در دلالت آیه 22 مجادله بر نهی از وقف بر کافر حربی
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 154 تاریخ: 1401/9/23 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «در دلالت آیه 22 مجادله بر نهی از وقف بر کافر حربی» بحث در شرائط موقوفٌ علیه بود و عرض شد که یکی از شرائط، اهلیّة التملّک است که بهتبع آن، بحثی درباره وقف بر کفار، مطرح میشود که عرض شد قدما در وقف بر کفار، به صورت مطلق، بحث کردهاند که وقف بر کفار، جایز است یا جایز نیست؟ متأخرین، بعد از بحث از اینکه وقف بر کافر حربی جایز نیست، محل بحث را ذمّی قرار دادهاند و اقوال چهارگانهای را در ذمّی، نقل کردهاند که در کتب فقهی هم ذکر شده و متأخرین بر این طریق، مشی کردهاند. عرض شد که ما باید اظهر مصادیق کفر و دلیلیت دلائل را بر آنها بررسی بکنیم تا اگر دلیلیت نداشت، میتوانیم بگوییم این دلائل که در کافر ذمّی هم مطرح شده، در آنجا هم قابل استناد نیست. یکی از وجوهی که در بحث کافر حربی به آن استدلال شده، آیه 22 سوره مجادله است و عرض کردم که مثل صاحب «مسالک»[1] و صاحب «جواهر»[2] هم در کافر حربی به این آیه، استدلال کردهاند و هم در ذمّی. روش بحث ما هم این بود که ابتدا ادلّه را پیرامون کافر حربی، بررسی بکنیم و یکی از ادلّه -که ظاهراً سومین دلیل است- این آیه شریفه 22 سوره مجادله و آیه 1 سوره ممتحنه است که میفرماید: «با کسانی که با خدا و رسولش محادّه میکنند، مودّت و دوستی نکنید». کیفیت استدلال به این آیه هم به چند صورت بود: - نهی به مودّت، تعلق گرفته و وقف هم جزء مصادیق مودّت است. - در اینجا نهی به این مودّت تعلق گرفته و این مودّت هم با وقف، مصداقاً یکی هستند و در نتیجه، نهی به وقف، تعلق گرفته است. از آن طرف هم امر به وقف و استحباب وقف داریم که در اینجا اجتماع امر و نهی، رخ میدهد و بنابر نظر برخی، اجتماع این دو، امکان ندارد و یا اینکه میتوان گفت اینجا نهی، موجب فساد این معامله میشود. این هم یکی از وجوه استدلال به این آیه است. - علی المبنا در وقف، نیاز به قصد قربت داریم و قصد قربت با نهی، متمشی نمیشود. «معنای کفر» این وجوهی است که ذکر شده و جواب خواهیم داد، اما برای تکمیل بحث جلسه قبل، نیاز به مراجعه دوباره به این آیات داریم تا ببینیم این آیات چه کسی را مد نظر قرار داده که میفرماید کسانی را که دشمان خدا هستند، یا آنان که با خدا و رسولش میجنگند، دوست خودتان نگیرید و با آنها دوستی نکنید. پیش از آنکه آیات را بخوانیم، باید بدانیم که آنچه ظاهراً میتواند در این مسأله، کارگشا باشد، معنای «کفر» است. در این آیات از مودّت با «کفار» نهی شده و همان طور که والد استاد کثیراً ما در بحثهای فقهی، زمانی که عنوان «کافر» مطرح میشد، میفرمودند، کفر به معنای «ستر عن علمٍ و عن عناد للحق» است که حقّیت مستور در نزد این شخص منکر ثابت شده است ؛ یعنی دشمنی عملی با حق. این معنای کفر است. پس باید با در نظر گرفتن معنای «کفر»، سراغ این آیات رفت و دید مراد آیه چیست. پس اگر در آیات، «کافر» آمده، کفر به معنای ستر حق عن عنادٍ و علمٍ است ؛ یعنی حق را میشناسد اما آن را قبول نمیکند و این، گاهی در ذهن خودش هست که یک تفکر شخصی اوست. گاهی هم عملا این دشمنی و عناد خود را نشان میدهد. ما میگوییم اسلامی که ما به عنوان دین خاتم اختیار کردهایم، دین حق است ؛ همان طور که خداوند هم در قرآن به آن، اشاره میکند. وقتی که قرآن میگوید با اینها دوستی نکنید، قصد چه کاری را دارند که به ما امر میکند با آنها دوستی نکنیم؟ پس هرچه که مصداق این آیات باشد، یعنی آنچه این آیات از آنها نهی کرده، کارهایی است که آنها میخواهند برای مبارزه با حق، انجام بدهند و این کارهاست که شامل این آیات میشود. با این نگاه، دوباره آیات را ملاحظه بفرمایید. «قید منع از مودت به کفار» «قید منع از مودت کفار و فطری و عقلایی بودن آن» یکی از آیات، آیه 22 سوره مجادله است که میفرماید: (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادّ الله و رسوله و لو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الإيمان و أيّدهم بروحٍ منه ...)این آیه میفرماید کسانی که به خدا ایمان دارند، با کسانی که با خدا و رسولش دشمنی میکنند، دوستی نورزند. در اینجا قید «من حادّ الله و رسوله» وجود دارد و فرموده با اینها دوستی نکنید نه با هر غیرمؤمنی. آیه دیگری که مورد استناد، واقع شده، آیه 1 سوره ممتحنه است که میفرماید: (يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي و عدوكم [دشمن خدا. کسی که بر دین خودش خدایی را براساس آموزههای دینی خودش عبادت میکند، دشمن خدا حساب نمیشود] أولياء تلقون إليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق [و گفتیم که کفر، ستر حق عن عنادٍ و علمٍ است و اینجا هم همین است. یک روش دیگری که اینها در برخورد با پیامبر و مسلمانان دارند، این است که] يخرجون الرسول و إياكم [چرا؟ برای اینکه ایمان آوردهاید] أن تؤمنوا بالله ربكم إن كنتم خرجتم جهاداً في سبيلي و ابتغاء مرضاتي تسرون إليهم بالمودة [که میفرماید مخفیانه این کارها را نکنید، زیرا این کسانی هستند که) و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ یخرجون الرسول و ایاکم [به خاطر ایمان آوردن شما به خدا و پیغمبر با شما دشمنی میکنند. پس در اینجا ملاکهای کسانی را که میگوید با آنها دوستی نکنید، بیان میکند و در آیه اول هم ذکر کرده است. آیه دوم به بیان یکی دیگر از خصوصیات آنها میپردازد و میفرماید:] إن يثقفوكم يكونوا لكم أعداءً و يبسطوا إليكم أيديهم و ألسنتهم بالسوء و ودّوا لو تكفرون)[3] ؛ دوست دارند شما بر گردید و کافر بشوید که بحث ارتداد را مطرح کرده است. میفرماید اگر به شما دسترسی پیدا بکنند، دست و زبان را به طرف شما به بدی، دراز میکنند و میخواهند شما را به حالت قبل از اسلامتان بر گردند. پس میفرماید با این افراد، دوستی نکنید. در آیه 8 سوره ممتحنه، که برای جواز، به آن استدلال شده(که در ادلّه جواز هم ذکر خواهیم کرد)، میفرماید: ﴿لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين [خداوند نهی نمیکند از اینکه به کسانی که با شما نمیجنگند، نیکی بکنید و عدالت را اجرا کنید] و لم يخرجوكم من دياركم [این کارها را اصلاً نکردهاند، با شما دشمنی نکردهاند] أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم [هم به آنها نیکی نمایید و هم با آنها به عدالت، رفتار کنید] إن الله يحب المقسطين» قسط و برقراری عدالت، دین و آیین نمیشناسد. میگوید با آنها با عدالت و قسط، رفتار نمایید که مفهومش عدم برّ به کسانی است که با مسلمانان دشمنی میکنند. آیه 9 در ادامه آیه قبل، همین مفهوم را به صورت منطوق، ذکر میکند و میفرماید: (إنما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم و ظاهروا على إخراجكم أن تولوهم و من يتولهم فأولئك هم الظالمون) پس خدا از دوستی با چه کسانی نهی کرد؟ در آیه قبل گفت با کسانی که با شما کاری ندارند، به نیکی رفتار نمایید و عدالت را در رفتار آنها رعایت کنید. از چه کسانی دوری کنید؟ از کسانی که با شما دشمنی میکنند. تمام این آیات به این بحث عقلی، فطری و عقلائی بر میگردد که انسان طبیعتاً به کسانی که با او نه فقط در دین دشمنی دارند، بلکه به کسانی که در صدد ضربه زدن به سرزمین، ناموس و اموال انسان باشند، کمک نمیکند. پس ما میتوانیم با توجه به معنای «کفر» و ملاکهای ذکرشده در آیاتی که از موادّه و انتخاب آنها از سوی مسلمانان به عنوان اولیاء خودشان نهی میکند، به دست بیاوریم که: اولاً: اظهر مصادیق ملاکات ذکر شده، کافر حربی است و کافر حربی کسی است که درحال جنگ با مسلمانان است و الآن حالت جنگی دارد؛ هرچند الآن چون مثلاً زمستان است و هوا سرد شده، جنگ نمیکند اما چون تصمیم دارد بعد از سپری شدن زمستان آتش جنگ را روشن کند، اینهم کافر حربی است و وقتی که بر او وقف میکنید، باعث تقویت او در امر دشمنی میشوید که به شما دسترسی بیابد. خب هیچ آدم عاقلی چنین کاری را نمیپذیرد؛ یعنی همان طور که برخی از فقها هم فرمودهاند، مودّت در محادّه است؛ بدین معنا است که رفتار شما نباید به گونهای باشد که باعث از بین رفتن خودتان بشود و موجب تقویت دشمن گردد. آیا هیچ انسان عاقلی خودش را از بین میبرد؟ پس اظهر مصادیق این آیات حربی و غیرحربی از کسانی که درصدد از بین بردن حق هستند حتی اگر کافر نباشند مثل اهل بغی. در بحث نکاح هم دارد که زنانتان را به کسی ندهید که آنها را از راه حق، دور و از حق، جدا بکنند[4] و والد استاد هم در آنجا حاشیه دارند[5] که این علت نسبت به مسلمانان هم همین طور است و فرقی نمیکند. اگر انسان بخواهد دخترش را به شرابخواری بدهد که فسادهای دیگری هم به دنبال شراب هست، یا به انسان مفسدی که به جهت سلطهای که بر زن دارد، باعث میشود از راه حق، دور گردد، نباید این ازدواج صورت گیرد. پس در اینجا با توجه به این آیات و معنای «کفر» و فهم عرفی و قضیه فطریای که انسان آنچه را باعث از بین رفتن خودش است، انجام نمیدهد، شارع هم چنین چیزی را اجازه نمیدهد و عقلا هم برای اینگونه عقود سببیّت قائل نیستند. چون بحث ما این است که میخواهیم بگوییم آیا وقف بر اینها صحیح است یا نه؟ یعنی شما عقد وقف بخوانید و صیغه وقف را جاری کنید تا بنابر قول به ملکیت، مالک بشوند و از این استفاده کنند. اینجا صرفنظر از شرع، آیا عقلا چنین سببیّتی برای چنین عقدی قائلند که شما کاری بکنید که باعث از بین رفتن خودتان باشد؟ اگر بخواهیم واضحتر بگوییم، آیا عقلا سببیّتی برای کاری که باعث میشود طرف به اموال، خانه، زندگی و کشور یا ناموس انسان، دسترسی داشته باشد، قائلند؟ اصلاً قائل به این سببیّت نیستند. پس آنچه میتواند ما را رهنمون بکند که وقف بر چه کسانی جایز نیست، صراحت آیات و ملاکاتی است که در این آیات، بیان شده و آن هم بر میگردد به اینکه این وقف آنها را بر از بین بردن حق، تقویت کند یا اگر حق را هم در نظر نگیرید، کسی بر دیگری وقف بکند که میداند اگر تقویت بشود، فردا میآید زندگی و خانه او را از بین میبرد و به ناموس و خانهاش دسترسی پیدا میکند. اینها ملاکاتی است که از آیات، قابل استفاده است. ما ادلّه را خواهیم خواند و اینجا اجمالاً در بحث کافر، عرض میکنم که حربی درحال حرب و هرکسی(ولو مسلمان) که این وقف باعث تقویتش در از بین بردن حق و دشمنی با خدا و پیغمبر بشود [و البته پیغمبر از حیث فیزیکی، وجود ندارد که بگوییم آن حضرت را اخراج کند]، اما دشمنی با حق، ملاک است. پس مختص کافر حربی اصلاً نیست، بلکه حتی مسلمانی که این حالت برایش باشد را هم میگیرد اگر این ملاک را به صورت علت، قبول کردیم و قائل شدیم که این آیات، علیت را میفهماند و «العلة تعمّم» پس علت مخصوص کفار حربی نمیباشد، بنا بر این هم کافر حربی را که نقشه میکشد برای اذهاق حق و هم مسلمانی که چنین نیتی را دارد، شامل میشود. پس اینجا نمیتوانیم بگوییم این دو آیه، مختص کافر حربی است، بلکه این آیاتی که خواندیم و آیاتی که در جاهای دیگر هم هست، ملاکی به دست ما میدهد (و یک ملاک عقلائی است) که نه شرع و نه عقلا برای اینکه انسان کاری بکند که خودش را از بین ببرد، سببیّت قائل نیستند. این آیاتی که خواندیم و به آنها استدلال شده، در باب حربی، یک ملاک به ما میدهد و عرض کردیم که فقط نسبت به حربی نیست، بلکه حتی اگر ذمّی و مسلمان هم، چنین حالتی داشته باشد، مشمول این آیات میشود و این دوستمان هم میفرماید علامه طباطبایی[6] فرموده که برای کفر است، اما ما میتوانیم برای همه انسانها بگوییم ؛ چون در آنجا بحث از کفر بوده و دشمنیشان ظاهر بوده، اما میتوانیم بگوییم که یک ملاک است و آن «از بین بردن حق» است. پس بنابر وجوهی که به آنها استدلال شده، این دو آیه در کافر حربی، قابلیت استدلال دارد اما در کافر ذمّی اصلاً نمیشود به آنها استدلال کرد ؛ چون بنابر فرمایش بزرگان، اصلاً محادّه نیست و تعجب است که چطور فقهاء قائلین به عدم جواز وقف بر ذمی به این آیات ناهیه استدلال کردهاند و وجه کنار گذاشتن صراحت این دو آیه و آیاتی که امروز خواندیم، چیست ؛ خصوصاً خود آیه که میفرماید: «من حادّ الله و رسوله»، که میگوید با خدا و رسول میجنگند، مگر ذمّی میجنگد که نباید با آنها مودّت کرد؟ا مگر اینکه آن طور که ما عرض کردیم، بگوییم از حیث از بین بردن حق باشد؛ پس «من حادّ الله» فقط مال حربی نیست بلکه ذمّی هم اگر «من حادّ الله» باشد، آیه شامل او هم میشود و در شمول علت ، مسلمان و غیر مسلمان با هم فرقی ندارد و «من حادّ الله» شامل هر کسی است که این عنوان بر او صادق باشد. پس با توجه به استدلال فقها در باب کافر ذمّی که فرمودهاند وقف، از مصادیق مودّت است و امر شده که با آنها مودّت نکنید، عرض میشود مودّت در کجا را گفته؟ مودّت در زمانی که «حادّ الله و رسوله» نه کسانی که ذمیاند و دارند حق ذمّه پرداخته میکنند و شما به آنها گفتهاید در اینجا باشید و با مسلمانان، زندگی میکنند و تجارت دارند. اصلاً آیه اینها را شامل نمیشود. سلّمنا که وقف کردن هم نوعی مودّت و دوستی است ؛ اما باید توجه داشت این مودّت و دوستی که مورد نهی واقع شده، در کسی است که مصداق «حادّ الله و رسوله» باشد نه هر مودّت و دوستی. «اجتماع امر و نهی در این مورد» وجه دوم در کیفیت استدلال به آیه این بود که فرموده بودند این دو مصداق، دو عنوان است که یکی «وقف» و دیگری «نهی از مودّت»؛ یک جا امر استحبابی و بعث به سوی وقف داریم و یک جا نهی از مودّت، و وقف با مودّت، مصداقاً یکی است ؛ پس نهی به یک مصداق از مودّت -که الآن وقف است- تعلق گرفته با هم اتحاد پیدا کردهاند. پس اینجا یک امر داریم و یک نهی، و گفتهاند اجتماع امر و نهی، باطل است. در جواب میگوییم این مبنایی است و مبنای متأخرین مثل حضرت امام، این است که اجتماع امر و نهی در عبادات، موجب بطلان نیست چه برسد به اینجا که عقد و معاملات است. شما میخواستید استفاده کنید که اینجا امر و نهی آمده و اجتماعشان محال است یا از این باب که نهی موجب فساد در معامله میشود و اینجا نهیی است که مثل «و اسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع» نیست که بگویید نهی به بیع و ذات عقد نخورده، پس موجب بطلان نیست. مستدلین در اینجا میگویند اینجا مثل آنجا نیست، بلکه اینجا چون اتحاد مصداقی با هم پیدا کردهاند و عنوان مودّت بر این وقف هم صادق است و از مودّت نهی شده، در نتیجه، نهی به خود وقف و ذات وقف میخورد. در سوره جمعه اگر میفرمود: در روز جمعه بیع نکنید، موجب بطلان بیع میشد و نهی به ذات بیع در روز جمعه خورده بود، اینجا میخواهند بفرمایند مثل آیه سوره جمعه نیست، بلکه اینجا چون وقف، یکی از مصادیق مودّت است. از طرف دیگر هم نهی به مودّت خورده و چون مصداقاً یکیاند و اتحاد مصداقی دارند، در اصل، نهی به وقف خورده و این موجب بطلان آن است. این را هم عرض میکنیم در بحث اجتماع امر و نهی اگر مثل حضرت امام و آقای بروجردی، این مبنا را انتخاب کنید که بحث روی طبایع، مثل طبیعت وقف میرود و امر و نهی روی طبیعت میرود و درست است که متحد هستند، اما تعدد عنوان باعث تعدد معنون است و هرچند که در خارج هم یکی باشند، فرمودهاند اجتماع امر و نهی در اینجا اشکالی ندارد و موجب بطلان نمیشود. در عبادات فرمودهاند موجب بطلان نیست چه رسد به باب معاملات. فوقش یک نهی تکلیفی وجود دارد و یک گناهی انجام دادهاند. وجه دیگر این بود که گفته بودند در وقف، نیاز به قصد قربت داریم و با نهی قصد قربت حاصل نمیشود. این هم باز علی المبناست که عرض کردیم قصد قربت شرط نیست مضافا به این که قصد قربت در غیر مورد علّت مذکور در آیات، نسبت به سایر کفار متمشی میگردد. یک بحث هم صاحب «ریاض»[7] دارند که اصلاً میخواهند بفرمایند در اینجا امر، حثّ و بعثی به صدقه، احسان و وقف برای ذمّی نداریم و صاحب «جواهر»[8] از این کلام، بسیار تعجب میکنند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» --------------------------- [1]. مسالک الافهام 5: 332. [2]. جواهر الکلام 28: 32. [3]. ممتحنه(60): 2-1. [4]. بقره(2)، 221. [5]. التعلیقه علی تحریر الوسیله 2: 287، پاورقی1. [6]. المیزان 19: 196. [7]. ریاض المسائل 10: 138. [8]. جواهر الکلام 28: 34-33.
|