Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: انسان خليفه` الله يا جانشين پيشينيان

انسان خليفه` الله يا جانشين پيشينيان

مقدمه‌

آياتي در قرآن داريم كه در آن لفظ خليفه يا خلائف و خلفاء به كاربرده شده است .امّا درباره مفهوم خلافت مورد نظر در آيات اختلاف نظر است، آيا مراد جانشيني خداوند در زمين است يا جانشيني نسبت به كساني كه قبلا بودند و هم اكنون جاي خود را به ما داده اند. به آيات نقل شده در اين زمينه توجه مي كنيم:

و اذ قال ربك للملائكه انّي جاعل في الارض خليفه`، قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون. (البقره: 30)

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: "من در زمين جانشيني خواهم گماشت"، ]فرشتگان[ گفتند: "آيا در آن كشي را مي گماري كه در آن فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، ]تو را[ تنزيه مي كنيم; و به تقديست مي پردازيم." "من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد."

يا داود انا جعلناك خليفه` في الارض فاحكم بين الناس بالحق (ص: 26)

اي داوود، ما تو را در زمين خليفه ]و جانشين[ گردانيديم; پس ميان مردم به حقّ داوري كن،

هو الذي جعلكم خلائف في الارض (فاطر: 39)

اوست آن كس كه شما را در اين سرزمين جانشين گردانيد.

امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض (النمل: 62)

يا ]كيست[ آن كس كه درمانده را چون وي را بخواند اجابت مي كند، و گرفتاري را برطرف مي گرداند، و شما را جانشينان اين زمين قرار مي دهد؟

وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم (النور: 55)

خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين ]خود[ قرار دهد; همان گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين ]خود[ قرار داد، و آن ديني را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، مواردي نيز وجود دارد كه گرچه لفظ خلافت در آن نيست، ولي وراثت زمين و آباداني زمين را به بندگان صالح يا مستضعف واگذار كرده است:

و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون (الانبياء: 105)

و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.

و قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبه` للمتقين. (الاعراف: 128)

موسي به قوم خود گفت: "از خدا ياري جوييد و پايداري ورزيد، كه زمين از آن خداست; آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مي دهد; و فرجام ]نيك[ براي پرهيزگاران است."

ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمه` ونجعلهم الوارثين.(القصص:5)

و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرودست شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان ]مردم [گردانيم، و ايشان را وارث ]زمين[ كنيم.

در مجموع در آيات فوق دو بحث مطرح است:

الف: اين كه مراد از خلافت و وراثت خلافت از جانب خداوند و وراثت براساس اراده او است يا جانشيني ذيشينيان؟

ب: اين كه اين خلافت و وراثت اگر خلافت الهي ثابت شود ،تشريعي است نه تكويني؟ وهر كدام چه اقتضايي دارد؟

در نتيجه اگر خلافت تشريعي از جانب خداوند به انسان واگذار شده است لازمه آن اين است كه آنان در انجام امور مربوط به خلافت - كه از جمله آنها تدبير است - باالمباشره` يا بالتسبيب - مجاز هستند.

بررسي لغوي‌

كلمه خليفه، خلائف و خلفاء كه در آيات قبل به كاربرده شده از كلمه خلف اشتقاق يافته است. خلف به معناي پشت در مقابل قدّام (جلو) است، كسي كه جانشين ديگري شود و پس از او به كارهايش قيام كند خَلَف است و مصدرش خلافت،...خلافت نيابت از ديگري است يا به جهت مرگ منوب عنه يا غيبت او و يا عجز او و يا اين كه به جهت تشريف مستخلف است، براين وجه آخر خداوند اولياء خود را خليفه خود در زمين مي كند "هو الذي جعلكم خلائف في الارض" و خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است.

صاحب تاج العروس بين خليفه` و خليف تفاوتي نمي بيند و آن را به معناي سلطان اعظم مي آورد و تاء آن را براي نقل يا براي مبالغه مي داند، زجاج نيز مي گويد: جايز است كه امامان را خلفاء الله در زمين بدانيم چرا كه خدا خود مي فرمايد يا داود انا جعلناك خليفه` في الارض. فيومي نيز خليفه را هم به معناي فاعل و هم به معناي مفعول مي داند، خليفه به معناي سلطان اعظم به اعتبار اين كه خلف قبلي است، مي تواند فاعل باشد يعني بعد از او آمده است و ممكن است به معناي مفعول باشد آن جا كه خدا او را قرار داده و در حقيقت پس از ديگري آورده شده است. وي در اين كه مي شود خليفه را در غير از آدم و داود (كه به طور خاص خلافت الهي آنان بيان شده) بكار برد دو قول را نقل كرده و خود با تعميم خلافت موافق است. طريحي نيز ضمن موافقت با ديگران در مفهوم واژه خلف مفاد آيه "وجعلناكم خلائف في الارض(الاحزاب:53 "(را جانشيني بعضي از بعضي ديگر دانسته است، ولي در دو آيه اي كه كلمه خليفه درباره آدم و داود بكار برده شده آن را عرفاً داراي دو معنا مي داند، يكي اين كه كسي جانشين ديگري از پيامبران است و يا اين كه از ناحيه ديگري فرمانروايي و تدبير امور مي كند.

