|
پاسخ آیت الله العظمی منتظری به پرسش¬هایی در باره:
ماهيت جهاد ابتدايي، وظيفه مسلمانان نسبت به صور چهارگانه جهاد، احسان بر كفار غير محارب و تصوير تقسيم جهان كنوني به دارالاسلام و دارالكفر پرسش: در انديشه سياسي جنابعالي، ماهيت جهاد ابتدايي چگونه تبيين ميگردد؟ گفتني است در خصوص جهاد چهار فرض قابل ارزيابي است: الف - كافران در حال جنگ با كشور اسلامي باشند؛ ب - كافران در كشوري ديگر (غير از كشور اسلامي، اعم از اين كه كشور خودشان باشد يا كشور ثالث) به عده اي از مسلمانان يا گروهي از انسان ها (مستضعفين) ستم روا دارند و مانع دسترسي آنان به حقوق مشروع خويش گردند؛ ج - كافران در كشور خود مانع تبليغ اسلام باشند؛ د - كافران از تبليغ اسلام جلوگيري نكنند، اما حاضر به پذيرش دين اسلام نشوند و بخواهند مشرك يا غير مسلمان باقي بمانند. با توجه به موارد جهاد ابتدايي در زمان پيامبراكرم (ص) و نيز زمان خلفا - كه ظاهراً عمل آنان مورد تأييد حضرت اميرالمؤمنين(ع) بوده است ـ جهاد ابتدايي بر كدام يك از مصاديق بالا تطبيق مييابد؛ به گونه اي كه حكومت اسلامي در فرض داشتن قدرت و توانايي، اجازه حمله مسلحانه به كشور خارجي را داشته باشد؟ پاسخ: جهاد ابتدايي به معناي لشكركشي جهت سركوب عقيده انحرافي و وادار كردن مردم كافر به عقيده توحيد و يا كشورگشايي و توسعه قلمرو حكومت اسلامي ـ كه ويژگي حكومت هاي غير عادل و غير الهي است ـ در اسلام وجود ندارد و اساساً در قرآن جهاد ابتدايي به معناي ذكر شده مطرح نيست؛ بلكه دستور جهاد و قتال پس از شروع قتال توسط دشمنان يا نقض پيمان و تصميم آنان بر اخراج پيامبر(ص) از مكه يا ايجاد فتنه هاي نظامي و غيرنظامي و يا براي دفع ظلم از مظلومان و مستضعفاني كه براي نجات خود استمداد ميكنند، مطرح شده است . نمونه اول: براي نمونه اول - يعني دستور جهاد و قتال پس از شروع قتال توسط دشمنان - ميتوان به آيات زير استناد كرد: 1 - «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين (1) و در راه خدا با كساني قتال كنيد كه با شما قتال ميكنند و از حد (عدالت) خارج نشويد كه خداوند خارج شوندگان از حد را دوست نمي دارد.» يكي از مصاديق خروج از حد، شروع به جنگ قبل از شروع دشمن يا پيمان شكني ها و توطئه ها و ايذاء مسلمانان توسط آنان است . 2 - «و لا تقاتلوهم عندالمسجد الحرام حتي يقاتلوكم فيه (2)، و با دشمنان نزد مسجدالحرام قتال نكنيد مگر آنان در آن مكان با شما قتال كنند.» جالب اين است كه در آيه بعد از آيه فوق صريحاً ميفرمايد: «فان انتهوا فان الله غفور رحيم» يعني اگر دشمنان دست از قتال برداشتند خداوند غفور و رحيم است . لازمه اين معنا عدم جواز قتال مسلمانان با آنان است. 3 - در آيه سوره نساء ميفرمايد: «فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم والقوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا (3)، و اگر از شما روي گرداندند و قتال نكردند و از راه مسالمت با شما وارد شدند خداوند راهي