|
سيره صلحجويانه پيامبر(ص)
* محمدتقي فاضل ميبدي (پژوهشگر دینی) «والله يدعوا الی دارالسلام» در این روزگاری که از هر سو دست به دست هم دادهاند تا دین اسلام را یک دین انسان ستیز و خشن و خونبار معرفی کنند و اسلام هراسي را در ميان مردماني كه آشنايي به اسلام ندارند ترويج نمايند، در این میان گرههای تکفیری و در رأس آنان داعش و القاعده و طالبان به نام دین در کشتار آدمیان، پیشتاز این بدنامی گشتهاند، سزامند است تا عالمان دین و اسلام شناسان متعهد مروری دوباره درباره سیره پیامبر اسلام (ص) برای نسل امروز داشته باشند و تاریخ و سیره را با نگاهی نو و عقلانی باز خوانی کنند، این جانب بر آن شدم تا در اين نوشتار و در مجله وزين «صفير حيات» نگاهی اجمالی به سیره پیامبر داشته باشم. شاید در بیداری نسل مسلمان امروز و خنثیسازی تأثیر تفسيرهاي ستيزجويانه و کردار كريه برخي حاكمان ديني، که اسلام را وارونه نشان داده است، کمترین اثری داشته باشد. در ميان نوابغ بشري و مصلحان اجتماعي و رهبران الهي كمتر كسي چون پيامبر اسلام، تاريخي شفاف و روشن دارد. مورخين بزرگ اسلام، مستشرقين و پژوهشگراني كه پيرامون اسلام تحقيق كردهاند، تمام زواياي زندگي پيامبر را، به عنوان باني اسلام، هر چند با روايتهاي مختلف، به بحث گذاشتهاند. قرآن كريم كه نخستين و مهمترين منبع شناخت اسلام است، بخشي از آيات آن در ارتباط با سيره و سلوك پيامبر نازل گشته و او را به عنوان «اسوه» بشري ياد كرده است، بهگونهاي است كه زندگي شخصي پيامبر از دوران كودكي و يتيمي و نحوه ارتباطش با میهمانانی که از در وارد میشوند و همسران تا برخوردهاي اجتماعي، اعم از ياران و مخالفانش و گونه ارتباطش با خداوند را در بردارد. در اين نوشتار بحثي كه در ارتباط با موضوع مجله دنبال ميشود، جهت و جنبههای صلحدوستي و از سويي خشونتستيزي پيامبر اسلام است. هر چند اين موضوع وسيع و پهناور در اين مقاله و مجال نميگنجد، ولي تلاش اين است كه سرفصلهاي مهم صلح دوستي پيامبراسلام را يادآور شوم. نخست بايد بگويم كه پيامبران بزرگ الهي داراي اصول مشتركي هستند كه در قرآن به آن اصول مشترك اشاره شده است. از صفات مشترك همه انبيا رحمت بودن و شفقت ورزیدن براي همه بشريت است، آنان براي زدودن رنج و آلام و دفع بلاهاي اجتماعي که آدمیان گرفتار آنند، تا آنجا كه ممكن است، مبعوث گشتهاند. ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[1] به تعبير امام علي (ع) پيامبران طبيبان مردمند. «ومنها طبيب دوار بطبه، قد احكم مراهمه...»؛[2] پيامبر طبيبي است كه براي درمان بيماران سيار است به تعبير مولانا: ما طبيبانيم، شاگردان حق/ بحر قلزم ديدما را فانفلق ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ﴾؛[3] رسولي براي شما آمده كه رنجهاي شما براي او سخت است. پيامبران براي اين آمدند تا انسانها را از گرگ غم آزاد كند. به قول مولانا: خلق را از گرگ غم، لطف شبان / چون كليم الله شبان مهربان و یا رسالت انبياء هدايت در پرتو آزادي است. چون به آزادي نبوت هادي است / مؤمنان را ز انبياء است ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾؛[4] و اگر آنها هنگامی که به خویشتن ستم میکردند نزد تو میآمدند و از خداوند آمرزش میخواستند، رسول خدا برای آنان طلب آمرزش میکرد. اين آيات گوياي اين است كه پيامبر اسلام همواره در پي اين بوده تا آدميان را از گرفتاری دنيا و آخرت نجات دهد. نگاهی به شخصیت پیامبر طبعاً كسي كه بخواهد بين خدا و مردم واسطه رحمت باشد و همگان را به زندگي رحيمانه و مصلحانه دعوت نمايد، خود بايد سرشار از رحمت و محبت باشد. لهذا در ميان اوصاف بزرگ و ستبر و ستودهاي كه پيامبر اسلام داشت، خوش خلقي او بود. خداوند او را به اخلاقش تعريف مينمايد. ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾؛[5] و همانا تو بر اخلاقی بزرگ استواری. در روايات از برخورد شخص پيامبر با مردم چنين تعريف شده است: «كان دائم البشر، سهل الخلق، ليّن الجانب، ليس بفظ ولاغليظ»؛ [پيامبر] گشادهرو، خوش اخلاق و نرمخو بود و نه خشن و درشتخو.[6] اصل تساهل و مدارا از اصول شخصيت پيامبر اسلام مدارایي (تلورانس) و تساهل با مردم بود؛ بهگونهاي كه با اين صفت توانست آيين و افكار خود را در جامعه سخت عربستان جاي دهد. قرآن كريم به اين اصل اخلاقي پيامبر چنين میکند: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾.[7] در اينجا نخست، به شخصيت اخلاقي پيامبر اشاره میکند كه: انسان نرمخويي هستي و اگر درشتخو بودي همه اطرافت پراكنده ميشدند. بعداً ميگويد: بنابراين نسبت به مخالفين خود گذشت كن و از خداوند براي آنان طلب مغفرت نما. نكته مهم اين جاست، پيامبري كه بعضاً او را جنگجو معرفي ميكنند، در اينجا از طرف خداوند مأمور است كه از مخالفين خود درگذرد، علاوه بر گذشت، با آنان به مشورت نشیند. پيامبر بارها فرمود: من از طرف خداوند مأمورم تا با مردم مدارا كنم. «ان الله تعالی امرني بمداراة الناس».[8] خداند مرا به مدارای با مردم امر نموده است. اخلاق پيامبر از قرآن جدا نبود و نميشود قرآن چيزي بگويد و پيامبر جور ديگري عمل كند. از امالمومنين عايشه سؤال شد اخلاق پيامبر چگونه بود، پاسخ داد: «كان خلقه القرآن»؛[9] اخلاق پيامبر قرآن بود. اخلاق قرآن يعني: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾؛[10] با آنها مدارا کن، وعذرشان را بپذیر، و به نیکیها دعوت نما واز جاهلان روی بگردان. اضافه مينمايم كه رحمت، مغفرت و مدارايي تنها سيره شخصي پيامبر نبود؛ بلكه سيره سياسي پيامبر نيز چنين بود. علي (ع) كه در مكتب پيامبر تربيت يافته است ميفرمايد: «رأس السياسة الرفق»؛ اصل سياست به كار بردن رفق و مدارا است. انس بن مالك درباره برخورد پيامبر با مردم ميگويد: «كان رسول الله (ص) من اشد الناس لطفاً بالناس»؛ رسول خدا (ص) بيشترين لطف را به مردم داشت. شايد مهمترين سخن درباره رفق و مدارايي خود پيامبر فرموده باشد: «مَن يَحُرم الرِفق يَحرُم الخِيَر كلِّه»؛ هركس از رفق و مدارا بيبهره باشد، از هرگونه خيري بيبهره است. لهذا همواره براي قوم خود دعا ميكرد و ميفرمود: «اللهم اغفِر لقومي فانّهم لايَعلمون». خدايا قوم مرا ببخش كه آنان نميفهمند.