بررسي تحليلي ايات‌

به نظر مي رسد درباره حضرت داود ترديدي نباشد كه مراد از خلافت، خلافت تشريعي و منصب قضائي و حكومي براي داود است و مفاد آيه جعل فرمان روايي است و به همين دليل پس از آن به "فاي" تفريع آمده است: فاحكم بين الناس بالحق(ص: 26) و به همين دليل بعضي كه بدنبال غير سياسي جلوه دادن مفاهيمي چون خلافت در قرآن هستند، در اين مورد به قضيه شخصيه بودن و يا به معناي رسالت بودن آن اشاره كرده اند. در مقابل نيز طبري در دو روايتي كه ذكر كرده است خلافت را به معناي حاكميت و مالكيت و فرمان روايي زمين دانسته است.

علامه طباطبايي نيز درباره داود آورده است:

ظاهر خلافت خلافه` الله است. پس با آنچه در آيه و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه` (البقره:30) آمده است منطبق است. از شأن خلافت است كه خليفه با اوصاف و كارهايش از كسي كه او را جانشيني كرده است حكايت كند. پس خليفه` الله در زمين بايد كه به اخلاق خدايي متخلق شود، آنچه خدا اراده مي كند اراده نمايد و انجام دهد و قضاء الهي را بانجام رساند و از راه خدايي تجاوز نكند. به همين جهت فاحكم بين الناس بالحق را بر آن متفرع كرده است.

ولي روشن است كه آيه سوره "ص" تنها در شأن داود است و نصب الهي داود را مي رساند0

درباره حضرت آدم نسبت به اين كه مراد از جعل خلافت در زمين چيست اختلاف است.

شيخ طوسي در معاني تفسير شش گانه 1 - خلافت و جانشيني از گذشتگان 2 - جانشيني آدم و ذريه او از ملائكه` 3 - جانشيني از اجنّه 4 - جانشيني بعضي از اولاد آدم از بعضي ديگر 5- جانشيني از خداوند در حكم كردن به حق ميان مردم (در حق آدم و فرزندان او) 6 - جانشيني در روياندن زمين و درختها و راه انداختن چشمه ها اشاره كرده است و معناي پنجم را به ابن مسعود نسبت داده است.

قرطبي نيز ضمن ذكر بعضي از معاني، خلافت را به معناي جانشيني خداوند در احكام و اوامر و نصب امامت گرفته است و اين آيه را به منزله اصل در نصب امام و خليفه مطاع دانسته است.

علامه طباطبايي نيز با استفاده از سياق آيه و اعتراض ملائكه اين گونه مي بيند كه مراد از خلافت جانشيني خداست، نه جانشيني موجودات زميني ديگر; چرا كه پاسخ خداوند به اين كه من به آدم اسماء را آموخته ام تناسبي يا جانشيني ديگران ندارد و اين خلافت اختصاص به آدم ندارد و به ذريه او نيز تسري مي يابد. آن گاه مرحوم علامه طباطبايي آيات ديگر پيش گفته (الاعراف: 69، يونس: 14 و النحل: 62) را به عنوان مؤيد عموم خلافت ذكر مي كند.

بنظر مي رسد مفهوم خلافت در آيات ذكر شده خليفه` الله باشد، حتي در مورد آياتي چون ذكر خلافت بعد از قوم هود و قوم عاد (الاعراف 69 و 74 ;(چرا كه اگر خلافت به معناي جانشيني انسانهايي نسبت به انسانهاي ديگر باشد، اين خلافت نكته اي در ياد كرد او نيست و اهميتي ندارد كه بر آن تأكيد شود. همين نكته بود كه ملائكه را به اعتراض واداشت كه ما اهل تسبيح و تقديس هستيم، چرا ديگران را خليفه خود مي گردانيد. نكته ديگر اين كه مراد از اني جاعل في الارض خليفه مفهومي اعم است، چرا كه آدم شخصاً اهل فساد و خونريزي نبود، اين نسل آدم بودند كه درميان آنان افرادي خونريز و مفسد پديد آمد. از سوي ديگر مي توان گفت در اين آيه مستخلف عنه مسكوت گذارده شده است و ظاهر كلامي كه مسافر هنگام سفر و يا سلطان در هنگام امر كردن بگويد: من در مملكت خليفه قرار دادم، اين است كه كسي را خليفه خود قرار داده است.

