|
متون ادبي و صفات اخلاقي
متون ادبي و صفات اخلاقي جامعة اخلاقي جامعه اي است که در آن اخلاق انساني و فضيلت حاکم است. جاري بودن اخلاق و عمل به اصول آن مانند جاري بودن آب در بدنة درخت است که هم از خشک شدن آن پيشگيري مي کند و هم سرسبزي و طراوت آن را به ديگران هديه مي کند. اخلاق قوام و دوام يک جامعه است و زيرساختهاي انساني و عاطفي جامعه را استوار مي کند. در جامعه اي که اخلاق در آن رنگ ببازد، رذيلتها و ناهنجاري هاي گوناگون رشد مي کند و زندگي مردم را دستخوش آسيب و آفت مي سازد. بيشتر شخصيت ها و قهرمانان معروف بشري، در اخلاق انساني نيز چهره بوده و رفتار پسنديدة آنان زبانزد بوده است. بيشتر متون ادب فارسي که آيينه اي براي بازتاب اخلاق، باورها و روحيات يک جامعه است، از گذشته تاکنون اخلاق و فضيلت را به عنوان يکي از موضوعات مهم، مطرح کرده اند. نويسندگان و شاعران زبان و ادب فارسي در آثار منثور و منظوم خود به شکلهاي گوناگون مانند پند و موعظه، حکايت و داستان و مدح و ذم به اصول اخلاقي و رعايت و کاربست آن سفارش کرده و از بداخلاقي و بدي به ديگران پرهيز داده اند. آثار بزرگ از نامداران ادبيات فارسي صفحات درخشاني از اخلاق انساني و توجه به کرامت و ارزش انسان را در پيش چشم گذاشته است. البته ذکر اين نکته لازم است که اين سفارش به اخلاق بيشتر در بعد فردي و در بارة انسان در جامعه است زيرا مفهوم جامعه و امت، مفهومي نسبتاً جديد است و نبايد همين تصور را که امروزه از جامعه داريم از متون ادبي نيز داشته باشيم. واژه هايي مانند قوم و طايفه نزديک به اين اصطلاح بوده است. در اينجا قسمتهايي از بيان سخنوران ادب را دربارة جامعة اخلاقي تقديم مي کنيم. از همان آغاز ادبيات در زبان فارسي دري، شاعران، پند و نصيحت و بيان يافته ها و تجربه هاي خويش را در قالب شعر، در سخن خويش گنجانده و خوانندگان سخن خود را موعظه کرده اند. چنانکه شهيدِ بلخي از شاعران قرن چهارم هجري در سفارش به برآوردن آرزوي ديگران و با تأثير از کلام شريف نبوي گفته است: شنيده ام که بهشت آن کسي تواند يافت که آرزو برساند به آرزومندي رودکي استاد شاعران و پدر شعر فارسي دري نيز در سفارشي اخلاقي چنين ما را به نيکي کردن توصيه کرده است: اين جهان را نگر به چشم خرد ني بدان چشم کاندرو نگري همچو درياست و ز نکوکاري کشتي يي ساز تا بدان گذري ابوشکور بلخي ديگر شاعر تواناي اين قرن در پرهيز دادن انسان نسبت به يکي از آفتهاي اخلاقي که همان پرحرفي و مهار نکردن زبان است، به زيبايي گفته است: سخن تا نگويي تو را زير دست زبر دست شد کز دهان تو جَست سخن کو ز سي و دو دندان بجَست به سي و دو گوش و دل اندر نشست نيايد دگر باز زي مردمان سخن کز دهان جَست و تير از کمان اين موضوع در روابط مردم جامعه تأثير گذار است و گاهي يک سخن نابجا آشوبي برپا مي کند؛ پس چنانکه همين شاعر گفته است بايد بدانيم که: سخن کز دهان، ناهمايون جَهَد چو ماري است کز خانه بيرون جهد نگه دار ازو خويشتن، چون سزد که نزديکتر را سبکتر گزد اين مضمون را که هميشه در رفتار مردم مؤثر است شاعران ديگر نيز در شعر خود پرورده اند، چنانکه فردوسي سروده است: سخن تا نگويي بود زير پاي چو گفتي ورا بر سر توست جاي سخن تا نگويي تويي شاه آن چو گفتي شود شاهِ تو آن زمان و سعدي نيز در بيتي همين را تکرار کرده است: سخن