باب سکنی و روایت حقوق اخوان
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 264 تاریخ: 1402/9/13 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بحث در کتاب السکنی و العمری و الرقبی و الحبس است. عناوین مختلفی فقها برای موضوع بحث به کار بردهاند، که در روزهای آینده به تفصیل از این عناوین سخن خواهیم گفت. روایتی را صاحب «وسائل» در ابواب سکنی آوردهاند، حقوق مؤمن بر مؤمن است و ما نیز آن را هم به جهت آموزههای اخلاقی که دارد و هم به جهت تیمن و برکت در شروع کتاب جدید(اگر سکنی و عمری و رقبی را یک کتاب بگیریم و اگر کتاب مستقلّ نباشد از لواحق کتاب وقف به شمار میآید)، میخوانیم. «باب سکنی و روایت حقوق اخوان» اما چرا ایشان این روایت که بیان کننده حقوق مؤمن بر مؤمن است، را در کتاب السکنی آوردهاند؟ اگر جلد 19 وسائل را ملاحظه بفرمایید، عنوان این کتاب فقهی را «کتاب السکنی و الحبیس» ذکر کردهاند که «سکنی» شامل عمری و رقبی هم میشود. این را هم باید دانست که عناوینی که فقها برای موضوع، قرار دادهاند، مختلف است. یکی «کتاب السکنی و الحبیس» است که ایشان قرار داده و مرادشان از «سکنی» همان عمری، رقبی واسکان(سکنی) بالخصوص هم هست. اما چرا فقط سکنی را ذکر کردهاند و از ذکر دوتای دیگر صرفنظر نمودهاند؟ اکثر عبارات فقها به گونهای است که وقتی خواستهاند مسائل عمری، رقبی و سکنی را بیان کنند در بیان صیغههای این موضوعات، آن را به «دار» اضافه کردهاند و گفتهاند «اسکنتُک داری» یا «اعمرتُ داری» و «ارقبتُک داری». این استعمال، آن قدر در انتقال منافع دار به دیگری، زیاد استعمال شده که اگر کسی به عبارت فقها مراجعه کند، در ابتدا فکر میکند که اصلاً سکنی -که مفهومش مربوط به اسکان است- عمری و رقبی همه مربوط به اسکان است؛ یعنی عمری و رقبی در چیز دیگری به کار برده نمیشود. عرض کردم این طور فکر میشود، و نه تنها کسی که ابتداءاً مراجعه میکند بلکه صاحب «مسالک»[1] در هنگامی که میخواهد بفرماید عمری، اعم از سکنی و اسکان است، میفرماید: چرا صاحب «شرایع» عمری را بعداً دوباره آورده و فرموده عمری در هر انتقال منفعت مالی به کار میرود؟ به خاطر این که لفظ «عمری» و «رقبی» آن قدر در اسکان به کار رفته صاحب «شرایع» مجبور شده برای جلوگیری از این توهم که عمری و رقبی هم مختص به اسکان است، مجددا تأکید بکند که عمری در هر چیزی که وقف بر آن صحیح است، کاربرد دارد. صاحب وسائل عنوان را «کتاب السکنی و الحبیس» ذکر کردهاند و «حبیس» طبق روایاتی که در ابواب بعدی آورده، مثالش جایی است که خدمت خادمی را برای فردی یا جایی حبس میکند و از این به «حبیس» تعبیر میکنند. «حبیس» هم معنایش همان عمری (با قید عمر شخص) و رقبی است که در عمری مقیّد به مدت حیات مالک یا کسی است که انتفاع میبرد، و در رقبی مقیّد کردن به مدت و زمان معین است. خلاصه، اینکه سکنی فقط مربوط به اسکان است و عمری و رقبی، هم مربوط به اسکانند و هم مربوط به غیر آن. شما هم میتوانید هم عمری را به «دار» اضافه کنید و هم به اشیاء دیگر؛ مثلاً درختان؛ چون گفتیم هر چیزی که قابلیت وقف کردن داشته باشد، قابل رقبی و عمری نیز هست. پس سکنایی که میفرمایند، فقط اختصاص به دار و زمین دارد اما عمری و رقبی، فقط مخصوص اسکان نیستند، بلکه شامل موارد دیگر هم میشود. پس عنوان انتخابی ایشان به نام «کتاب السکنی و الحبیس»، «حبیس» به عمری و رقبی، اشاره دارد و در مورد این عنوان میتوان گفت که شاید مرادشان از «سکنی» اسکان است و شامل عمری و رقبائی میشود