پس آنچه آيه` الله مصباح يزدي آورده اند كه: "بسياري از آياتي كه دلالت برخلافت انسانها دارد و در آنها مشتقات خلافت و استخلاف استعمال شده است دال بر خلافت تكويني انسانهايي از انسانهاي ديگر است نه خلافت تشريعي انسان از خداوند". سخني ناصواب است و با تفسير بزرگان اهل تفسير منافات دارد.

حال اگر مفهوم خلافت را جانشيني خداوند در زمين بدانيم و آيات ياد شده بويژه آيه سوره مباركه بقره را دال بر خلافت انسان بر زمين ببينم، اين سئوال مطرح است كه اين خلافت تكويني است يا تشريعي و چه نتيجه اي از آن حاصل مي شود؟" در تقريب دلالت آيه بر خلافت تشريعي و لازمه ان دو تقريب از معاصرين وجود دارد ؛اول:

لازمه اطلاق خلافت از خداوند در زمين آن است كه انسان در تصرف تكويني و تشريعي برزمين مجاز باشد تصرف تكويني با احياء و رويش زمين و تصرف تشريعي با حكومت كردن برزمين است.

و به تقريبي ديگر:

اگر خلافت صفت مردم يا جامعه باشد، پس اين آيات اشاره دارد كه رهبري از طريق انتخابات برگزيده مي شود; چرا كه معناي خلافت عمومي مردم آن است كه خود برخود حكم برانند و اين راهي جز انتخابات ندارد.

ولي در مقابل اشكال زير طرح گرديده است.

اگر به يك معنا همه مردم خليفه` الله باشند باز نمي توان گفت كه مراد از خلافت حكومت است. زيرا اگر منظور از حاكم بودن هر انسان حكومت اوست بر خودش، چنين امري لغو است و اگر منظور حكومت اوست بر ديگران، نتيجه اش اين مي شود كه همه آدميان بر همه آدميان حاكم باشند، جانشيني خداي متعال در آباد كردن زمين يا جانشيني او در مختار بودن و داشتن اراده آزاد است و آن جا كه استخلاف در زمين به معناي حكومت و فرمان روايي آمده از آغاز دايره آن محدود و مشخص شده است و شامل همه انسانها نمي شود.

بنظر مي رسد نويسنده پيش گفته گمان كرده است كه مقصود از خلافت انسان بر روي زمين آن است كه انسانهاي ناصالح به رهبري برگزيده شوند ولذا ايشان در ادامه سخن خود يكي از آيات استخلاف را آورده است و ضمن تأييد ضمني مفهوم تشريعي استخلاف از جانب خداوند موضوع آن را "الذين آمنوا و عملوا الصالحات" دانسته است‌

در حالي كه هرگز مقصود آن نيست كه افراد ناصالح و بي ايمان خليفه خداوند بر روي زمين باشند ولي همه انسانها كه نشاني از خلافت الهي را دارند (حداقل شأن اختيار و اراده) تلاش مي كنند به عنوان مظهري از خلافت اللّه براي حاكميت جامعه رهبري اصلح را برگزينند كه ضوابط ديني را نيز دارا باشد.

از اين روي انصراف استخلاف انسان به مسايل مربوط به آباداني زمين و...صحيح نيست و به نظر مي رسد در زمان فقد نص مي توان خلافت الهي انسان را مبناي مشروعيت حكومت الهي - مردمي دانست.

شهيدايه الله سيد محمدباقر صدر در يكي از آخرين كتابهاي خود مي نويسد:

خداوند انسان را خليفه خود در زمين قرار داده است، اداره جامعه انساني، سياست و تدبير امور آن از شئون خلافت الهي انسان است. به عبارت ديگر انسان به عنوان جانشين خداوند حاكم بر سرنوشت خود شده است، قرآن كريم اين خلافت را امانت الهي معرفي كرده است. انسان موظف است اين امانت را آنچنان كه خداوند مي خواهد به كارگيرد. لذا حق ندارد آن را براساس هوسها و منافع شخصي استعمال كند، طبيعت استخلاف الهي اقتضا مي كند كه انسان در زمين به حق و عدالت حكم كند و مصالح نوع انساني را با تطبيق احكام الهي بر بندگان و سرزمين او ادا نمايد. انسان در برابر خداوند مسئول است و براي اداي اين مسئوليت آزاد آفريده شده است.

آيه` الله طالقاني نيز در كتاب اسلام و مالكيت با اشاره به آياتي از جمله: ثم جعلناكم خلائف في الارض (يونس: 14)،مال را مال الله و انسان را خليفه` الله مي بيند، خلافت را براي همه انسانها دانسته و حاكم را وكيل و نايب جمع در انجام امور مي شناسد.