براي شما عليه آنان قرار نداده است .» از اين آيات فهميده ميشود كه سخن از تغيير عقيده و مذهب نيست، بلكه بحث درباره عمل دشمنان با مسلمانان است و لذا تصريح ميفرمايد: اگر از جنگ و قتال باز ايستادند و از شما كناره گيري كردند و از راه مسالمت با شما برخورد كردند شما نبايد متعرض آنان شويد. و آيه سوره توبه نيز كه ميفرمايد: «و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة (4)[با تمام مشركين قتال كنيد همان گونه كه آنان با همه شما قتال ميكنند] از قبيل نمونه اول است.» نمونه دوم: آيات شريفه زير براي نمونه دوم - يعني مواردي كه دشمن پيمان خود با مسلمانان را نقض كرده و تصميم به اخراج پيامبر(ص) داشته - قابل استناد است: 2 - «ألا تقاتلون قوما نكثوا أيمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم أول مرة (6)، چرا با قومي كه عهد و پيمان خود را شكستند و بر اخراج رسول [از مكه ] همت گماردند و قتال را اولين بار با شما شروع كردند، قتال نمي كنيد؟.» آيه فوق زماني نازل شد كه قبيله اي از قريش برخلاف تعهد خود در حديبيه به قبيله خزاعه كه در حوالي مكه بودند و به اسلام گرايش داشته و با پيامبراكرم (ص) هم پيمان شده بودند حمله كردند و آنان از آن حضرت استمداد كردند و پيامبر(ص) مقدمات جنگ و دفاع از هم پيمانان خود را فراهم فرمود كه سرانجام به فتح مكه منتهي گرديد. نمونه سوم: بر مورد سوم - يعني قتال به دنبال شروع فتنه - آيه شريفه سوره بقره دلالت ميكند كه ميفرمايد:» و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين لله فان انتهوا فلاعدوان الا علي الظالمين (7)، و با آنان قتال كنيد تا زماني كه ديگر فتنه اي نباشد و دين فقط براي خدا باشد. پس اگر باز ايستادند دشمني نبايد باشد جز با ستمكاران .» از تعبير: (فان انتهوا) فهميده ميشود كه دشمنان قبل از قتال با آنان، به فتنه عليه اسلام و مسلمانان مشغول بوده اند؛ و نيز استفاده ميشود كه صرف كفر آنان علت براي وجوب قتال نبوده است؛ چرا كه پس از باز ايستادن از فتنه همچنان به كفر خود باقي بوده اند. نمونه چهارم: براي مورد چهارم - يعني قتال با كفار پس از استمداد گروهي كه از سوي كفار مورد ظلم و استضعاف قرار گرفته اند و از مسلمانان استمداد ميكنند - آيه شريفه سوره نساء است كه ميفرمايد: « و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنا أخرجنا من هذه القرية الظالم أهلها واجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا (8)، و چرا شما در راه خدا و مردان و زنان و كودكاني كه به ضعف كشيده شده اند قتال نمي كنيد. آناني كه همواره ميگويند: خداوندا ما را از اين شهري كه اهل آن ظلم ميكنند خارج كن و براي ما از پيش خودت دوست و ياوري قرار بده .» بر اساس قاعده اصولي بايد آياتي كه به طور مطلق در آنها موضوع قتال يا جهاد في سبيل الله با دشمنان مطرح شده است را حمل بر مقيد كرد. نمونه هاي چهارگانه فوق الذكر آيات مقيدي اند كه اطلاق ساير آيات جهاد را مقيد