Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: سخنرانی
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: امام خميني (س) اسوه مردم و حكومت
بيانات حضرت آيت الله العظمي صانعي در پايان درس خارج فقه امام خميني (س) اسوه مردم و حكومت امام امّت، عالمي عامل به جميع معنا بود و بعد ببيند او چه كرده، كارهاي او را در زندگي خودش اسوه قرار بدهد.

بسم الله الرحمن الرحيم

خدمت آقايان و عزيزان و دوستان و بزرگواران عرض ميكنم كه ما از امروز مباحثه را تا اواخر تابستان تعطيل ميكنيم و شروع آن هم، روز چهارم ماه جمادي الثاني است.
تعطيل كردن مباحثه قبل از بيست وپنجم خرداد خيلي مرسوم نبود. نه در زمان آقاي بروجردي (قدس سره) و نه بعد از آن هم، تا قبل از پانزدهم خرداد 42، بعضي تعطيل ميكردند، بعضي تعطيل نميكردند؛ ولي اساس، آن طور كه من يادم هست، بر اين بود كه درس تعطيل نشود. منتها بعد از پانزدهم خرداد 42، بحث در حوزه به صورتي ديگر درآمد. قبل از انقلاب كه بعضيها تعطيل ميكردند. بنده و امثال بنده كه مردم ما را انقلابي ميدانستند، عنايت داشتيم كه تعطيل نكنيم. سرّش هم اين بود آن بعض آقايان كه تعطيل ميكردند، ميگفتند: پانزدهم خرداد كه بشود، نسل جوان از حوزه حركت ميكند و براي آنها يا براي طلبهها، به قول خودشان، دردسر ايجاد ميشود، قصوراً يا تقصيراً، انشاءالله قصوراً بوده.
اما الآن بنده بعكس عرض ميكنم كه بعد از پيروزي انقلاب و بعد از رحلت امام ـ سلام الله عليه ـ ديگر بايد بنا را بر اين بگذاريم كه قبل از چهاردهم خرداد درس را تعطيل كنيم، به احترام زماني كه امام (سلام الله عليه) از دست ما رفته و فرشتگان به استقبالش آمدهاند و به ديدن اولياءالله رفته و در جوار قرب حق قرار گرفته. روز پانزدهم خرداد هم، به اعتبار شهدايي كه خالصانه براي اسلام، براي مرجعيّت، براي فقه و فقاهت، براي زهد و عرفان جان دادند، باز به احترام اينكه پانزدهم خرداد مقارن با شهادت آنهاست.
بنده شخصاً عقيدهام است. ميبينيد كه اين طور هم در اين چند سال عمل ميكنيم و يكي دو روز قبل از چهاردهم و پانزدهم خرداد مباحثه را تعطيل ميكنيم. البته نه براي احترام به مقام منيع امام(سلام الله عليه).
بنده كجا كه بگويم ميخواهم به امام احترام بگذارم. بنده كجا كه به شهداي پانزدهم خرداد تهران و ورامين و قم و جمكران و شيراز و ساير بلاد احترام بگذارم. من قابل احترام به آنها نيستم. من به زمان احترام ميگذارم و آن زمان، به اعتبار انتصابش، داراي شرافت و ارزشي شده است.
ما بايد امام را بشناسيم، نه فقط به اسم و تاريخ تولّد و پدر و مادر؛ آن خوب است، يك مرحله از علم و دانايي است. مرحلهاي است از نظر وراثت ژن، كه جز، مقتضيات بزرگوار شدن انسان است. وراثت ژن، مقتضي است. البته نميخواهم بگويم علّت تامّه است، وگرنه فرزندان آدمهاي غير سالم هم سالم شدهاند، فرزندان آدمهاي سالم هم گاه غيرسالم شدهاند، اما جزء مقتضيات است. وراثت ژن در اسلام، از نظر قرآن و روايات به نحوه مقتضي از امور مسلّم است. پدر امام را بشناسيم، مادر امام را بشناسيم، اقوام امام را بشناسيم، تا بفهميم مقتضيات وراثت هم اثر خودش را گذاشته. ائمه (عليهم السلام) را هم اين طور بشناسيم، خوب است. در زيارت وارث ميخوانيم:
«أشهد انك كنت نوراً في الاصلاب الشامخـة والأرحام المطهّرة لم تنجسك الجاهليـة بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمّات ثيابها» تا آخر.
شناخت اساسي، اين است كه بدانيم امام امّت بزرگوار بود و مخلص. امام امّت، عالمي عامل به جميع معنا بود و بعد ببيند او چه كرده، كارهاي او را در زندگي خودش اسوه قرار بدهد. نسبت به اسوه قرار داده شدن، نيازي به بحث نيست. قطره قطرة خون شهدا، گواهي دادند به اينكه امام، انسان والايي است. ميليونها ساعت، انسانهاي بزرگي كه به زندان رفتند، ثانيه به ثانيه در زير شكنجه و فشار، شهادت دادند، كه امام انسان والايي است. آنها كه از زندگيشان براي امام و نهضت و انقلاب ساقط شدند، شهادت دادند، آنها كه مغازههايشان را تعطيل كردند، شهادت دادند. آنهايي كه فشارها را تحمل كردند، شهادت دادند. آنهايي كه براي يك سخنرانيشان دستگاه جبّار هزار قيد و شرط ميگذاشت؛ اما ايستادند و سخنراني كردند و حقايق را گفتند، گواهي دادند. تمام كتب فقهي امام، گواهي داد. كتب اصولي امام، گواهي داد.
«اربعين» امام را مطالعه كنيد و براي مردم بگوييد. چرا «اربعين» امام را نگوييم؟ كتابهاي عرفاني امام را ـ اگر اهلش هستيم ـ چون امام به آن عرفاني علاقه دارد كه در كنارش مبارزه باشد، نه عرفاني كه كسي فقط بنشيند، فكري بكند و بگويد: «نه، ما كاري نداريم، ما با خدا ارتباط داريم». لذا نسبت به مرحوم شاه آبادي در «اربعين» ميفرمايد: «روحي فداه». چرا چنين ميگويد. حضرت امام ميفرمود: «شاه آبادي، مرد مبارزه بود». شاه آبادي استاد عرفان امام بود. ايشان حدود هفت سال در يك مسجد محقّر، نزد مرحوم شاه آبادي، ميتوان گفت خارج فلسفه و عرفان را ميخواند. شاگردهاي مرحوم شاه آبادي هم بسيار كم بودند.
