Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اسلام، دين رحمت

اسلام، دين رحمت

" وَمَا ارسَلنَاكَ اِلاَّ رَحمَه`ً لِلعَالَمِينَ قُل اِنَّمَا يوحَي اِلَي انَّمَا اِلهُكُم اِلهٌ وَاحِدٌ "1

در شرائط كنوني و جهان امروز دو نوع برداشت از اسلام رو در روي هم قرار دارند: اسلام رحمت و اسلام خشونت. برداشتهاي تند، راديكال و خشن از اسلام، از يك سو اسلام هراسي و از سوي ديگر اسلام گريزي را در پي داشته اند. در عرصه جهاني، پيوند تروريسم با گروه هاي اسلام گرا پديده اي به نام "اسلام هراسي" را به وجود آورده است. در عرصه داخلي نيز تفسير خشن و اقتدارگرايانه از اسلام سبب شده تا عده اي در اصل ايمان ديني ترديد كنند. در حالي كه اگر ما در سرشت آموزه ها و تعاليم اسلامي بنگريم و تامل كنيم مي بينيم همان طور كه در آيه قرائت شده آمده است، خدا به پيامبر مي فرمايد كه ما تو را تنها به عنوان پيامبر رحمت آن هم نه براي تنها مسلمانان و قوم عرب بلكه براي همه جهانيان فرستاديم .

بنا بر اين، آن وجه اصلي پيامي كه خدا به پيامبر اسلام ابلاغ كرده بود پيام رحمت است و اين با آن تصويري كه چه بسا از اسلام در پرتو برخي از تفاسير خاص ارائه مي شود ناسازگار است. وقتي ما در سيره، كلمات و رفتار ائمه اطهار از جمله حضرت امام علي بن موسي الرضا(ع) -كه اين جلسه به مناسبت ولادت ايشان برگزار شده است- مي نگريم مي بينيم كه اين وجه از اسلام، در سيره و رفتار آن ها وجه بسيار برجسته اي است. امام رضا(ع) در بين شيعيان به "امام رئوف" شهرت داشته اند و رئوف به معناي مهربان، نشانگر همين وجه است كه در ادامه بيان مي شود.

پيوند اسلام و خشونت‌

خشونت يكي از پديده هاي زيان بار جوامع انساني است كه امنيت و كرامت بشر را مورد تهديد قرار مي دهد. جهان امروز شاهد انواع گوناگون كاربرد خشونت در عرصه هاي فردي و اجتماعي زندگي انسان است كه به شيوه هاي مختلفي توجيه مي شود. يكي از مهمترين شيوه هاي توجيه خشونت، استفاده از آموزه ها و مباني ديني است. جريان هاي تند و اسلام گرا اقدامات خشني همچون بمب گذاري، ترور و آسيب رساني به حكومت و مردم را بر اين اساس توجيه مي كنند. حكومت هاي ديني نيز اقداماتي همچون زندان، شكنجه، اعدام و ديگر اقسام سركوب را به پاي دين مي گذارند، ازين رو در ديدگاه عموم، همواره اسلام سياسي يعني برداشت هايي كه در صدد ارائه الگويي براي اداره جامعه و حكومت بر اساس اسلام مي باشند، با خشونت پيوند يافته اند.

اولين سوالي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه اساساً چه مي شود كه بين اسلام و خشونت بين آموزه هاي ديني و خشونت پيوند برقرار مي شود؟ اسلام خشن از كجا تغذيه مي شود و كدام مباني به تصوير خشن از اسلام دامن مي زنند؟ و چه اموري اسلام را اسلام رحمت جلوه مي دهد؟

چون جلسه به مناسبت ولادت حضرت رضا تشكيل شده است، نخست به تجلي اسلام رحمت در سيره و رفتار امام رضا(ع) بيفكنيم.در كلمات حضرت امام رضا(ع) و در سيره و رفتار ايشان مي بينيم، ابراهيم بن عباس صولي وقتي مي خواهد امام علي بن موسي الرضا(ع) را معرفي كند، مي گويد: "هيچ كس را فاضلتر از ابوالحسن الرضا7 نه ديده ام و نه شنيده ام. از او چيزهايي ديده ام كه از هيچ كس نديده ام؛ هرگز نديده ام با سخن گفتن به كسي جفا كند نديدم كلام كسي را قطع كند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود، هيچ گاه حاجتي را كه مي توانست برآورده سازد رد نمي كرد، هرگز پاهايش را پيش كسي كه نشسته بود دراز نمي كرد، نديدم به يكي از دوستان و خادمانش دشنام دهد، هرگز نديدم كه آب دهان به بيرون افكند يا در خنده اش قهقهه بزند، بلكه خنده اش تبسم بود. چنان بود كه اگر تنها بود و غذا برايش مي آوردند، غلامان و خدمت گزاران و حتي دربان و نگهبان را بر سفره خويش مي نشانيد و با آن ها غذا مي خورد، شب ها كم مي خوابيد و بسيار روزه مي گرفت".

