|
مردمي با خانه هاي دو نبش (رضا احمدي)
مقدمه : خلقيات، زمينه ساز و شکل دهنده شخصيت فرد و اجتماع است. دسته اي از خصلت هاي اخلاقي در بين جوامع رواج دارد که مانع تربيت انسان هايي قاعده مند، مسئوليت پذير، پرکار، قانع، نوآور،صريح، شفاف، راستگو و.... مي شود. اين خلقيات مانع توسعه و پيشرفت جوامع مي شود تا اين خلقيات از جامعه رخت نبندد، زمينه هاي رشد و اعتلاي فرد و اجتماع فراهم نخواهد گشت. پرداختن به خلقيات ناصواب به مثابه، واکاوي بيماري هاي کشنده اي است که موجوديت اخلاقي و اجتماعي مارا تهديد مي کند و تضعيف جامعه و ملت خود نيست، بلکه انگيزه شناسايي و معرفي خصلت هاي آسيب زا ناصوابي که مانع رشد و بالندگي جامعه است. در صورتي نظام تربيتي مي تواند به مسئوليت خطير خود عمل کند که شناخت دقيقي از ضعف ها و آسيب هاي جامعه داشته باشد و با چشم هاي باز به برنامه ريزي، اصلاح وضعيت موجود بپردازد، تا بتوان جامعه اخلاقي که در شأن جامعه ي اسلامي است بنيان نهاد. رويکردها: دو نگاه و دو رويکرد در حکومت ها وجود دارد: 1- پنهان کاري : طرفداران اين نظر به همه مسايل جامعه نگاه امنيتي دارند. آنها حتي از ارايه آمارمعلولان که امري عادي است در هراس، پريشان خاطر به سر مي برند تا چه رسد که بخواند آمار واقعي ايدز يا سن روسپيگري، آمار اطلاق ها، پروندهاي فساد و......را آزادانه منتشر سازند. اين جماعت حکومت را امري مقدس، آرماني پندارند و بيان ضعف و آسيب ها موجب تضعيف آن مي دانند.. اين نگاه، طرفداران زيادي دارد. 2- شفاف سازي: اين عده بر اين باور ند که با کشتي معيوب نمي توان به دريا زد. بايد ضعف ها شناسايي گردند و راهکارهايي براي درمان آنها پيدا کرد. با مخفي کاري نمي توان صورت مسئله را پاک کرد. بلکه به آتشي در زير خاکستر تبديل خواهد شد. اگر جامعه از واقعيت ها اطلاع پيدا کنند، در پي علاج بر خواهند آمد. اين استدلال که دشمن از آنها سوءاستفاده خواهد کرد، مورد پذيرش نمي باشد، زيرا اين مسئله، مشکل ماست اگر خودمان به آن بپردازيم بهانه از دست ديگران خواهيم گرفت. تا دردها و آسيب ها شناخته نشود، راه علاج و درماني نمي توان پيدا کرد. دورويي و چند چهرگي: يکي از خلقيات ساري و جاريِ ناپسند، چند شخصيتي، چند چهره گي، ظاهر و باطن داشتنن، درون و اندرون، خانه هاي چند نبش يا دورويي است. اين صفت هاي اخلاقي موجب شده است که به سادگي نتوان افراد را شناخت و به آنها اعتماد کرد، ارتباط برقرار نمود و با آنان کار مشترکي آغاز نمود. آنچه در ظاهر افراد با آن روبروي مي شويم، شخصيت واقعي آنها نمي باشد، واقعيت شخصيت آنها در هاله اي از ابهام قرار مي گيرد. در اين فضا نمي توان به صداقت گفتارها، مواضع افراد اعتماد نمود، يا در باره آنها، قضاوت کرد. اين مسئله روابط انساني و اجتماعي را دچار بي اعتمادي خواهد کرد. اين شيوه رفتاري فردي و اجتماعي جامعه را در سطح خرد و کلان دچار عارضه و آسيب مي کند. در گزارش هاي تاريخي آورده اند: وقتي که فتحعليشاه قاجار در سفري به اصفهان به منزلگاه مورچه خورت رسيد، در