Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: دعوت اسلامي با چه ابزاري: جنگ يا صلح؟ (سيدمحمد ثقفي)

دعوت اسلامي با چه ابزاري: جنگ يا صلح؟ (سيدمحمد ثقفي)


به تعبير يک دانشمند دين شناس(1) ، به سادگي مي توان اديان جهان را در دو گروه قرار داد: اديان دعوتي و اديان غيردعوتي؛ اديان يهوديت، برهمائي و زرتشت در گروه اديان غيردعوتي و اديان بودائي، اسلام و مسيحيت جزو گروه اديان دعوتي قرار مي گيرند.

منظور از دين دعوتي ديني است که نشر دين و ارشاد غيرمعتقدين را وظيفه مقدس بنيان گذار و جانشينان وي مي داند. پيروان اين اديان معتقدند كه تعاليم آن دين حقيقت است و سزاوار است تمام اعضاي خانواده بشريت بدان دعوت و از طرف همه پذيرفته شود.(2)

اگرهدف بنيانگذار دين اين است که اين حقيقت به همگان برسد و رسالت هدايت الهي به وسيله پيامبر به ديگران ابلاغ گردد؛ نخستين پرسشي که به ذهن خطور مي کند اين است که ابلاغ ديانت و ايصال هدايت که يک موضوع ذهني ـ فکري است به چه وسيله و ابزاري ممکن است؟ آيا به وسيله تبليغ و اعزام مبلغان و سخن گفتن با مخاطبان به زبان و فرهنگ آنان، يا به وسيله اي غير متعارف و احياناً جنگ و خونريزي؟ آيا دعوت مبتني بر جنگ در تاريخ انبيا وجود داشته است؟ بنا بر آنچه امروز به عنوان اديان ابراهيمي و تاريخ آنان وجود دارد، شايد تنها آئين اسلام است که در تاريخ آن سخن از جنگ و قتال با کافران (غيرمؤمنان) آمده است و چنين حکمي نه در تاريخ آئين حنيف ابراهيم - و البته شايد به جز نه موسي- و نه مسيح رخ نداده است. امروزه مسئله جنگ و قتال با کافران و حتي مسلمانان توسط گروه هاي تکفيري مانند طالبان، داعش، جبهه النصره، جيش المحمد در پاکستان، وسيله اي براي سياه نمايي چهره اسلام در جهان شده است که متأسفانه مسلمانان و فرهنگ اسلامي را در ذهن و ديد جهانيان، آئيني خشن و طرفدار تروريسم معرفي مي نمايند و چه خسارت هايي که از اين ناحيه بر کليت جهان اسلام و مسلمانان وارد نشده است!

سوال نويسنده اين است که اولين وسيله دعوت در اسلام و آئين محمد(ص) چه ابزاري بوده است؟ منطق همراه با استدلال هاي عقلاني و برهاني، و يا جنگ و خشونت و تحميل عقيده؟! اگر در تاريخ اسلام جنگ هايي واقع شده است آيا اين جنگ ها، تنها انگيزه دفاعي داشته اند و يا هجومي بوده اند؟ آيا آئيني که ادعاي اصلاح گري و هدايت دارد، مي تواند با ابزار اکراه، زور و تحميل سازگاري داشته باشد؟ و يا اساساً مسئله هدايت و ارشاد يک مسئله فکري ـ ذهني است و اگر هم اصلاح اجتماعي منظور باشد و هدف رفع تبعيض جنسي، نژادي و قومي باشد، آيا اين مسئله با ارائه الگوي عدالت خواهانه و تساوي طلبانه ميسور است و يا با تهديد و مبارزه طلبي و اکراه؟! تازه آن هم در ميان جامعه هائي که چندان آشنايي با زبان و فرهنگ مهاجمان نداشته باشند؟

صاحب اين قلم در حد توان علمي خود در اين مختصر بر آن است که اين مسئله را از متون مقدس ديني اعم از قرآن و سيره و تاريخ فتوحات، رديابي و تحقيق نمايد که آيا اسلام دين اکراه و زور است و يا دين هدايت، ارشاد، صلح، صفا و معنويت؟ گرچه اين موضوع بارها از طرف نويسندگان ديروز و امروز دنبال شده است اما هدف، مطالعه درباره دعوت اسلامي در مواجهه با جنبش هاي انحرافي، تحريف آميز و تکفيرگرايانه است که امروزه عالم اسلامي در آتش خشونت آن مي سوزد.