[11] اضافه كنم كه برخورد رفق و مداراي پيامبر تنها با ياران نبود، بلكه با مخالفين خود كه سالها او را مورد اذيت قرار داده بودند، چنين برخوردي داشت. ابن اسحاق (نخستين مورخ اسلامي) نقل میکند: روز فتح مكه سعد بن عباده خزرجي، در حاليكه پرچمدار بود، چنين ميگفت: «اليوم يوم الملحمة»، اليوم تستحل الحرمة، امروز روز كشتار و جنگ و انتقام است، امروز روز شكسته شدن حرمتها است. پيامبر تا فهميد كه سعد چنين ميگويد، فرمود تا پرچم را از سعد گرفتند و آن را به علي داد و گفت: تو آن را وارد شهر كن.[12] بعداً پيامبر فرمود: «اليوم يوم المرحمة»؛ امروز روز رحمت و مهرباني است.[13] در اين هنگام مردم مكه در انتظار بودند كه رسول خدا (ص) جواب نامهربانيهاي آنان را چه خواهد داد. پيامبر سؤال كرد: «يا معشر قريش ماترون انّي فاعل فيكم»؛ اي جمعيت قريش تصور ميكنيد من با شما چه رفتاري خواهم داشت. گفتند: «خيراً، اخ كريم و ابن اخ كريم»؛ ما جز نيكي از تو نميشناسيم، تو برادر كريم و بزرگوار و برادرزاده بزرگوار ما هستي. آنگاه پيامبر فرمود: «اذهبوا انتم الطلقا»؛ برويد كه شما آزادگانيد.[14] پيامبر، پس از فتح مكه اصل بزرگ اخلاقي را بنيان نهاد و فرمود: «الاسلام يَجّب ماكانَ قبله»؛ اسلام گناهان گذشته را ميپوشاند.[15] بنا به روايت مورخين، پيامبر اسلام هيچگاه از اين اصول اخلاقي عدول نكرد و هميشه و همواره مردم را به حسن خلق، مدارای با مردم و از بين بردن خشونت دعوت ميكرد و ميفرمود: «اليُسر يُمن وَ الخرق مشئوم»؛ آسانگيري و ملايمت ميمنت دارد و درشتي و خشونت نحوست ميآورد.[16] مولوي عارف بزرگ اسلام در وصف پيامبر ميگويد:[17] او به تيغ حلم چندين حلق را واخريد از تيغ و چندين خلق را تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر با اين اصولي كه ذكر شد يعني: 1. رحمت بودن پيامبر اسلام براي جهانيان؛ 2. مداراي با دشمنان خود پس از فتح مكه؛ 3. دعوت مردم به دارالسلام؛ 4. مبارزه با خشونت؛ 5. بنيان گذاشتن اصل مدارایی با مردم؛ 6. اين كه ميتوان در هر آيين معتقد به خدا و روز قيامت بود و عمل صالح انجام داد و اهل نجات بود. (بقره/61)؛ 7. عفو، استغفار براي مخالفين و مشورت با آنان در امور اجتماعي، و ساير صفاتي كه ذكر شد، نشاندهنده اين است كه پيامبر اسلام همواره اصل را بر صلح ميگذاشته و جنگ را محكوم ميدانسته است. در سنت پيامبر، جنگ یک امر عارضی و دفاعی است و دو واژه «سلام» و«صلح» كه در قرآن با مشتقاتش آمده از اهمیت ویژهای برخوردار است. گذشته از تمام اينها، پيامبر همواره رنج ميبرد كه چرا برخي هدايت نميشوند به تعبير ديگر گمراهي مردم پيامبر را رنج ميداد. قرآن كريم در چند آيه به اين اصل اشاره میکند: الف. ﴿لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا يَکُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾؛[18] ميخواهي جان خود را از شدت اندوه از دست بدهي به خاطر اين كه اينها ايمان نميآورند. ب. ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾،[19] گويي ميخواهي خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنان هلاك كني اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند. اين آيات نشاندهنده اين است كه پيامبر دلسوزي و غمخواري خود را براي كفار و مشركان اظهار ميداشته و سخت با جان و دل به دنبال هدايت آنان بوده است، به بيان ديگر پيامبر براي كاهش رنج همه آدميان در تلاش بوده است. ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ﴾؛[20] هر آينه پيامبري از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاي شما براي او سخت است و براي هدايت شما اصرار دارد. شرح صدر اصل اخلاقي ديگری كه در سيره پيامبر اسلام وجود داشته است، شرح صدر است. اين اصل در ميان پيامبران الهي مشترك است. شرح صدر يعني اين كه انسان بتواند اندیشه و گفتار مخالف خود را تحمل و از آن مهمتر به آن توجه كند ممكن است خيليها تحمل مخالف خود را داشته باشند ولي اين اصل ناشي از سعه صدر و ظرفيت وجودي آنان نباشد، بنابراين چنين تحملي محدوديت دارد. موساي پيامبر براي اينكه بتواند در برابر مخالف عنودی چون فرعون تحمل كند، پس از اينكه خداوند ميفرمايد: ﴿اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى﴾.[21] از خدا چنين ميخواهد: ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي﴾؛[22] پروردگارا سينه مرا گشاده دار و كار مرا آسان گردان. شايد كار پيامبر اسلام سختتر از موسي بود؛ چون پيش از اين كه دعا كند، خدا فرمود: ﴿أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾؛[23] آيا قلبي گشاده و لبريز از بردباري و محبت به تو نداديم. بهخاطر اين سيره صلحجويانه، خداوند به پيامبر دستور ميدهد در برابر مخالفين و گفتههاي آنان استقامت كن. ﴿وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ﴾؛[24] آنچه ميگويند استقامت كن. از اين مهمتر اگر پيامبر با سخن مخالف روبرو ميشد، مأمور بود تا با بهترين وجه پاسخ دهد: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾.[25] به نيكوترين وجه پاسخ ده. و اگر كار به مجادله ميكشيد، مأمور بود تا به وجه احسن با آنها روبرو شود: ﴿وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[26] در تاريخ آمده است كه پيامبر در يك مورد طاقت خود را از دست داد و تصميم گرفت تا با خشونت برخورد كند و آن اتفاق تلخي بود كه در جنگ احد افتاد. در جنگ احد هنگامي كه رسول خدا وضع اسفناك عمويش حمزه را مشاهده كرد، كه چگونه با قساوت تمام سينه و پهلوي او را دريده و قلبش را بيرون آورده و بدن او را مثله كرده بودند، از شدت ناراحتي فرمود: «اللهم لك الحمد و اليك المشتكي و انت المستعان علی ما اری؛ خدايا ستايش ويژه توست و شكايت هم به سوي توست و در آنچه ميبينم تو يار و مددكاري. آنگاه حضرت فرمود: «لئن ظفرت لامثلنّ و لامثلنّ»؛ اگر به آنان پيروز شوم آنان را مثله ميكنم، آنان را مثله ميكنم. در اين هنگام آيه شريفه نازل شد ﴿وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾؛[27] و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقداري كه به شما تعدي شده است، كيفر دهيد و اگر صبر پيشه كنيد بهتر است. پس از نزول آيه، پيامبر فرمود: «اصبر، اصبر»، خدايا شكيبايي ميورزم. پس از فتح مكه درباره قاتلين حمزه شكيبايي كرد و تنها فرمود: «هيچگاه قاتل او را نبينم».