ابتداي ورود به قلعه جمعيتي به همراه کدخدا مورچه خورت به استقبال شاه آمدند. وقتي شاه پياده شده، کدخدا در حاليکه نوجواني که پيراهن او به کمرش بسته و دست هايش از پشت بسته بود به همراه داشت، کد خدا کارد بلندي در دست داشت، بلند فرياد مي زد اين قرباني را آورده تا جلو پاي ولي نعمت خود قرباني کند. کد خدا اصرار داشت پسرش را جلو شاه قرباني کند. فتحعليشاه نگاه تندي به او انداخت گفت: برو! کدخدا با اين دورويي مي خواست وفاداري خود را به شاه به نمايش بگذارد و به نان، نوايي برسد و مي دانست که شاه چنين اجازه اي به او نخواهد داد. اين حالت در ادبيات ديني نفاق خوانده مي شود و بسيار تقبيح شده است. واکاوي عوامل دورويي: عوامل محيطي، تاريخي، تعليم و تربيت، ساختارها و...خلقيات ما را شکل مي دهند. 1- پيشينه تاريخي حاکميت ها در تاريخ، سلطنت هاي مطلقه ايلي بودند. اين حاکميت طولاني بر شخصيت و خلقيات جوامع تاثير گذاشته اند. خلقيات بر حسب زيست اجتماعي شکل گرفته و علت ها و منطق تاريخي خود را داراست. نظام هاي سلطنتي مطلقه، حکومت هاي استبدادي صبغه عشيره اي داشتند، فرو ريختن يک سلسله و سر برآوردن سلسله ديگر بمعناي رفتن يک ايل و حاکم شدن ايل ديگر مي باشد. حاکميت طولاني ايل ها، فرهنگ سياسي عشيره اي را در جوامع مستقر نمود. مبناي تقسيم قدرت، بهره مندي اشخاص از امکانات مادي، مناصب سياسي و اقتصادي وابستگي به عشيره و يا اطاعت محض و بي چون و چرا از رأس ايل است. هرچه سر سپردگي و همرنگي بيشتر با شد، بهره مندي فرد از مواهب، مادي و امکانات بيشتر خواهد شد. مناصب نان و آب آور به پاس وفاداري و اطاعت محض به اشخاص داده مي شد. در فرهنگ چاکري و سرسپردگي، آناني از مواهب قدرت بهره مند مي شدند که به قدرت نزديک بودند. دسته-اي با جان و دل به سلطنت مطلقه اعتقاد دارند و بالطبع از الطاف آن بهره مند مي شدند. دسته اي که اعتقادي به آنها نداشتند و همراهي نمي کردند بايد با سختي و فلاک زندگي کنند يا با دوروي و نفاق خود را همراه و همدل با قدرت نشان دهند تا بتوانند از مناصب و مواهب آن بهره برداري نمايند. بيشتر فيلسوفان اخلاق، لذت و فايده و حقوق طبيعي را ملاک اخلاق مي داند.(1) تئوري هاي اخلاق، مبدا شکل گيري اصول اخلاقي در هر جامعه مي باشند. هرگاه انسان هاي جامعه دريابند که با تغيير چهره مي توانند به قدرت، ثروت، پايگاه اجتماعي و....در يک کلمه منفعت دست يابند، چهره خود را تغيير خواهند داد تا با اين روش به مواهبي دست يابد. هرگاه در جامعه اي رفتاري استمرار يابد به عادت تبديل مي شود و تغييرآن بسيار دشوار و زمان بر است. بسياري از شاعران در اشعار خود به دورويي اشاره دارند. لسان الغيب، حافظ در غزل 199خود به خلصت دورويي که همه گير شده است، عالمان، واعظان را مورد خطاب قرار ميدهد. واعظان کاين جلوه در محراب و منبر مي کنند چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي کنند گوييا باور نمي دارند روز داوري کاين همه قلب و دغل در کار داور مي کنند يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان کاين همه ناز از غلام ترک و استر مي کنند سيد اشرف الدين حسيني قزويني گيلاني، شاعر، نويسنده در ديوان معروف خود نسيم شمال آورده است. گر روغن و نان خواهي، هم کاسه ي ملت شو خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو با دزد چو بنشستي، هم مسلک دزدان شو با جمع دغلبازان هم سيرت و همسان شو با مست بکن مستي، با پست بکن پستي با جاهل و بي دانش تو جاهل و نادان شو با اهل خوشي سرخوش، با اهل طرب خندان با اهل غم و ماتم نالنده و گريان شو گر روغن و نان خواهي، هم کاسه ي ملت شو خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو با بنگي و وافوري شو بنگي و وافوري در محضر کيفوران کن شنگي و کيفوري با دودي و قلياني شو همدم و هم قليان گر خلق سماور شد، تو نيز بشو قوري در جمع تبهکاران زشتي و تباهي کن در جمع ستمکاران از عدل بکن دوري گر روغن و نان خواهي، هم کاسه ي ملت شو خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو(2) 2- احساس ناامني و بي اعتباري جان و مال: سلطنت هاي استبدادي و مطلقه حاکميت عمري طولاني داشته اند. آنها بر جان و مال رعاياي تسلط داشتند. براي رعاياي هيچ ارزش و اعتباري قائل نبودند، شاهان مالک کشور بودند و مردم رعاياي شاه بودند و بر هيچ چيز حتي جان خود تسلط نداشتند. در اين جامعه امنيت جان مال ها در گرو تقرب به سلطنت و قدرت است. مردم به هر وسيله سعي داشتند خود را چاکر، نوکر، فدايي، گوش بفرمان نشان دهند، حتي اگر دشمن خونين شاه بودند. دورويي و چندچهرگي راز و رمز زنده حفظ خود از شر بود، پس بايد مردي هزار چهره بود تا بتوان زندگي کرد و امنيت يابيد. شاه صاحب اراضي، آبها و مناصب بود، اگر وفاداري فرد احراز شود از اين مواهب بهره اي خواهد برد، بدين خاطر مردم به هر نحوي سعي در چهره سازي براي خود داشتند تا از خان بي کران قدرت منفعتي به آنها برسد و به امنيت دست يابند. اين شيوه زيست بصورت يک رويه عمومي در درازاي تاريخ برخي جوامع درآمده است. فرد با چند چهره گي امنيت مي يابد. 3- منفعت طلبي انساني برخي از افراد براي اينکه به خواسته هاي خود برسند، از هر ابراز استفاده مي کنند و خود را با محيط و اطرافيان وفق مي دهند تا منفعتي به آنها برسد. دورويي ويژگي شخصيتي آناني است که شخصيت رک ندارند. آنها قابل اعتماد نبوده و صداقت لازم را ندارند. اين افراد از لحاظ شخصيتي تابع متغيرات محيط اطراف خود هستند و همه عوامل اجتماعي و فرهنگي در آنها تاثيرگذار است. از کودکي درگوش نجوا شده است، خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. اين روحيه بخشي از زندگي شان شده است. 4- راضي نگه داشتن ديگران اگر از بعد اجتماعي و فرهنگي به اين رويه اخلاقي بنگريد، در جامعه افراد وجود دارند که معمولا ميل به راضي نگه داشتن ديگران داشته و براي خود شخصيتي مستقل قائل نييستند. و از ترد شدن و بي توجهي به آنها يا مورد تاييد قرار نگرفتن، از دست دادن موقعيت و پايگاه اجتماعي خود بسيار در هراس هستند. اين افراد تمايل دارند با پنهان