هدف دين

آنچه از نامه هاي دعوت پيامبر(ص) به سران دولت ها « چه مسيحي و چه غير مسيحي» دريافت مي شود، اين که رسول خدا دو مسأله را در نامه هاي خود يادآور مي شده و در واقع اين دو مساله مهم ترين هدف پيامبر در رسالت خود مي باشند: 1. پذيرش توحيد و نفي شرک (توحيد اعتقادي و جهان بيني)؛ 2. نفي پذيرش سلطه غير خدا [ارباب دين و قدرت] به جاي حاکميت الله(حاکميت هواهاي انساني). که به شواهدي در اين جا اشاره مي کنيم:

1-2. نامه پيامبر(ص) به پادشاه حبشه: « بسم الله الرحمن الرحيم هذا کتابٌ من النبي الي النجاشي الاصحم عظيمِ الحبشة:»سلامٌ علي من اتبَعَ الهُدي و آمن بالله و رسوله و شهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له لم يتخذ صاحبةً و لا ولداً و أنّ محمداً عبده و رسوله. و ادعوک بدعایة الله فإني أنا رسوله . فأسلم تسلم: يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ فان ابيتَ فعليک إثمُ النصاري و قومک.(3) = به نام خداوند بخشنده مهربان. اين نامه اي است از طرف پيامبر به «نجاشي اصحم» بزرگ حبشه؛ سلام بر کسي که هدايت جويد و به خدا و رسولش ايمان آورد و بر يکتايي خدا و نداشتن يار، همسر و فرزند و بر بندگي و رسالت محمد شهادت دهد. من از آنجا که رسول خدا هستم، به دعوت خدايي شما را دعوت مي کنم که اسلام بياور تا در سلامت باشي: «اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد.» هر گاه (از اين دعوت،) سرباز زنند، بگوييد: «گواه باشيد كه ما مسلمانيم!»؛ اگر از اين دعوت سربپيچي بدان که گناه نصاراي کشورت و قومت بر عهده توست.»

2-2. نامه به منذر بن ساوي پادشاه بحرين: «بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد رسول الله الي منذر بن ساوي، سلام عليک فاني احمد اليک الله الذي لا اله الا هو و اشهد ان لا اله الا هو اما بعد؛ فاني ادعوک الي الاسلام فاسلم تسلم، و اسلم يجعل لک الله ما تحت يديک، واعلم انّ ديني سيظهر الي منتهي الخفّ و الحافر. محمد رسول الله.(4) به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از محمد فرستاده خدا به منذر بن ساوي. سلام بر تو. من به نزد تو حمد خدايي مي گويم که جز او خدايي نيست و بر يکتايي او شهادت مي دهم اما بعد؛ تو را به اسلام دعوت مي کنم تا در سلامت باشي و اگر اسلام بياوري همان حکومتي که داري، برايت تنفيذ مي کنم و بدان که دين من به زودي به هر جا که فردي راه برود، سيطره خواهد يافت. محمد فرستاده خدا.»

3-2. نامه به خسرو پرويز: «بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد رسول الله الي کسري عظيم فارس،سلام علي من اتّبع الهدي و آمن بالله و رسوله و شهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له و أنّ محمداً عبده و رسوله، أدعوک بدعایة الله؛ فإني انا رسول الله الي الناس کافةً لأنذر من کان حياً و يحقّ القول علي الکافرين اسلم تسلم، فإن أبيت فعليک إثم المجوس.(5) بنام خداوند بخشنده مهربان. از محمد، فرستاده خدا، به خسروي بزرگ ايران. درود بر آن کسي که هدايت را پيرو باشد و به خداوند و رسولش ايمان آورد و گواهي دهد که جز الله معبودي نيست و شريک ندارد و يگانه است، و گواهي دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوي خدا مي خوانم.همان من فرستاده خدا براي همگان هستم تا آنان را بيم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بياور تا در امان باشي و اگر از اسلام روي گردان شوي، گناه مردم مجوس بر گردن تو است».

در اين نامه ها که با جمله بسم الله الرحمان الرحيم شروع مي شود، پذيرش اسلام و توحيد اعتقادي همراه با زندگي مسالمت آميز (اسلم و تسلم)، و در نهايت تحمل بار مسئوليت ملت يادآوري مي شود. طبيعي است که هيچگونه تهديد و اعلام جنگي با روح دعوت و وعده زندگي مسالمت آميز سازگاري ندارد. از اين مجموعه نامه ها چنين مفهوم مي شود که رسالت اسلام و دعوت آن يک رسالت صلح آميز است نه جنگ طلبانه و خشونت گرا.

