|
توشه اي از ادبيات فارسي در مقالت حقوق مردم
ادبيات، بيان زيبا و هنرمندانه انديشه ها، تجربه ها، احساسات و عواطف انساني است. ادبيات فارسي به عنوان گنجينه اي پربها از ذخاير معنوي مردم فارسي زبان، در خود گوهرهايي درخشان دارد که زينتِ سخن و انديشه اين قوم شده است. با نگاهي به موضوعات گوناگون، متنوع، تلخ و شيرين و عبرت آموز، از دل اين گنج پربها، مي توان براي بهتر زيستن، توشه برگرفت و براي هم زيستي با ديگران چون چراغي در پيش چشم گرفت. موضوعاتي مانند رعايت حقوق مردم، احترام به ديگران، انصاف در رفتار، احسان و نيکي که مي توان همه را در ترکيب «حقّ الناس» ديد در بيشتر آثار ادبي ديده مي شود و شاعران و نويسندگان، با پيرايه ادب، پيکر سخن را آراستهاند. داستان، حکايت، موعظه و نصيحت، قالبهايي هستند که سخنوران دانا با بهره گيري از آنها بر رعايت حق عموم تأکيد ورزيده و مخاطب خويش را هشدار و پرهيز دادهاند. بيشتر شاعراني که در اشعار خود از پند، موعظه و حکمت سخن گفتهاند، حاکمان، واليان و عاملان را به رعايت عدل و انصاف و رسيدگي درست به احوال مردم سفارش کرده و آنان را از دستاندازي به اموال و آبروي مردم پرهيز داده اند و به مدارا با رعيت فراخواندهاند. نظامي گنجوي شاعر پرآوازه قرن ششم از سخنوراني است که در سروده هاي خويش بر اخلاق انساني و جوانمردي و سفارش به پاسداشت حقوق مردم تأکيد کرده و رعايت عدل و دادگري را خواستار شده است. او در منظومه «مخزن الاسرار» خود بر رعايت عدل و انصاف و حقوق مردم از جانب هر کس بويژه از جانب پادشاهان و واليان پافشرده و خطاب به واليان ولايات از آنان مي خواهد که ديندار باشند و نيکي کنند؛ زيرا امي ران و فرمانروايان به هر صورت قدرت و مکانت دنيايي را در دست دارند و آنچه داشتن و عمل کردنش مهم و سخت است دين و دينداري است: «چاره دين ساز که دُنيات هست تا مگر آن نيز بياري به دست آن که تو را توشه ره مي دهد از تو يکي خواهد و ده مي دهد کار تو پروردن دين کرده اند دادگران داد چنين کرده اند دادگري مصلحت انديشه اي است رستن از اين قوم مهين پيشه اي است وي آنگاه با ترغيب مخاطب خويش به نيکخواهي در حق مردم و لشکريان، آنان را از ستم بر زيردستان و آزار خلق پرهيز مي دهد و عواقب آن را گوشزد مي کند؛ زيرا ستمکاري را عاملي مي داند که مُلک و حکومت را سرنگون مي کند. پس آنچه باعث دوام و پايدارماندن حکومت است در تعبير شاعر کم آزاري است يعني آزار نرساندن به مردم: شهر و سپه را چو شوي نيکخواه نيک تو خواهد همه شهر و سپاه خانه بَرِ مُلک ستمکاري است دولت باقي ز کم آزاري است عاقبتي هست بيا پيش از آن کرده خود بين و بينديش از آن راحت مردم طلب، آزار چيست؟ جز خجلي حاصل اين کار چيست؟ رسم ستم نيست جهان يافتن مُلک به انصاف توان يافتن هرچه نه عدل است چه دادت دهد؟ و انچه نه انصاف به بادت دهد عدل بشيري است خِرد شادکن کارگري است مملکت آبادکن مملکت از عدل شود پايدار کار تو از عدل تو گيرد قرار» (مخزن الاسرار، مقالت دوم) خرد، نوع دوستي و تجربه از ويژگيهايي است که هر حاکمي با داشتن آنها، بهتر و مفيدتر مي تواند کشورش را اداره کند. زيرا انسان خردمند مصالح و نتايج و عواقب هرکار را پيش از اجرا مي سنجد يا با جهانديدگان و کاردانان، رايزني مي کند تا سرانجام نتيجه کارش رفاه مردم و سلامت دين و دنياي آنان باشد. نوعدوستي و عواطف نيز باعث مي شود تا والي محبت خلق را به دل بگيرد و با خدمت و عطوفت به آنها، هم دل آنان را به دست آورد و هم در بقاي حکومت خويش بکوشد. تجربه نيز فراتر از علم درستي يا نادرستي روش و عمل فرمانرويان را نسبت به نوع رفتارشان با خلق نشان مي دهد. نمونه هايي در تاريخ و متون ما وجود دارد که اين موضوع را به زيبايي بازتاب داده است. سعدي شيرازي با توجه به همي ن موضوع، و رعايت همه جانبه حقوق مردم و نگاهداشت آنان در گلستان خويش آورده است: «يکي را از ملوک عجَم حکايت کنند که دست تطاوُل به مال رعيّت