اين در واقع، چهره اي از اسلام رحمت است كه در شخصيت علي بن موسي الرضا(ع) جلوه گر شده اما چه مي شود كه اين چهره تضعيف مي شود؟ عوامل گوناگوني كه موجب مي شود تصويري خشن از آموزه هاي ديني و اسلامي، ارائه شود كه در اين جا با توجه به محدوديت زماني، به دو عامل مهم اشاره مي كنيم.

عوامل خشونت ديني‌

1: قشري گري و متن مداري خشك‌

اولين عامل و مبنايي كه اسلام و خشونت را پيوند مي دهد، نوع رويكردي است كه ما به دين داريم. اگر رويكرد ما به دين و آموزه هاي ديني رويكرد خردمدار و عقل مدار باشد، و كوشش بكنيم كه آموزه هاي ديني را به گونه اي تفسير كنيم كه با خرد انساني در تعارض نيفتد، اين نگرش سبب مي شود كه اسلام، اسلام رحمت باشد.

در برابر رويكرد سطحي و قشري، آن رويكردي كه به روح آموزه هاي اسلامي توجه نمي كند، آن رويكردي كه نمي نگرد پيام اصلي دين چه بوده و اين پيام در جهان جديد چگونه بايد تفسير بشود؛ اين رويكرد قشري سبب مي شود كه از اسلام يك تفسير خشن ارائه بشود. اين روي كرد به متن و الفاظ بيش از معني و پيام نهفته در آن ها بها مي دهد و در چارچوبي خشك و انعطاف ناپذير به تفسر متون مي پردازد. در تاريخ اسلام، نخستين كساني كه تفسير خشن از اسلام ارائه كردند، خوارج بودند. خوارج دو آموزه محوري دارند: نخست: تكفير؛ دوم: خشونت. از ديدگاه آنان عمل، يكي از اجزاي اصلي ايمان قلمداد مي شود و هر نوع نافرماني خداوند، با ايمان ناسازگار است. بنا بر اين، هر گناهي مستلزم كفر است. بر اين اساس، آنان پذيرش حكميت توسط علي(ع) را نوعي نافرماني خدا مي دانستند كه با يك نگاه سطحي به آموزه هاي اسلامي ادعا كردند: "لاحكم الا لِله"2 چون حاكميت فقط از آن خداست، بنابر اين، داوري و حكميت انسان باطل است و پذيرش داوري و حكميت، نافرماني خداوند و متسلزم كفر است. علي(ع) فرمود: "كلمه` حق يراد بها الباطل" اين كه شما مي گوييد در واقع كلام حقي است؛ حاكميت از آن خداست ولي اين تفسير سطحي كه شما از آن مي كنيد، تفسير درستي نيست . اتفاقاً جالب است كه حضرت امير نفرمودند كه حاكميت از آن خداست و من از سوي خدا آمده ام، حضرت نفرمودند كه من نماينده خدا هستم، بلكه فرمودند به هر حال حكومت يك ضرورت براي جامعه است و اين تفسير شما تفسير درستي نيست. همين تفسير سطحي و قشري از احكام اسلام بود كه سبب شد اين ها صف آرايي كنند و اقداماتي را انجام دهند كه به ريخته شدن خون بسياري منتهي شد. همچنان كه امروز هم عده اي كه دارند تفسير خشن از اسلام ارائه مي دهند، نيز دقيقاً همان ويژگي را دارند و به آموزه هاي اسلامي بسيار سطحي نگاه مي كنند.