نامه اي متفاوت

نامه اي در ضمن نامه هاي پيامبر به پادشاه مصر نقل شده که متن آن با متن ديگر نامه ها مقداري تفاوت دارد. ما متن نامه را نقل مي کنيم و سپس داوري يکي از صاحب نظران را به عنوان ارزياب مي آوريم: « بسم الله الرحمن الرحيم من عند رسول الله الي صاحب مصر؛ اما بعد فان الله ارسلني رسولاً و انزل عليّ كتاباً قرآناً مبيناً و امرني بالإعذار و الإنذار و مقاتلة الکفار، حتي يدنيوا بديني و يدخل الناس فيه و قد دعوتک الي الاقرار بوحدانيته تعالي. فإن فعلت سعدت و إن أبيت شقيت، والسلام.(6) به نام خداوند بخشنده مهربان. از رسول خدا به صاحب مصر؛ اما بعد؛ خداوند مرا به عنوان رسول فرستاده و بر من کتابي نازل کرده، قرآني روشن؛ و مرا مأمور ساخته تا راه عذر ببندم و ديگران را از مخالفت با خدا بترسانم و با کافران بجنگم تا با ديگر مردم به دينم درآيند و به حق تو را به اقرار به يگانگي خدا دعوت کردم که اگر بپذيري به سعادت رسيده اي و اگر سربپيچي شقاوتمنمد گشته اي والسلام.»

بديهي است که جملات تند اين نامه با عبارات ديگر نامه ها، حتي نامه اول رسول خدا(ص) به پادشاه مصر که مانند نامه او به پادشاه حبشه است، تفاوت آشکار دارد و مضمون نامه، تهديدي است که به وسيله آن پادشاه مصر را انذار کرده است و قطعاً محتواي نامه با مضامين نامه هاي دعوتي ـ تبليغي پيامبر(ص) کاملاً منافات دارد و اين دليل آن است که روايت اين نامه ضعيف بوده و مورد اعتماد نيست و به تعبير استاد احمدي ميانجي به قصه داستان پردازان بيشتر شبيه است تا يک نامه سياسي ـ تبليغيِ پيامبر عظيم الشان اسلام؛ علاوه بر اينکه ترکيب جملات آن هرگز با عبارات پيامبر اسلام شباهت ندارد.(7)

اين نامه ها از سوي يک پيامبر اولوالعزم که رسالت جهاني دارد، نشان مي دهد که دعوت اسلامي همواره با عقلانيت، خيرخواهي و صلح طلبي همراه بوده است و چنين روشي با اهداف اديان همخواني دارد زيرا رسالت دين همان هدايت است و با محبت امکان پذير است نه با اکراه و خشونت طلبي.

قرآن: دعوت همراه با برهان و عقلانيت

اما روش دعوت در فرهنگ اسلامي که از قرآن الهام مي گيرد يقينا روش اقناعي ـ استدلالي توام با حسن ارتباط است:

1-«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِوَالْمَوْعِظَةِالْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ(8) با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‏اى‏] كه نيكوتر است مجادله نماى. در حقيقت، پروردگار تو به [حال‏] كسى كه از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال‏] راه‏يافتگان [نيز] داناتر است»

2-«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ(9) بنا بر اين به دعوت پرداز، و همان گونه كه مأمورى ايستادگى كن، و هوسهاى آنان را پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم خدا پروردگار ما و پروردگار شماست، اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست، ميان ما و شما خصومتى نيست، خدا ميان ما را جمع مى‏كند، و فرجام به سوى اوست».

3-«لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ وَ إِنْ جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ(10) براى هر امتى مناسكى قرار داديم كه آنها بدان عمل مى‏كنند، پس نبايد در اين امر با تو به ستيزه برخيزند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو بر راهى راست قرار دارى. و اگر با تو مجادله كردند، بگو: خدا به آنچه مى‏كنيد داناتر است».

طبيعي است آيات زيادي در قرآن وجود دارد که وظيفه ابلاغ و انجام رسالت را تنها با روش غيرخصمانه دنبال مي کند:»إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاَغُ»(11)

روش و سيره عملي پيامبر(ص)

آنچه مهم است و بايد اينجا مورد ارزيابي قرار گيرد روش ايجابي و عملي رسول اکرم(ص) است که چگونه با مخاطبان دعوت خويش برخورد داشته؛ آيا با آنان جنگيده يا تعامل کرده است؟ آيا در اين رفتار، حضرتش عتاب و خطاب به کار برده يا روش صلح آميز در پيش گرفته است؟

در مدينه

نخستين آثار آئين اسلام را از نظر عملي و اجتماعي، مي توان نفوذ آن در ميان مردم مدينه و هجرت رسول اکرم به شهر يثرب دانست؛ محمد(ص) با دعوت مردم مدينه، به عنوان رئيس اصلاح گر ميان قبايل و پيامبر خدا وارد شهر شد. معروف است وقتي ناقه حضرت(ص) به قبا - مدخل مدينه- رسيد جوانان انصار سرودخوانان به استقبال او رفتند و با اکرام و تهليل وارد شهر گرديد آنان چنين مي خواندند:

طلع البدر علينا من ثنيات الوداع
وجب الشكر علينا ما دعى الله داع
أيها المبعوث فينا جئت بالأمر المطاع
جئت شرفت المدينه مرحباً يا خير داع

هنوز امروزه اين نغمه دل انگيز در روز ولادت و بعثت پيامبر از همه راديوهاي کشورهاي عربي پخش مي شود و چه لذت بخش است! وقتي به مدينه آمد نام شهر از يثرب به مدینة النبي تغيير يافت و ميان مسلمانان عقد اخوت و برادري ايجاد کرد و امت اسلامي را به وجود آورد.