که به دار و سکنی اضافه شده باشند و مراد از «الحبیس» عمری و رقبای مضاف به غیر دار است. بنابر این وقتی عنوان را «کتاب السکنی و الحبیس» قرار دادهاند، فرمودهاند «باب 1: باب استحباب التطوع بهما للمؤمن» که مراد از «بهما» همان «سکنی»[اسکان دار] و مراد از «حبیس» به معنای حبس کردن غیر دار است مثل خدمت خادم که یکی از مصادیق عمری و رقبی میباشد. «تعریف سکنی و رقبی و عمری» حدیث اول باب درباره سکنی و دار و حدیث دوم، مربوط به این است که اگر تو خادم داری و برادرت ندارد، از نظر اخلاقی «باید» خادمت را بفرستی تا کارهای او را ا نجام دهد؛ یعنی کار ثواب و انتقال منافع به دیگری، یکی از حقوق است و ایشان این روایت را در این باب آورده و میخواهد بفرماید که کاری مثل عمری نسبت به غیر اسکان، یک امر اخلاقی است که روایت را میخوانیم. «سکنی» به این معناست که شخصی منافع دارش را به دیگری انتقال بدهد و این سکنی ممکن است همراه با مدت باشد که گاهی زمان معین است و از آن به «رقبی» تعبیر میشود اما گاهی مقید به حیات مالک یا منتقل الیه است و از آن به «عمری» تعبیر میشود. ممکن هم هست که مطلق بیاورد و بگوید این خادم را برای خدمت کردن به خانهات میفرستم بدون قیدد مدت و قیدد حیات یکی از طرفین که ظاهرا به جهت جهل، باطل باشد. بنا بر این همان طور که توضیح دادم، «عمری» داخل در سکنی هم قرار میگیرد و اگر به غیر از دار اضافه شود مثل خدمت عبد و هر چیزی که میتوان آن را وقف کرد، اعمّ از سکنی میباشد. «رقبی» هم ملحق به عمری است و همان طور که میتواند نسبت به منزل و دار باشد، میتواند نسبت به غیر اینها هم باشد. از این جهت، سکنی اعم از عمری و رقبی است. اما از جهت متعلق، عمری و رقبی اعم از سکنای اسکانیاند؛ چون در عمری و رقبی، هم متعلقش میتواند مسکن باشد و هم غیر مسکن، اما در سکنا، متعلقش فقط اسکان و مسکن است. با توجه به این مطلب، ایشان فرموده «کتاب السکنی و الحبیس» و ممکن است نظرشان در «سکنی» به رقبی و عمری به این بیانی بوده که عرض کردم و «حبیس» را به این عنوان که از حیث متعلق با سکنی، اختلاف دارد، جدا کردهاند. «معنای وجوب در روایت معلّی بن خنیس» کلینی از «محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عن عبد الله بن بكير الهجري [تا عبدالله بن بکیر هجری، ثقهاند و مشکلی ندارد. فرمودهاند عبد الله بن بکیر هجری، مجهول یا مهمل است به این معنا که اسمش در کتب رجالی آمده اما راجع به توثیق و عدم توثیقش مطلبی گفته نشده. سابقا هم عرض کردم که دو لفظ «مجهول» و «مهمل» را به هر دو معنا به کار بردهاند. یک موقع میگویید شخصی مهمل است؛ یعنی در کتابهای رجالی اصلاً اسمش نیامده است. گاهی هم میگویید شخصی، مجهول است و باز مراد شما همین است، اما گاهی هم بهعکس، مهمل به معنای کسی است که در کتب رجالی آمده و دربارهاش بحث نشده، و منظور از مجهول، این است که ذکری از او در کتب رجالی نیامده است. به هر حال، تفاوتی از حیث ضعف روایت ایجاد نمیکند] عن المعلى بن خنيس [که ثقه است] عن أبي عبدالله(علیه السلام) قال: قلت له: ما حق المسلم على المسلم؟ [از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم که حق مسلم بر مسلم چیست؟] قال: له سبع حقوق واجبات ما منهن حقٌّ إلا وهو عليه واجبٌ إن ضيّع منها شيئاً خرج من ولاية الله وطاعته [این حقوق واجبهای است که او باید انجام دهد که اگر این واجب را انجام ندهد و تضییع کند، به معنای خروج از ولایت خداوند است. در حاشیه مرحوم ملا صالح مازندرانی[2] آمده است که خروج از ایمان، فقط زمانی محقق میشود که شخصی کافر شود و با کفر، تحقق پیدا میکند، پس چطور در اینجا فرموده «خرج من ولایة الله»؟ میفرماید اینجا نوعی مبالغه است و «واجب» در اینجا واجب مبالغهای و اخلاقی است یا اینکه بگوییم واجب است انسان به وجود چنین حقوقی بر گردن خودش اقرار کند، هرچند که به صورت وجوب نباشد؛ یعنی حتی به نحو غیروجوب، اقرار کند که چنین حقی بر گردن دارد و حداقل در ذهنش باشد که حقوقی از دیگران بر گردن اوست. این توجیه، بسیار زیباست. میفرماید حداقل، واجب است اقرار کند چنین حقوقی بر گردنش دارد و در برابر همنوع خودش مسؤول است. ایشان میفرماید منظور از و اجب، اقرار به این وظائف یعنی احساس مسئولیت در قبال افراد جامعه است. اصلا ما چرا اینها را میخوانیم؟ بسیاری از موارد و بحثهای حقوقی وجود دارد؛ مثل اینکه امام(علیه السلام) سیر خورده بودند و لذا از شهر، بیرون رفتند. بسیاری از کسانی هم که این سخن را نشنیده و با زندگی ائمه(علیهم السلام) هم سروکاری نداشته و مأنوس نباشند هم از نظر اخلاقی، رعایت میکنند. بسیاری از افراد را میبینیم که اخلاق و حقوق را نسبت به دیگران رعایت میکنند که با عنوان «شخص باکلاس و باشخصیت» معرفی میشوند. اما چرا ما این امور را به ائمه(علیهم السلام) استناد میدهیم؟ به این علت است که در حدود سیزده یا چهارده قرن پیش، مطالبی را فرمودهاند که بشر امروز به آن رسیده و در قالب «زیست مؤمنانه» و «زیست مسالمتآمیز» مطرح میشود، اما ائمه ما این مطالب را برای یک جامعه آرمانی، بیان کردهاند؛ یعنی یک جامعه آرمانی را ترسیم کردهاند و به بیان حقوقی که افراد در آن بر یکدیگر دارند، پرداختهاند درحالی که امروز، همه مردم زندگی به این شکل را قبول دارند و افراد پولداری را میبینیم که با اینکه به نظر ما بسیاری از مسائل را رعایت نمیکنند، در کمک به فقرا و امور خیر، نسبت به دیگران پیشفدمند با اینکه اصلاً این کلمات را نشنیده باشند. پس اولا بیان این موارد، مایه افتخار ماست. ثانیا با توجه به فقرات زیارت «جامعه» اصلاً بیان این کلمات از زبان ائمه معصومین(علیهم السلام) و استناد به آنها تکوینا هم اثر دارد؛ چون از یک منبع عصمت است؛ لذا تکوینا در ذهن افراد هم مؤثر است. این اعتقاد شخصی من است و البته برخی از مطالبی که ما از ائمه علیهم السلام ذکر میکنیم، میتوانید عین این سخنان را از فیلسوفها، جامعهشناسان و روانشناسان هم بیان کنید و مطلبی نیست که ائمه معصومین(علیهم السلام) از ماوراء آوردهاند، بلکه در همین زندگی اجتماعیای که با مردم داشته، فرمودهاند و برای عمل در همین اجتماع، ذکر کردهاند. آنان فطرت را بیان کردهاند و لذا ممکن است بسیاری از افراد دیگر هم چنین کلماتی را گفته باشند، اما آیا تفاوتی در بیان این حقوق و نسبت دادنشان به کلام ائمه(علیهم السلام) با نقل این کلمات از دیگران وجود ندارد؟ احساس و اعتقاد من این است که نقل از ائمه(علیهم السلام) تکویناً هم اثرگذارند.] قلت له جعلت فداك و ما هي قال يا معلّى إنّي عليك شفيقٌ أخاف أن تضيّع و لا تحفظ و تعلم و لا تعمل [میفرماید: من تو را دوست دارم ولی اجازه بده که آن را نگویم؛ چون در این صورت، میدانی و عمل نمیکنی؛ لذا وظبفه تو سنگین میشود و خروج از ولایت (به معنایی که بیان شد) برای تو اتفاق میافتد. پس انسان در بسیاری جاها نباید سؤال کند؛ چون باعث ایجاد مسؤولیت میشود. آیه قرآن هم هست که میفرماید: Pلاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْO.[3] این نکته را در روایات در نظر بگیرید که اگر روات راجع به برخی از مسائل و موضوعات، سؤال نمیکردند، میشد به همان اطلاقات، عمل کرد.. دیدهاید که امام(علیه السلام) مطلبی را به صورت مطلق فرموده و راوی یا سائل دوباره آن را ریزتر کرده اما اگر بسیاری از این سؤالات نبود، عمل به اطلاقات برای ما راحتتر بود.] «حقوق هفتگانه برادران مؤمن» قال قلت له لا قوّة إلّا باللّه [بفرمایید که به حول و قوه الهی انجام میدهم] قال أيسر حقٍّ منها أن تحبّ له ما تحبّ لنفسك و تكره له ما تكره لنفسك [هرچه برای خودت دوست داری، برای او هم دوست داشته باشی و هرچه را برای خودت مکروه میشماری، برای او هم ناپسند بدانی] و الحقّ الثّاني أن تجتنب سخطه و تتّبع مرضاته و تطيع أمره [او را اذیت نکنی و از سوی دیگر هم در راه خشنودیاش قدم بر داری و عصبانیاش نکنی] و الحقّ الثّالث أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك [به او از نظر جانی و مالی و زبانی، کمک کنی] و الحقّ الرّابع أن تكون عينه و دليله و مرآته [آینهاش باشی و عیوبش را بیان کنی، راهنمایش باشی و به او مشاوره بدهی و اگر نقدی به او داری، بیان کنی و هر کاری را که میتواند برای مؤمن، مفید باشد، انجام دهی که همه اینها هم نشانه کمک کردن به دیگران است.] و الحقّ الخامس أن لا تشبع و يجوع [درحالی که او گرسنه است، سیر نباشی]و لا تروى و يظمأ [سیراب نباشی و او تشنه] و لا تلبس و يعرى [تو لباس بپوشی و او لباس مناسب نداشته باشد] و الحقّ السّادس أن يكون لك خادمٌ و ليس لأخيك خادمٌ [صاحب «وسائل» این روایت به جهت همین فراز، در کتاب سکنی آورده شده است. میفرماید اگر تو خادم داشته باشی و او نداشته باشد. در «مصادقة الاخوان»[4] خود شیخ صدوق دیدم که یکی از حقوق، این است که اگر تو زن داشته باشی که کارهایت را انجام میدهد و خادم داشته باشی اما او نداشته باشد] فواجبٌ أن تبعث خادمك فيغسل ثيابه و يصنع طعامه و يمهد فراشه [در «وسائل»[5] این را ذکر نکرده، چون شاید این اشکال به ذهن میرسد که وظیفه زن نیست که غذا را تهیه و فراش را آماده کند، که جواب این است که اشاره امام(ع) به زندگی طبیعی و جاری و معمول در رابطه بین زن و شوهر است و الحقّ السّابع أن تبرّ قسمه [اگر قسمی میخورد، او را تصدیق کنی] و تجيب دعوته و تعود مريضه [در بیماریاش به عیادتش بروید] و تشهد جنازته [در تشییع جنازهاش شرکت کنی] و إذا علمت أنّ له حاجةً تبادره إلى قضائها [میفرماید تو برای برآورده کردن حاجتش اقدام کن تا او التماس نکند و حاجتش را به زبان بیاورد که یک نحوه استخفاف را در خود احساس نماید] و لا تلجئه أن يسألكها [تا اینکه او سؤال کند. قبل از سؤال، تو اقدام کن] و لكن تبادره مبادرةً فإذا فعلت ذلك وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك»[6] میگوید به ولایت خداوند، متصل میشوی و ولایت خداوند به ولایت تو پیوند میخورد. در برخی جاها ضمیر را بارز و به صورت «بولایة الله» ذکر کرده و در اینجا «بولایته». اینجا هم باعث میشود که خارج از ولایت خداوند نشوی. این یک روایت است که جامعه آرمانی را نشان میدهد و باید مقایسه کنیم که جامعه امروز ما با آن، چقدر تفاوت دارد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
____________ [1]. مسالک الأفهام، ج5، ص419-418. [2]. شرح الکافی، ج9، ص38. [3]. مائده(5)، آیه101. [4]. مصادقة الإخوان، ص40، ح4(عبارت «ارسال الزوجه لخدمته و غسل ثیابه» در آن نیست). [5]. وسائل، ج12، ص205، ح16097. [6]. کافی، ج2، ص 169، باب حق المؤمن علی اخیه، ح2.
|