اتفاقاً وقتي در سيره علي بن موسي الرضا(ع) نگاه مي كنيم، مي بيينم كه ايشان يك نوع ديانت خردمندانه و خرد مدارانه را تبيين مي كنند. امام رضا(ع) در شرايطي كه جهان اسلام از يك نوع آشفتگي فكري رنج مي برد و گروه هاي مختلف كلامي و مذاهب مختلف فقهي مطرح بودند و هر كدام ادعايي داشتند، در جهان اسلام ظاهر شد. هنگامي كه به مرو مهاجرت كرد، چه در طول مسير و چه در زماني كه در مرو سكونت گزيدند، همواره تلاش مي كردند تفسيري از اسلام ارائه كنند كه عقلانيست و با عقل و خرد آن زمان قابل دفاع است در همه موارد چه در موضوع جبر و اختيار، چه در موضوع معرفت الهي چه در موضوع خلق قرآن كه موضوع مناقشه برانگيزد عصر بود، امام رضا(ع) شخصيتي است كه حرف جديدي براي گفتن و استدلال تازه اي براي شنيدن دارد، و اهل گفتگوست و از آن هراسي ندارد. منابع، گزارشهاي زيادي از گفتگوها و استدلال هايش در برابر مخالفان آورده اند. در احتجاج طبرسي و ساير منابع از گفتگوها و مباحثاتي كه در محافل علمي با حضور حضرت رضا(ع) شكل مي گرفت و حضرت يك قرائت و تفسير خردمندانه اي را از اسلام ارائه مي كرد. اين يكي از نكاتي است كه موجب مي شود اسلام رحمت را تحت الشعاع اسلام خشونت قرار ندهيم.

2: انحصارگرايي‌

يكي ديگر از عوامل خشن شدن چهره اسلام، انحصارگرايي است. انحصارگرايي، آفتي است كه هم جامعه ديني و هم حكومت ديني را در معرض تهديد قرار مي دهد. فرد انحصارگرا خودش را ارزشمندتر از ديگران مي داند و برداشتي كه خودش دارد را در قياس با برداشت ديگران، برداشت حق جلوه مي دهد و ديگران را متهم به بطلان و ناحق بودن مي كند. آن گونه اي كه در قرآن كريم مي فرمايد: "وَاِن يكُن لَهُمُ ال­حَقُّ يأ­تُوا اِلَيهِ مُذ­عِنِينَ "3؛ اگر حق به جانب خودشان باشد با حالت اذعان و با اين قيافه كه حقيقت از آن ماست مي آيند ولي اگر كلامي باشد كه خلاف برداشت آنها باشد "" وَاِذ لَم يهتَدُوا بِهِ فَسَيقُولُونَ هذَا اِفكٌ قَدِيمٌ "4 آگر خلاف برداشت آنها مطرح شود، ادعا مي كنند كه اين يك دروغ قديمي است و يك كذب ريشه دار است. انحصارگرايي يعني اين كه من موضع حق دارم و شما ناحق هستي. اگر قدرت از آن من بود شما بايد تابع من باشيد، اما اگر قدرت از آن شما بود بايد ببيني من چه مي گويم بنا بر اين در هر حالتي، فرد انحصارگرا خويش را در موضع حق و حقيقت قرار مي دهد و ديگران را در موضع باطل. اين انحصارگرايي رابطه مستقيم با خشونت دارد؛ چرا كه وقتي فرد تصور كند تنها تفسير و برداشت درست از آموزه ها و تعاليم ديني را من مي دانم و مي توانم آن ها را ارائه كنم، به خود حق مي دهد كه ديگري را سركوب كند و او را تحمل نكند و وقتي اجازه سركوب به خود داد، فرقي نمي كند با هر وسيله اي كه توانست او را سركوب مي كند، اگر به آساني و با زبان بتواند، به همان بسنده مي كند و گرنه او را به حبس مي اندازد، شكنجه مي كند و حتي او را به قتل مي رساند. همه اين ها پيامد انحصارگرايي است. برعكس، رواداري و مدارا در صورتي است كه خود را در موضع حق و حقيقت و داور مطلق براي حق ننشاني و براي ديگران هم حق طرح ديدگاه و برداشت خودشان را به رسميت بشناسي.