در مکه

در مکه پس از چندين سال جنگ، وقتي فاتحانه وارد شهر گرديد عفو عمومي داد و لطف عميم خود را نثار هموطنان ساخت. بلاذري در فتوح البلدان ورود محمد (ص) را به شهر مکه با يک توصيف قابل تحسين تعريف مي کند؛ «گويند: وقتي روز فتح مکه رسيد (و پيامبر پيروز شد) محمد به قريش گفت چگونه فکر مي کنيد و چطور حدس مي زنيد که رفتار من با مکيان چگونه خواهد بود؟ گفتند: «نظن خيرا و نقول خيرا اخ کريم و ابن اخ کريم و قد قدرت. قال: فاني اقول کما قال اخي يوسف عليه السلام لا تثريب عليکم اليوم يغفر الله لکم و هو ارحم الراحمين، الا کل دَين او مال او ماثره في الجاهلیة فهي تحت قدمي الا سدانة البيت و سقایة الحاج».(12)، گمانمان نسبت به تو خير است و مي گوييم برادر با کرامت و فرزند برادري که اهل کرامت است؛ فرمود: من آنچه برادرم يوسف فرمود همان را تکرار مي کنم امروز بر شما عتاب و ملامتي نيست خداوند شما را مي بخشد و او ارحم الراحمين است. همه قرض و مال و خطاهائي که در جاهليت بود، مورد عفو است به جز نگه داري خانه کعبه و شغل آب دادن حاجيان.

هنگامي که انصار و مردم همراه پيامبر اين رفتار بزرگوارانه را ديدند احياناً با خود چنين گمان کردند که محمد ديگر آنان را فراموش کرده و در کنار هموطنان و خويشاوندان، احساس قوم و خويشي او را فرا گرفته و گذشته خود و ياران را به فراموشي سپرده است، ولي محمد بزرگوار، براي رفع اين توهم فرمود: «کلا اني عبدالله و رسوله هاجرت الي الله و اليکم فالمحيا محياکم و الممات مماتکم ابداً !، هرگز! من بنده خدا و رسول اويم و به خاطر خدا به سوي او و شما مهاجرت کردم. حيات و زندگيم با شما است و مرگ و از دنيا رفتنم در کنار شما».(13)

از اين متن کوتاه تاريخي مي توان چنين نتيجه گرفت که آري! پيامبر، پيامبر رحمت است و رسالتش ابلاغ پيام الهي، هدايت انسان ها و ايجاد تعاون و محبت ميان مردم است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ(14)، در حقيقت مؤمنان با هم برادرند».

مطلب مهم در اينجا چگونگي جمع بين سيره پيامبر و جنگ هايي است که در تاريخ آئين محمد اتفاق افتاده و ظاهرا جنبه خشونت آميز دارند. جنگ هاي اسلام را مي توان به دو دوره تقسيم کرد:

1.جنگ هاي دوران رسالت و نبوت؛ 2.جنگ هاي بعد از رحلت رسول اكرم(ص).

قطعا جنگ هاي محمد در دوران رسالت تنها جنبه دفاعي داشته اند و حضرتش هرگز در پيشبرد و گسترش آئين خود از جنگ استفاده نکرده است؛ بلکه اين جنگ ها بر او تحميل شده بوده و او براي دفاع از حريم مدينه و جلوگيري از کينه ورزي خصم لجوج به اين جنگ ها تن داده است: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ(15) به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته‏اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست. همان كسانى كه بناحق از خانه‏هايشان بيرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى‏گفتند: «پروردگار ما خداست».

اما پاره اي جنگ هاي بعد از رحلت محمد(ص) و دوران خلفاي اموي و عباسي بيشتر جنبه امپراطوري به خود گرفته و بيش از آنکه موضوع دعوت اسلامي را در نظر بگيرند، کشورگشايي مد نظر آنها بوده و امپراطوري ديني را گسترش داده اند.

بايد توجه داشت که دعوت اسلامي مانند مسيحيت تنها بُعد فردي و اصلاح فردي نداشت بلکه ابعاد ديگر اصلاحي را نيز شامل مي شد. چنانچه در آيه: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(16) پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، به يقين، به دستاويزى استوار، كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است. و خداوند شنواىِ داناست». يعني لازمه ايمان به الله، کفر به طاغوت است. طاغوت به معني داشتن خصلت تجاوزطلبي به حقوق الهي و انساني و ادعاي خدائي کردن سردمداران تجاوز طلب و استثمار انسان ها است و اسلام خواهان نفي شرک اعتقادي و شرک سياسي (نفي استبداد) است. 