ميسازند. قرآن و احسان بر كفار غير محارب علاوه بر اين در سوره ممتحنه آمده است:» لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم أن تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين وأخرجوكم من دياركم و ظاهروا علي اخراجكم أن تولوهم ... (9)، خداوند شما را از دوستي و عدالت با كساني كه با شما در راه دينتان قتال نكرده و شما را از خانه و كاشانه تان بيرون نكرده اند نهي نمي كند؛ به درستي كه خداوند عدالت پيشگان را دوست ميدارد. همانا شما را از دوستي و احسان با كساني نهي ميكند كه با شما در دينتان جنگيدند و شما را از خانه و كاشانه تان بيرون كردند و بر بيرون كردنتان كمك نمودند...». از اين آيه شريفه به خوبي استفاده ميشود كه وقتي نيكي و احسان به كفاري كه با مسلمانان نمي جنگند و در توطئه هاي ديگر همچون اخراج مسلمانان از مكه و كمك به اخراج آنان شركت ندارند جايز است - با اين كه از نظر اعتقادي آنان كافر بوده اند - به طريق اولي جنگ با آنان مورد نهي و منع شارع ميباشد. يعني ملاك جنگ با كفار صرف عقيده آنان نيست، بلكه عمل و برخورد آنان با مسلمانان ملاك است. در تفسير الميزان اين قول را كه اين آيه توسط آيه:» فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ... (10)، نسخ شده است چنين مردود دانسته كه آيه مورد بحث فقط شامل اهل ذمه و كفار معاهد ميشود، در صورتي كه آيه (فاقتلوا المشركين ...) فقط اهل حرب يعني كفار غير معاهد و غير ذمي را در بر ميگيرد. پس با توجه به اين كه بين دو آيه مذكور تعارضي با يكديگر در دلالت وجود ندارد نمي توان گفت كه آيه مورد بحث توسط آيه (فاقتلوا المشركين ) نسخ شده است .(11) البته اگر كفار حربي را در اصطلاح فقهي آن - يعني همه غيرمسلماناني كه معاهد يا در ذمه مسلمانان نباشند - معنا كنيم، اين اشكال به صاحب تفسير الميزان وارد است كه آيه احسان اطلاق دارد و به ويژه با توجه به آيات قبل و بعد از آن، شامل همه كساني ميشود كه در صدد قتال و محاربه با مسلمانان نبوده اند؛ اعم از اين كه اهل ذمه و معاهد باشند يا نباشند. و براي مقيد ساختن آيه به دسته اي خاص وجهي به نظر نمي رسد؛ مخصوصاً اين كه در آن از عدالت نيز سخن به ميان آمده است كه حسن آن نسبت به همه موجودات ميباشد. گذشته از اين كه صحت اطلاق «مشرك» به اهل كتاب در لسان آيات قرآن، معلوم نيست. عدم امكان تحميل عقيده قطع نظر از دلالت نمونه آياتي كه گذشت اين نكته قابل توجه است كه اساساً تحميل عقيده ـ هر چند حق باشد ـ امري غير منطقي و غير معقول است؛ زيرا امور قلبي و اعتقادي در اختيار انسان نيست تا بتوان با زور و اكراه آن را به وجود آورد يا از بين برد. قرآن نيز صريحاً ميفرمايد:« لا اكراه في الدين (12)، در دين، هيچ اكراهي نيست» و نيز ميفرمايد:« لست عليهم بمصيطر (13)، ـ اي پيامبر ـ تو بر آنان مسلط نيستي.» گذشته از آن، هدف اصلي از بعثت پيامبر اكرم(ص) اكمال مكارم اخلاق در مردم «انما بعثت لا تمم مكارم الاخلاق» و تحقق عدالت در