البته آياتي كه وراثت زمين را براي صالحان مي داند امكان دارد اشاره به مفهومي خاص باشد و به دوران موفور السرور حكومت حضرت صاحب الامر اشاره داشته باشد. بويژه آن كه در رواياتي نيز بر دوران حكومت امام زمان (عج) تطببيق گرديده است. البته اگر اين را از مصاديق جري و تطبيق بدانيم عموميت آيه به حال خود باقي مي ماند.

در هر صورت ضميمه كردن آيات پيش گفته در باب خلافت انسان بر روي زمين، وراثت صالحان نسبه زمين و اراده الهي در اين زمينه نسبت به مشروعيت حكومت فرد صالح منطبق بر ضوابط قرآني كه برخاسته از مردم باشد كافي است. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 56 با اين نظريه سازگار است.

اصل 56: حاكميت مطلق برجهان و انسان از آن خدا است ]اشاره به سيادت مطلق الهي [و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است، هيچ كس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهي قرار دهد وملت اين حق خداداد را از طرقي كه در اصول بعد مي آيد اعمال مي كند.

پي نوشت:

. راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 162.

2. سيد محمد زبيدي، تاج العروس، به تحقيق دكتر عبدالفتاح الحلو، دارالهدايه للطباعه` والنشر، 1406 ه- / 1986 م، ج 23، ص 264.

3. پيشين، ص 264 - 265.

4. احمد فيوّمي، المصباح المنير، چاپ دوم، قم، دارالهجره`، 1414ق. ج 1، ص 178.

5. پيشين.

6. فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، قم، مؤسسه بعثت، 1414 ق، ج 1، ص 540 - 541.

7. ر.ك: الصادق البلعيد، القرآن و التشريع، ص 234. وي در اين باره مي نويسد: كلمه خليفه گرچه در فقه سنتي زياد استعمال مي شود و داراي بار سياسي زيادي گشته است و مفهوم كليدي انديشه سياسي سنتي از قرن هفتم تا به حال شده است، ولي تنها دوبار در قرآن آمده و درمعناي سياسي هم استعمال نشده است. يكي در آيه 30 سوره بقره درباره حضرت آدم كه اشاره به شخص دارد و نه به يك مفهوم كلي. و ديگر در آيه 38 سوره ص كه اشاره به صفت واضحي براي داود پيامبر الهي دارد و به ويژگي هاي او ارتباط دارد، پس خلافت معناي ضيق دارد و رابطه خدا و رسولش را كه همان نبوت و رسالت است بيان مي كند و هيچ ربطي به معناي دنيوي ندارد. دكتر مهدي حائري نيز مي نويسد: خليفه در قرآن دو معنا دارد: يكي به معناي مظهر و نشانه و ديگري به معناي نماينده تام الاختيار است و معناي تاريخي آن يك پديده دنيايي و غير الهي است كه مردم با كساني بيعت مي كنند، اين معنا ربطي به ولايت ندارد. حكمت و حكومت، ص 179.

8. ابن جرير طبري، تفسير طبري، ج 12 ص 180.

9. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص 194 - 195.

0 . محمد بن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 1 ص 131.

1 . قرطبي انصاري، الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص264.

2 . ر.ك: سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 116.

3 . ر.ك: سيد كاظم حائري، الامامه` و قياده` المجتمع، چاپ اول، قم، مؤلف، 1416 ه- / 1995 ق، ص45.

4 . ر.ك: سيد مصطفي خميني، تفسيرالقرآن الكريم، اوّل، تهران مؤسسه عروج، 1376، ج5، ص227.

5 ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، ص222.

6 . حسينعلي منتظري، داراسات في ولايه` الفقيه، ج1، ص 1 - 5.

7 . ر.ك: سيدكاظم حائري، همان، ص 48.

18. ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص 224.

19. ر.ك: همان، ص 224، اشاره به آيه 55 سوره نور.

20. سيد محمدباقر صدر، الاسلام يقود الحيوه`، ص 9، 13 - 23.

21. سيد محمد باقر صدر، الاسلام يقود الحيوه`، ص 9، 13 - 23.

22. ر.ك: اسلام و مالكيت ص 144 به نقل از مقالات دين و حكومت ص 401.

23. در معاني الاخبارهاي آمده است به نقل از امام صادق عليه السلام كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به علي وحسن و حسين عليهم السلام نگاه كرد و گريه كرد و فرمود: شما بعد از من مستضعفون هستيد، مفضل از امام پرسيد: چه معنايي دارد؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود معنايش آن است كه شما ائمه بعد از من هستيد، خداي فرمايد: و نريد ان نمن علي الذين...، پس اين آيه تا روز قيامت در ما جريان دارد. ر.ك: الميزان ج16، ص 14.

منبع : سايت فهيم

* كاظم قاضي زاده‌

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org