معنای روایت "کبد حرّی" با توجه به شأن نزول
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 158 تاریخ: 1401/9/30 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «معنای روایت "کبد حرّی" با توجه به شأن نزول» بحث در مورد معنای «لکلّ کبدٍ حرّی اجرٌ» بود. عرض کردیم که یک معنای متداول و برداشت از این روایت نبوی، همان چیزی است که در کتب فقهی به آن، استدلال میشود و براساس شأن نزول که درباره آب دادن به حیوانی از طرف شخصی است که وقتی سؤال میکند من این آب را به شتر بیگانهای دادم، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جوابش میفرماید «لکلّ کبدٍ حرّی اجرٌ» و از این استفاده شده که به هر محتاجی کمک بکنید، برای شما اجری است و این معنا بهتناسب سؤال و جوابی است که شده. اما این روایت با این الفاظ در جوامع روائی ما نیست، بلکه به لفظ «افضل الصدقة ابراد کبدٍ حرّی»[1] در جوامع روائی ما آمده که با معنایی که فقها با «افضل الصدقة» کردهاند، مناسبت دارد؛ یعنی بهترین صدقه این است که شما به یک آدم محتاج، کمک بکنید. «معنای روایت بدون توجه به مورد روایت» اما عبارت «لکلّ کبدٍ حرّی اجرٌ» به خودی خود، معنای معروف و متداول را نمیرساند و اگر ما باشیم و «لکلّ کبدٍ حرّی اجرٌ»، نمیرساند که اگر به دیگران کمک کردید، دارای اجر هستید، بلکه معنای دومی را به ذهن، متبادر میکند و آن این است که هر سختیای که به انسان میرسد، دارای اجر است. عرض کردم که این معنا را علامه شعرانی در حاشیه بر «شرح ملاصالح مازندرانی» فرمودهاند و این مطلب را در ذیل حدیث «اصول کافی» آوردهاند و خواندن حدیث و شرح آن هم از جهت نورانیتی که احادیث ائمه اطهار(علیهم السلام) دارد و هم از این حیث که اگر یک مطلب علمی نو و بدیعی را در جایی خواندیم، با ذکر مأخذ و مصدرش بیان کنیم هرچند که در ذهن انسان قبل از مراجعه وجود داشته باشد چون این هم شکرگزاری در مقابل نعمت دسترسی به این مطلب است و هم حقوقی که نویسنده مطلب بر گردن ما دارد، رعایت بشود و هم از این ارواح قدسیه، استمداد بشود که خداوند ما را هم در مسیر فهم این گونه مطالب قرار بدهد، و این شایسته نیست که انسان مطلبی را بدون ذکر مأخذ به اسم خودش چاپ یا بیان بکند. ملاصالح مازندرانی، به جهت فقری که داشته، پدرشان به ایشان میفرماید: من دیگر نمیتوانم خرج تو را بدهم، لذا به دنبال روزی برو که «ارض الله واسعة». ایشان هم به اصفهان میآید و در حجراتی که در آن زمان در اصفهان بوده و موقوفاتی داشته که طلبهای که وارد میشده، شهریهای برایش مقرر میکردند، ولی این شهریه کفاف قوت هیچ یک از طلاب را نمیداده، چه رسد به مایحتاج دیگر. و سپس با تلاشی که برای درس خواندن میکند، وارد حلقه درس مجلسی اول؛ «محمدتقی مجلسی» میشوند و بعد هم به دامادی ایشان در میآیند. یکی از اساتیدشان هم «شیخ بهایی» بوده و «مجلسی دوم» شاگرد همین ملاصالح مازندرانی میشود و از ایشان استفاده میکند. «روایت مواجهه موسی و شیطان» روایت در «اصول کافی» آمده که صحیحه است (اگر عبارتی را معنا میکنم، از جهت ارتباط عبارات است، و الا شأن آقایان، اجلّ از این است): «علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي بن عبيد عن يونس عن بعض اصحابه عن ابي عبد الله(علیه السلام) قال قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بينما موسي جالسٌ [میفرماید حضرت موسی(علیه السلام) زمانی که نشسته بودند] اذ أقبل إبليس و عليه برنسٌ ذو ألوانٍ [«برنس» کلاهی دارای رنگهای متفاوت است که کنایه از وسیلهای است که شیطان برای فریب انسان، استفاده میکند] فلمّا دنا من موسى(علیه السلام) خلع البرنس [اینجا شیطان احترام پیامبر خدا(علیه السلام) را هم نگه داشته و بهاحترام او کلاه از سر بر داشته است. من این برداشت را دارم که برداشتن کلاه چون احترام حساب میشده، این کار را کرده؛ یعنی شیطان هم به رنگ خود ما در میآید و فریبش از راه دوستی با ماست] و قام إلى موسى فسلّم عليه فقال له موسى من أنت؟ فقال أنا إبليس قال أنت فلا قرّب اللّه دارک [در همین «شرح ملاصالح مازندرانی» آمده که این عبارت شاید کنایه از حیرت باشد یا به این معنا باشد که: از مؤمنین، دور باشی، یا جایگاهت از بیت معمور، دور است و از آنجا رانده شدهای؛ یعنی یک حالت تضعیف و تنقیص به شیطان دارد] قال إنّي إنّما جئت لأسلّم عليک لمکانک من اللّه [شاید این کلام حضرت موسی به او بر خورد، به همین جهت گفت: من آمدهام به جهت جایگاهی که داری، به تو سلام بکنم] قال فقال له موسى(علیه السلام) فما هذا البرنس قال به أختطف قلوب بني آدم [بهوسیله این بر قلوب بنی آدم، استیلا پیدا میکنم. (جالب است که «اختطف» در «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی با اینکه شرحشان عربی است و به عربی معنا کرده، اما «اختطف» را به فارسی هم به «ربودن» معنا کرده است و به ذهن میرسد که معنا کردن عبارت به فارسی شاید عبارت را رساتر بکند و البته ایشان به عربی هم معنا کردهاند و در میانه آن، به فارسی هم معنا کرده است.) میگوید: من بهوسیله این بر مردم، استیلا مییابم و قلبشان را تسخیر میکنم و در اختیار میگیرم] فقال موسى(علیه السلام) فأخبرني بالذّنب الّذي إذا أذنبه ابن آدم استحوذتَ عليه [موسی(علیه السلام) پرسید: چه گناهی است که وقتی بنی آدم انجام میدهند، در تسلط بر آنها طمع پیدا میکنی و به طرف آنها میروی؟] قال إذا أعجبته نفسه [وقتی که کسی به خودش مغررو بشود] و استکثر عمله و صغر في عينه ذنبُه [و عملی که کرده، در نظرش زیاد باشد و گناه در چشمش کوچک بیاید] و قال [امام صادق(علیه السلام) میفرماید] قال اللّه عزّ و جلّ لداود(علیه السلام): يا داود بشّر المذنبين و أنذر الصّدّيقين. قال کيف أبشّر المذنبين و أنذر الصّدّيقين؟ قال يا داود بشّر المذنبين أنّي أقبل التّوبة و أعفو عن الذّنب [بشارت به این است که من توبه را قبول میکنم و از گناهان میگذرم] و أنذر الصّدّيقين ألاّ يعجبوا بأعمالهم [که گرفتار عجب نشوند] فإنّه ليس عبدٌ أنصبه للحساب إلاّ هلک»[2] زیرا عبدی نیست که او را برای حساب قیامت برخیزانم مگر این که هلاک شود. یعنی اگر گرفتار عجب شد من هم از او به سختی و دقت حساب میکشم و در حساب من کم میآورد و هلاک میگردد. این متن حدیث است و آن را خواندم به جهت برکت و نورانیتی که حدیث دارد و هم از این رو که بدانیم وضع حوزههای علمیه نتیجه دوری از بیان معارف اسلامی است و به نظر میآید که باید یک بازگشت به اسلام معرفتی و آنچه وظیفه حوزه علمیه در تربیت انسانها بوده، داشته باشیم ولی ظاهراً از آن فاصله گرفتهایم. اگر بحث تربیت انسانها باشد، جامعه بالتبع، دارای اخلاق فاضله میشود و در جامعهای که امروزه، همواره آن را نقد میکنیم، شاید بسیاری از نقدها به کسانی بر گردد که متولی اخلاق و فرهنگ جامعه هستند و وظیفه ساماندهی به فرهنگ آن را دارند، ولی آنچه امروزه میگذرد و ظاهراً هر روز بدتر میشود، ظاهر امر نشان میدهد که جامعه دارد از اخلاق، تهی میگردد. برای فهم مطلبی که میخواهم از علامه