيع منظومه شمسي.

صفير:غير از گاليله و خارج از علم فيزيک چه کساني گرفتار تکفير کليسا مي شوند؟

قبل از آن، دِکارت احتياط مي کند حتّي در رساله اي که از او منتشر مي شود به نام «روش درست به کاربردن عقل»؛ در آنجا دکارت محافظ کارانه برخورد مي کند.ولي گاليله تصريح مي کند و در آخر، گاليله را به بند مي کشند که زير فشار سياسي و مذهبي به ظاهر اعتقاداتش را پس مي گيرد ولي در نهايت مي نويسد که زمين به دور خورشيد مي چرخد.

صفير:تعريف انگيزيسيون چيست؟ آيا به دليل مخالفت عليه تفسير علمي کليسا محکوم به عذاب مي شدند؟

بله

صفير:يعني اين تنها عامل بوده؟

دوره هاي بعد، اعتراض تنها به عقايد ديني نيست مثلا اعتراض به تاريخ جهاني تورات که مي گويد پنج هزار و ششصد و هفتاد و پنج ساله است؛ بلکه علم مي آيد از طريق باستان شناسي و از روي سنگ ها و فسيل ها عمر جهان را پيدا مي کند که خيلي بيشتر از تعبيري است کهدرتوراتآمده است. وقتي که عقايد ديني پديد آمد و طرفداران اجتماعي پيدا کردند در نتيجه، درگيري ها آغاز مي شود.

صفير:يکي از مشخصّه هاي جريانهاي تکفيري در زمان ما مانند داعش اين است که مستقيماً به متن مراجعه مي کنند بدون اينکه مقلد کسي باشند يا به مفسر مراجعه کنند و از متون، حکم تکفير را استخراج مي کنند. آيا در متون مقدس قديم يا جديد مسيحيّت چنين متني هست که مستند به آن بخواهند کسي را تکفير کنند؛ يا مي گفتند چون برداشت ما را قبول نداريد تکفيرتان مي کنيم؟

تکفير در عالم اسلامي با تکفير در مسيحيّت فرق مي کند.آنها اعتقادنامه پخش مي کرد و اين سنّت اعتقادنامه اي در تاريخ مسيحيّت دو، سه بار تجديد و تکرار شده؛ اعتقادنامه اصلي در قرن چهار در دوره امپراتوري روم تدوين شد، دومين اعتقادنامه هم در قرن هفتم با حذف بعضي موارد تکرار شد؛ در تاريخ مسيحيّت سه بار اين اعتقادنامه تصحيح شده و مسيحيان بايد طبق اصول اين اعتقادنامه عمل مي کردند و هر کسي طبق اعتقادنامه عمل نمي کرد، بيرون حوزه دين رسمي قرار مي گرفت و کافر و مرتد مي شد و عقيده اش انحراف داشت. ولي در اسلام فهم دين ملاک است؛ فهم هم از دوره اوليّه تاريخ اسلامي بين مذاهب مطرح شد. در اينجا اصحاب رأي، اصحاب حديث، اصحاب عقل و ... داريم مثلا ابوحنيفه اصحاب رأي است و قياس را خيلي گسترده در فقه به کار مي برد ولي ابن حنبل مخالف آن است و شافعي و مالکي بينابين آن دو هستند که مالکي فقه عصر مدينه را حجت مي داند. اين جريان اصحاب رأي، با اصحاب حديث، کاملاً در بُعد فقه در جهان مسيحيت هم وجود دارد. نزاع ديگري که در اواخر قرن دوّم در اسلام پديد مي آيد نزاع معتزله و اشاعره است. معتزله، عقليه (راسيوناليسمrationalism) هستند و شيعه با معتزله در اصول اعتقادات نزديک هستند عقليون و اصحاب توحيد و اصحاب العدل هستند. اين جريان در مقابل اشاعره قدرت پيدا مي کنند و اين قدرت دو قرن طول مي کشد تا در دوره مأمون، قدرت معتزله سياسي مي شود و مسأله قديم و حادث بودن قرآن مطرح مي گردد. در آن زمان مساله تکفير، که بر اساس عقيده تنگ نظرانه خوارج با صرف گناه کبيره اتفاق مي افتاد و در مقابل آنان عقيده مُرجِئه که طرفدار بني اميه هستند قرار مي گيرد، توسط معتزله در مسأله حادث يا قديم بودن قرآن مورد استفاده قرار مي گيرد. آنان مسأله قرآن را مسأله مي کنند و دستور سياسي و بخشنامه براي مخالفان صادر و آنان را تکفير مي کنند؛ و از جمله کتک خورده هاي اين جريان احمد حنبل است که در برابر روشنفکري هاي افراطي معتزله جبهه مي گيرد ولي بعد از اين دوران، متوکل عباسي در مقابل معتزله، ابن حنبل را تأييد مي کند. آن زمان روشنفکران معتزله، اصحاب حديث را مورد شکنجه قرار مي دادند و بسياري رابه قتل رساندند که در حدود شانزده هزار نفر در اين جريان کشته شدند و همين رفتار دوباره در زمان متوکل بر عليه معتزله تکرار مي شود البته اين جريانات در تاريخ اسلام بيشتر در جهان اهل سنّت واقع مي شود گرچه شيعه همراه با معتزله توسطمتوکل فاسد مورد حمله واقع مي شود ولي عمده اين قضايا در جهان اهل سنت به وقوع پيوست.