امام را آن کتابهايش معرفي کرده است. جامعة ايران او را معرّفي كرده. اين شور و عشقي كه ملّت به امام دارند، او را معرّفي كرده است. امام احتياج ندارد كه من بيايم معرفياش كنم. مردم بهتر از بندهاي كه فرض كنيد خيلي هم به امام نزديك بودهام، امام راشناختهاند. خانوادههاي شهدا، اسرا، آزادگان، روحانيون عالي مقام، علما، مراجعي كه به امام علاقه داشتند، همه معرّف امام هستند. حالا اگر هم ما خداي ناخواسته در معرّفي كوتاهي كنيم، به شناخت مردم، ضرر نميزند. به نظر من، مردم نسبت به امام به جايي رسيدهاند كه ديگر بالاتر از آن نميشود معرفي كرد؛ مگر اينكه خداي ناخواسته ما بعد يك جوري بشويم كه در بحث بعديام عرض ميكنم. پس اصل معرّفي مورد بحث نيست. امام انسان والايي بوده، بايد اسوه قرار بگيرد، بايد الگو بشود.
ببينيم ما چقدر كارهاي امام را فهميدهايم و ميتوانيم الگو قرار بدهيم. من براي نمونه عرض ميكنم كه براي اينكه در بيابيم چطور بايد احاديث را معنا كنيم، براي مردم چطور بايد حرف بزنيم، حديث را با چه دقّتي بايد نگاه كنيم و معنا كنيم، «اربعين» امام را مطالعه كنيد. البته نميگويم همة مطالب. «اربعين» را براي دوستان و رفقايتان بيان كنيد. برخي ازآنها ممكن است در حدّ اصطلاحات علمي و فلسفي نباشند؛ اما مطالب را در بياوريد، بيان كنيد، خودتان هم ياد بگيريد كه چطور بايد حديث را معنا كرد.
من براي مثال حديث بيست و نهم از «اربعين» امام را براي شما ميگويم(1). ۩ اين حديث را بنده بارها بالاي منبر خواندهام. شما هم اگر منبر رفتهايد، خواندهايد و يا بعداً درمنبرهايتان ميخوانيد. در اين حديث، وصيّتي از رسول الله ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است.
حضرت امام، قبل از آنكه وارد بحث حديث بشود، ـ بتقرير منّي ـ ميگويد: از اين حديث و از نحوة بيان رسولالله(صلي الله عليه و آله) برميآيد كه خيلي اهميت دارد. براي اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) اولاً به علي (عليه السلام) وصيت ميكند؛ يعني حرف اينقدر بزرگ است، مورد وصيت اينقدر با اهميت است، بايد به علي (عليهالسلام) بگويد كه باب علم است و علي (عليه السلام) كسي است كه هيچ عملي را از عبادات فروگذار نميكند؛ اما براي اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخواهد قضيه را مهم كند، به علي (عليه السلام) ميگويد.
بعد خود امام اشكال ميكند و جواب ميدهد. مينويسد كه نگوييد اين را به علي (عليه السلام) گفته كه ديگران بفهمند: «اياك أعني و اسمعي يا جاره». ميگويد: عبارت «في نفسك» قرينه برخلاف است: «يا علي أوصيك في نفسك بخصالٍ».
مي گويد: «ايّاك أعني» نيست «في نفسك» دارد. مانند يك فقيه كه يك بحث فقهي را ميخواهد مطرح كند، در موعظه و نصيحت و پند و اندرز، ملا بشويد و موعظه كنيد. ملا بشويد و به مردم مطلب ياد بدهيد. كم سواد نباشيد كه ديگران براي شما مطلب بنويسند، شما هم خداي ناخواسته برويد و طوطي وار سخن بگوييد. آن طور نميشود تبليغ كرد. جامعة ما يك جامعة آگاه است ميگويند: اين آقا حفظ كرده، دارد ميگويد.اين آقا خودش هم خيلي ملتفت نيست چه دارد ميگويد.
بعد ميگويد: در روايات آمده است جاهايي كه ائمه (عليهم السلام) به خود ائمه سفارش ميكردهاند، پدر به پسرش سفارش ميكرده. ميگويد در آن وصيّت نامه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن لحظات آخر زندگياش به حسن و حسين (عليهما السلام) ميگويد: «أوصيكما و جميع ولدي وأهلي و من بلغه كتابي» (2). ۩ اينجا ميتوانيم بگوييم منظور حسن و حسين (عليهما السلام) نبودهاند.خود حسن و حسين (عليهما السلام) را قسيم آنها قرار ميدهد.
پس وصيت به علي (عليه السلام) است. گوياي اين است كه مطلب مهم است. علي بن ابي طالب (عليه السلام) كه ديگر احتياج ندارد به او بگوييم: مواظبت كن مراقبت كن، يادت نرود، عمل كن. «اوصيك في نفسك بخصال، فاحفظها عني». علي! مواظبت كن. علي! با دقت گوش بده. علي! مراقب باش، نكند يك وقت ترك كني. پيامبر(صليالله عليه و آله) به علي (عليه السلام) ميگويد: «فاحفظها». بعد پيامبر(صلي الله عليه و آله) دعا ميكند: «اللهم اعنه». ميگويد: خدايا علي را ياري كن بتواند به اين وصيتها عمل كند. تا اينجا اين شواهد را ميآورد.
باز ميگويد: در خود حديث شاهد بر اهميت هست براي اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با نون تأكيد ثقيله مطلب را بيان كرده است: «اما الاولي فالصدق. ولايخرجن من فيك كذبـة ابداً». اين طور براي مردم حديث معنا كنيد. كتاب هم مينويسيم اين طور بنويسيم. مقاله هم مينويسيم همين طور. كاري كنيم كه حق در دل طرف جا باز كند. مطالب سطحي درعمق اثر نميكند. حرف سطحي سطحي اثر ميكند. «فلا يخرجن». با نون تأكيد ثقيله ميگويد: همين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) تكرار كرده دليل بر اين است كه مطلب داراي اهميت وارزش است كه با تأكيد بيان كرده است.