شعرانی، عرض کنم، لازم است مقداری از شرح ملاصالح مازندرانی را بر این حدیث بخوانم و بعد به حاشیه مرحوم شعرانی بپردازیم. مرحوم شعرانی، از آخرین کسانی است که جامع علوم معقول و منقول بودند و در ریاضیات و نجوم هم، تبحر و به زبانهای عبری، فرانسه، انگلیسی و عربی هم تسلط کامل داشتند. ایشان در سال 1352 وفات کردند که از آخرین بازماندگان حوزه قدیم بودند که افراد در همه علوم، تحصیل میکردند و ایشان در همه این علوم، متبحر بودند و از طرف مرحوم «مدرّس» در مدرسه «سپهسالار» موظف به تأسیس درس ریاضی میگردند و شاگردانی که برخی از آنها هم هستند ولی اکثراً فوت کردهاند، تربیت کردند. «تفضل بودن پاداش با توجه به نقائص اعمال در جنب عظمت خدا» مرحوم ملاصالح ذیل «فانه لیس عبدٌ أنصبه للحساب الا هلک» میفرماید چرا اگر عبدی کاری را برای حساب و کتاب، انجام بدهد، هلاک میشود؟ «إذ کل عبدٍ مقصّرٍ في أداء حقوقه تعالى وکلّ عملٍ ناقصٌ في جنب عظمته [هر عملی در مقابل عظمت خدا کوچک است] ولا قدر له في مقابل نعمته [اعمال ما در مقابل نعمتهای خدا هم هیچ نیست] فإذا وقع التقابل بين الأعمال والنعماء بقي أکثر النعماء لا مقابل لها من الأعمال [در مقابل نعمتهای خدا ما کاری انجام نمیدهیم و اگر بخواهیم حساب و کتاب کنیم، بسیاری از نعمتهای خدا در مقابلش عملی از ما وجود ندارد. اینجا را دقت بفرمایید که دو نوع نگاه است از دو عالم] فعُلم [وقتی به عظمت خدا در مقابل اعمال خودمان نگاه میکنیم] أنّ إحسانه تعالى إلى العباد وإثابته انّما هو بالتفضل لا بالعمل»[3]ظاهر این عبارت، این است که آنچه به مکلف میرسد، از فضل و احسان خداوند است نه به عملش. همین جا مرحوم شعرانی حاشیه دارد و میفرماید: نه، انسان هر کاری را انجام داد، در مقابلش پاداش میگیرد و آنچه خداوند اضافه میدهد، از راه احسان و تفضل اوست. «نقد شعرانی بر تفضل بودن اصل پاداش» مرحوم شعرانی میفرماید: «قوله "إنما هو بالتفضل لا بالعمل" مذهب أهل العدل أن کل مشقةٍ تصل إلى العبد بسبب إطاعة أمر المولى استحقّ ثواباً بمقتضى عدله وحکمته [هر مشتقی که انسان در راه اطاعت خداوند، متکفل آن میشود، ثوابی از طرف عادل حکیم به او میرسد؛ چون کار کرده و مزدش را میگیرد و این طور نیست که به تفضّل باشد] وهذا حکم العقل، ولو لم يکن المولى عادلاً أو حکيماً اُحتمل في حقّه تخلّفٌ عن الواجب [اگر حکیم نباشد، از این کار، تخلف میکند و آنچه طبق موالی عرفیه بر مولای حکیم، واجب است، این است که اگر به کسی گفت کاری انجام بدهد، در مقابلش باید ثوابش را بدهد. اگر کسی به دیگری گفت برای من کار کن، باید مزدش را بدهد و آنچه به او میدهد، در مقابل کاری است که انجام داده، ولی اگر مقداری اضافه به او داد، تفضل میشود. پس اینکه ملاصالح(قدّس سرّه) فرمود «فعلم أن إحسانه تعالى إلى العباد وإثابته انما هو بالتفضل لا بالعمل»، درست نیست؛ ایشان میگوید به عمل است؛ چون عمل یک اجر دارد؛ چون گفته و انجام داده، لذا باید ثوابش را هم بدهد و از این حیث، منتی ندارد. میفرماید عادل حکیم، این گونه رفتار میکند و اگر حکیم نباشد، تخلف واجب در حق او محقّق است] و لو بنی الأمر على تخطئة العقل في هذه الأحکام بطل قاعدة اللطف وإثبات النبوة والإمامة والمعاد وسائر أصول الدين والمذهب [اگر شما احکام عقلیه را زیر سؤال ببرید و بگویید این اجری که خدا میدهد، تفضل اوست نه در مقابل عمل، قاعده لطفی که برای اثبات خدا، اثبات نبوت، امامت و معاد به این قاعده و دیگر قواعد عقلیه، تمسک