سازي چهره واقعي خود مقبول ديگران قرار دهند. تا ديگران از آنها راضي باشند. اين گروه به طور کلي ميل به تبعيت جويي دارند و گرايش به استقلال شخصي در آنها بسيار پايين است. 5-توجه به قضاوت ديگران دسته اي از جامعه تمايل دارند که بيش از آن که هستند، ديده شوند، مورد توجه قرار گيرند و خوب ظاهر شده و ديگران درارزيابي و قضاوت مثبتي نسبت به آنها داشته باشند. يعني اين افراد تا حدود زيادي قدرت ابراز وجود نداشته و از ظاهر شدن واقعيت ها هراس دارند. آنها در برخوردها جرأت ابراز خود واقعي را ندارند. اين گروه در مطرح کردن خود بسيار جدي هستند و از هر وسيله براي رسيدن به مقصود استفاده مي نمايند. آنها از ابزار هايي چون آرايش، لباس، اتومبيل، خانه و... براي مطرح کردن خود استفاده مي کنند تا قضاوت ديگران در باره آنها تغييرکند. 6- ترس از دست رفتن فرصت ها بعضي وقت ها انسان ها در شرايطي واقع مي شوند اگر به دورويي متوصل نشوند، فرصت ها را از دست خواهند داد. حکومت هايي که قدرت کامل سياسي و اقتصادي را در اختيار دارند، ورود به هرشغلي منوط به تاييد و گزينش سليقه اي آنهاست. در اين حکومت ها فقط از نيروهاي خودي و همسو در مناصب و مشاغل استفاده مي شود، از سويي تمام مواهب اقتصادي در دست دولت هاست در واگذاري هر شغلي ، مشروط به احراز وفاداري فرد را شرط مي دانند. اشتغال از نيازهاي ضروري است ، دست يافتن به اشتغال هم مشروط به گزينش هاي سليقه اي است، فرد مجبور است برخلاف عقيده اش سخن بگويد. پس از ورود به اشتغال هم او براي حفظ شغلش مجبور است گفتار، مواضع و حتي ظاهر خود را به شکلي در آورد که مورد سوال واقع نشود. اين روند گذشته از اينکه دورويي و تزوير را در جامعه ترويج مي نمايد بلکه آن را تطهير و نهادينه مي سازد. هرگاه اين روند در جامعه اي اخلاق غالب شود، بنيان فسادي را پي افکنده و جامعه را به ورطه سقوط اخلاقي و اجتماعي مي برد. آنگاه که صريح بودن و صادق بودن، مانع پيشرفت شود، سعي بر اين خواهد شد، طوري رفتار،نمايند که براي ديگران خوشايند باشد و بتوانند از فرصت ها بهرمند شوند. 7- محيط هاي بسته هرقدر محيط اجتماعي بسته تر شود، محدوديت هاي بيشتري اعمال و فشارهاي اجتماعي زيادتر مي گردد. البته در جوامعي که با عقايد شخصي افراد اهميت نمي دهد؛ هر کسي مي تواند عقايد خاص خود را داشته باشد و اين عقايد شخصي مانع پيشرفت او نمي شود، اين افراد راحت تر مي توانند خودشان را نشان دهند؛ اما جوامعي که در آن پيشرفت بستگي به نوع عقيده، باور و ارزش هاي خاص است، در اين محيط ها فضاي چند چهرگي و چند شخصيتي رواج مي يابد. در جوامعي که تفاوت ها به رسمت شناخته شده، متفاوت انديشيدن و عمل کردن پذيرفته شده، انسان ها از ابراز ديدگاهايشان هراسي ندارد، شهروندان لازم نمي دانند که عقيده اش را پنهان سازد. 8- دوران کودکي والدين براساس تجارب زندگي و تربيتي که از گذشته دارند، مستمر به کودکان خود گوش زد مي کنند بايد براساس اقتضاي محيط عمل کنند تا بتواند گليم خود را از آب بيرون بکشد، از همان کودکي