بنده بارها اين حديث را خواندهام اما متوجه اين نكات نبودهام. خيال نكنيد امام هم اين را در سن شصت هفتاد سالگي نوشته است. تقريبا در سن 38 سالگي امام «اربعين» رانوشته است چون تاريخش چهارم محرم 1358 قمري است. از اينجا بايد مطلب را يادبگيريم. عزيزان! اگر مطالبي را يادداشت ميكنيد و كنار دفترچه خودتان ميگذاريد براي بعديها مفيد خواهد بود. تاريخ هم داشته باشد، مثل برخي از محدثين. شيخ صدوق، گاهي ميگويد كه من اين روايت را كي ياد گرفتم.
چيزهايي را كه يادداشت ميكنيد، با تاريخ يادداشت كنيد. فردا اگر خلافش به ذهنتان آمد، بفهميد كه ديروز يك جور ديگر فكر ميكرديد. بعد نوشتههايتان را مطالعه ميكنند بفهمند شما نظرتان در فلان تاريخ اين بوده. در چه سني شما اين حرف را زدهايد. امام ميگويد: چهارم محرم 1358 هجري قمري از نوشتن كتاب «اربعين» فارغ شدم. اگر تولد امام را بيستم جمادي الثاني 1319 بدانيم امام در آن وقت 38 ساله بوده.
اول: «اربعين» را نگاه كنيد. در آن دقت كردهايد، يا اينقدر دشمنان انقلاب و اسلام خواستهاند امام را منسي كنند كه ما به فكر نيفتادهايم برويم اقلاً «اربعين» را نگاه كنيم. اگرخواندهايد «شكر الله سعيكم». من عرض ميكنم اگر كسي «اربعين» را نخوانده، روحانييي كه نگاه نكرده به خودش برگردد: «چرا من نخواندهام؟ چه شده كه من نگاه نكردهام؟». در اول «اربعين» امام سنت حسنه اجازه حديث را بالخصوص آنجا متعرض شده. سند خودش را از مشايخ تا به كليني، بخصوص آورده. نه همان كه معمولاً در اجازه اجتهادها مينويسند من اجازه دادم شما از كتب معتبره احاديث را نقل كنيد، نه! از مشايخ خودش كه بعضي از علماي اصفهان بودهاند، نقل كرده، سند را رسانده تا «كافي». بعدمي گويد: «وبالسند المتصل». در هر حديثي ميگويد: «وبالسند المتصل»

از امام بياموزيم كه هيچ گاه مأيوس نشويم. هيچ گاه در مسير هدفي كه تشخيص داديم درست است و براي خدا حركت كردهايم و فكر ميكنيم اجر نهايي را در آخرت ميبريم و براي دنيا و پست، و پول و مقام نيست، هيچ وقت از هدفمان برنگرديم.

امام به اين سنت حسنه عنايت داشت. بنده تا به حال نتوانستهام كسي را پيدا كنم كه اين طور اجازه سلسله حديث داشته باشد. به بعضي از بزرگاني كه فكر ميكردم آنها درمسائل وارد هستند، گفتم، شما اين جور اجازه حديث سراغ داريد؟ گفتند: نه. اول اربعين را نگاه كنيد. «اربعين» امام را بخوانيد در هر صفحهاش مطلب دارد. در هر جملهاش مطلب است. من امروز نگاه ميكردم. خودم مقصر هستم كم مطالعه كردهام.گرفتار هواهاي نفس شدم، كم مطالعه كردم. شما ميگوييد عبادات توقيفي است، يعني نميشود نماز صبح را به جاي دو ركعت چهار ركعت بخوانيم. حمد را به جاي يكبار دوبار بخوانيم، توقيفي است. اما هيچ وقت فكر كردهايد چرا توقيفي است با يك بياني كه خيلي راحت بشود پذيرفت؟ فقط ميگوييم: بله، خدا عالم به مصالح و مفاسد بوده و اين طور قرار داده، گفته است نماز را اين جوري بخوان.
امام با چند جمله، اينقدر زيبا علتش را بيان كرده كه من لذت بردم. گفتم: اماما! روحت بلند است، بلندتر باد، اماما! ملاقاتت با پيغمبر(صلي الله عليه و آله) و علي (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام) بر تو مبارك باد. امام ميگويد: عبادت، يعني ثناي خدا گفتن. ثناگويي كسي به اين است كه آدم او را بشناسد بداند چطوري ثنايش را بگويد. شما اگر بخواهي ثناي يك آدم بيسواد را بگويي، اگر به او بگويي تو آدم باسوادي هستي، اين ثناي اوست؟ نه، براي اينكه او بيسواد است، وقتي به او ميگويي: سواد داري، ميگويد: معلوم است كه دروغ ميگويد. پس ثنا حساب نميشود. تو خصوصيات روحي او را نميداني كه در خانهاش به زن و بچهاش ظلم ميكند. ميگويي: به! به! چه آقايي! چقدر خوب با زن و بچهاش رفتار ميكند! اين ثنا نشد.
عبادت ثناست. ثناي خدا بايد از زبان خود خدا برسد كه خودش را ميشناسد، كه صفات خودش را ميشناسد، به عمق صفات خودش اطلاع دارد، از كيفيت ثناگويي اطلاع دارد. چطوري ما ثناي او را بگوييم. يك وقت نرويم ثناي اين طور بگوييم كه چون در دنيا، آدمها مقابل يكديگر دستهايشان را اينجوري ميكنند، پس ما هم در نمازدستهايمان را اين جوري كنيم.(3) ۩ اين ثنا نيست. اينها با هم نميسازد. اين در مقابل اين انسانهاي مادي ثناست. اين است كه ائمه معصومين (عليهم السلام) ميگويند: تكتف(4) ۩ ، درست نيست و نبايد در نماز باشد.
بعضي گفتهاند: براي عرض ادب به خدا، ما بياييم اين جوري كنيم. اينها خدا را يك آدم عادي فرض كردهاند كه ديگران در مقابلش بايد چنين و چنان كنند. ثنا بايد از جانب خودش بيايد كه به صفات و خصوصياتش آشناست. اين گونه حديث معنا كردن را از«اربعين» امام در بيابيم.