صفير:در آن برهه شيعه قدرتي نداشت.

بله قدرت نداشت.در قرن هفتم هجري ابن تيميه، ظاهرگرايي، حديث گرايي و نص گرايي محض ابن حنبل را تأييد و اعتقاد نامه صادر مي کند که ريشه وهابيّت هم به اين اعتقاد نامه بر مي گردد و هر کس که طبق اين اعتقاد نامه يازده گانه اصلي عمل نکند، تکفير مي شود. البته تفاوت انديشه ابن تيميه در اين است که اگرچه غير معتقدين به اين انديشه را کافر مي داند ولي قتل آنها را تجويز نمي کند ولي وهّابي ها قتل را تجويز مي کنند و اين جريان سياسي داعش يا طالبان که قتل غير خودي را جايز مي داند و امروزه دامن گير عالم اسلامي شده است، پيرو آن انديشه است.

صفير:تکفير چه اثرات منفي و بازخوردي در عالم مسيحيّت در سال هاي پسيني پس از اضمحلال حکومت کليسا داشت؟

بازخورد آن الحاد و موجب چند حادثه مهم در جهان مسيحيت شد: اوّل اينکه؛ در اثر تکفير،انگيزيسيون، انجماد انديشه و فکر و حاکميّت فلسفه به جاي علم يا قياس به جاي استقرا در جهان مسيحيّت، مسأله رنسانس را پديد آورد. رنسانس باعث طرد اعتقادات مسيحي و فرهنگي قرون وسطا ـ که گاه هم از طريق مسلمان ها به جهان مسيحيت رسيده بود ـ و بازگشت به فرهنگ يونان در عصر طلايي آن گرديد. بازگشت به فرهنگ يوناني عبارت است از اومانيسم مطلق و اسطوره هاي يونان باستان. در اثر اين تحولات، جهان مسيحيّت از نظر فرهنگي دچار نوعي گسست با اديان توحيدي مي شود. فرهنگ يوناني از بُعد معرفتي مبتني بر اسطوره است و در همين فرهنگ، بحث هرمونتيک مطرح مي شود و امروزه فلسفهحاکم بعد از پوزيتويسم، هرمونتيک است. فلسفه يوناني از نظر فرهنگي و اجتماعي حاوي برهنگي است که در مجسمه هاي يوناني مشاهده مي شود. دوّمين تاثير اين است که؛ ذهن بشر بايد آزاد باشد يعني اين تفکر که من انسان هستم و خودم مي توانم بفهمم و سرنوشت انسان در رابطه با هستي، ديگر قضا و قدري نيست. انسان به واسطه علومي از قبيل فيزيک، شيمي و... در سرنوشت خود به ايفاي نقش مي پردازد. در پي آن، دانشمندان علوم طبيعي، حس گرايي و تجربه را توسعه دادند. وقتي من مي فهمم و روش من استقرا است پس هر چيزي که غير از استقرا باشد، اصلاً علم نيست و علوم(science) مطرح شد. بنابراين، اعتقاداتي مثل اعتقاد به روز قيامت خرافه مي شود يا اگر هم باشد راهش ايمان و اخلاق کانت است و علم و دين دو چيز متفاوتند. اتفاق ديگر در قرن هجدهم؛ ظهور روشنفکري است؛ روشنفکري يعني رمز و راز و جادو در طبيعت وجود ندارد(افسون زدايي). براي مثال اين استکان است، استکاني شيشه اي هست و جادو و جنبل نمي خواهد؛ از اينجا مساله الحاد پديد مي آيد. در اروپا الحاد علمي در قرن نوزده و بيست با الهام از نظريات داروين شکل مي گيرد که نمونه آن مکتب الحادي مارکسيسم ماترياليستي است. فوير باخ آلماني که متاثر از انگلس و مارکس است مي گويد خدا ساخته انسان است نه انسان ساخته خدا؛ که اين الحاد است. بعد اين تفکر توسعه مي يابد تا در نهايت نيچه مي گويد خدا مرده است و «اين خدا مرده است» فلسفه حاکم بر علم، هنر و سياست مي شود. تا قرن بيست، علم و داروينيزم اجتماعي رشد همه جانبه پيدا مي کند؛ داروينيزم اجتماعي يعني اصل در قدرت، قدرتِ نژاد برتر است. نتيجه اين برداشت، اصلح بودن نژاد سفيد اروپايي و کسب قدرت به واسطه علم است نه حکمت، و اين براي بشر خطرناک بود چون در قرون وسطا، علم، حکمت و حقيقت را مي آموخت و به دنبال حقيقت ماهيّت و غايت مي رفت ولي در اين دوران به غايت اهميت نمي دهد. علم چيزي است که مشکل را حل کند و قدرت ايجاد کند که با افراطي شدن اين روند شاهد ظهور جريان فاشيسم، هيتلر و نازيسم هستيم و از نتايج آن بروز جنگ اول و دوم بين الملل با شصت ميليون کشته است. از اين زمان به بعد، اروپايي ها مي گويند که علم به تنهايي به جاي اينکه نافع باشد مضر از آب در آمد که به تدريج وارد دوران پُست مدرن مي شويم. امّا اينها مربوط به تاريخ اروپاست و آيا تاريخ و انديشه ما در ذيل کليّت انديشه غربي است؟! که من در اينجا حرف دارم!