تا نگويي بر آن دست هست چو گفته شود يابد او بر تو دست اسدي توسي، از شاعران نامدار قرن پنجم هجري است. وي گردآورندة نخستين لغتنامة فارسي است به نام لغت فُرس. منظومة گرشاسبنامه، مشهورترين اثر وي است که دربارة پهلوانيهاي گرشاسب از شخصيتهاي حماسي داستان هاي ايراني است. سفارش به اخلاق و پرهيز از بدي و ستيزه جويي و گزند رساندن به ديگران و نيز نشکستن پيمان و نبريدن از دين از ارزشهاي اخلاقي است که در اين اثر به چشم مي خورد: ستيزآوري کار اهريمن است ستيزه به پرخاش آبستن است هميشه درِ نيک و بد هست باز تو سوي درِ بهتري شو فراز چه رفتن ز پيمان، چه گشتن ز دين که زين هر دو به ز آسمان و زمين چو يار گنهکار باشي به بد به جاي وي ار تو بپيچي، سزد جهان آن نيرزد برِ پُرخرد که دانايي از بهر او غم خورد همان خواه بيگانه و خويش را که خواهي روان و تن خويش را چنان زي که مور از تو نبود به درد نه بر کس نشيند ز تو باد و گرد شاهنامة فردوسي بي گمان از مشهورترين آثار ادبي جهان و از بهترين منظومه هاي ادب فارسي است. بخش عظيمي از اين کتاب گرانسنگ به نبرد ايرانيان با بيگانه و جنگ پهلوانان و حماسة آنان پرداخته است. معمولاً در جنگ بخشي از اصول انساني و ارزش هاي اخلاقي در معرض تهديد و ناديده گرفتن قرار مي گيرد اما فردوسي در پردازش شخصيت قهرمانان و پهلوانان حماسه، اخلاق و ارزشهاي انساني را برجسته کرده و معمولاً آنان را به اين رفتارهاي نيک آراسته است. ازجمله عواملي که اين منظومة پهلواني را شکوه مي بخشد و آن را در گروه آثار فناناپذير اخلاقي قرار مي دهد، اين است که در حماسه هاي اساطيري و پهلواني شاهنامه، جنگ و انتقام جويي که محور اصلي اغلب رويدادهاست، به رغم جنگ هاي ديگر نوع بشر، براي ارضاي حس خودخواهي و برتري جويي قهرمانان انجام نمي گيرد بلکه اغلب به منظور ايفاي وظيفه اي مقدس و همراه با اهدافي متعالي به وقوع مي پيوندد و اين سفارش حکيمانه که هرکس ستم روا دارد و بدي کند دير يا زود سزاي عملش را خود يا فرزندان او خواهند ديد، نصب العين هميشگي پهلوانان دست پروردة فردوسي است: هر آن کس که انديشة بد کند به فرجام بد با تن خود کند جهان را نبايد سپردن به بد که بر بدکنش بيگمان بد رسد در همة متوني که به گونه اي به اخلاقيات نيز اشاره اي کرده اند نيکي کردن از مهمترين سفارش هاست. تاريخ بيهقي اثر ارجمند ابوالفضل بيهقي در قرن پنجم تاريخ حکومت غزنويان بخصوص سلطان مسعود را بيان مي کند و پر است از اندرز و عبرت و سخنان خردمندانه که خواننده را متوجه مي کند تا در آنچه خوانده است دقّت کند و ذهن خويش را براي دريافت نتايج اخلاقي به کار اندازد و از بين نيک و بد يکي را برگزيند. «... و هر بنده که خداي عزّوجل او را خِردي روشن عطا داد و با آن خرد که دوست به حقيقت اوست، احوال عرضه کند و با آن خرد، دانش يار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و بگردد و کار زمانة خويش نيز نگاه کند، بتواند دانست که نيکوکاري چيست و بدکرداري چيست، سرانجام هر دو خوب است يا نه و مردمان چه گويند و چه پسندند و چيست که از مردم يادگار ماند نيکوتر...». بيهقي با خامة سحرآفرين با نقل داستان هاي تاريخي، فريفته شدگان به دنيا و خودکامگان را بر ريختن خون بيگناهان سرزنش ميکند و از ستم راندن باز ميدارد و از کيفر روز رستخيز مي ترساند. وي