دوم: از امام بياموزيم كه هيچ گاه مأيوس نشويم. هيچ گاه در مسير هدفي كه تشخيص داديم درست است و براي خدا حركت كردهايم و فكر ميكنيم اجر نهايي را در آخرت ميبريم و براي دنيا و پست، و پول و مقام نيست، هيچ وقت از هدفمان برنگرديم. به قول شهيد مطهري: «آمن بهدفه» منتها هدف را حساب شده تشخيص بدهيم. وقتي تشخيص داديم مأيوس نشويم. آنهايي هم كه دنبال ما ميآيند، مأيوسشان نكنيد.
وقتي در سال 42 در فيضيه طلبهها را زدند و شهيد كردند، به نام كشاورزها (عجيب است! گارد ميزند، كشاورز زده است! طلبه را از طبقه دوم فيضيه پرت كردند، كشاورز زده است! عمامه پاره كردند، كشاورز زده است! يعني چه؟! كشاورز كه جانش است و روحانيت. كشاورز كه به عمامه احترام ميگذارد. كشاورز كه با عمامه تبرك ميجويد. عمامه را پرت ميكند؟! به گردن طلبه مياندازد؟ كشاورز به عمامه توهين ميكند؟! زدند. شما كه نبوديد و نديديد. من هم نبودم. آن وقت عصر خدمت امام بودم. اما چه كه نكردند به نام كشاورزها. به هر حال كوبيدند، زدند، بستند، حجره خراب كردند، از طبقه دوم عمامه پرت كردند، شهيد كردند.
طلاب، خون آلود به منزل امام آمدند، چون جايي نداشتند كه بروند. جز منزل امام پناهي نبود. برخي ميگفتند: امام تندروي كرده، اينها اين جوري شدند، به ما چه! برويد سراغ هم او. آنجا كه رسيدند، امام فرمود: «هنيئاً لكم، مرحبا بكم، اينها (حكومت طاغوت) نفسهاي آخرشان را دارند ميكشند».
خيلي است! كوبيدهاند و هيچ كس ديگر قدرت نفس كشيدن ندارد. هنوز كي است؟ سال 42. تا سال57 چندين هزار نفر كشته شدند چقدر زندان رفتند. فرمود: «اينها نفسهاي آخرشان را ميكشند».
قبل از همان حادثه فيضيه يا بعدش بود، حافظهام ضعيف است، همين جا در قم رجالهاي را در خيابانها به راه انداختند، از داخل يك ماشين ميگفت: آخوندها! مفت خواري تمام شد. آخوندها اينجور. مرتجعين اينجور، مفت خواري تمام شد.
امام هيچ به رويش نياورد؛ اما كاري كرد كه شاه ـ عليه اللعنه ـ وقتي به قم آمد، شديداً عصباني شد. گفت كه چرا مردم كوچه و بازار نيستند. يادم نيست ظاهرا تعبير كرده بود:«چرا اين ريشوها نيستند!». يعني مردم محترم قم، چون هيچ كس به استقبال او نرفت. يك مشت از خودشان آورده بودند. معلوم بود كه بايد عصباني ميشد.
همان مردم را امام نگه داشت تا وقتي يكي از ذريه زهرا (عليها السلام) و سيد محترم بزرگواري از خانوادهاي بزرگوار به عنوان رئيس جمهوري(5) ۩ به شهر قم ميآيد. آن استقبال با شور انجام ميگيرد. آن مراجع و علما هستند كه بغل باز ميكنند و او را در آغوش ميگيرند و ميگويند: تو براي شيعه افتخار آفريدي. او ميآيد در صحن حضرت معصومه (عليها السلام) به روحانيت احترام ميگذارد. كسي كه در حقيقت سيميليون راي آزاد مخفي دارد، يعني سيميليون راي دهنده احترام گذاشته وقتي او به روحانيت احترام ميگذارد، يعني به شصتميليون جمعيت ايران احترام گذاشته است. وقتي او به روحانيت احترام ميگذارد، يعني تمام آن حكومتهايي كه با آنها تنش زدايي كرده، به طرف اسلام آورده است.
او وقتي ميگويد: شيعه چنين و چنان؛ يعني همه ملت ميگويند: شيعه چنين و چنان. يك كدخدا سابق حاضر نبود به بزرگترين روحاني سلام كند. اين امام بود كه مردم را اين چنين ساخت تا به اينجا رسيده و تا صبح سعادت بدمد و تا ظهور امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف).
سوم: از امام مبارزه و ايستادگي ياد بگيريم، امام اين برنامه را قرار داد: آخوند، زندان، آخوند، شهادت، آخوند، شلاق، آخوند، فشار، آخوند، شكنجه. كي روحانيون قبل از امام، شكنجه و فشار و زندان ديده بودند. بزرگانشان را هم اگر ميخواستند شهيد كنند، سوزن هوا به آنها ميزدند، از بينشان ميبردند، آنها را زندان نميكردند. امام آمد و ياد داد كه اسلام احتياج به فداكاري دارد. اسلام احتياج دارد آدم براي خدا به زندان برود. احتياج دارد بچه آدم شهيد بشود. احتياج دارد شلاق بخورد. موهاي صورت مرحوم آيـة الله رباني شيرازي را دانه دانه بكنند و باز ايستادگي كند. اسلام احتياج دارد به خاطرش افراد را روي بخاري داغ بنشانند. اسلام احتياج دارد به اينكه انسانها را به بند بكشند.گفت: برويد، همه هم به دنبال امام رفتند.
من تهران يك جا منبر بودم، از منبر كه پايين آمدم، آخوندي آمد و گفت: «آقا! من يك سؤالي از شما دارم». گفتم: «بفرماييد». لا اله الاالله، شما باورتان نميآيد، چون حالا را داريد ميبينيد، امام را ديديد، انقلاب را ديديد. آن شخص، اسم امام را برد، نميخواهم اسم ببرم الان، چون صلواتتان وقت را ميگيرد؛ اما بگذاريد اسم ببرم، اسم امام خميني (سلام الله عليه) را برد. (صلوات حضار سه مرتبه) چون ميدانست ما به امام ارادت داريم، گفت: «اين آقاي شما آبروي روحانيت را ريخت». گفتم: «چطور؟». گفت: «كاري كرد كه مأمور بريزد توي خانهاش». گفتم: «اگر اين آبروريزي است كه قبلش امام صادق (عليه السلام) كرده؛ براي اينكه امام صادق (عليه السلام) هم پسر ربيع حاجب آمد داخل خانهاش. موسي بن جعفر(عليه السلام) كه بدترش را انجام داده، براي اينكه كاري كرده كه چهارده سال در مطموره بوده، درگودي زندان، كُند هم به پايش، وقت نمازها را هم نميشناخته، جز به يك نحو معيني.پس آن حضرت هم نعوذ بالله به اسلام توهين كرده است».