انحصارگرايي ريشه در اخلاقي دارد كه به نظر مي رسد رمز يا ريشه بد اخلاقي جامعه ماست؛ و آن خودخواهي است. برتربيني اين كه فرد خود را ارزشمندتر از ديگران مي بيند، ريشه بسياري آسيب هايي است كه به جامعه تحميل مي شود. در قسمتي از كلام حضرت رضا(ع) كه در تحف العقول آمده و آقاي محسن امين در كتاب ارزشمندي كه در ارتباط با سيره امام رضا(ع) نگاشته كه حضرت فرمودند: "خرد انسان مسلمان كامل نگردد مگر آن كه ده خصلت در او باشد، از او اميد خير برود (به خير او اميد داشته باشند) از بدي او در امان باشند، خوبي اندك ديگري را بسيار داند و خوبي بسيار خود را كم شمارد. هرچه از او خواهند، دلتنگ نشود. در عمر خود از پي علم رفتن خسته نگردد. فقر در راه خداوندش از توانگري نزد او محبوب تر باشد. خواري در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد. گمنامي را از شهرت خواهان تر باشد" سپس فرمود:" دهم"دهم چيست؟ پرسيدند يابن رسول الله دهمين خصلت چيست؟ فرمود: "اين كه احدي را نبيند جز آن كه گويد: "او از من بهتر و پرهيزكارتر است" و چون مردي كه از او بدتر و پست تر باشد، ببنيد، بگويد: "شايد باطن او بهتر باشد" و اين خوش باطني براي او بهتر باشد و خوبي من ظاهر است". اين در واقع "بنيان اخلاق" است. كانت مي گويد: "تا زماني كه ما خودمان را ارزشمندتر از ديگران مي دانيم، نمي توانيم دم از اخلاق بزنيم". وقتي مي توانيم از اخلاق سخن بگوييم كه براي ديگران ارزشي همسان خودمان قائل بشويم. در پرتو اين ويژگي كه همان اصل "آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگران نپسند" بيان كرده است كه مي توانيم براي ديگران هم حق برداشت متفاوت قائل بشويم آن گاه مي توانيم ديگران را هم به عنوان انساني كه مي تواند دين را بفهمد و تفسير كند، و به همان ميزان كه تفسير ما از دين اعتبار دارد، تفسير آن ها نيز اعتبار دارد، آن ها را بشناسيم. در اين صورت است كه بحث رواداري پيش مي آيد ولي برعكس اگر اين گونه نبود، نتيجه اش اين مي شود كه ما راه را مي بنديم. اين انحصارگرايي است، چرا مذموم و نادرست است؟ انحصارگرايي چه پيامدهايي دارد؟ غير از اين بحث خشونت، نخستين اشكال انحصارگرايي اين است كه يك فرد را مطلق مي كند، آن فرد است كه هرچه گفت درست است. ثمره انحصارگرايي، مطلق گرايي در حوزه هاي مختلف است. گروه هاي افراطي در جامعه ما چگونه نگاه مي كنند وقتي كه يك فرد را مطلق قرار مي دهند، مبنا فقط سخن آن فرد مي شود در حالي كه انسان موجودي خطاكار است. به اعتقاد شيعه، برداشت مشهور و رايج و مورد توافق اين است كه معصومين محدود هستند. ازديدگاه شيعه، همه انسان ها خطاكارند. خوب انحصارگرايي نخستين مشكلش اين است كه اين خطاكاري انسان ها را ناديده مي گيرد.

مشكل بعدي انحصارگرايي اين است كه يك تفسير و برداشت خاص را عين اسلام، قلمداد مي كند و اگر در اثر حوادث و رخدادهاي زمانه بطلان اين تفسير روشن شد، نتيجه اش اين مي شود كه در اثر بطلان تفسير رسمي، به دين ضربه مي خورد. اگر دين با يك شكل از برداشت، مساوي دانسته شود، نتيجه اش اين مي شود وقتي اين تفسير به بن بست برسد، كل دين به بن بست مي رسد.

در تاريخ مسيحيت مي بينيم كه آموزه هاي آن را با شكل خاصي از الهيات و طبيعيات پيوند زده بودند و وقتي كه آن ها شكست خورد، مسيحيت خود هم شكست خورد. پس دومين مشكلي كه انحصار گرايي دارد اين است كه وقتي بطلان اين تفسير خاص مشخص شد، ضربه اساسي به دين وارد مي شود.

سومين مشكل چيزي است كه مرحوم نائيني در كتاب " تنزيه المله و تنبيه الامه" بسيار زيبا بيان كرده است و آن مشكل استبداد ديني است. مشكل استبداد ديني از همين جا نشأت مي گيرد كه يك تفسير و تنها تفسير درست دين، و يك فرد يا گروه، خود را تنها مفسران شايسته قلمداد كنند.