صفير:من هم در همين باره، مي خواستم بپرسم که جوامع مسلمان در مقام مقايسه نسبي، چه نتيجه اي مي توانند از آن دوران گذشته اروپا بگيرند؟

ببنيد! در تاريخ اروپا انگيزيسيون وجود دارد در حالتي که انديشه اسلامي با علم موافق بود. ممکن است مرکزيّت زمين، فکري رايج بوده ولي خواجه نصير در اين مرکزيّت و هيئت بطلميوسي ترديد داشت، يا فارابي هيچ گونه اعتقادي به احکام نجومي نداشت؛ يا در قرن پنجم، علماي اسلامي کاملاً تجربه گرا بودند. منتها بعداً خطايي که در عالم انديشه اسلامي رخ داد، تکفير فلاسفه توسط غزالي بود و نتيجه اين تکفير، ظهور و غلبه حديث گرايي بر عقل گرايي است که آغازش در سياست اگر چه از احمد بن حنبل است اما در جهان انديشه، از آنِ غزالي است. غزالي آن قدر جرأت به خرج مي دهد که کتاب «تهافت الفلاسفة» را در تکفير فلاسفه مي نويسد بر اين اساس که فلاسفه علم خدا به جزئيات و معاد جسماني را منکر هستند و اين در حالي است که ابن سينا مي گويد من به واسطه اينکه نبي صادق مصدَّق، معاد جسماني را گفته به آن ايمان دارم. تکفيري که از ناحيه غزالي بود، به تدريج، رنگ اجتماعي مي گيرد آنچنان که کتابهاي فلسفي را آتش مي زنند، علوم عقلي محکوم مي شود و علوم نقلي و عرفان رشد مي کند. نماد بارز حديث گرايي، اشاعره هستند که جبري گرا هم هستند؛ تا زماني که ابن رشد در عالم اسلامي ظهور مي کند. ابن رشد فيلسوفي است که کتاب «تهافت التهافت» را در ردّ مدعيات غزالي مي نويسد. براي مثال در اندلس(اسپانيا)، که تحت حاکميت سلسله دولت هاي مرابطين و موحدين بود، ستيز با فلسفه و فيلسوف کشي باب مي شود. محکوم کردن عقلانيّت خسارت بزرگي بود که در عالم اسلامي رخ داد.

صفير:در عالم تشيع وضعيت چگونه بود؟

در تشيّع، عقلانيّت همراه فلسفه ادامه داشته و در همين تشيع نيز حديث گرايي و به اصطلاح اخباري گري ظهور کرده است که آن هم خطري براي عقلانيت مي باشد.شهيد مطهري اين مطلب را آقاي بروجردي نقل مي کند که در پي ظاهرگرايي، اخباري گري حاکم مي شود. اين اخباري گري و حديث گرايي تا امروز هم ادامه دارد ومکتب تفکيک هم به نظر مي رسد در زمره اخباري گري قرار مي گيرد. براي مثال در اصفهان، اين دو جريان فکري حاکم است يکي خط عقلانيّت که نمايندگان آن در دوره معاصر، مرحومان حاج آقا رحيم ارباب،آقاي طاهري و سيد محمد غروي هستند و از آن طرف، جريان حديث گرايي اخباري است که قائل به اموري نظير کرامت و خواب و... است. به قول يکي از علما، ما با اينکه به ظاهر اصولي و عقلاني هستيم ولي هنوز که هنوز است اخباري گري بر فقه شيعه سايه انداخته است.

صفير:بر افکار و همه چيز!