وضع و حال اين گونه بود. امام فرمود: استقامّت كنيد، درس استقامّت داد. ايستاد و ايستاد تا انقلاب را به پيروزي رساند. پس اين نكته را هم از امام فراموش نكنيد.
چهارم: از امام، فقه ياد بگيريم. كر و فر در فقه را ياد بگيريم. از امام، اصول ياد بگيريم. خيال نكنيد حوزه علميه قم، چيزي ندارد. امام به نجف رفت كه اين فكر غلط را از اذهان بيرون كند. هي نگوييد: ديگران، ديگران، بگوييد امام. مباحث امام را مطرح كنيد، ولو اشكال كنيد. ما نميگوييم: اشكال نكنيد، اشكال كنيد. اگر اشكالتان درست باشد، درست، نادرست هم باشد، نادرست. در اشكال حرفي نيست.
يك وقت به امام گفتند: چرا شما اينقدر به مرحوم ناييني اشكال ميكني؟ چون امام وقتي به مرحوم ناييني اشكال ميكرد، ميگفت: اولاً، ثانياً، ثالثاً، رابعاً، خامساً، هي ميگفت، گاهي ميرسيد به عشرة كاملة. گفتند: آقا! مرحوم ناييني بزرگوار بوده، جز اعاظم است، بنيانگذار مشروطيت مشروعه بوده، قانون اساسي آنوقت را كه عدهاي ميگفتند در مقابل خدا و پيغمبر ايستادن است، او آمد گفت: بايد باشد. در بحث آزادي، مرحوم ناييني ميگويد: «وقتي بحث آزادي را مطرح كردم، برايم نامه نوشتند كه آقا! شما ميگويي يعني زنها بيحجاب بروند توي خيابانها، آزادي معنايش اين است، يعني مشروب بفروشند. اين معناي آزادي است!.» با اين درد دلها آمد و اصل طيب و طاهرآزادي و مساوات را جا انداخت.
به هر حال، به امام گفتند: ناييني خيلي بزرگ است. فرمود: «چون بزرگ است، من حرفش را نقل ميكنم، و الا اگر آدمي بود در نظر من اهميت نداشت كه من حرفش را نقل نميكردم».
بياييد شما هم توي بحثهايتان با شاگردهايتان ـ من تكليف براي ديگران كه معلوم نميكنم، حق تكليف كردن ندارم. من پيشنهاد ميدهم ـ مطرح كنيد، شما هم با شاگردهايتان كه بحث ميكنيد، نوشتههاي امام را مطالعه كنيد و به آنها بگوييد. مسئله هم ميگوييد، در مسئله. شخصي كه در كارهاي انتشاراتي دست دارد، ميگفت: توضيح المسائل امام فروشش بيش از بقيه رسالههاست، يعني هنوز مردم دنبال توضيح المسائل امام ميآيند. مردم اين طوري هستند، خداي ناخواسته ما يك جور ديگري نشويم.
پنجم: از امام ياد بگيريم كه همه چيز مربوط به ملت است. امام براي ملت ارج قائل ميشود. ياد بگيريم كه امام فرمود: تاريخ، مثل ملت ما سراغ ندارد. براي اينكه آنهايي كه اطراف اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودند، دل او را گاهي خون ميكردند، اين ملت يك بار امام را ناراضي نكرد. امام هم يك بار ملتش را ناراضي نكرد. امام محيط به تمام دردهاي جامعه ما بود، از نامهها و سخنانش معلوم است. آنجا كه سخن از احتمال شكنجه آمد، هيئت تشكيل داد و قاطعانه ايستاد. افرادي مثل دكتر افتخار گودرز جهرمي را مأمور كرد، گفت: برويد ببينيد شكنجه هست يا نه؟
آنجايي كه دادسراهاي انقلاب با همه خدماتي كه داشتند و با همه فداكاريهايي كه نموده بودند و با همه خطرها كه به جانشان خريده بودند ـ شكر الله مساعيهم الجميلـة ـ اما در عين حال به امام خبر رسيد كه در بعضي از جاها، بعضي از آدمهاي كم ظرفيت به افراد ظلم كردهاند، بعضي از آدمهايي كه انقلاب را قبول نداشتند، آمدهاند كه مردم را به انقلاب بدبين كنند، آن پيام هشت مادهاي را داد. برداريد نگاه كنيد.
محقق ناييني در «تنبيه الامـة» اش وقتي حكومت اسلامي را مطرح ميكند و ميگويد: حكومت اسلامي ـ همان طور كه عرض كردم ـ حكومتي است بر پايه آراي، مردم رضايت مردم و مشورت مردم كه حالا توضيح ميدهم. آنجا درباره اجازه فقها ميگويد: ما اجازه فقها را با فرستادن چهار تا فقيه به مجلس حل كرديم و غير از اين نميتوانيم. بخواهيم غير از اين بكنيم، فقها زندان ميروند، شلاق ميخورند، فقها را از بين ميبرند. «تنبيه الامـة» را نگاه كنيد. امام آمد و فرمود: با اينكه ميدانيم زندان ميبرند و شلاق ميزنند و صدمه ميزنند، ميايستيم و حكومت اسلامي ايجاد ميكنيم. «ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است».
او (ناييني) ميگويد: اگر روحانيت بخواهد قدرت را در دست بگيرد ميزنندش، ميكوبندش، فلذا ما با چهار نفري كه به مجلس ميفرستيم، آنجا مسئله را حل ميكنيم. امام آمد حكومت را به عنوان يك درس فقهي در نجف شروع كرد. نجفي كه درس «مكاسب» از درسهاي رايج آن است. شيخ (انصاري) در «مكاسب» راجع به ولايت فقيه حالا يادم نيست به طور كلياش يا بعض ـ ميگويد: «دون اثبات ذلك خرط القتاد»(6) . ۩ شيخ اين حرف را ميزند ميگويد: اثبات حكومت اسلامي يعني ولايت فقيهي كه امام ميگويد مثل اين است كه شما خارهاي درختي را بخواهيد با كف دستتان بكنيد ـ به سختي امكان پذير است ـ . درست است در كتابهاي ديگرش خلاف اين را گفته؛ ولي در اينكه ولايت فقيه به طور مطلق و بدون قيد حسبه باشد، اين جمله را ميگويد.