تمام عرصه هاي زندگي «أمرت لا عدل بينكم» و هدايت مردم به كمال حقيقي و سعادت دنيا و آخرت بوده است . روشن است اين امور با تحميل عقيده به وسيله جنگ و قتال و زور و كشورگشايي و توسعه قلمرو حكومت و قدرت به معناي رايج آن، هرگز سازگار نمي باشد. بنابراين ميتوان گفت برخوردهاي نظامي پيامبراكرم (ص) همگي دفاع و جهاد تدافعي بوده است . در تفسير الميزان آمده است كه سيره پيامبراكرم (ص) تا پيش از نزول سوره برائت چنين بوده است كه جز با كساني كه با او جنگ ميكردند جنگ نمي كرد؛ اما پس از نزول آن سوره، دامنه جنگ گسترده شد.(14) بر فرض صحت اين مطلب، معناي آن چنين نيست كه پس از نزول سوره برائت، پيامبراكرم (ص) با كفاري كه هيچ گونه تعرضي به مسلمانان نداشتند - اعم از معاهد و غير معاهد - ابتدائاً و فقط به دلايل اعتقادي به جنگ و قتال ميپرداختند؛ زيرا اين معنا مخالف مضمون بسياري از آيات قرآن كريم، از جمله آيه سوره ممتحنه است كه احسان به كفاري را كه متعرض قتال با مسلمانان يا اخراج آنان از ديارشان و يا كمك به اخراج آنان نمي شوند، مجاز ميشمارد، بلكه مورد ترغيب قرار ميدهد. وظيفه مسلمانان نسبت به صور چهارگانه جهاد بر اين اساس ميتوان گفت در فرض «الف» كه كافران در حال جنگ با كشور اسلامي هستند، وظيفه مسلمانان دفاع از كيان اسلام و مسلمانان و كشور خود ميباشد. و در فرض «ب» كه كافران در كشوري غير از كشور اسلامي به عده اي از مسلمانان يا گروهي غيرمسلمان ستم روا ميدارند و مانع دسترسي آنان به حقوق مشروع خويش ميگردند، هرچند به مقتضاي آيه شريفه « و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين ... (15)»، وظيفه مسلمانان دفع ظلم و تجاوز از مظلومين است ولكن در شرايط كنوني دنيا كه بنابر ضرورت هاي جهاني، اصولي و از جمله عدم دخالت كشورها در امور يكديگر مورد پذيرش همگان قرار گرفته است، از راه دخالت نظامي نمي توان اقدام نمود؛ زيرا چه بسا مستلزم عواقب سوء و از بين رفتن مصالح مهم تر ديگري گردد. البته ظاهراً در حال حاضر در حقوق و دكترين بين الملل اين مبحث مطرح است كه چنانچه در يك كشور يا منطقه - هرچند دور دست - به عده اي ستم شود و حقوق اساسي انسان هايي تضييع گردد، اين حق يا وظيفه براي ساير كشورها يا سازمان هاي بين المللي خواهد بود كه از آن عده حمايت كنند و از ستم و تجاوز ظالمان و مستبدان جلوگيري نمايند؛ كه مقتضاي آيه شريفه فوق الذكر نيز تأكيد بر همين نكته است. و در فرض «ج» كه كافران در كشور خود مانع تبليغ اسلام باشند، هرچند حق تبليغ اسلام براي مسلمانان - همچون هر انسان صاحب مكتب و عقيده اي - محفوظ است، و لكن اين حق مستلزم جواز دخالت فيزيكي در خاك آن كشور نمي باشد. بلي اگر تبليغ اسلام با ارسال امواج ماهواره و مانند آن ممكن باشد، به نحوي كه تصرف و دخالت در خاك آنان به شمار نيايد، وجهي براي منع آن نيست، مگر اين كه دولت اسلامي ضمن قرارداد خاصي و يا قراردادهاي بين المللي متعهد شده باشد كه علاوه بر عدم دخالت فيزيكي، در