[28] آيا چنين پيامبري ميتواند جنگجو و خشونتطلب باشد؟ حتماً كساني كه تهمت جنگجويي را بر پيامبر وارد ميكنند، از غالب آيات قرآن بياطلاعاند و تاريخ اسلام را درست از نظر نگذراندهاند و یا با عناد کین ورزی تاریخ اسلام را دنبال میکنند. پيامبري كه در فتح مكه تمام مخالفين شخصي خود و كساني كه او را آزار دادهاند و قاتل حمزه را ميبخشد، آيا چنين كسي چگونه ميتواند جنگجو باشد؟ آيات جهاد و سيره پيامبر (ص) تا كنون دريافتيم كه خصلت پيامبر اسلام، خصلت صلحجويي و عفو و گذشت است و پيامبر هيچگاه با مخالفين خود سرستيز و كينجويي نداشت. در پي اين بحث بايد ديد آيات جهاد و قتال در قرآن چگونه با سيره صلحجويي پيامبر توجيه ميشود. اصل ظلمناپذيري در اسلام در اسلام همانطور كه ظلم كردن محكوم است، ظلمپذيري نيز محكوم است. ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَ لاَ تُظْلَمُونَ﴾.[29] نه ستم کنید و نه ستم پذیر باشید. اين آيه هر چند درباره ربا خواران است ولي يك اصل انساني است و در دنياي امروز نيز نهادهاي حقوق بشري براي اين است تا با ظلم و ظلمپذيري مبارزه كند. يعني پيش از اين كه با ظالمان روبرو شود، نخست آدميان را متوجه حقوق خود میکند تا مورد ستم واقع نشوند. خداوند به كساني كه در معرض ظلم هستند خطاب میکند: ﴿وَ لاَ تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ﴾،[30] يعني به كساني كه ستم ميكنند ميل و اتكاء نكنيد وگرنه آتش كيفر آنان شما را خواهد گرفت. فرياد زدن و بلند صحبت كردن كه نشانه خشم است، محكوم است ولي جائي كه كسي مورد ستم واقع شود ميتواند و بايد فرياد بزند: ﴿لاَ يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ﴾؛[31] خداوند دوست ندارد کسی را که با سخنان خود بدیهای دیگران را اظهار میکنند، مگر کسی که مورد ستم واقع شده باشد. هجرت پس از ظلم شايد نخستين دستور اسلام براي كسي كه مورد ظلم واقع ميشود، هجرت از كشور ظالمانه است يعني براي حفظ كرامت و حيثيت انسان هجرت از كشوري كه حاكمان آن ظلم ميكنند بر ماندن ترجيح دارد و يا طبق دستور اسلام بايد هجرت كرد تا كرامت آدمي محفوظ بماند. ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِی اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾؛[32] كساني كه مورد ستم قرار گرفتند و در راه خدا هجرت كردند جايگاه خوبي در اين جهان خواهند داشت و ثواب آخرت بزرگتر است. شايد هجرت براي دو مقصود است يكي حفظ حيثيت و كرامت آدمي و دوم پرهيز از جنگ و خشونت. همانطور كه اصل مهاجرت و قانون مهاجرت در دنياي امروز مورد توجه جدي نهادهاي بيناللملي است و حقوق مناسبي براي مهاجرين وضع شده است، خداوند از مهاجرين خواسته است براي فرار از ظلم هجرت كنند و زمين همه جا از آن خداوند است. ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا﴾.[33] آیا سرزمین خداپهناور نبود تا مهاجرت نمایید؟ جهاد در اينجا توجه كساني را جلب ميكنم كه با استناد به آيات جهاد در قرآن ميخواهند پيامبر اسلام را جنگجو و اسلام را دين شمشير معرفي كنند. نخست بايد بگويم كه نظر غالب انديشمندان اسلامي بر اين است كه جنگهاي پيامبر (ص) ماهيت دفاعي داشته و با اصل صلح سازگار است: (بقره /208 و 256؛ انفال/61؛ یونس/99؛ کهف/29؛ زمر/14 و 15) از این آیات استفاده میشود که دین چیزی نیست که با اکراه و اجبار بر آدمیان تحمیل کرد واز راه جنگ و خشونت کسی را به آیینی دعوت نمود. محمود عقاد ميگويد: «جنگهاي اسلام براي مجبور كردن مردم بر پذيرفتن دين جديد نبوده است، زيرا دين در ماهيت خود اجبارپذير نيست. بر اين اساس درگيريهاي عصر رسالت را بايد مقاومتها و نبردهايي دانست كه هر كدام بر حسب شرايط خاص به دفاع از كيان اسلام صورت ميگرفت. چنانچه مشركان، پيامبر و يارانش را از سرزمين خود بيرون نميراندند و در مدينه با آنان تعرض نميكردند جنگي روي نميداد. به واقع اين مشركان عرب بودند كه هجوم نظامي خود را عليه مسلمانان آغاز كردند و درصدد برآمدند تا شهر مدينه و پايتخت دولت اسلامي را در قالب جنگهاي احد و احزاب نابود كنند. ديگر جنگها هم اگر چه نام جنگ بر خود گرفتند، به تجمعات بازدارنده و تدافعي بيشتر شبيه بودند تا جنگ به معناي واقعي. از اين روست كه روابط ميان دولت اسلامي با دولت حبشه در صدر اسلام را به عنوان نمونهاي از روابط مسالمتآميز و دوستانه ميان دو دولت نام ميبرند. مسلمانان آنگاه متوسل به زور شدند كه ديگران با توسل به زور مانع استقلال و آزادي آنان در عمل به دينشان شدند».[34] اين نكته در دنياي امروز نيز قابل توجيه و عقلايي است كه اگر كسي بخواهد جلوي آزادي عدهاي را بگيرد و با زور به جامعهاي تجاوز كند، با او برخورد ميشود؛ لهذا نخستين آيهاي كه در رابطه با جهاد نازل شد اين است: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾؛[35] به كساني كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد (دفاع) داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفتهاند و خداوند قادر بر نصرت آنان است. كساني چون فخر رازي و نويسنده تفسير مجمع البيان بر اين باورند نخستين آيه مربوط به جهاد همين آيه است. و اينجا با كلمه (اذن) يعني اجازه داده شد، شروع ميشود. آيه بعد توضيح ميدهد كه مسلمين چگونه مورد ستم واقع شدند: ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ﴾؛[36] كساني كه از ديارشان رانده شدند و جرمشان اين بود كه ميگفتند: پروردگار ما خداي يكتاست. آيا كسي كه با آزادي عقيده به يكتاپرستي روي ميآورد و دست از كفر ميشويد و مخالفان، او را مورد ستم قرار ميدهند، نبايد از خود دفاع كند؟ آيا اين دفاع شمشيركشي است؟ جالبتر آيه بعدي است كه خداوند فلسفه جهاد را چنين متذكر ميشود: ﴿وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْکَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ کَثِيراً﴾؛[37] اگر خداوند بعضي از آنها را به وسيله بعضي ديگر دفع نكند ديرها و صومعهها و معابد يهود و نصاري و مساجدي كه نام خدا در آن بسيار برده ميشود ويران ميگردد. در اينجا صحبت از دفاع فرقه خاص، مثلاً مسلمانان نيست. يعني اگر چنين دفاعي صورت نگيرد و هر كس آزاد باشد، ديگري را به خاطر اعتقادش مورد آزار قرار دهد، در اين صورت تمام مذاهب و معابد مورد تجاوز قرار ميگيرند. آيا در دنياي امروز كسي مجاز است تا كليسا و يا صومعه و كنيسهاي را مورد تجاوز قرار دهد و اگر كليسايي مورد تجاوز قرار گرفت مسيحيان حق ندارند از آن دفاع كنند؟ يقيناً چنين دفاعي معقول و مقبول است. خداوند به چند معبد به عنوان مثال ياد كرده است؛ صوامع، بيع، صلوت و مساجد. كه اشاره است به معبد مسلمانان، مسيحيان و يهوديان. يعني تمام اين معابد نزد مسلمانان محترم هستند و نبايد مورد تجاوز قرار گيرد. از آيات فوق استفاده ميشود كه فلسفه تشريع جهاد براي دو مورد است؛ يكي اين كه كسي مورد ستم قرار گيرد و ظلمي صورت گيرد كه بايد با ظلم مبارزه كرد و دوم اين كه اگر معابد و عقايد گروه و نحلهاي مورد تجاوز قرار گرفت، در اينجا بايد در برابر متجاوز به آيين ديگران ایستاد و دفاع كرد. كساني كه فكر ميكنند جهاد يك جنگ مذهبي در برابر مذاهب ديگر است، با آيات ياد شده و دیگر آیات قرآن و سیره پیامبر در تعارض است و چنين جنگي با آیه ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّينِ﴾[38] سازگاري ندارد. آيا يك مورد در تاريخ يافت شده است كه پيامبر خدا يك مسيحي يا يهودي را به خاطر اسلام نياوردن به قتل رسانده باشد؟ بلكه پيامبر اسلام با مسيحيان نجران به مباهله و مناظره برخاست و به آنان اجازه داد تا در مسجد مسلمانان به عبادت بپردازند. و نيز با تمام فرق يهود در مدينه عهدنامه بسته شد كه مسلمان و يهود در كنار هم همزيستي داشته باشند. بلي اگر عدهاي بخواهند با زور بر جامعه مسلمين استيلاء پيدا كنند و مسلمانان را براي استثمار به قتل برسانند جهاد يك وظيفه است. اما اگر متجاوزين دست از تجاوز بردارند، نبايد به خاطر اعتقادشان مورد تعقيب قرار گيرند. قرآن به اين مطلب تصريح دارد: ﴿فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً﴾؛[39] اگر از شما كنارهگيري كرده و با شما پيكار ننمودند و پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نميدهد كه بر آنان متعرض شويد. ميدانيم كه پيامبر اسلام در شهر مدينه و در هنگام تأسيس دولت اسلامي با مخالفين خود بهويژه يهود دو نوع برخورد داشت؛ يكي برخورد جنگجويانه مثل جنگهاي آن حضرت با بنيقينقاع، بنينضير، بني قريضه و خيبر. برخورد ديگر پيامبر، برخورد مسالمتآميز بوده است. ولي مورخين مغرض، غالباً برخوردهاي جنگجويانه پيامبر را يادآور ميشوند و از برخوردهاي مسالمتآميز آن كمتر سخن ميگويند. در اينجا ميخواهم به قراردادي كه پيامبر با يهوديان مدينه بسته اشارهاي داشته باشم. تا بدانيم مسبب برخوردهاي جنگجويانه از كدام طرف بوده است. پيامبر اسلام پس از استقرار در مدينه و تشكيل دولت اسلامي با عوامل تهديد آميزاز سوی کفار و مشرکین روبرو بود؛ از جمله خطر قريش از بيرون و عوامل داخلي آنان مانند مشركان و يهوديان ساكن در شهر مدينه. البته اختلافاتي كه ميان اوس و خزرج و يا ممكن بود ميان مهاجرين و انصار به وجود آيد، بيم آن میرفت تا نظام نوپاي اسلامي را تهديد كند. لهذا پيامبر اسلام نخستين عقد اخوت را ميان مهاجرين و انصار منعقد ساخت تا هرگونه اقدام خشونتآميزی از بين برود. پيامبر در شهر مدينه هيچگاه درصدد تغيير عقايد ديني برنيامد و هر كسي را در آيين خود آزاد گذاشت. آنچه كه براي پيامبر در درجه اول اهميت قرار داشت حفظ كيان شهر يثرب و دولت اسلامي بود. و همواره نگران اين بود كفار قريش با عوامل داخلي خود در مدينه همداستان شده و به ملت مسلمان يورش آورند. لهذا پيامبر اسلام براي دفع خطري كه احتمال آن ميرفت عهدنامهاي تنظيم و با كساني كه در شهر مدينه ساكن بودند، مسلمان و غيرمسلمان به امضاء گذاشت. برخي مورخين عنوان اين پيماننامه را پيماننامه مسالمتآميز گذاشتهاند. متن اين پيماننامه را ابن هشام از ابن اسحاق روايت كرده است و دكتر رمضان بوطي اين وثيقه را به عنوان «الدستور» ياد كرده است.[40] پيامبر در اين عهدنامه يا دستور، يهوديان را در حفظ آيين خود آزاد گذاشت و فرمود: «ليهود دينهم و للمسلمين دينهم الا من ظلم و اثم فانه لايوتغ الا نفسه و اهل بيته»؛ يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هركس كه ستم كند خود و خانوادهاش را به هلاكت خواهد انداخت. هر كس ديگري را ترور كند خود و خانوادهاش را در معرض ترور قرار داده است... . (اين قرارداد مفصل است و از آوردن همه آن صرفنظر ميشود). مورخين در ثبت حوادث سال اول هجري متن اين قرارداد را ذكر كردهاند. عمدهترين چيزي كه در اين قرارداد آمده است: مشاركت در برابر دشمن خارجي و تهديدهاي بيروني مدينه است. در اينجا مسلمان و غيرمسلمان مطرح نيست. مهم حفظ شهر مدينه است كه در آن مسلمان و غيرمسلمان زندگي ميكنند. در اين قرارداد آمده است كه اگر فرزندان يكي از مؤمنين به ياغيگري دست زند و بخواهد امنيت شهر را تهديد كند، مسلمان و غيرمسلمان بايد در مقابل او بايستند. شايد در هيچ كجاي تاريخ چنين عهدنامهاي كه تمام فرق و مذاهب را در كنار هم به زندگي مسالمتآميز دعوت نمايد، ديده نشده است. دست تا کم تا آن روزگار کسی ندیده است. محمد حميدالله در كتاب خود آن را به عنوان «اولين قانون اساسي مكتوب در جهان» يادكرده است. بيگمان اين ميثاق از نظر پيامبر و ساير مسلمانان يك تاكتيك سياسي نبوده است، بلكه يك وحدت استراتژيك به شمار ميرفته است، و اين قرارداد ميتوانست شهر مدينه را براي مسلمانان و غيرمسلمانان به يك شهر ايدهال تبديل نمايد. مهم اين است كه سه گروه يهود در مدينه يعني: بنينضير، بنيقينقاع و بنيقريضه با سرعت آن را امضاء كردند. بر اساس اين متن كه در كتب تواريخ موجود است و تحليلگران تاريخ در اين دوران بيشتر به آن توجه پيدا كردهاند، آشكار است كه پيامبر در مدينه، نه دنبال جنگ با فرقهاي بود و نه براي تحميل دين خود تلاش ميكرد، بلكه او ميخواست با تشكيل يك دولت عادلانه و ضد ستم قلوب همگان را به يكتاپرستي جذب نمايد. جامعهاي كه پيامبر پايهريزي كرد دو مسئله در آن مورد اهميت بود؛ يكي امنيت و ديگري عدالت. به تعبیر قرآن از میان برداشتن جوع وخوف. با ميثاقي كه ميان مسلمانان و غيرمسلمانان بسته شد مسلمين آسودهخاطر گشتند كه خطري آنان را تهديد نميكند. پس از اين پيامبر اسلام به دنبال عدالت اقتصادي حركت كرد كه تمامي انبياء به خاطر آن مبعوث شدهاند. ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾.[41] ميدانيم كه يكي از عواملي كه تهديد كننده صلح است، فقر و فاصلههاي طبقاتي است و فاصلههاي اقتصادي و جامعه طبقاتي از نظر اسلام مطرود است. ميبينيم كه آيات جهاد و انفاق در كنار آیات نماز نازل ميشود و ثروتمندان بايد با انفاق ثروت خود فاصله طبقاتي را كم نمايند. واژه «انفاق» كه باب افعال است معناي ضد ريشه خود را كه «نفق» یعنی شکاف است، ميدهد. يعني از بين بردن شكافهاي اجتماعي. شگفت اين كه مصرف زكات يا نفقات تنها براي مسلمانان نيست؛ بلكه بخشي از آن به عنوان «موئلفة القلوب» به غيرمسلمانان تعلق ميگيرد.[42] چطور ميتوان ديني كه بخشي از ماليات خود را براي غيرمسلمان مفروض ميداند و براي تأليف قلوب پرداخت میکند، آن را دين شمشير دانست؟ آيات جهاد برخي براي تثبيت نظريه خود كه اسلام دين خشونت است به آيات جهاد تمسك كرده و هر دم در برخی رسانهها برای بدنامی اسلام و یا اسلام هراسي میآورند. (در چند سال پیش از آن فیلمی به عنوان «فتنه» ساختند. صاحب اين قلم پاسخ اين فيلم را با عنوان «فتنه برخاسته از جهالت» در روزنامه اعتماد ملي در آن ایام دادم). كلمه جهاد از جهد گرفته ميشود و به معناي بذل الجهد يا نهايت تلاش و كوشش است. اجتهاد كه از همين ريشه گرفته ميشود يعني نهايت كوشش يك فقيه براي استنباط حكم شرعي. جهاد في سبيلالله يعني تلاش در راه خدا يا بذل جهد در راه اعتلاي كلمه الله در جامعه. سؤال اين است كه آيا از نظر اسلام كافر بودن و يا مسلمان نبودن جرم محسوب ميشود و كسي كه مسلمان نيست بايد در اين جهان مجازات شود؟ البته از نظر قرآن كفار و مشركين در جهان آخرت از نجاتيافتگان نيستند و حال آنان با حال مؤمنان يكسان نخواهد بود. ولي از نظر قرآن كفار به خاطر كفرشان در اين جهان مجازات نميشوند و پيامبر اسلام يك نفر را تنها به خاطر كفرش مجازات نکرد؛ بلكه به آنان گفت: ﴿لَکُمْ دِينُکُمْ وَ لِيَ دِينِ﴾[43] به تعبير مصطفي السباعي: اصل در روابط ما با همه ملتها بر صلح، ترك مخاصمه و احترام به عقايد، آزاديها، اموال و ارزشهاي ديگر ملل قرار دارد. يا به تعبير محمد عبده: خداوند جنگ را براي خونريزي و گرفتن جان ديگران يا توسعه درآمدها بر ما واجب نكرد، بلكه جنگ را براي دفاع از حق و پيروان آن و حمايت از دعوت واجب گردانيده است. عباس عقاد نويسنده تواناي مصري در كتاب «حقايق الاسلام و اباطيل خصومه» كه آن را به هدف پاسخگويي به شبهات و افتراهاي عليه اسلام تدوين كرده است، درباره نسبتدادن جنگ و شمشير به اسلام مينويسد: «تاريخ دعوت اسلامي گواه آن است كه مسلمانان پيش از آنكه قادر باشند آزار مشركان را از سر راه بردارند، خود قرباني خشونتها و شكنجههاي بسيار بودند. از سرزمين خود بيرون رانده شدند و راه حبشه در پيش گرفته و به آن جا پناه بردند، مسلمانان هيچگاه به زور متوسل نشدند مگر در برابر زوري كه منطق نميپذيرد. هرگاه به مسلمانان تعرض نشود، از آنان به جاي بدي، خوبي ميبينند، چنان كه مسلمانان در برخورد با دولت حبشه چنين كردند. در جزيرهالعرب جنگي ميان مسلمانان و قبايل عرب درنگرفت جز آن كه ماهيت دفاعي داشت يا هدفي پيشگيرانه در بين بود. حق شمشير برابر با حق زندگي است. هر جا اسلام دستگرفتن شمشير را لازم دانسته است از باب اضطرار و براي حفظ حق در زندگي بوده است. حق زندگي در اسلام يعني حق آزادي در دعوت و عقيده... طبق حقوق اساسي اسلام، رابطه ميان ملتها بر روابط مسالمتجويانه مبتني است و توسل به جنگ در اسلام به واقع دفاع در برابر جنگي است كه آتش آن را ديگران افروختند. اسلام دو كلمه است: دين و صلح».[44] به تعبير اين محقق، جهاد و قتال آنگاه در اسلام واجب شد كه مشركين آزار مسلمانان را بر شکنجه، فتنه ونفي بلد گذاشتند. ﴿وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ﴾؛[45] از آنجايي كه شما را بيرون كردند بيرونشان كنيد كه فتنه از كشتن بدتر است ﴿فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذٰلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِينَ﴾؛[46] اگر با شما جنگ كردند آنها را بكشيد كه كيفر كافران اين است. اگر در ميان مسلمين جنگي با اهل كتاب درگرفته است، آنگاه بوده است كه با مشركين سوگند ياد كرده و پيماني كه آنان با پيامبر بسته بودند نقض كردند. مانند جنگي كه پيامبر با طايفه بنيقينقاع از يهود مدينه بعد از جنگ بدر داشت و نيز جنگي كه با يهود بنيقريضه در پيش گرفت. ممكن است كشتاري كه نسبت به يهود در جنگ بنيقريضه اتفاق افتاد دستاويزي براي متهم ساختن پيامبر اسلام به خشونت و جنگطلبي باشد بايد که گفت: علماي سيره و حديث از گزارشي كه درباره جنگ بنيقريضه دادهاند قابل توجه است. امام مسلم در صحيح خود عنوان كرده است: «جواز قتال من نقض العهد»؛ جواز جنگ با كسي كه پيمان را شكسته است و بنيقريضه چنين كردند. به تعبير مسلم: صلح، عهد و درخواست پناهندگي اگر بين مسلمين و غيرمسلمين برقرار شد نبايد شكسته شود ولي يهود بنيقريضه چنين كردند. در همدستي با كفار و مشركين مكه پيماني كه با پيامبر بسته بودند شكستند و شهر مدينه را مورد تهديد قرار دادند. قرآن میفرماید: ﴿أَ لاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛[47] آیا با گروهی که پیمانهای خود را شکستند و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند و پیکار با شما را شروع کردند، پیکار نمیکنی؟ در واقع علاوه بر پيمانشكني، يك نوع جاسوسي نيز صورت گرفت؛ طبعاً اگر چنين اتفاقي هر كجا بيفتد، شايد با دشمن با شديدترين وجه برخورد شود. اگر اين پيمانشكني و جاسوسي عليه شخص پيامبر بود، شايد چنين اتفاقي صورت نميگرفت زيرا برخورد پيامبر با مخالفين خود در مكه بر اساس گذشت و عفو بوده است، اما در اينجا پيمانشكني و جاسوسي عليه جامعه نوپاي اسلام است. پيامبر هيچگاه در مقام اين نبوده است تا پيماني ببندد و بعداً با نقض پيمان وارد جنگ شود. از نواهي خداوند در قرآن كريم نقض عهد است. پيامبر در پي اين بود تا با يهود مدينه زندگي مسالمتآميز داشته باشد لهذا با سه گروه مهم و معروف يهود يعني: بنينضير، بنيقينقاع و بنيقريضه پيمان بست. داستان كشتار يهود بنيقريضه برخي پژوهشگران كشتار يهود بنيقريضه را از علايم خشونت در اسلام دانسته و بر اين باورند كه شمشير است كه در مناسبات اجتماعي حرف اول را ميزند. و اما حقيقت داستان بهطور اجمال چنين است: پس از پايان جنگ احزاب، پيامبر به سر وقت يهود بنيقريضه رفت. يهود بنيقريضه به موجب پيماننامه مادام كه عليه مسلمانان قيام نميكردند در امان بودند. اما آنان بر حسب روايات تاريخي، در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. پيامبر به سر وقت اينها رفت و آنان را محاصره كرد. سرانجام پس از بيست و پنج روز تسليم شدند. قبيله اوس كه با بنيقريضه پيمان بسته بودند به پيامبر عرض كردند، بنيقريضه همپيمان ما هستند و از كاري كه كردهاند پشيمان هستند؛ با همپيمانان ما مانند همپيمانان خزرج يعني بنيقينقاع رفتار كن. پيامبر داوري اسيران بنيقريضه را به سعد بن معاذ، رئيس قبيله اوس سپرد. يهود بنيقريضه، نيز رضايت دادند. سعد بن معاذ در جلسهاي كه سران بنيقريضه حضور داشتند گفت: رأي من اين است كه مردان بنيقريضه- به جرم خيانت- بايد كشته شوند و زنان و فرزندان آنان اسير شوند. ابن اسحاق در سيره خود داستان بنيقريضه را چنين آورده و طبري، مورخ معروف، عين داستان را نقل كرده است. واقدي متوفاي سال 207 داستان را بهگونهاي ديگر آورده و ميگويد خندقي كندند و اسيران را گروه گروه آوردند و علي و زبير آنان را گردن زدند. در اين جا مجال ذكر همه داستان نيست ولي مورخين اصل ماجرا را به گونههاي مختلف و متفاوت نقل كردهاند. آيا علي بن ابيطالب در يك روز يا نيمي از روز ميتواند هفتصد نفر را گردن بزند؟ از چيزهايي كه اصل كشتار را زير سؤال ميبرد اختلاف در تعداد اين كشتار است. از 600 تا 900 نفر نوشتهاند. آيا علي (ع) ميتواند نهصد نفر را در يك روز سر ببرد؟ آيا اسيران بنيقريضه تا اين اندازه بودند؟ شايد داستان بنيقريضه بر اساس اختلافات ميان اوس و خزرج درست شده باشد. ابن اسحاق ميگويد همه را در كنار خندق سر بريدند. واقدي ميگويد: اسيران را ميان خانوادههاي اوس پخش كردند. چیزی که در برخی کتب تاریخی آمده با آیات قرآن و سیره پیامبر سازگاری ندارد. از همه اينها گذشته سيره پيامبر در جنگهاي پيش از اين چنان نبود. هميشه رحمت و عطوفت را بر انتقام ترجيح ميداد. پيامبري كه در فتح مكه سرسختترين دشمنان خود را ميبخشد و «يوم الملحمة» را «يوم المرحمة» میکند، چگونه ميتواند با چنين كشتاري راضي باشد؟ بلي پيامبر در حق جاسوسان، فتنهانگيزان و خائنان كوتاه نميآمد. به تعبير قرآن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّار﴾[48] بود. يعني با كساني كه براي جهان اسلام، يعني شهر مدينه فتنهانگيزي ميكردند به شدت سرسخت بود. لهذا جريان كشتار بني قريضه در تاريخ روايت يكسان و محكمي ندارد و با تشتتي كه در نقل داستان وجود دارد، جاي شك و شبهه باقي ميماند. استاد محقق مرحوم دکتر جعفر شهیدی میگوید: آنچه به واقع نزدیکتر مینماید این است که همچشمی اوس و خزرج که با آمدن پیامبر به یثرب از میان رفت، با مرگ آن حضرت از نو زنده شد. همین که معاویه بر امارت مسلمانان دست انداخت و قریش و مهاجران به آرزوی دیرین خود رسیدند، به امر او کوشش تاریخ نویسان و شاعران پیرامون وی مصروف تحقیر انصار و مردم مدینه گردید. یکی از راههای در هم کوبیدن انصار این بود که کینه دیرینه اوس وخزرج از نو زنده شود... به نظر میرسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضردر آن محاصره برافتاد بوسیله داستان گویی که از تیره خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر در آمده باشد، تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیامبر به اندازه خزرج نبود و برای همین است که پیامبر هم پیمانهای خزرج را نکشت، اما هم پیمانان اوس را گردن زد و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمانهای خود را رعایت نکرده است.[49] تقدم جنگ بر صلح برخي از فقهاي قرن دوم و سوم هجري در ذيل بحث جهاد، اصل جنگ را در اسلام يك واجب دانسته بهگونهاي که جهاد را همان جهاد ابتدايي معنا كردهاند. بايد گفت پارهاي از نظريات فقهي بر اساس مناسبات اجتماعي صادر گشته و شرايط زمان اقتضاي چنين فتاوايي ميكرده است. به تعبير دكتر وهبه الزحيلي: «اكثر فقيهان متأثر از وضعيت واقعي حاكم بر روابط ميان مسلمانان و غيرمسلمانان در قرن دوم هجري كه عصر اجتهاد فقهي است، بر اين نظر بودند كه اصل در روابط خارجي ميان مسلمانان با ديگران بر جنگ مبتني است و نه صلح. مگر موجبات صلح مانند امان يا ايمان به وجود آيد. هدف در اتخاذ اين نظريه آن بود كه فتوحات اسلامي پيروزمندانه ادامه يابد و اصل عزت مسلمانان و تكليف به دعوت اسلامي در جهان راه خود را بپيمايد».[50] تقويت چنين ديدگاهي كه در دوران سياسي امويان و عباسيان، ناظر به وضعيت جنگي حاكم بر روابط آن زمان بود، طبيعي است كه مطالبات سياسي و اجتماعي حاكم در هر عصري، آرايي را تقويت میکند که با مقطع زماني خود سازگاري بيشتري داشته باشد. سخن در اينجا اين است كه چرا كساني كه اسلام را دين جنگ و شمشير معرفي ميكنند به سيره پيامبر و آيات قرآن كمتر توجه مينمايند. ما نميگوييم در اسلام جنگي به نام دين واقع نشده و ما نميگوييم كه پيامبر اسلام همه جا مأمور به صلح بوده است، ولي بايد ديد جنگهاي پيامبر اسلام، چه با كفار قريش و چه با يهودان مدينه در چه راستايي واقع ميشده است؟ در كدام جنگي پيامبر ابتداً، تنها براي دعوت به اسلام به روي مردم شمشير كشيده است؟ دفاع از حكومت پيامبر در مدينه و اينكه در برابر تعرض و توطئة مخالفين بايستد يك مسأله است و اين كه براي تحميل دعوت خود شمشير بكشد مسأله ديگري است. ممكن است سؤال شود پس فروعات فقهي كه در باب جهاد در مكتب فقهي آمده است چه توجيهي دارد؟ آيا كتاب الجهاد به معناي اين نيست كه جنگ در اسلام يك مسئله جدي و اصل است؟ بايد گفت وجود مسايلي درباره جهاد هيچگاه حقيقت صلح و اينكه اصل در اسلام صلح است را زير سؤال نميبرد؛ زيرا همان اندازه كه در اسلام به مسأله صلح اهميت داده ميشود، به مسأله دفاع نيز اهميت داده ميشود. اما اگر دين و شريعت اسلام را شريعت كاملي بدانيم، طبيعي است كه درباره مقررات جنگ و صلح قوانيني داشته باشد. در حقوق بينالملل معاصر مجموعه مقرراتي وجود دارد كه در آن به تنظيم امور جنگ، وضعيت اسيران و مجروحان و نحوه كاربرد سلاحها و مانند آن ميپردازد و شاخههاي «حقوق بشردوستانه» يا «حقوق مخاصمات مسلحانه» و «حقوق جنگ» در اين رشته به وجود آمده است. بر اين اساس آيا ميتوان نتیجه گرفت که حقوق بينالملل حقوق جنگ و شمشير است؛ زيرا در آن به امور جنگ پرداخته است؟ بديهي است كه پذيرفتني نيست. و به همين قياس نميتوان وضعيت حاكم بر يك مقطع زماني از تاريخ اسلام را مستند قرار داد و براي هميشه و بهعنوان يك قاعده، اسلام را دين جنگ و خشونت معرفي كرد. ما معتقديم اسلام جهاد را در طي چند آيه براي مسلمانان واجب كرده است اما نه براي پيشبرد عقيده و آيين؛ بلكه براي حفظ نظام اسلامي و دفاع از تعرض. بلي پس از عصر پيامبر جنگها و قتلهايي در اسلام اتفاق افتاده است و در اين روزگار نيز به نام دين اتفاق ميافتد كه نميتوان آنها را ادامه سيره پيامبر شمرد. آيا حركتهاي انتحاري و عمليات استشهادي و يا انفجارهايي كه به نام اسلام صورت ميگيرد، گوياي سيره پيامبر است؟ به نظر ما هرگز چنين نيست. با يك نگاه مقايسهاي آيا جنگهايي كه در تاريخ مسيحيت اتفاق افتاده، چه در ميان مذاهب مسيحي، چون كاتوليكها و پروتستانها، و چه مسيحيان با ديگر مذاهب ميتوان به حساب تعاليم و سيره حضرت مسيح گذاشت؟ من در اينجا نميخواهم فقط برخي مستشرقين را به بدفهمي نسبت به اسلام متهم نمايم. بايد گفت در عالم اسلام برخي مسلمانان چنين بدفهمي را نسبت به اسلام داشته و دارند. و الآن كساني كه پارهاي از انفجارها و حركتهاي انتحاري را توجيه ديني ميكنند، برخاسته از همين بدفهمي از اسلام است. از كجاي قرآن استفاده ميشود که بايد بازور شمشير اسلام را همه جا حاكم كرد؟ اين آيه شريفه قرآن را از ياد نبريم: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾.[51] مگر ميتوان كسي را با قهر و اكراه مسلمان كرد. ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّينِ﴾.[52] و یا خداوند به پیامبر میفرماید: ﴿أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَکُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾؛[53] آیا میخواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند. مگر در جاهايي چون شبه قاره هند، اندونزي، مالزي، سنگاپور، تا چين اسلام با زور شمشير پيش رفته است. مگر براي ما نگفتهاند: «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم»، آدميان را با كردار و اعمالتان به اسلام دعوت نماييد. اگر اسلام در دلهاي مردم در دورترين نقطه آسيا و يا آفريقا خانه كرده است، نه به خاطر شمشير بلكه به خاطر دعوت مسالمتآميز بوده و یا تأثیر اخلاق مسلمین بوده است. عدهاي از مسلمانان افراطي كه فكر ميكنند ميتوان با جنگ و خونريزي مشكلات عالم اسلام را حل كرد و بايد با سلاح جلو رفت، هر چند به قيمت جان انسانها تمام شود، سخت در اشتباه هستند. همه ميدانيم كه جنگ، جنگ ميآورد و اسلام براي جنگيدن و كشته شدن نيست. اسلام دين حيات و زندگي است. حق حيات هر كسي بايد حفظ شود. زني كه چند بار نزد رسول خدا اقرار به زنا كرد حضرت توصيه ميكرد اين قدر اصرار در اثبات آن نداشته باش. مهم اين كه شريعت عقلاني اسلام داراي انعطاف است و همه مصالح عرف زمان را منظور ميدارد يعني در مورد مجازاتهای اسلامی نیز ميتوان از راه براهين فقهي و حفظ مصالح عرفي؛ فی المثل مجازات اعدام را به روش ديگري تبديل كرد زیرا دنياي امروز مجازاتهاي خشن را برنميتابد و با طبع مردم در تضاد است. اگر در روزگار گذشته آدمكشي و ترور و قتل راحت مينمود در اين زمان كشتن يك انسان كار چندان آساني نيست. و حتی قرآن قتل یک انسان را معادل قتل آدمیان میداند. در اينجا ذكر اين مطلب را تاکیدا لازم ميدانم و آن اين كه: بايد سيره پيامبر را و فقه اسلامي را بازخواني كرد. همانطور كه رويكرد سيره پيامبر (ص) يك رويكرد انساني و مسالمتآميز و صلحجويانه است، همانطور كه فقه اسلامي براي حفظ روابط اجتماعي است و بر اساس مصالح و مفاسدي بنا گشته كه عقلاً قابل درك و كشف است. و این عقلا هستند كه اين مصالح و مفاسد را تعيين ميكنند؛ لهذا در عرف و شرايط زمان پارهاي از مصالح و مفاسد تغيير میکند. امروز ميتوانيم با بازخواني فقه و اجتهاد مجدد فاصله خود را با اعلاميه حقوق بشر كمتر كنيم. كساني كه فقه اسلامي را فقهي خشن معرفي ميكنند و يا فتاواي خشن از آن استخراج ميكنند، بايد گفت روح اين شريعت سمحه سهله است. همانطور كه پيامبر بارها فرمود: خدا مرا به شريعت سمحه سهله و مداراي با مردم مبعوث كرده است. شما فكر ميكنيد اگر روحيه پيامبر مداراي با مردم و در دايره سماحت و سهولت نمیبود ميتوانست جنگهاي قومي و قبيلهاي را كنترل كند و به اين كشتارهاي بيحاصل خاتمه دهد. جامعهاي كه بزرگترين افتخارش به شمشير و جنگ بود، و اشعار آن بوی خون و چکامه شمشیر را میداد، تقوا و دانش و تلاش در راه خدا جاي آن را فراگرفت و انسان برتر را انسان پرهیزگار و دانشمند دانست و نه انسان شمشير را و انسان عالم و متقي انساني است كه هيچ انساني را نيازارد. منفورترين كلمه نزد خداوند در قرآن كريم ظلم است. و در جاي جاي قرآن ظلم محكوم گشته است. محكوميت ظلم از محكوميت كفر بيشتر است. زيرا ظلم است كه حقوق آدميان را ناديده ميگيرد. دینی که ظلم را باعث هلاکت جوامع میداند نمیتواند جنگ را بر صلح مقدم بدارد. این نکته را در پایان اضافه مینمایم که شايد بدترين ظلمها ظلم اقتصادي باشد؛ يعني در جامعهاي كه فاصله طبقاتي زياد شود، آن جامعه به خشونت كشيده ميشود. يادآور شدم كه يكي از موانع صلح در جهان امروز وجود جامعههاي طبقاتي است. فقر اطبعا در برابر اغنياء حالتي خشن دارند. لهذا يكي از برنامههاي بزرگ پيامبر در مدينه النبي اصلاحات اقتصادي واز بین بردن فاصلههای طبقاتی بود. پيامبر تلاش وسيعي براي فقرزدايي كرد. در آخرين وصيت خود فرمود: حاكمان بعد از من نبايد جامعه را به فقر بكشانند زيرا در پي فقر كفر ميآيد. ويل دورانت ميگويد: در همه تاريخ، مصلحي را نمييابيم كه به قدر محمد (ص) به نفع فقرا بر اغنياء ماليات وضع كرده باشد.