به افراد حکم مي کنند به اقتضاي موقعيت و محيط اطراف رفتار کنند و نه اينکه خودشان باشند، چون ساختارهاي جامعه را برنمي تابد. آنگاه که در جامعه ميل به شخصيت واقعي از کودکي کشته مي شود و همه تاکيدها براين است که مطابق با علايق و ارزش هاي خود رفتار نکنند؛ و بلکه به آنها هميشه يادآوري مي کنند که ببينيد ديگران چه مي خواهند و سعي کنيد، گونه اي رفتار نمايد که ديگران نظر منفي نسبت به شما پيدا نکنند چرا که آينده شما به خطر مي افتد. ترس از ابراز خود واقعي از کودکي به نسل آينده آموزش داده مي شود، آنگاه که بزرگ شدند به همان آموزه عمل مي کنند. راهکارهاي پيش رو بسياري از خلقيات آسيب زا موجود، معلول ساختارهاي به جا مانده از گذشته است که خود را باز توليد مي کنند. خلقيات و ساختارها دو روي يک سکه اند. سرهارفورد جونز، سفير بريتانيا در عصر فتحعلي شاه در مقدمه شرح ماموريت سياسي اش به ايران مي آورد: بي پروا مي گويم که بيشتر معايب جوامع از عوارض سوء حکومتهاست، حال آنکه مردم هر محاسني دارند ناشي از خصايص ذوق و قريحه ايشان است. بنابراين نياز داريم ساختارهاي زيست اجتماعي را توسعه دهيم تا مردم روش هاي بهتري براي زندگي برگزينند، مجبور نباشند براي زنده ماندن دروغ بگويند يا براي پيشرفت چاپلوسي کنند و مردمي چند چهره داشته باشند. رفع اين موانع از ساختارهاي جامعه راه براي از ميان برداشتن اين صفات ناپسند فراهم گردد. خلقيات تحت تاثير عوامل تغيير مي کنند و بهتر يا بدترمي شوند. مردم مي توانند ياد بگيرند طور ديگر ببينند و طور ديگر زندگي کنند.(3) 1-پذيرش حقوق شهروندي استقرار نظام حقوقي و پذيرش حقوق شهروندي در جامعه ، گذر از نظام رعيتي به جامعه مدني مي باشد، در اين نظام براي مردم و حاکمان وظايفي تعريف شده است. افراد به شهرونداني تبديل شده که داراي حقوقي غير قابل نقض هستند که حاکمان با اندک توجيه نتوانند آن را با عناوين مختلف دور بزنند. در اين نظام همه شهروندان در مقابل قانون مساويند. شهروندان به خودي و غير خودي تقسيم نمي شوند، دسته اي امنيت آهنينين ندارند که به حقوق ديگرا ن تعرض نمايند و از پيگرد در امان باشند. در نظام شهروندي ديگر نيازي به تغيير چهره نيست زيرا بخاطر عقيده کسي مورد سؤال واقع نمي شود تا باورهاي خود را پنهان کند وبراي زنده ماندن دروغ بگويند يا براي پيشرفت چاپلوسي کند. با تغيير ساختارها مي توان خلقيات ناپسند را تغييرداد. 2- اصلاح نظام تربيتي با پذيرش نظام حقوقي و حقوق شهروندي، جامعه در امنيت قرار مي گيرد. در اينجا وظيفه نظام تربيتي است که نسلي را تربيت نمايد که به «خود بودن» و ظاهر کردن شخصيت واقعي افتخار کنند و ديگر نيازي به تغيير چهره نيست. آموزش و پرورش در اين زمينه نقش تعيين کننده دارد. بايد به کودکان آموخت که انسان داراي يک شخصيت است، چند چهرگي کار ناپسند و خلاف واقع است. ----------------------------- پانوشت ها: 1 . کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج 5، ص . 2. نسيم شمال ، ج اول،ص 53. 3 . ما ايرانيان، ص 28.
|