مردم را به داشتن دل، انسان مي شمارد و چنين مي گويد: «چنان دان که مردم را به دل، مردم خوانند و دل از بشنودن و ديدن قوي و ضعيف گردد که تا بد و نيک نبيند و نشنود، شادي و غم نداند اندر اين جهان. پس ببايد دانست که چشم و گوش، ديده بانان و جاسوسان دلاند که رسانند به دل، آنکه ببينند و بشنوند...» راستي و درستي ويژگي انسان هاي صادق و داناست. کساني که وجودشان در جامعه باعث رواج اخلاق و جاري شدن فضيلت در گلستان زندگي است. بي شک پرهيز از ناراستي و با مردم به کجي رفتار کردن سفارش هميشگي دوستداران اخلاق در جامعه است. ابيات زير از چند سخنور نامور اين مطلب را به خوبي مي پرورد: به هرکار از راستي يادکن برو تا تواني همه داد کن دو کار است بيداد و ناراستي که در کار مرد آورد کاستي به گيتي هرآن کو برآراست کار شد از راستکاري ز بد رستگار گر اميد تو رستگاري بود در آن کوش تا راستکاري بود (دقيقي توسي) چنين سفارش هايي با بهره گيري از کلام بزرگي چون مولاي صادقان و پيشواي درستکاران علي عليه السّلام است که فرموده اند: «اَلصِّدقُ نَجاحٌ، الکِذبُ فِضاحٌ». در ستايش اين راستي و همسو شدن با رستگاري شاعراني ديگر نيز دادِ سخن داده اند: به کژّي و ناراستي کم گراي جهان از پي راستي شد به پاي (ابوشکور بلخي) و همچنين: سرِ ماية مردمي راستي است ز تاري و کژّي ببايد گريست همه راستي جوي و فرزانگي ز تو دور باد آز و ديوانگي همه راستي بايد و مردمي ز کژّي و آزار خيزد کمي همه راستي کن که از راستي بپيچد سر از کژّي و کاستي (فردوسي) نظامي گنجوي در همين باره چه زيبا و روان بر جان و روان ما اثر گذاشته است: از کژي اُفتي به کم و کاستي از همه غم رَستي اگر راستي راستي آور که شوي رستگار راستي از تو ظفر از کردگار گر سخن راست بود جمله دُر تلخ بود تلخ که «الحقُّ مُر» يکي از موضوعات مهم که در اخلاق مردم بروز دارد عيب جويي از ديگران يا پرهيز از آن است. طبعاً عيب جويي از کار و زندگي و شخصيّت ديگران، دوري و نفرت و بي اعتمادي بين مردم را در پي دارد و برعکس آن پرهيز از اين صفت زشت، باعث آرامش رواني، اعتماد مردم به يکديگر، دوري از نفاق و دو رويي در جامعة سالم و با نشاط خواهد شد. پرهيز از عيب جويي از سفارش هاي مهم قرآن و روايات معصومان نيز هست؛ به گونه اي که امير پرهيزکاران فرموده است «خوشا برآن کسي که پرداختن به عيب خود او را از عيب جويي ديگران باز دارد» يا «هرکس به عيب خويش پردازد از عيب جويي ديگران بازماند». چو عيب تن خويش داند کسي ز عيب کسان برنخواند بسي (فردوسي) کسي گيرد آرام دل در کنار که از صحبت خلق گيرد کنار مکن عيب خلق اي هنرمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش چو باطل سرايند مگمار گوش چو بي ستر بيني بصيرت بپوش (سعدي) به عيب خويش اگر راه بردمي صائب به عيب جويي مردم چه کار داشتمي (صائب) آثار سعدي شيرازي از شيرين ترين و دلپذير ترين آثار ادب فارسي است. در بيشتر سروده ها و نوشته هاي سعدي، نشانه هاي اخلاق و توصيه به عمل به اخلاق انساني و پرهيز از خصومت و بدي ديده مي شود. سعدي نسبت به خلق جهان مشفق و مهربان است. او مبشّر صلح و بشردوستي است و چون کرامت انسان و آزادي او در نظرش اهميت فراوان دارند، غايت آرزويش تفاهم ميان ملت ها و از بين رفتن خصومت ها و کدورت ها از جوامع انساني است و در اين