اصل ولايت، مسلم بين فقها بوده، اما بحث كم شده بود آن هم در نجف، آن هم از سوي كسي كه از قم به آنجا رفته. دشمنان حوزه علميه قم، به بعضي از نجفيها تفهيم كرده بودند كه قميها سواد ندارند، روضه خوان هستند. امام رفت آنجا اثبات كرد مرحوم آقاشيخ عبدالكريم (ره) (7) ۩ ، آقا شيخ محمد رضا اصفهاني (ره) و بزرگان ديگر، اينها ملا هستند. البته روضه خواندن، افتخار طلبههاي قم است. منبر رفتن، افتخار طلبههاي قم است. به ناآگاهان اين جوري تفهيم كرده بودند. امام رفت آن ناآگاهان را هم آگاه كرد.
امام رفت در نجف در كنار «مكاسب» شيخ در كنار «حاشيه» مرحوم ايرواني (ره) در كنار ديگر درسهايي كه در نجف بود، بحث «ولايت فقيه» را مطرح كرد. كتاب البيع را نگاه كنيد. ولايت، به معناي استبداد نيست. ولايت، يعني تبعيت از قانون خدا. امام در بحث ولايت فقيه خود نكات بسيار جالبي در كتاب البيع دارد، كه اگر شما با دقت مطالعه كنيد، مييابيد.
اساساً مسلمين در تمام امورشان ميگويند كه قانونش بايد از طرف خدا بيايد. حتي وجوب اطاعت از حاكم، بايد از طرف خدا باشد. دنياي طرفدار حقوق و دموكراسي ميگويد: خودمان به كسي قدرت دادهايم و طبق قانون ميخواهيم عمل كنيم. امام ميگويد: همين وجوب اطاعت، بايد از طرف خدا بيايد. امام ميگويد: آنجاهايي كه اسلام قانون دارد، الا و لا بد، قانون خدا مراعيست، هماني كه مرحوم ناييني هم ميگويد.
بحث ما در «ما فيه النص» نيست، اشتباه برداشت نكنيد. بحث ما درباره حد زنا نيست. بحث ما در حد شرب خمر نيست. بحث ما در خيار مجلس و حيوان نيست كه قانون دارد. بحث ما در زكات نيست كه قانون دارد. حدود و ديات، از اول فقه تا آخر آن كه قانون دارد، بحث ما نيست. آنجا كه ميگويد: اقاله مستحب است، آنجا كه ميگويد: بيع لازم است، آنجا كه ميگويد: هبه جايز است، درباره آنها بحث نداريم. در آنچه منصوص، است بايد حكم خدا اجرا شود. اصلاً جمهوري اسلامي براي آن است. منتها درتشخيص آن، بحث است كه چطور تشخيص بدهيم و چگونه عمل كنيم.
بحث بر سر «ما لا نص فيه» است. به قول مرحوم ناييني، بحث سر، «مصالح نوعيه» است. به قول حضرت امام، بحث بر سر «مصالح جامعه» است. خدا آنجا يك قانون بيشتر ندارد. امور جامعه كه «لا نص فيه» است، يك حكم دارد. مصلحت جامعه با تشخيص خود جامعه، يك حكم بيشتر ندارد. لذا ما نسبت به مصالح جامعه، اصلاً خلاف شرع نداريم. اگر نمايندگان محترم بودجهاي تصويب كردند، و حرامي در آن نبود، تصويب بودجه «ما لانص فيه» است. اين اصلاً خلاف شرع در آن معنا ندارد. چون نمايندگان مصالح را ديدهاند، بودجهاي را گذراندهاند، معنا ندارد كه بگوييم خلاف شرع است. آنها سوگند ياد كردهاند كه برخلاف قانون اساسي نگويند. اگر هم اشتباهي شده باشد، شوراي نگهبان هست، خبر ميدهد.
خلاف شرع در «ما فيه النص» است در «ما لا نص فيه» هم مشورت با مردم است. رأي مردم است، نظر مردم است، همان كه قانون اساسي ميگويد. هيچ عقلي باور نميكند كه اسلام راي و نظر يك نفر را بر راي و تشخيص و نظر عامة مردم مقدم بدارد و مردم را تحقير نمايد و نادان و ناآگاه بداند ولو صاحب نظر مثل خاتم الفقهاء والمجتهدين شيخ انصاري (ره) باشد. مردم ميگويند: آقا ما بودجه مان را ميخواهيم اين طور تصويب كنيم و حرامي در آن نيست، شيخ انصاري به فرض محال بگويد نه، من ميگويم بودجه اين طور باشد. اگر شيخ انصاري نظرش اين است، حق ندارد نظرش را اعمال كند، براي اينكه مردم نميخواهند، و اثباتاً سر از اكراه در ميآورد. سر از استبداد در ميآورد. اثباتاً، ميگويند: آقا! اين آخوندها آمدهاند، ميخواهند راي خودشان را بر ما تحميل كنند. اين دين ميخواهد راي خودش را بر ما تحميل كند: [وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله](8) ۩ ؛ يعني «فاذا عزمت» از اكثريت، نه از اقليّت متابعت كن. با اقليت مشورت كن، دنبال اقليّت برو، اينكه خلاف عقل همه عقلاي عالم است. مشورت كن، دنبال راي خودت برو، اين هم كه خلاف عقل همه عقلاي عالم است. چون حاكم به عنوان حاكم صحبت ميكند نه به عنوان عالم به غيب: [قل انما أنا بشرٌ مثلكم ](9) ۩ «انما أقضي بينكم بالبينات»(10) . ۩ پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ميخواهد طرز حكومت كردن را ياد بدهد، نميشود به علم غيبش عمل كند و الا الگوي حكومتي براي آيندگان نميتواند باشد. عقل كلّ است، درست؛ اما آنجايي كه باب مشورت است و به ما ميخواهد شيوه حكومت اسلامي را ياد بدهد، مشورت ميكند.