دراز کرده بود و جور و اذيّت آغاز کرده تا به جايي که خلق از مَکايد فعلش به جهان برفتند و از کُربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد، ارتفاعِ ولايت(= درآمد) نقصان پذيرفت و خزانه تهي ماند و دشمنان زورآوردند. هرکه فريادرسِ روز مصيبت خواهد گو در ايام سلامت به جوانمردي کوش بنده حلقه به گوش اَر ننوازي برود لطف کن لطف که بيگانه شود حلقه به گوش باري؛ به مجلس او در کتاب شاهنامه همي خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فريدون. وزير، ملِک را پرسيد: هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و مُلک و حَشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟ گفت: آنچنان که شنيدي خَلقي بر او به تعصب گردآمدند و تقويت کردند و پادشاهي يافت. گفت: اي ملِک! چو گردآمدنِ خلقي موجب پادشاهي است، تو مر خلق را پريشان براي چه مي کني؛ مگر سرِ پادشاهي نداري؟ همان به که لشکر به جان پروري که سلطان به لشکر کند سروري ملک گفت: موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشه را کَرَم بايد تا بر او گردآيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمِن نشينند و تو را اين هر دو نيست. نکند جور پيشه، سلطاني که نيايد ز گرگ، چوپاني پادشاهي که طرح ظلم افکند پاي ديوار مُلک خويش بکند ملِک را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد. روي از اين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد. بسي برنيامد که بني عمّ سلطان به منازعت خاستند و مُلکِ پدر خواستند. قومي که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده، بر ايشان گردآمدند و تقويت کردند تا مُلک از تصرف اين به در رفت و بر آنان مقرر شد. پادشاهي کو روا دارد ستم بر زير دست دوستدارش روز سختي دشمن زورآور است با رعيت صلح کن وز جنگ خصم ايمِن نشين زانکه شاهنشاه عادل را رعيت لشکر است». (گلستان، باب اول، حکايت ششم) رعايت حقوق مردم، بويژه زيردستان و در اصطلاح قديم، رعيّت، از ريزترين موارد شروع مي شود؛ زيرا ناديده گرفتن حقوق جزئي و ادامه آن، به دست درازي و تضييع حق مردم به شکل گسترده منجرمي شود. اگر اين عمل از جانب حاکم باشد که رفتارش معياري براي لشکر و خدَم و حشَم اوست، آثار زيانبارش بيشتر خواهد بود. سعدي در اين باره نيز با ذکر حکايتي فرمانروايان زمان خويش را چنين اندرز مي دهد: «آوردهاند که نوشين روانِ عادل را در شکارگاهي، صيد، کباب کردند و نمک نبود. غلامي به روستا رفت تا نمک آرَد. نوشين روان گفت: نمک به قيمت بِستان تا رسمي نشود و دِه خراب نگردد. گفتند از اين قدر چه خلل آيد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اوّل اندکي بوده است؛ هرکه آمد برو مزيدي کرده تا بدين غايت رسيده. اگر ز باغِ رعيّت ملِک خورَد سيبي برآورند غلامان او درخت از بيخ به پنج بيضه که سلطان، ستم روا دارد زنند لشکريانش هزار مرغ به سيخ» (همان، حکايت 12) در متون ادبي قرنهاي چهارم به بعد، نويسندگان و شاعران فارسي زبان در ستايش يا سفارش خود به پادشاهان و امي ران و وزيران زمان خويش، معمولاً از پادشاهان و خسروان عجم به عنوان حاکماني دادگر ياد مي کنند و با ذکر حکاياتي از سرگذشت يا روش زمامداري آنان، به اين وسيله ممدوح خويش را به پاسداشت حق مردم فرا مي خوانند. صرف نظر از درستي يا نادرستي ادعاي سخنوران از ديد تاريخي، قصد و روش نصيحت و انذار سخنوران در نسبت به مخاطبان صاحب منصب خويش اهمي ت دارد. سعدي در اين باره با ذکر حکايتي، چنين نرم وشيرين، به حاکمان فارس در زمانه خود نصيحت مي کند: «شنيدم که در وقت نَزعِ روان به هرمز چنين گفت نوشيروان که خاطرنگهدار درويش باش نه دربند آسايش خويش باش نياسايد اندر ديار تو کس چو آسايش خويش جويي و بس نيايد به نزديک دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند برو پاس درويش محتاج دار که شاه از رعيِت شود تاجدار رعيت چو بيخند و سلطان درخت