ارتباط با احساس مسئوليت و غم خواري نسبت به ناتوانان و بيچگارگان، خطاب به مصلحان و خيرانديشان، توصيه هايي اين چنين دارد که در باب اول گلستان مي خوانيم: بني آدم اعضاي يکديگرند که در آفرينش ز يک گوهرند چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت ديگران بي غمي نشايد که نامت نهند آدمي انتظار اينکه در جامعه هيچ گونه گزند و آزاري نباشد، انتظاري سخت و دور از واقع بيني است. در چنين حالتي همراه با پرهيز دادن و امر به معروف، صبر و تحمل نيز کارساز است. سعدي در اين باره از سلامت گوشه نشيني و صبر بر ايذاي خلق، در بوستان مي گويد: اگر در جهان از جهان رسته اي است در از خلق بر خويشتن بستهاي است کس از دست جور زبانها نرست اگر خودنماي است و گر حق پرست اگر برپري چون ملَک ز آسمان به دامن در آويزدت بد گمان به کوشش توان دجله را پيش بست نشايد زبانِ بدانديش بست ناصرخسرو قبادياني نخستين گوينده اي است که شعر را به طور کلي در خدمت فکر اخلاقي و اجتماعي و در مسير انديشة مکتبي قرار داده است. دراشعار او وصف معشوق و مدح و توصيف وجود ندارد. تمام اشعار وي در حقيقت جويي، کمال انساني، علم و اعتقاد خلاصه مي شود. شعر او مدح و هزل و غزل نيست، حکمت و تحقيق است. به اعتقاد وي آدمي بايد دل را که تجليگاه انوار الهي و کعبة حقيقي است، به نور عرفان صفا بخشد و لحظه اي از خداي غافل نباشد و در همة امور بر او توکل کند. اي روي داده صحبت دنيا را شادان و برفراشته آوا را غرّه مشو به زور و توانايي کاخر ضعيفي است توانا را والا نگشت هيچ کس و عالم ناديده مر معلم والا را بررس به کارها به شکيبايي زيرا که نصرت است شکيبا را ياري ز صبر خواه که ياري نيست بهتر ز صبر مر تنِ تنها را ناصرخسرو تنها شاعري است که شعر را وسيله اي براي تبليغ و ترويج افکار ديني و اخلاقي قرار مي دهد و به تعبير خودش «به ياري سپاه دين و سپر خرد»، مبارزهاي نستوه را در برابر «لشکر زمانه و تيغ تيز دهر» آغاز ميکند و به اتکاي مکتب خاص خود و احساساتي که از مايه مذهب و ارادت به خاندان پيامبر(ص) سرچشمه مي گيرد، از شعر همچون سلاحي مؤثر در جهت پيکار با جهل بيديني و بيخردي سود مي جويد. خطوط برجستة شعر ناصر خسرو را دين و اخلاق و تعليم و تربيت اسلامي تشکيل مي دهد. فضيلت جويي و تعهد اخلاقي و مذهبي در سراسر اشعارش مشهود است و بلندي همت و مناعت طبع و بي اعتنايي به زر و زور و زخارف دنيوي از سخنانش پيداست. او دربارة برخي صفات اخلاقي مي گويد: مکر و حسد و کبر و خرافات و طمع را مپذير و مده ره به درِ خويش و حوالي خواري مکش و کبر مکن، بر ره دين رو مؤمن نه مقصر بود اين پير نه غالي بر خلق جهان فضل به دين جوي ازيراک دين است سر سروري و اصل معالي رياکاري آفتي است که نه تنها چون مور بلکه بسيار تندتر و سريعتر از مور، بنيان راستي و صداقت و اخلاق و پاکي را مي خورد و بنيان زندگي سالم و همراه با اعتماد را ويران مي کند. اين صفت ناپسند از آنجا ناشي مي شود که يا انسان نگاهش را از خدا به خلق دوخته و چشم اميد يا طمع به دست مردم دارد يا انصاف و آزادي در جامعه به تنگنايي رفته و موجب دورويي و رياکاري را در بين مردم فراهم کرده است. سعدي در نکوهش اين ويژگي ويرانگر حکايتي شنيدني را آورده است: «زاهدي مهمان پادشاهي بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخواستند بيش از آن کرد که عادت او بود تا ظنّ صلاح در حقّ او زيادت کنند. ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي کاين ره که تو مي روي به ترکستان است چون به مقام خويش بازآمد سفره خواست تا تناولي کند. پسري داشت صاحب فراست. گفت: اي پدر! باري به دعوت سلطان طعام نخوردي؟ گفت: در نظر ايشان چيزي نخوردم که به کار آيد. گفت: نماز را هم قضا کن که چيزي نکردي که به کار آيد اي هنرها نهاده بر کف دست عيب ها گرفته زير بغل تا چه خواهي خريدن اي مغرور روز درماندگي به سيم دغل» او در تأکيد بر اخلاص و برکت آن و دربارة ريا و آفت آن در باب پنجم بوستان مي گويد: عبادت به اخلاص نيت نکوست و گرنه چه آيد ز بي مغز پوست؟ چه زنّار مُغ بر ميانت چه دَلق که درپوشي از بهر پندارِ خلق به اندازة بود بايد نمود خجالت نبُرد آنکه ننمود و بود که چون عاريت برکنند از سرش نمايد کهن جامه اي در برش خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي مشهورترين و محبوب ترين شاعر ايراني است که شعرش مقبوليت خاص و عام دارد. وي حافظ قرآن و آشنا با لطايف کلام الهي و معارف اسلامي است و به واسطة عشق سرشاري که نسبت به حقيقت دارد، با آنها که زهد دروغين و ظواهر ديانت را وسيلة رسيدن به منافع شخصي قرار مي دهند، مخالف و از ريا و تزوير گريزان است. چنانکه مي گويد: حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير منه چون دگران قرآن را به نظر حافظ حقيقت هستي وجود خداي تعالي است که تجليگاه وي دل هاي پاک انسان هايي است که قلوبشان از عشق معنوي سرشار است و رسيدن به حقيقت و درک لقاي حق جز از راه پاک کردن روح از رذايل اخلاقي و کشتن حرص و خودپسندي و اميال نفساني، مقدور نيست. او در آثارش همواره با نفاق و تقواي ظاهري مخالفت مي کند و معتقد است که بايد به آزادگي زيست و سرانجام با پاکي و عزت نفس و شرافت، زندگي را بدرود گفت. صرف نظر از اصطلاحات عرفاني که در ديوانش به کار رفته و هر کدام اشارت و کنايتي است، شعر او از لحاظ اشتمال بر نکته هاي اخلاقي و دستورالعمل هاي زندگي در خور ستايش است. مناعت طبع، آزادگي، بي اعتنايي به زخارف دنيا، تشويق به سعي و عمل، توصيه به شکيبايي و صبر در برابر ناملايمات، قناعت و خرسندي، اخلاص و پرهيز از ريا و نفاق و... مضاميني است که چنان مرواريدهاي درخشان شعر حافظ را آکنده از روشنايي و صفا ساخته است. حافظ در قطعات خود در مورد اخلاق چنين مي گويد: بر تو خوانم ز دفتر اخلاق آيتي در وفا و در بخشش هر که بخرا شدت جگر به جفا همچو کان کريم زر بخشش کم مباش از درخت سايه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش از صدف ياد دار نکتة حلم هر که برّد سرت گهر بخشش از ديگر اشعار حافظ که جانمايه هاي اخلاقي و حسن سلوک در آن به چشم مي خورد، ابيات زير درخور توجه است که در آنها از دوستي و مهرباني و مدارا با مردم سخن ميگويد: آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروّت با دشمنان مدارا درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمني برکَن که رنج بي شمار آرد مباش در پي آزار و هرچه خواهي کن که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاي فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم جامة کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم
|