افکار هنوز در شيعه اخباري گري است.با اينکه مکتب عدليه ـ که شيعه هم جزء اين مکتب است ـ به حسن و قبح ذاتي اشياء معتقد است و اين حسن و قبح به وسيله عقل قابل کشف است با اين وجود، عقل در فقه، منبع درجه دو است و عقل يا بايد شرط تعيين کند يا حجيّت ندارد، هرجا يک استدلال عقلي مي آيد باز تلاش مي شود که حديثي برايش پيدا کنند در حالي که اين کار دليلي ندارد. به قول شهيد مطهري اگر شما عقل رافيض الهي مي دانيد و مورد تأييد است بايد خود عقل منبع احکام باشد و ديگر نيازي به تأييد و امضاي شرع نداشته باشد. و منطقةالفراغ و يا قاعده تلازم جاري است.

صفير:در واقع به وسيله عقل تنها، حجت بر ما تمام مي شود؟!

بله! اين نکته در روايت است که براي انسان دو حجت وجود دارد: حجت خارجي و حجت باطني. حجت خارجي که پيامبر و امام است که امروزه دستمان از آنها کوتاه است پس حجت باطني مي ماند. از طرفي قاعده تلازم هم بين عقل و شرع وجود دارد. ما اگر عقل گرايي را احياء کنيم به نظر من مکتب شيعه مي تواند به خيلي از مسائل روز، مقتضيات زمان و مسائل مستحدثه پاسخ گويد و اين احتياط هاي زياد و غير ضروري هماز بين مي رود. به قول آيت الله جناتي آن چيزي که باعث در جا زدن مکتب فکري شيعه و عدم هماهنگي با زمان و مسائل روز مي شود اين احتياطي است که بيش از حدّ به ذهن مجتهدان ما مي آيد. احتياط جامعه را در حالت انتظار و تزلزل نگه مي دارد و شما نمي توانيد مسائل را آنچنان که هست تحليل کنيد تا پاسخ بدهيد. اين به نظر من مسأله اي است که امروزه مطرح است.

صفير:خواستم يک مقدار بيشتر هم به اين نکته بپردازيم که ما چه درسي مي توانيم از قرون وسطا بگيريم تا جوامع مسلمان مانند مسيحيان دچار الحاد نشوند ؟

من معتقد هستم درسي که ما مي توانيم بگيريم اين است که در مورد دين آنچه که ذهن جامعه را بيش از مباحث استدلالي و عقلي درگير مي کند، رفتار اجتماعي است.دکتر شريعتي مي گفت: براي بلال، توحيد، توحيد استدلالي نيست اگرچهقرآن در مباحث توحيدي يک کتاب استدلالي است ولي براي بلال ، توحيد همان عدم تبعيض است در واقع توحيدش عملي است. مرحوم آقاي مطهري در کتاب «نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير»، تعبيري در باره آقاي نائيني دارد و مي گويد: نائيني کسي است که توحيد سياسي را در کتاب «تنيبه الامة و تنزيه الملة» آورده؛ توحيد سياسي يعني آزادي. اين ديگر اعتقاد صرف نيست که برهان و حديث نياز داشته باشد. وقتي عملاًمن به عنوان يک مسلمان اهل قبله که مرجع تقليد دارم ـ يعني قائل به احترام علما هستم ـ حق بيان انديشه ندارم و اظهار نظر نتوانم بکنم، معني اش در نتيجه اين است که توحيد اجتماعي و سياسي وجود ندارد و ديگر نيازي به توحيد ذهني نيست. اين داوري در جامعه در مورد دين مطرح است و لذا در دنيا شما مي بينيد" فلسفه دين" مطرح مي شود که در ايران هم به وسيله روشنفکران مطرح مي گردد. متاسفانه در حوزه هاي ديني ما به غير از فلسفه الهيات، فلسفه هاي ديگر اعم از فلسفه سياسي، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع و... رشد نيافته و همين باعث عقب ماندگي ما از دنيا شده است. کار فلسفه، مطالعه و داوري بي طرفانه است همچنان که در کليّت فلسفه موضوع را بي طرف مي بينيم. پس بايد براي در امان ماندن از خطر نفوذ افکار الحادي و ضد ديني ابتدا به عقل گرايي و علوم عقلي در شاخه هاي مختلف آن بها بدهيم و سپس با اعمال و کردار خودمان، مروج دين رحماني، ديني که باعث تعميق برادري و محبت در جامعه بشود باشيم. شنيده شده که آيت الله جوادي آملي در زمينه "فلسفه سياسي دين" و ديگر فلسفه هاي مضاف، تلاش هاي علمي کرده و در اين باره رساله نوشته اند. اين خود گام مبارک و مغتنمي براي آينده روشن است.

عنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org