طبيعي است که اگر نفي شرک با آموزش اعتقاد توحيدي ميسر باشد، نفي شرک سياسي و استبداد فقط و فقط با قدرت امکان دارد. اگر در نظام اسلامي عقيده و مذهب آزاد بوده و هرگونه اکراه و تحميل در آن منتفي باشد، هر کسي مي تواند با حفظ عقيده خود در کشورهاي اسلامي و در کنار مسلمانان با امنيت و آرامش زندگي کند و لازمه چنين فضاي آزاد، نفي قدرت استبدادي است.

دارالحرب و دارالسلام

در حقوق بين الملل اسلام (که آئين مسيحيت از آن محروم است) جهان به دو منطقه تقسيم مي شود: در اين تقسيم بندي جهان از لحاظ ايمان و کفر به دارالاسلام و دارالکفر؛ و از لحاظ زندگي امنيتي و جنگ، به دارالحرب و دار السلام تقسيم شده است.

کساني که از اهل کتاب و پيروان اديان ديگر، نظام توحيدي را پذيرا باشند، به طور يقين مي توانند در دارالاسلام (کشور اسلامي) زندگي کنند و اين چيزي است که در جنگ هاي مسلمانان اتفاق افتاده است. يعني مي توان ادعا کرد که در کل، مسلمانان کشورهاي مجاور را با روش صلح و تسليم فتح کرده اند و آزادي مذهب و امنيت را براي همگان ميسر ساخته اند که به شواهدي در اين زمينه اشاره مي کنيم.

موقعي که مسلمانان به دره اردن رسيدند و ابوعبيده در محل اردوگاه خود مستقر شد ساکنان مسيحي نامه اي به اين مضمون براي مسلمانان ارسال داشتند: «اي مسلمانان، ما شما را بر بيزانس ترجيح مي دهيم هرچند آنان هم کيش ما هستند. زيرا شما، ما را در دين و ايمان خود آزاد گذارده و با ما با ترحم و مهرباني بيشتر رفتار مي کنيد و از اعمال زور و ظلم در مورد ما خودداري مي نمائيد و حکومت شما بر ما به مراتب بهتر از حکومت بيزانس است؛ زيرا آنان اموال ما را به غارت برده و خانه هاي ما را تصاحب نموده اند. اهالي امساء دروازه هاي شهرهاي خود را بر لشگر هراکليوس بستند و به مسلمانان اطلاع دادند که حکومت و عدالت اسلامي را بر بي عدالتي و فشار و تعديات روميان ترجيح مي دهند.»(17)

به نقل از بلاذري در فتوح البدان، وقتي هرقل ( هراکليوس) لشگري فراهم ساخت که به مسلمانان حمله کند، مسلمانان از هجوم رومي ها مطلع شدند و در شهر حمص که در دست مسلمانان بود همه اموال جزيه و خراجي که از مسيحيان گرفته بودند به آنان برگرداندند و گفتند: « ما تمام پولي را که از شما دريافت داشتيم به شما بازپس خواهيم داد زيرا اينک به ما خبر رسيده است که نيروهاي قوي دشمن عليه ما در حال پيشروي هستند و چون شرط معاهده ما آن بود که ما بايستي از جان و مال شما، محافظت نمائيم انجام اين وظيفه اينک از امکان ما خارج است ما تمام پولي را که از شما گرفته بوديم به شما برمي گردانيم». مردم حمص گفتند: «حکومت شما و عدالت شما در حق ما براي ما بسيار دلپذيرتر و مطلوب تر است از شرايط ظلم و اجحافي که از طرف روميان بر ما وارد مي شد و ما در کنار شما از حمص دفاع خواهيم کرد و با هرقل خواهيم جنگيد».(18)

به تعبير اميرعلي در روح الاسلام: «روح اسلام، آزادي خواهي و عدالت است. تا جائي که مسيحيت، يهود و ديگر فرق مسيحي را آزاد کردند حال آنكه خود مسيحيت، هزاران نفر را به عنوان بدعت گزار نابود ساخته و يهودي کشي به عنوان يک سنت در جهان اروپا پديد آمده است. اسلام از وجود دانشمندان مسيحي و سياستمداران آنها استفاده مي کرد؛ چنانچه در دولت فاطمي مصر، از يهوديان در کابينه خود وزير داشتند و آزادي ازدواج مسلمانان با زنان مسيحي، يهودي و زرتشتي را مجاز مي دانسته اند.»(19)

امروزه آنچه در بلاد اسلامي جريان دارد و مسلمانان قشري و ارتجاعي بنام «تجديد خلافت اسلامي» در افغانستان، عراق و سوريه و با تکفير مسلمانان و کشتن غير مسلمانان چهره نوراني آئين محمد را سياه نشان مي دهند يقيناً حادثه غم انگيزي است که هرگز جهان اسلام چنين فاجعه اي را به خود نديده است. اين در حالي است که در زمان حمله مغول و در طول حکومت 200 ساله ايلخانان، اگرچه مسلمانان قتل عام شدند و تمدن اسلامي نابود شد و با اينکه چنگيز و هولاکوخان بت پرست بوده و آئين شمني داشته اند اما مسلمانان از آزادي مذهب برخوردار بوده اند.