فضاي آن كشور با ارسال امواج نيز تصرفي نكند، و به اصطلاح تعهد متاركه جنگ سرد نموده باشد كه در اين صورت بايد به مفاد عهدنامه و تعهد خود پايبند باشد. و فرض «د» كه كافران حاضر به پذيرش دين اسلام نشوند، به مقتضاي آيه شريفه «لا اكراه في الدين» و آيه شريفه «لست عليهم بمصيطر» مسلمانان نمي توانند با اكراه و اجبار، كافران را به قبول اسلام وادار نمايند يا سرزمين آنان را تصاحب كنند. موارد جهاد در زمان پيامبراكرم (ص) و اما موارد جهاد در زمان پيامبراكرم (ص) بر حسب تواريخ جنبه دفاعي داشته و بيشتر با صورت اول منطبق است . در تاريخ موردي كه آن حضرت(ص) ابتدائاً بدون شروع جنگ يا ايذاء مسلمانان توسط كفار و مشركين و يا توطئه هاي نظامي و غيرنظامي آنان عليه مسلمانان و تنها براي مسلمان شدن كفار دستور جهاد داده باشند، وجود ندارد. كافران مسلمانان را اذيت و آزار ميدادند، توطئه چيني ميكردند، در راه ها سلب امنيت ميكردند و علناً به مقابله نظامي ميپرداختند. حتي برخي از جنگ هاي پيامبر(ص) به قصد دفاع از قبايل غيرمسلماني بود كه هم پيمان با مسلمانان بودند. يكي از دلايل فتح مكه، نقض عهد مشركان و جنگ آنها با قبيله بني خزاعه - هم پيمان مسلمانان - بوده است. بلي در بعضي تواريخ آمده است كه پيامبراكرم (ص) حضرت علي (ع) را در رأس لشكري دو بار به يمن فرستادند؛ در مرتبه اول منطقه همدان، و مرتبه دوم منطقه مذحج به اسلام پيوستند.(16) بر فرض صحت اين نقل، در آن ذكري از جنگ و خونريزي نشده است؛ و اگر پيوستن مردم يمن با زور و ترس و اكراه ميبود، قاعدتاً بايد درگيري نظامي و خونريزي شده باشد. و داستان جنگ هاي پس از پيامبر، موضوع جداگانه اي است كه بايد در جاي خود مورد بررسي قرار گيرد؛ و از برخي منابع استفاده ميشود كه اميرالمومنين (ع) با برخي از كشورگشايي ها مخالف بودند. و آنچه قطعي است مشورت با آن حضرت در مورد رفتن شخص خليفه دوم به جبهه روم و ايران ميباشد و نه اصل شروع جنگ.(17) و در مورد فتح ايران از جمله اي در نهج البلاغه استفاده ميشود كه دشمن قصد حمله مسلحانه داشته است و يا آن را شروع كرده بود و خليفه دوم پيش دستي كرده و اميرمؤمنان (ع) او را در برابر اين دفاع تشويق كردند: «فأما ما ذكرت من مسيرالقوم الي قتال المسلمين، فان الله سبحانه هو اكره لمسيرهم منك ...».(18) تصوير تقسيم جهان كنوني به دارالاسلام و دارالكفر پرسش: يكي از شاخص هاي دولت جديد تفكيك دين و سياست و يا نهاد دين و دولت است كه با صفت «سكولار» يا «عرفي» از آن ياد ميشود؛ به بيان خلاصه دولت هاي مدرن سكولار هستند. در دولت سكولار هيچ يك از اديان به عنوان دين رسمي مطرح نيستند و دولت به لحاظ نظري و نه فقط عملي، نبايد تبعيضي بين اديان قائل شود. با اين فرض آيا اساساً تقسيم جهان به «دارالاسلام» و «دارالكفر» موضوعيت خود را از دست نداده است ؟ آيا ميتوان دولت هاي مدرن را كه حمايت و رسميت بخشيدن به يك دين خاص را كنار گذارده اند، دولت كفر تلقي كرد؟ با فرض بي اعتباري تقسيم بندي گذشته، روابط حكومت ديني با اين دولت ها چگونه بايد باشد؟ آيا اساساً موضوع جهاد ابتدايي منتفي نخواهد شد؟ آيا حكومت اسلامي ميتواند با قراردادي حمايت از اين دولت ها را رسماً بپذيرد؟ (همچنان كه در منشور ملل متحد همه دولت هاي عضو رسماً متعهد به حمايت از يكديگر و دفاع در مقابل متجاوز به هر يك از اعضا شده اند.) رابطه حكومت ديني اسلامي با ديگر حكومت هاي ديني غيراسلامي چگونه بايد باشد؟ آيا با فرض اين كه يك حكومت يهودي مانند اسرائيل حاضر به معاهده صلح باشد، حكومت ديني اسلامي بايستي آن را بپذيرد؟ برفرض كه اسرائيل از حكومت هاي عرفي يا سكولار تلقي شود، وظيفه حكومت اسلامي چه خواهد بود؟ پاسخ: به چند نكته اشاره ميكنم؛ 1 - در اصطلاح فقهي «دارالاسلام» به كشور و منطقه اي گفته ميشود كه اكثريت مردم آن مسلمان باشند، خواه حكومت آن ديني باشد يا سكولار و لائيك؛ و «دارالكفر» به كشور و منطقه اي گفته ميشود كه اكثريت مردمش كافر باشند، خواه حكومت آن ديني و مبتني بر يكي از اديان غير از اسلام باشد يا سكولار باشد مانند كشورهاي اروپايي و آمريكا و نظاير آن . بنابراين ممكن است دولتي مدرن و سكولار باشد اما دارالكفر و دولت كفر حساب شود. 2 - در پاسخ سؤال قبل، موضوع جهاد ابتدايي با دولت هاي كفر مشروحاً ذكر شد. و رابطه حكومت ديني با حكومت هاي كفر و سكولار و لائيك و يا حكومت هاي ديني غير اسلامي بايد بر اساس مصالح اسلام و عموم مردم مسلمان باشد. صرف كافر بودن مردم كشوري و دولت آن، مانع از ايجاد رابطه حكومت ديني با آن نمي شود؛ پيامبراكرم (ص) بر اساس مصالح اسلام و مسلمانان با بسياري از كفار و مشركين روابط و معاهداتي برقرار ميكردند و بر حفظ آنها متعهد بودند. 3 - «سكولاريسم» عنواني است كه در باره مفهوم آن اختلاف نظرهايي وجود دارد و تفسير رايج آن ظاهراً نوعي بي اعتنايي نسبت به موافقت يا مخالفت رويكردهاي آن با رويكردهاي نظري و عملي شرايع الهي است كه از آن به «عرفي گرايي مناسبات زندگي بشر» ياد ميشود. در اين تفسير، نسبت بين احكام شريعت با قوانين سكولار، نسبت «عموم و خصوص من وجه» خواهد بود كه نتيجه اش «تباين جزئي» است . براين اساس و قطع نظر از اصطلاحات فقهي، طبيعتاً نمي توان قوانين و اعمال متباين به تباين جزئي را از نوع كفر دانست، چرا كه نسبت بين كفر با ايمان (اسلام) در جنبه نظري، تباين كلي است. بنابراين اگر دولت يا دولت هايي در استفاده از امكانات مادي و معنوي جامعه خويش، نسبت به همگان عدالت را رعايت كنند و تفاوت هاي اعتقادي را مانع يا مقتضي ندانسته و تبعيض بين آنان روا ندارند، اتصاف آن حكومت ها به «حكومت كفر» و آن ديار به «دارالكفر» صحيح نيست؛ مگر از باب تسامح در تسميه و يا به عنوان مجاز شايع . البته عنوان «دارالاسلام» نيز بر آن صادق نيست. هيچ گونه حصر منطقي نيز بر لزوم تقسيم مناطق به دو عنوان ياد شده (دارالاسلام و دارالكفر) دلالت نمي كند، بلكه ميتوان از اين گونه مناطق به عنوان «دارالصلح» ياد كرد. 4 - در برخي از كشورهاي مدعي سكولاريسم يك نوع انحراف از اصول سكولاريسم ديده ميشود كه موانعي براي اعمال ديني، در زندگي خصوصي افراد - مثل پوشش افراد - پديد آورده است و آنان را به دست برداشتن از برخي عقايد و مناسك خويش مجبور ميكند كه با تفسير رايج از سكولاريسم سازگاري ندارد و اين گونه كشورها را از آنچه ادعا ميكنند تنزل رتبه ميدهد. 