میکنید، خدشهدار میشود. پس نمیشود حکم عقل را زیر سؤال برد.] ولعلّ مراد الشارح أنّ هذا الثواب المستحقّ الذي يجب على العادل الحکيم إثابة المکلّف به أقلّ کثيراً مما يصل إليه فعلاً في الآخرة [آن مقدار ثوابی که به او میدهد، کمترین ثوابی است از آن ثواب کثیری که در آخرت به او خواهد داد و اگر اینجا دارد ثوابی در مقابل عملش میدهد، در آخرت، ثواب زیادتری به او میدهد و آن ثواب آخرتی که زیاده به او میدهد، از باب فضل و احسانش است نه این که اصل ثواب فضل و احسان باشد. آنجا فرمایش مرحوم ملاصالح مازندرانی این است که همه کارها از راه فضل و احسان است، ولی ایشان میفرماید این قاعده عقلیه، چنین اقتضائی ندارد و همان «لیس للانسان الا ما سعی» است.] فأصله مستحقٌّ واجبٌ [اصلش مستحق و واجب است بر ذات باری که بدهد] ومقداره زائداً على مقدار الاستحقاق تفضّلٌ [آن زیاده، تفضل است؛ پس این نیست که همهاش تفضل باشد] وقد ذکر علماؤنا أنّ کلّ مشقّةٍ ومصيبةٍ وألمٍ ومرضٍ ونقصٍ تعرض المکلف سواءٌ کان مؤمناٌ أو کافراٌ أو حيواناٌ یدرک الآلام [در اینجا «حیوان» به معنای صاحب حیات است نه چهارپایان. میفرماید هر مشقت، مصیبت، الم، مرض و نقصی که بر مکلف، عارض بشود؛ چه مؤمن باشد یا کافر و یا هر زندهای که الم را درک میکند،] يستحقّ بها [بر این سختیها، مرضها، مصیبتها و المها] على العدل الحکيم عوضاً إذا کان بسببه لا مِن قِبل العبد [اگر به مقتضای خلقت و تکوین، بادی یا زلزلهای آمده که زیانی به او وارد میشود و سختیای میکشد، بر عادل حکیم است که اجرش را بدهد؛ چون به سبب کار خداوند بوده است. بله، اگر کسی خودش کاری را کرده، الم و سختیاش را میبیند و با خودش هم هست، و ثوابی هم بر کسی نیست] وقد ورد "أنّ لکلّ کبدٍ حرّى أجراً" [در اینجا به این روایت، تمسک کردهاند برای اینکه هر سختیای دارای اجر است. این معنای دومی است که عرض کردیم. میفرماید اگر در مسیر اوامر مولا سختی و المی به کسی وارد بشود، باید اجرش را به او بدهد؛ چون «أنّ لکلّ کبدٍ حرّی اجراً». پس این معنای دوم و غیرمشهور از این روایت است که ایشان به آن، تمسک کردهاند. سپس میفرماید:] وإن لم يکن هناک تکليفٌ وامتثالٌ وعبادةٌ [میگوید اگر در آن مسیر، سختیای به او میرسد، حتی اگر در مسیر عبادت و امتثال امر مولا هم نباشد، باز بر عادل حکیم است که ثواب بر این الم و مصیبت، عطا نماید.] و إن لم یکن هناک تکلیفٌ وإمتثالٌ وعبادة [اگر در مسیر عبادت هم نیست، و مثلاً سیل یا زلزله میآید، بالاخره خاصیت تکوین و جهان خلقت، این است و به او آسیبی میرسد، یا گاهی عذابی برای گنهکاران میآید و تر و خشک با هم میسوزد، آنکه در اینجا گناهی نکرده و اذیت میبیند، باید در مقابلش به او ثواب بدهند. خودش عملی نکرده که «فمن یعمل مثقال ذرة» باشد. حالا بهسراغ عبادات میآید و میفرماید:] ومن قال إنّ المکلّف لا يستحقّ أجراً على مقدمات العبادات کالسير إلى الحج إذا لم يترتّب عليها نفس الحج ومات في الطريق، فهو جاهلٌ بأصول المذهب»؛[4] میفرماید اگر بگویید مقدمات عبادت، ثواب ندارد؛ مثلاً خداوند فرموده حج به جا بیاور، هر سختی و المی را که در مسیر حج، متحمل بشود، باید ثواب به آن داده بشود. انشاءالله جلسه بعد، در شنبه آینده برگزار میشود. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ___________________ [1]. کافی 4: 57، باب سقی الماء، حدیث2. [2]. کافی 2: 314، باب العجب، حدیث8. [3]. شرح الکافی مازندرانی 9: 318. [4]. شرح الکافی مازندرانی 9: 318، پاورقی1.
|