براستي با ارزيابي و معيار قرار دادن جنگ هاي صدر اسلام که احياناً عدالت و آزادي را همراه خود به کشورهاي مفتوح برده اند؛ آيا ما مي توانيم جنگ هايي که در طول تاريخ اسلامي به نام اسلام واقع شده اند و امثال سلطان محمود غزنوي يا نادر شاه افشار به نام اسلام به يغماگري و غارت اموال ديگران پرداخته اند را تاييد نماييم و بر سلطه طلبي قدرتمندان مهر صحت بزنيم؟! فاتحان عرب وقتي به هند رفتند ـ از طريق سِند، پاکستان امروزي ـ تعادل، تسامح و صلح را برگزيدند و با مردم بودائي منطقه رفتار تسامح آميز اهل کتاب را در پيش گرفتند. در اين باره به نقل بلاذري در فتوح البلدان چنين آمده است: « در سال 190 هجري محمدبن قاسم وقتي به دوازه شهرهاي سند رسيد، شهر در بلندي کوه واقع شده بود آنان را چندين ماه محاصره کرد و سپس با صلح شهر را فتح نمود و متعرض مردم نشد و حتي معبد بودا را نيز تخريب ننمود وگفت بودا و بودائيان به مانند معبد نصاري و معبد يهود و آتشکده مجوس اند و به مانند اهل الکتاب بايد با آنان رفتار نمود.» از اين جهت پيش از فتح هند، عقايد توحيدي و ضد طبقاتي اسلام به هند راه يافته بود و عده بسياري از هنديان، مسلمان شده بودند و به خصوص به عقيده ضد نظام کاستي(20) اسلام باور داشتند.

نهرو در کتاب نگاهي به تاريخ جهان مي گويد: «عرب هاي مسلمان به هند رفت و آمد داشتند و در اينجا مساجدي مي ساختند و گاهي مذهب خودشان را تبليغ و موعظه مي کردند و حتي بعضي اوقات کساني هم به مذهب ايشان مي گرويدند و معتقد مي شدند. چنين به نظر مي رسد که در آن زمان هيچ نوع مخالفتي با مذهب جديد وجود نداشت و تصادم و برخوردي ميان دين هندو و اسلام پيش نمي آمد، بعدها بود که ميان دو مذهب تصادم و ناراحتي آغاز شد فقط از قرن يازدهم ميلادي از وقتي که اسلام به صورت فاتح شمشير زن به هند آمد با عکس العمل خنثي مواجه گشت و تحمل و بردباري قديمي جاي خود را به کينه و نفرت و تصادف سپرد.»(21)

در منطق انسان هاي با فرهنگي به مانند جواهر لعل نهرو، جنگ ها و غارت هاي بي حساب فاتحاني به مانند نادر و محمود غزنوي به نام اسلام قابل قبول نيست، زيرا منطق مذهب آن هم ديني به مانند اسلام منطق عقلانيت هدايت و عدالت و ضد طبقاتي بودن است نه منطق زور و تحميل و غارتگري.

نهرو به صراحت مي گويد: «محمود براي فتوحات نظامي و به چنگ آوردن غنائم به هند آمد و همان کار را کرد که متأسفانه سربازان مي کنند. مي توان گفت او هر مذهب ديگري هم که مي داشت چنين کاري مي کرد. بسيار جالب است که با فرمانروايان و احکام ايالت سند که مسلمان بودند نيز بدرفتاري مي کرد و فقط وقتي که آنها قبول کردند که مطيع او باشند و به او باج و خراج بپردازند از ايشان صرف نظر کرد... ما نبايد چنين تصور کنيم که او يک مسلمان بود بلکه او چيزي بيش از يک سردار و سرباز فاتح نبوده است.»(22)

آيا مي توان گفت که کار اديان و بنيان گذاران آن با کار و پيشه سرداران فاتح چه مسلمان و چه مسيحي و يا هر دين ديگر متفاوت است؟ اديان و پيامبران براي صلح و عدالت آمدند اما فاتحان و قدرت مداران براي سلطه و اعمال قدرت از مذهب سوء استفاده کرده اند؟ به نظر مي رسد اگرچه مذهب در ذات خود عامل هدايت و ارشاد است اما بيشتر مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.