بنده عرض ميكنم اگر ما اسلام را آنچنان كه هست بشناسيم، تمام بشريت در آن صورت، يك حقوق بشر دارد كه تاريخ ندارد. اسلام، دين عشق است. مردم بايد به حكّامشان علاقه مند باشند. حكّام نبايد كاري بكنند كه مردم به آنها علاقه مند نباشند.خلاف شرع است. حكّام نبايد كاري بكنند كه مردم به اسلام و حكومت اسلامي بدبين بشوند. اشتباه است اينكه ميگويند اين استبداد است. اين خودمحوري است. غلط است كه ميگويند اين انحصار است؛ امّا همين غلط را نبايد ما كاري بكنيم كه در جامعه باشد.
اين مردم هستند، خودشان ميدانند. زندگيشان را دست خودشان ميدهيم، خودشان زندگيشان را اداره ميكنند. فوري نگوييد اين اشكالي را كه به ميرزاي ناييني هم كردند كه آقا: «و اكثرهم لايعلمون»، «و اكثرهم لايعقلون». آنها براي اعتقادات است نه براي امورزندگي؛ يعني من راجع به خانهسازي بلد نيستيم چطوري خانه بسازم، بروم از پيغمبر(صلي الله عليه و آله) بپرسم چطوري خانه بسازم؟! امور جامعه يعني امور دنياي مردم «ما لانص فيه».
من يك روايت آوردهام براي شما بخوانم، لذت ببريد، ببينيد ائمه ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ چه ميخواستند، ببينيد اسلام چيست؟ روايت در «روضه كافي» است كه از نظرسند هم خيلي معتبر است. بريدبن معاويه ميگويد: در منا در خيمهاي خدمت امام محمد باقر(عليه السلام) بودم. حضرت به زياد اسود نگاه كرد. ديد كه كف پايش ترك برداشته و شكاف خورده است. متأثر شد و فرمود: «چرا پايت اين طور شده است؟». گفت: «شتر لاغري داشتم به او رحم كردم تا مكه پياده آمدم». ظاهراً از كوفه تا مكه پياده آمده بود. حضرت متأثر شد.
زياد اسود وقتي تأثر حضرت را ديد يك جمله به حضرت عرض كرد كه: «اني الم بالذنوب حتي اذا ظننت اني قد هلكت ذكرت حبكم فرجوت النجاة و تجلي عني» گاهي گناهان كوچك مرا مأيوس ميكند كه خدا عذابم ميكند. بعد به ياد دوستي شما ميافتم، غم و غصهام از بين ميرود.
امام باقر(عليه السلام) فرمود: «و هل الدين الا الحب»؛ يعني دين، مجموعة قوانين اسلامي است كه از حب سرچشمه ميگيرد. همه جا حب پشتيبان است. حب و عزّت و آبرو.
اگر حفظ نظام از اوجب واجبات است، حفظ نظام از مظانّ اتّهام هم از اوجب واجبات است. ما نبايد كاري بكنيم كه ده نفر پنجاه نفر آدم هم فكر كنند كه خداي ناخواسته ما داريم خلاف ميكنيم، چه برسد به اينكه خداي ناخواسته عده زيادي فكر كنند. خوب آنها هم مسلمان هستند، بگويند: آقا اينها انحصارگرا هستند. اينها، خداي ناخواسته، خود محور هستند.
«اربعين» امام را نگاه كنيد. در باب تكبّر ميگويد: يكي از تكبّرها اين است كه آدم بگويد: هيچ كس حق ندارد از من چيزي بپرسد. اين تكبّر است براي اينكه فقط حق خداست. اين شرك در ربوبيت است كه بگوييم حق نداريد از من سؤال كنيد. درباره تكبّر علما ميگويد اينكه كسي بگويد حرف همان است كه من ميگويم، هركس غير از آن بگويد كفر است، اين تكبر است. ممكن است كس ديگري هم جور ديگري فكر كند.
بحث را نگاه كنيد. ميگويد: وقتي گناهان از من سر ميزند، حب شما را به ياد ميآورم. حضرت ميفرمايد: «و هل الدين الا الحب؟ قال الله تعالي حبب اليكم الايمان».
امام باقر(عليه السلام) آنگاه قصّهاي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند. ببينيد پيغمبر(صلي الله عليه و آله) چطور روان شناس بوده و برخوردش با افراد چطور بوده. ميفرمايد:
«ان رجلا اتي النبي، فقال: يا رسول الله! احب المصلين و لا اصلي، و احب الصوامين ولا اصوم»؛ فردي نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: يا رسول الله! نماز خوانها را دوست ميدارم، اما خودم نماز نميخوانم. روزه دارها را هم دوست دارم؛ اما روزه نميگيرم.
روايت از نظر سند موثّقة بالاست، اگر صحيحه نباشد. اگر به من ميگفت: چكارش ميكردم؟ يك چَك اين طرف گوشش، يك چك آن طرف گوشش ميزدم، حالا من كه كسي را ندارم خودم بلند ميشدم با يك پس گردني از خانه بيرونش ميكردم. بعد هم ميگفتم: اگر طلبهاي شهريهات را قطع كردم. بعد هم ميگفتم: ديگر آقايان ديگر هم حق ندارند به تو شهريه بدهند. اگر قدرتي هم داشتم، ميگفتم: خلع لباسش كنند. نماز نميخواني فلان فلان شده؟ روزه نميگيري؟ كه همهاش خلاف و گناه است.
بنده اين جوري هستم؛ اما پيغمبر(صلي الله عليه و آله) چطور است؟ روايت سندش تمام است حدود دو ساعت روي سندش كار كردم:
«فقال له رسول الله (صلي الله عليه و آله): انت مع من احببت و لك ما اكتسبت؛ تو با همانهايي كه دوست ميداري محشور ميشوي و هر كاري هم ميكني، به نفعت تمام ميشود».