[54] در قرآن كريم به همان اندازه كه درباره نماز سفارش شده درباره زكات نيز سفارش شده است: از نگاه قرآن كريم عصيان و سركشي انسانها به دنبال استغنا است. ﴿کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾؛[55] يعني سركشي افراد صاحب قدرت و ثروت است، كه در حق طبقه محروم جامعه ظلم ميكنند. حتي اگر مسلماني عليه يك غيرمسلمان ظلم نمايد از نگاه اسلام محكوم است. قرآن به مسلمانان دستور میدهد که نسبت به غیر مسلمانانی که با شما نمیجنگند نیکویی روا دارید (ممتحنه /8) لهذا دولت اسلامي بايد غيرمسلماني را كه در پناه او زندگي میکند از جهت مالي و ساير حقوق اجتماعي با مسلمانان یکسان بدارد. نكتهاي كه در پايان اين گفتار ذكر آن را لازم ميدانم، اين است: اگر اسلام را آن چيزي بدانيم كه در كتاب و سنت آمده و در سيره پيامبر تجلي يافته است، در جهان امروز بهعنوان يك دين صلح ميتوان تلقي كرد؛ زيرا در اين دين اصل بر انسانيت انسان و حفظ کرامت آدمی است و تمامي اديان به همزيستي دعوت ميشوند و به تعبير شاعر بزرگ ايران سعدي: بنيآدم اعضاي يك پيكرند و به تعبير زيباتر پيامبر: «الناس عندنا كاسنان المشط»؛ آدميان، نزد ما مانند دانههاي شانه یکسانند يا به تعبير امام علي (ع) خطاب به مالك اشتر بهعنوان استاندار مصر: با مردم مهربان باش، زيرا آنان يا برادر ديني تو هستند و يا در خلقت با تو مساويند. اما اگر دين لطيف خداوندي را آن چيزي بدانيم كه برخي از اسلام ناشناسان در غرب و يا پارهاي افراطگرايان مسلمان آن را معرفي ميكنند؛ و یا برخي حكام اسلامي به آن عمل میکنند، كه از لابلاي آن خشونتطلبي، انتحار و انفجارو زندان و شكنجه بيرون ميآيد، در اين صورت نميتوان انتظار صلح را داشت. تأكيد و تكرار ميكنم اگر برخي به بعضي آيات و روايات براي خشونتطلبي استناد ميكنند، بايد گفت اولاً: عمده برخوردهاي زمان پيامبر در زمان خود قابل دفاع و معقول بوده و اگر شمشيري كشيده شد براي كساني بود كه ميخواستند صلح را به خطر بياندازند و ثانياً روح و گوهر اسلام همانند ساير اديان ابراهيمي رحمت، محبت، سلام، امنيت و عدالت است. هيچگاه در اسلام شمشير و قتال و جهاد اصل نيست. قرآن ميفرمايد: ﴿وَ اللهُ يَدْعُو إِلَى دَارِالسَّلاَمِ﴾؛[56] خداوند آدميان را به دارسلام دعوت میکند. هركس شعارش سلام بود، او مؤمن و مسلمان است: ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾؛[57] كسي كه به شما سلام كرد او را غیر مؤمن نپنداريد. مدينه فاضله اسلام و شهر آرماني قرآن آن است كه در آن امنيت يعني صلح و معيشت برقرار باشد. خداي اسلام، خداي معيشت و امنيت است: الذي اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف. خدايي را ستايش كنيد كه شما را از ترس و گرسنگي نجات دهد. ﴿وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْيَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ﴾؛[58] خداوند شهري را به مثل آورد كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگي ميكردند و از هر جانب روزي فراوان به آنها ميرسيد. تلاش مسلمانان بايد در تحقق چنين جامعهاي صورت گيرد. چه آيهاي از اين گوياتر كه اسلام و پيامبر در تكاپوي شهري مطمئن و آرامبخش بودهاند. اشاره كردم که سیره پيامبر اسلام از تعاليم قرآن جدا نيست. در اين روزگار بايد سيره پيامبر باز خوانده شود و قرآن باز تفسير شود و نبايد قرائت عدهاي خشونتطلب و صلحشكن را معيار اسلام قرار داد. ----------- [1]. انبیاء /107. [2]. نهجالبلاغه خطبه 108. [3]. توبه /128. [4]. سوره نساء/ آيه 64. [5]. سوره قلم/ آیه 4. [6]. الطبقات الكبري، ج 1، ص 424. [7]. آل عمران/ 159. [8]. الخصائص الكبري، ج 2، ص 230. [9]. مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 163. [10]. اعراف/ 199. [11]. التفاء بتعريف الحقوق المصطفي، ج 1، ص 137. [12]. تاريخ طبري، ج 3، ص 56 و ابن هشام ج 4، ص 26. [13]. المقازي، ج 2، ص 822. [14]. سيره ابن هشام، ج 4 ع ص 28. [15]. المقازي، ج 2، ص 857. [16]. كنز العمال، ج 3، ص 33. [17]. مثنوي معنوي، دفتر اول. [18]. سوره شعرا/ آيه 3. [19]. سوره كهف/ آيه 6. [20]. سوره توبه/ آيه 128. [21]. سوره طه/ آيه 24. [22]. همان، آیه 25. [23]. سوره شرح، آيه 1. [24]. سوره مزمل، آيه 10. [25]. سوره فصلت/ آيه 34. [26]. سوره نحل/ آیه 125. [27]. سوره نحل/ آيه 126. [28]. الدر المنثور/ ج 4، ص 135. [29]. سوره بقره/ آيه 279. [30]. سوره هود/ آيه 113. [31]. سوره نسا/ آيه 148. [32]. سوره نحل/ آيه 40. [33]. سوره نساء/ آيه 97. [34]. العقاد، محمود، حقايق الاسلام و اباطيل خصومه. [35]. سوره حج/ آيه 39. [36]. همان/ آیه 40. [37]. همان. [38]. سوره بقره/ آیه 256. [39]. سوره نساء/ آيه 90. [40]. فقه السيرة النبويه، ص 152. [41]. سوره حديد/ آيه 25. [42]. سوره توبه/ آيه 60. [43]. سوره كافرون/ آیه 6. [44]. العقاد، عباس محمود، حقايق الاسلام و اباطيل خصومه، چاپ بيروت، ص 300. [45]. سوره بقره/ آیه 191. [46]. همان/ آیه 192. [47]. سوره توبه/ آیه 13. [48]. سوره فتح/ آیه 29. [49]. دکتر جعفرشهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 96. [50]. الزحيلي، وهبه، العلاقات الدوليه في الاسلام، ص 93. [51]. سوره نحل/ آيه 125. [52]. سوره بقره/ آیه 256. [53]. سوره یونس/ آیه 99. [54]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، عصر ايمان، ص 231. [55]. سوره علق/ آیه 6 و 7. [56]. سوره یونس/ آیه 25. [57]. سوره نساء/ آِیه 94. [58]. سوره نحل/ آيه 112.
|