پيامبر اسلام وقتي سفيران خود را به دربار پادشاهان مي فرستاد به آنان چنين مي فرمود: « خداوند مرا مايه رحمت فرستاده است. پس پيام مرا به جهانيان برسانيد خداوند از شما راضي باشد و درباره من اختلاف نکنيد چنانکه حواريون و ياران مسيح درباره او اختلاف کردند. گفتند: يا رسول الله اختلاف آنها چگونه بود؟ فرمود: او نيز به مانند من آنان را به ابلاغ رسالت دعوت کرد اما آنکه نزديک به او بود دوست داشت و تسليم شد، اما آنکه دور بود نفرت کرده و رد نمود از اين جهت مسيح از اين کار به خداوند شکايت کرد.»(23)

پيامبر به اسقفان نصاري نجران نوشت: «من محمد رسول الله الي اساقفة نجران. بسم الله، رب ابراهيم و اسحق و يعقوب اما بعد فاني ادعوکم الي عبادة الله من عبادة العباد و ادعوکم الي ولایة الله من ولایة العباد». آري اولين هدف او آزادسازي از بردگي است و آخرين هدفش دوستي و محبت است.

پس، انگيزه کشورگشايان با دست آويز قرار دادن مذهب چه بوده است؟ آيا اين يورش و تهاجم خصلت قومي داشته است؟ عرب ها که قومي جنگجو بوده اند و اسلام جهت شمشير آنها را که معمولاً با عصبيت جاهلي به برادرکشي مي پرداختند به سوي اهداف متعالي برگردانده است؛ همين سربازان مؤمن مسلمان، به ديگر کشورها آزادي آورده اند؟ البته اين گونه بينش را نمي توان ناديده گرفت. به جرأت مي توان گفت که اسلام و مسيحيت آنچه براي پيروان و مؤمنان به ارمغان آورده اند ايمان، درست کاري و محبت بوده است. ولي وقتي مذهب به صورت نيروهاي مهاجم در بيايد جامعه را به مؤمن و کافر تقسيم مي کند و کافر را بيگانه تلقي مي کند که احياناً هيچ گونه ارتباطي با خداوند ندارد. اين سخن و تصور با آزادي مذهب در اسلام و به رسميت شمردن اديان ديگران چندان وجهه عقلاني ندارد.

اگر مذهب در دست رجال غير تربيت يافته قرار بگيرد که خود آنها چندان به ابعاد زلال مذهب توجهي نداشته باشند، يا با پشتيباني پيروان متعصب ديني پشتيباني شوند، مي تواند به جاي عامل سازنده، عامل تخريب باشد و به جاي اصلاح، خود انگيزه آشوب گردد. جنگ مذهبي پيروان متعصب، عرصه را براي شنيدن پيام اصلاحي محبت آميز مذهب تنگ مي کند و در نتيجه به خونريزي منجر مي گردد. آري چنين انحرافي مي تواند مذهب را از مسير هدايت و ارشاد بازگرداند و به جاي تعصب بر اجراي فضائل، کينه توزي و نفرت را توسعه دهد و خود عامل زور و تحميل شود. چنانچه مسيحيت بعد از رسميت يافتن به وسيله امپراطوري روم چنين سرنوشتي پيدا کرد و چه انسان هائي به نام منحرف و بدعت گزار از دم شمشير متعصبان مذهبي ( مسيحي ) گذرانده شدند. چنين انحرافي در راه اجراي دموکراسي و سوسياليزم هم وجود داشته است. در تاريخ اسلام دوره اموي و متعصبان دوره سلجوقي و احياناً صفوي نيز چنين سرنوشتي بر مسلمانان حاکم بوده است.

آيا مي توان جنگ هاي صليبي و خشونت هاي جنبش هاي تکفيري را به نام مذهب توجيه کرد؟! اگر با چنين نگاهي مسأله را ببينيم کدام دوره اي را مي توانيم به عنوان جامعه آرامش بخش مذهبي در تاريخ مذاهب نشان دهيم؟

سني کشي، مسيحي کشي، قرمطي کشي، صوفي کشي و امروزه شيعه کشي پديده هائي شومي هستند که کارنامه اجتماعي ـ تاريخي مذهب را سياه نشان مي دهند! و اين جز با نگاه به مذهب در ابعاد هجومي تندروانه و راديکالي آن و ناديده گرفتن بُعد صلح جويانه عقلاني ـ رحماني اسلام و مسيحيت حاصل نشده است.
البته در مقابل مي توان گفت که اين عامل مذهب بوده است که انگيزه تحقق جامعه مدني امريکايي را به وجود آورده و سياهان را همراه سفيد پوستان از حقوق برابر برخوردار کرده است. يا اين مذهب بوده است که در شبه جزيره هند گاندي به وسيله آن با اعمال روش غيرخشونت طلبانه، توانست استعمار انگليس را عقب بزند و به استقلال هند نائل آيد؛ و يا عامل مذهب بوده است که در طول دوره ايلخانان، به وسيله اسلام فرهنگي و معنوي، وحشيان صحراگرد را تربيت کرده و سرانجام آنان را به صورت خدمت گزاران تمدن ايراني ـ اسلامي در آورده است.