اسبتداد ديني به قول مرحوم نائيني در عصر مشروطه مي گويد: "مفت خواران معمم و كلاهي همه دارند به او مدد مي رسانند" ناشي از همين است كه معتقد باشي من درست مي گويم. در فتاواي علماي شيعه مي بينيم كه پس از بيان فتوا عبارت "والله اعلم" نوشته مي شود اين بدين معناست كه امكان خطا وجود دارد و ممكن است كه اين برداشت اشتباه باشد و ديگري حق دارد كه حكم خدا را به گونه اي متفاوت، تفسير كند، ولي برعكس اگر كسي انحصارگرا شد مي گويد تنها تفسير درست از دين اين است. اين بحث را مرحوم نائيني در كتابش بسيار زيبا مطرح مي كند. ايشان مي گويد كه مشكل استبداد سياسي را راحت تر از ستبداد ديني مي توان حل كرد. استبداد سياسي به استبداد ديني پيوند دارد، تا مشكل اين را حل نكنيم، در آن جا نمي شود به موفقيت و كاميابي دست پيدا كرد؛ به همين دليل است آنگاه كه مرحوم نائيني مي خواهد از كساني بحث كند كه به قول خودش از شجره خبيثه استبداد دفاع مي كنند مي فرمايد: "اولئك اضر علي ضفعاء شيعتنا من جيش يزيد" اين ها بر ضعفاي شيعه ما از جيش يزيد خطرناك ترند، چرا؟ براي اين كه اين ها تفسير از دين را دارند بر اساس منافع و چه بسا بر اساس اعتقادشان. (ما حالا متهم نمي كنيم كه بر اساس صرفاً قدرت طلبي است اگرچه مرحوم نائيني اين بعدش را بيشتر مطرح مي كند) تنها تفسير درست قلمداد مي كنند و ديگران را فريب مي دهند و موجب مي شود كه عده اي تصور كنند دين فقط يعني اين كه اين آقا دارد مي گويد و در نتيجه وقتي با اين آقا مشكل پيدا مي كند، از كل دين مي گريزد. اسلام هراسي و اسلام گريزي در واقع ناشي از اين است. به همين دليل است كه كه مرحوم نائيني1 مي فرمايد: "اولئك اضر علي ضفعاء شيعتنا من جيش يزيد".

مدارا و رواداري‌

اين نوع برداشت خشن از اسلام، برداشتي نيست كه در سيره و كلمات اسوه هاي نمادهاي تفكر شيعي مطرح باشد، متأسفانه شرائط حاضر به گونه اي پيش رفته كه آن قدر اسلام به حكومت و سياست پيوند زده شده است كه خيلي وقت ها آن اموزه هاي اصيل ديني تحت الشعاع قرار مي گيرد، در حالي كه واقعيت امر آن گونه نبوده است. در سيره اهل بيت: بحث مدارا يك بحث اساسي است. در كلامي كه باز هم صاحب تحف العقول6 در مورد مؤمن نقل كرده است، مي فرمايد كه امام رضا(ع) فرمودند: "مؤمن، مؤمن نگردد مگر آن كه در او سه خصلت باشد: سنتي از پروردگارش؛ و سنتي از پيامبرش؛ و سنتي از امامش. سنت پروردگارش "راز پوشي" است. (اين كه گناه و بدي كسي را بيهوده عيان نكند خطاي كسي را آشكار نكند. اين آموزه اي است كه يك فرد مؤمن بايد از خداوند بياموزد، خدا خطاپوش است) و سنت پيامبرش "مدارا با مردم" (كه يك وجه اين مدارا با مردم اين است كه شما امكان اظهار نظر به ديگري بدهيد) اما سنت امامش "شكيبايي" در سختي و تنگي است".

يكي از ويژگي هاي مهم سنت پيامبر همين سنت مداراست. شريعت سمحه و سهله يكي از ابعادش در واقع همين است. به هر حال در شرائط زماني متفاوت، نوع اين سمحه و سهله بودن متفاوت مي شود انتظار نداشته باشيم آن كه امروز هست قطعا در آن عصر هم باشد ولي آن كه اين آموزه به ما مي فهماند اين است كه اسلام دين رحمت است نه دين خشونت؛ ديني نيست كه بخواهد ديگران را به رنج بيندازد. علي بن شعيب(ع) مي گويد: بر ابو الحسن الرضا وارد شدم به من فرمود: "علي، زندگي چه كسي بهتر است؟" گفتم: "سرورم شما بهتر از من مي دانيد". فرمود: "اي علي كسي كه ديگري در زندگي او خوش زيد (يعني زندگي او سبب سختي و مشكلاتي براي افراد ديگر نباشد.) اي علي، زندگي چه كسي بدتر است؟" گفتم: "شما بهتر مي دانيد" گفت: "كسي كه ديگري در زندگي اش زندگي نكند" (زندگي او سبب بشود كه ديگران به مشكلات گرفتار شوند) اي علي، با نعمت ها خوش همسايه باشيد، كه گريزپايند و از مردمي دور نشوند كه بازآيند". سخن در روايت نيز به روشني نشان ميدهد كه اسلام، يك دين رحمت است و آموزه هاي اخلاقي اش هم بر همين اصل استوار است..