سپس امام باقر(عليه السلام) به زياد اسود به نحو تحريص خطاب كرد:
«ما تبغون و ما تريدون؟ امّا انها لو كان فزعـة من السما فزع كل قوم الي مأمنهم و فزعناالي نبينا و فزعتهم الينا؛ چه ميطلبيد و چه ميخواهيد. اگر از آسمان يك بلا بيايد ـ شهابي بيايد ـ همه به پناهگاههايشان ميروند. آن وقت ما به سوي پيغمبر ميرويم شما هم به سوي ما ـ اهل بيت ـ ميآييد»(11). ۩ سؤال: چرا پيغمبر(صلي الله عليه و آله) توي دهان آن شخص نزد؟ پيغمبر(صلي الله عليه و آله) ديد او آدم صادقي است، مرد است، جوانمرد است، صاف و ساده به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميگويد: آقا نماز نميخوانم، اما نمازخوانها را دوست دارم. روزه نميگيرم؛ امّا روزه گيرها را دوست دارم. پيغمبر(صلي الله عليه و آله) مطمئن است كه فطرت اين آدم او را به بهشت ميبرد. اين بود كه به او فرمود: «انت مع من احببت» يعني حتي در دنيا در آينده، امروز نه، فردا نمازخوان ميشوي امروز نه، فردا روزه گير ميشوي.
اين يك حديث ديگر را هم بخوانم. سند روايت هم اشكال ندارد. باز اين روايت در باب 58 از ابواب مستحقّين زكات آمده است.(12) ۩ اسحاق بن عمّار صيرفي آدم پولداري بوده و از محدّثين بزرگ است. او ميگويد: «قال لي ابوعبدالله (عليه السلام): يا اسحاق! كيف تصنع بزكاة مالك اذا حضرت؟».
آي دنيا! ائمه ما به انسانها و آبرو و حقوق انسانها اينقدر اهميت ميدادند. شما حقوق انسانها را بياييد از امام صادق و امام باقر(عليهما السلام) واسحاق بن عمارها ياد بگيريد نه از اعمال افرادي كه براي همه چيز ارزش قائل هستند، جز آبروي مردم. تهمت، افترا، دروغ، هيچ چيز برايشان مطرح نيست. پناه بر خدا.
حضرت فرمود: «زكات مالت را چطور ميدهي؟». اسحاق گفت: «يأتوني الي المنزل فأعطيهم».
اي خدا! يك روزي ميآيد كه ما قدرت تبليغي داشته باشيم اين حرفها را به دنيا بزنيم؟ ميشود اين حرفها را ما به دنيا تفهيم كنيم؟ اسحاق گفت: «ميآيند توي خانهام، زكات را به آنها ميدهم». درست است ديگر. زكاتش را توي خانهاش تحويل ميدهد اشكالي دارد؟ حالا ببينيد حضرت چه فرموده؟ ديد امام صادق (عليه السلام) و اسلام را نسبت به آبروي افراد ببينيد. نگرش امام صادق (عليه السلام) را نسبت به عزّت مسلمين ببينيد. آبروي مسلمان از جانش بالاتر است. فردايي هست، قيامتي هست، قبري هست: «فقال لي: ما أراك يا اسحاق الا قد اذللت المؤمنين فايّأك! ايّاك!». فرمود: «من نميبينم جز اينكه تو مؤمنان را ذليل كردي».
آقا زکات را ميآيند توي خانهام ميگيرند ذليلشان كردهام؟ ميدانيد كه در باب «مانع الزكاة» هم آمده كه اگر كسي گفت: من زكات نميگيرم، مثل آن است كه زكات نميدهد، چون نبايد واجب الهي را عيب و عار بداند.
در «انموذج» به ما ميگفتند: «ايّاك ايّاك» يعني «بعّد نفسك، بعد نفسك». اي به قربانتان ائمه. همه عالم به فدايتان، ائمه. اي دنيا، بيا ائمه ما را بشناس، اسلام را متهم نكن، دروغ نگوييد، دم از حقوقي ميزنيد كه دروغ ميگوييد. فرمود:
«... فايّاك! ايّاك! انّ الله تعالي يقول: من أذلّ لي و لياً فقد ارصد لي بالمحاربـة».
فرمود: اين مقدار اذيّت كه زكاتها را ميگذاري، شب بيايند از خانهات ببرند، اين اذّيت به مسلمان است، اين جنگ با خداست. توي خانهاش بريزيم چه؟ آن هم جنگ باخداست؟ آبرويش را ببريم به خيال خودمان وگرنه مسلمان كه آبرويش نميرود.تهمت بزنيم، درست است؟ تفتيش عقايد كنيم، درست است؟
مرحوم آيـة الله فلسفي (قدس سره) يادم هست در قم منبر داشت. همين حديث را آن وقت ميخواند. ما پاي منبرش بوديم. او به لحن خودش ميفرمود: يعني امام صادق (عليهالسلام) ميخواهد بگويد: زكاتها را به دوش بگير. آخر شب عرق هم از صورتت بريزد، برو درخانهشان در بزن، سلام كن. بعد كه احوالپرسي كردي زكاتت را محترمانه ببر در خانهاش بگذار و الاّ، اذلال مؤمنين است.
آقا اين روايات را شما كه ملا هستيد مطالعه كنيد و براي مردم بگوييد. ۩ وصلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
(10 خرداد 1378)

پاورقي

[1]- چهل حديث، امام خميني سلام الله عليه، ص 467، حديث 29.
[2]- نهج البلاغه ( فيض الاسلام)، ص 977، نامه 47.
[3]- دستها را روي سينه به نشانه احترام گذاشتن.
[4] - دستها را روي سينه به نشانه احترام گذاشتن.
[5] - حضرت حجـة الاسلام و المسلمين آقاي سيد محمد خاتمي ( دام عزه).
[6] - مکاسب شيخ انصاري، کتاب البيع، ص 155.
[7] - حضرت آيـة الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حايري يزدي(مؤسس حوزه علميه)
[8] - سوره آل عمران، آيه 159.
[9] - سوره کهف، آيه 110.
[10]- وسايل الشيعه، کتاب القضاء، ابواب کيفيـة الحکم و احکام الدعاوي، باب2
[11] - روضه کافي، جلد 8، ص 79و80، حديث 35.
[12]- وسايل الشيعه، کتاب الزکا\، ابواب المستحقين للزکا\، باب 58، حديث 3.

تاریخ: 1378/3/10
بازدید: 23541



....

نام
پست الکترونيکي
وب سایت http://
نظر
کد امنیتی کد امنیتی
کد امنیتی


کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org