درخت اي پسر باشد از بيخ، سخت مکن تا تواني دل خلق ريش وگر مي کُني مي کَني بيخِ خويش اگر جادهاي بايدَت مستقيم ره پارسايان امي د است و بيم طبيعت شود مرد را بخردي به امي د نيکي و بيم بدي گر اين هردو در پادشه يافتي در اقليم و مُلکش بُنه يافتي که بخشايش آرَد بر امي دوار به امي د بخشايش کردگار گزند کسانش نيايد پسند که ترسد که در ملکش آيد گزند وگر در سرشت وي اين خوي نيست در آن کشور آسودگي بوي نيست فراخي در آن مرز و کشور مخواه که دلتنگ بيني رعيت ز شاه دگر کشور آباد بيند به خواب که دارد دل اهل کشور خراب از آن بهره ورتر در آفاق کيست که در مُلکراني به انصاف زيست چو نوبت رسد زين جهان غربتش ترحّم فرستند بر تربتش بد و نيک، مردم چو مي بگذرند همان به که نامت به نيکي برند» (سعدي، بوستان، باب اول) يکي ديگر از اموري که مربوط به حقوق عامه مردم مي شود، گماشتن افراد باصلاح، خداترس و کاردان در مصدر امور و در مناصبي است که با خلق خدا سر و کار دارند. زيرا رضايت مردم از حکومت از طريق عملکرد خوب و شايسته اينان و نارضايتي مردم نيز از بيکفايتي، سستي در کار، ناداني در اداره امور يا خيانت اين گروه قرار دارد. شاعران انديشمند ما، در سروده هاي خود همي شه امي ران و زمامداران زمان خويش را به اين نکته مهم توجه داده و درس تدبير دادهاند. چنانکه سعدي در اين باره نيز گفته است: «خداترس را بر رعيت گُمار که معمار مُلک است پرهيزگار بدانديش توست آن و خونخوارِ خلق که نفع تو جويد در آزار خلق رياست به دست کساني خطاست که از دستشان دستها بر خداست نکوکارپرور، نبيند بدي چو بد پروري، خصمِ خون خودي مکن صبر بر عامل ظلم دوست که از فربهي بايدش کَند پوست» (همان، باب اول) شاه بيت تمام سخنان ادبي و سروده هاي شاعران دين انديش، در حوزه اجتماع و کشورداري، ستايش عدالت و سفارش به عدل و دادگري است. آنان عدل و داد را نه صرفاً ادعا و شعاري براي جلب نظر مردم بلکه عامل پايداري و قوامِ حکومت و جامعه مي دانند همچنانکه در کلام اولياي دين نيز چنين سفارش شده است؛ زيرا با اين صفت است که هر عامل و مدير و امي ر مي تواند حق مردم را ادا کند و در مسير رضاي حق گام بردارد. سنايي غزنوي شاعر پرشور و جسور و دينگراي قرن ششم هم در قصايد خود و هم در مثنوي حديقه الحقيقه، در اهمي ت دادگري و مديريت همراه با عدالت بارها سخن گفته و خواستار حفظ آن در عمل و نيز صفت مي انه روي شده است: عدل کن زانکه در ولايت دل دري پيغمبري زند عادل در شباني چو عدل کرد، کليم داد پيغمبريش الهِ کريم تا شباني نکرد بر حيوان کي شبان گشت بر سر انسان عدل در دست آنکه دادگر است ناوَکِ مرگ را قوي سپر است مرگ را هيچ نايد از عادل زانکه دارد ز عدل، عادل دل شاهِ پُردل ستيزه کار بود شاه بد دل همي شه خوار بود بر مي انه بود شهِ عادل نه بود شيرخو، نه اُشتر دل شاهِ جائر ز مُلک و دين تنهاست جان به انصاف طبع در، تنهاست دل شه چون ز عجز خونابه ست او نه شاه است نقش گرمابه ست عدلِ شه نعمت خداوند است جور او پاي خلق را بند است» وي سپس در تشبيهي، رفتار و کردار عادلانه شاه را به کشتي نوح مانند مي کند که باعث امنيت خاطر مردم و آسايش رواني جامعه مي شود و از بيعدالتي و جور بر مردم پرهيز مي دهد و پيامدهاي آن را که در نهايت منجر به ناخرسندي مردم مي شود برمي شمارد: «شاه عادل چو کشتي نوح است که از او امن و راحت روح است شاه جائر چو موج طوفان است زو خرابيِ خانه و جان است باشد اندر خراب و آبادان عدل شه غيث و جور شه طوفان طالبِ شاهِ عادل است جهان تو نيت خوب کن، جهان بستان با ستم، سور مملکت شوري است بي الف نقش داوري دوري است پادشاه مسلّط و مغرور از خداي و ز خلق باشد دور اي بسا تاج و تخت مخدومان لَخت لخت از دعاي مظلومان اي بسا رايت عدوشکنان سرنگون از دعاي پيرزنان اي بسا نيزه هاي جبّاران پارپار از دعاي غم خواران آنچه يک پيرزن کند به سحر نکند صدهزار تير و تبر» (حديقه الحقيقه سنايي غزنوي، باب هشتم)
|