بر اساس آن چه بيان شد، مي تواند گفت: دو برداشت از اسلام در دوران كنوني روياروي هم است؛ يكي برداشت خشن القاعده طالباني كه در پرتو آن، حقوق ديگران پايمال مي شود و ديگران به راحتي مورد سركوب، آزار و شكنجه قرار مي گيرند؛ و يكي هم برداشتي كه اسلام را اسلام رحمت معرفي مي كند. اين برداشت خشن نتيجه دو پيش فرض اساسي غلط است: يكي رويكرد غيرخردمدارانه به آموزه هاي ديني؛ و دوم: انحصار طلبي. البته ويژگي هاي ديگري در اين خشونت و اسلام خشن دخيل است ولي اين دو شايد از اهميت بيشتري برخوردار باشد و مادامي كه از انحصارگرايي خارج نشويم، نمي توانيم دم از اسلام رحمت بزنيم.

وقتي به انقلاب خودمان و نظام جمهوري اسلامي خودمان مي نگريم كه بر پايه زحمات و خونبهاي شهيدان و جانبازان و مجروحان بسياري شكل گرفت، اين نظام جمهوري اسلامي، قرار نبود كه اسلامي خشن را توسعه و ترويج بدهد. اگر بادقت به قانون اساسي نگريسته شود كه قرار بوده در جمهوري اسلامي مبناي قانوني باشد، آن بخش حقوق ملتش دقيقا همين ابعاد را نشان مي دهد. به عنوان نمونه، اصل مي گويد اگر كسي را بازداشت كردند، حداكثر تا بيست و چهار ساعت بعد از اين كه بازداشت مي شود بايد در دادگاه صالح برايش حكم كرده و در مورد جرم او قضاوت بشود. در واقع همان چيزي است كه زاييده ديدگاه اسلام رحمت بوده است آيا واقعاً الان اينگونه است؟ وقتي كه در اصل 27 قانون اساسي ما مي گويد كه تجمعات آزاد است، مگر آن كه مخل به مباني باشد، اين بر چه اساسي است؟ براي اين است كه اگر قرار شد اسلامي كه ما داريم طرح مي كنيم، اسلام در برابر آزادي باشد، دوامي پيدا نمي كند و اسلامي تداوم مي يابد كه آزادي، آن را تقويت كند. بنا بر اين، همين چهره هاي ديني در زماني كه قانون اساسي تصويب شد، اين را مطرح كرده است.

يك سري از اصولي كه در باره حقوق ملت در قانون اساسي بيان شده است كه اين ها را واقعا بايد ديد و بررسي كرد. اين بدان معنا نيست كه قانون اساسي وحي منزل است و هيچ جاي خدشه و ايرادي ندارد، ولي در بخش حقوق ملت در اين قانون اساسي، يك سلسله محكمات هست محكماتي كه تفسير بردار نيست. مي گويند در قانون اساسي آمده است كه تفسير قانون اساسي بر عهده شوراي نگهبان است، خوب قبول، ولي اين در كجاست؟ در جايي است كه محل ترديد و محل كلام باشد و بتوان در آن ايجاد شبهه كرد، ولي جايي كه صريح است تفسير بردار نيست. اگر قرار باشد كه در هر جايي تفسير باشد، خود اين اصل مربوطه كه مي گويد تفسير قانون اساسي برعهده شوراي نگهبان است، را چه كسي بايد تفسير كند؟ اگر خود شوراي نگهبان بايد تفسير كند، اين دورِ حقوقي مي شود و باطل است. اين نشان مي دهد كه يك سلسله اصولي در قانون اساسي ما آمده است كه نياز به تفسير ندارد و به نظر مي رسد آن بخش حقوق ملت در قانون اساسي ما اين گونه است اين ها براي چه آمده است براي اين كه جمهوري اسلامي در نهايت، بعد از چندين دهه از عمرش متهم نشود به مقابله با حقوق مردم و ما اميدواريم كه اين گونه باشد.

1 سوره انبياء، 107.

2 . سوره انعام، آيه 57.

3 .سوره نور، آيه 49.

4. سوره احقاف، آيه 11.

* دكتر سيد علي مير موسوي‌

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org