به هر حال از هر دو حالت ويرانگري و آبادسازي مذهب نمونه هايي وجود دارد اما کدام يک را بايد در حرکت هاي اجتماعي الگو قرار دهيم؟ آيا ما نمي توانيم در روند حرکت هاي اجتماعي و جنبش هاي اصلاحي به موفقيت هاي ديگر عوامل نگاه کنيم؟! آيا علم و فرهنگ غرب با بعد تخريب در جهان نفوذ کرد و مدرنيته را تا اعماق کشورهاي غير اروپايي نفوذ داد، يا با تسخير ذهن ها و انديشه ها و پرورش مغزهاي متخصص راه خود را در دل نخبگان جامعه غير اروپايي گشود و پيش رفت؟ چرا مذهب عقلاني اين راه را در پيش نگيرد؟ در تاريخ اسلامي آيا روش حضرت صادق(ص) که انديشه ناب اسلامي را با تشکيل حوزه علمي و تربيت شاگردان گسترش داد روش غير موفقي بوده و يا روش تندروان شيعي که در نيمه راه به دست ستمگران به شهادت رسيده-اند؟ تکليف، کدام است: تسخير و نفوذ در اعماق دل ها يا تحريک احساسات خام و غير تربيت يافته است؟

با اينکه سيد جمال آغازگر بيداري اسلامي بوده است اما اين سيد احمد خان هندي بوده است که شخصيت هايي مانند ابوالکلام آزاد و اقبال لاهوري را در دانشکده اسلامي خود تربيت کرد که حيات عقلاني و علمي مسلمانان هند را ارتقاء داده اند.

راستي اين نکته براي من يک سئوال است و حتماً انديشمندان و متفکران، تحليل قانع کننده اي را ارائه خواهند داد: آيا دنياي اسلام موجود با تلخ کامي ها، سياه نمايي ها و کشتارها راه صحيحي مي رود و يا تجربه کشورهائي مانند مالزي به روش اسلامي نزديكتر است؟

----------------------------
پانوشت ها
1 . ماکس مولرـ پدرعلم تطبيق اديان که پنجاه سال در هند مطالعه کرده و 50 جلد کتاب درباره اديان شرقي نوشته است.
2. توماس آرولد تاريخ گسترش اسلام ص 1، ترجمه ابوالفضل عزتي دانشگاه تهران 1358 .
3 . علي احمدي ميانجي، مكاتيب الرسول، ج2، ص455.
4. همان، 354.
5. همان، ص316.
6. همان، ص418.
7. همان، ص419.
8. النحل، 125.
9. الشوري، 15.
10. الحج، 68-67.
11. الشوري، 48.
12. ابوالحسن بلاذري فتوح البدان صفحه 55 المکتبه الکبري مصرالقاهره 1959.
13 . همان ـ صفحه 53.
14 .الحجرات،10.
15. الحج، 40-39.
16. البقره، 256.
17. ارنولد: تاريخ گسنرش اسلام ـ صفحه 42 ، بلازري فتوح البدان ـ صفحه 122.
18. بلاذري : فتوح البدان صفحه 143.
19 .اميرعلي روح الاسلام ـ صفحه 254 ـ تعريب : عمرالپراوي ـ دارالعلم الملابين بيروت 1968.
20. نظام كاستي، نظامي در آيين هندو است كه افراد جامعه را به طبقات مختلفي از قبيل طبقه حكمرانان، جنگاوران، بازرگانان و... تقسيم مي كند. يكي از اين طبقات، نجس ها هستند. افراد اين طبقه كه تعداد زياديي از جامعه هند را تشكيل مي دهند از هيچ گونه حقوق اجتماعي حتي از حق تحصيل، نيز برخوردار نيستند. در تاريخ هند اين طبقه همواره تحت ظلم و ستم و تبعيض و تحقير توسط افراد طبقات ديگر بوده اند.
21 .جواهر لعل نهرو نگاهي به تاريخ جهان ج 1 صفحه 341 ترجمه محمود تفضلي اميرکبير 1343.
22. همان، صفحه 343.
23. به نقل ازساختار «اجتماعي ـ سياسي دولت محمد» سيد محمد ثقفي صفحه 403 نشرمرتضي 1393.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org