5 - صرف نظر از لزوم تقويت مناسبات دوستانه بين كشورهاي اسلامي، ايجاد يا تقويت روابط با حكومت ها و كشورهايي كه فاقد روحيه تهاجم به مسلمانان اند و حقوق اساسي مسلمانان كشور خويش را مراعات ميكنند - مطابق مصالح اسلامي و انساني - ضروري و از اولويت برخوردار است. قرارداد دفاعي مشترك با كفار، اگر به مصلحت جامعه اسلامي باشد نيز جايز است؛ زيرا - چنان كه گفته شد - پيامبراكرم (ص) نيز با برخي يهوديان در برخي موارد هم پيمان شدند، تا چه رسد به دولت ها و كشورهايي كه رفتار معاندانه را كنار گذاشته و صلح و روابط مسالمت آميز را وجهه همت خود قرار داده اند. وفاي به معاهدات دو يا چند جانبه با اين كشورها - و هر كشوري كه هم پيمان با مسلمين گردد - لازم و نقض پيمان حرام است. 6 - با حكومت هاي ضد اسلامي بايد از راه هاي قانوني منطبق با معاهدات بين المللي برخورد كرد و با استفاده از روابط سياسي و امكانات اقتصادي و اجتماعي، آنها را از ضديت با اسلام بازداشت . اتحاد كشورهاي اسلامي ميتواند اين گونه كشورها را به تغيير سياست ها وادار كند. 7 - دولت اسرائيل در نقض معاهدات و مصوبات بين المللي پيشگام بوده و اصول انساني را ناديده گرفته است و متأسفانه با تسامح و حتي حمايت هاي غير اصولي برخي حكومت هاي غربي و بي تفاوتي برخي ديگر از كشورها، به الگويي آشكار از بي اعتنايي به حقوق بشر و مصوبات بين المللي تبديل شده است. نقض حقوق بشر نسبت به مردم فلسطين و اقدامات متعدد كشتار جمعي - به ويژه كودكان و زنان - و غصب زمين ها و اموال فلسطينيان و تخريب منازل آنان و كوچ دادن يهوديان غيرفلسطيني به فلسطين و پاكسازي قومي فلسطينيان از سرزمين هاي آباء و اجدادي آنان و دستگيري ها و شكنجه هاي قرون وسطايي و... در كارنامه اين رژيم ستمگر، كاملاً آشكار است . خوي تجاوزكارانه آن رژيم، تمامي منطقه را آلوده كرده و تجاوزات متعدد آن به لبنان، مصر، سوريه، اردن، عراق، و... از تاريخ جهان پاك نخواهد شد. جاي آن بود كه تمامي جامعه جهاني با ديد عدالت و حمايت از حقوق بشر، متجاوزان صهيونيست را محكوم كرده و حكومتي آزاد و مردمي و مورد نظر اكثريت ساكنان و مالكان حقيقي فلسطين - اعم از مسلمان و يهودي و مسيحي - در آن تشكيل ميشد و مورد حمايت جامعه جهاني قرار ميگرفت. بنابراين دولت اسرائيل را نمي توان مصداق «دارالصلح» دانست و حقيقتاً بايد آن را مصداق بارز «دارالكفر» و «دارالحرب» دانست كه نه به قوانين الهي تن ميدهد و نه به درخواست ها و مصوبات جامعه بشري اعتنا ميكند؛ و اين مفهومي جز «كفر» بر آن صادق نيست. -------------------------
|