|
تأملي کوتاه در باره تکفير با نگاه به قرآن
تأملي کوتاه در باره تکفير با نگاه به قرآن تکفير به معناي کافر شمردن ديگري است. البته طبيعي است که هر فرد و گروهي باورهاي خود را حق مي داند و منکر آن باورها را کافر مي شمارد و اين کافر شمردن ديگري تا در باور و فکر باشد و به نفي و انکار حقوق حياتي و طبيعي ديگران منجر نشود، مشکل زا نيست ولي مشکل از آنجا ظهور مي کند که افراد يا گروه هايي را کافر بدانيم و به جهت کفر، آنها را مهدور الدم شمرده و خون و مال و ناموسشان را مباح اعلام کنيم.تکفير به اين معنا مساله اي است که از قديم الايام تا به امروز، معضل بزرگ بشر بوده و بسياري جنگ ها در اثر اين فکر و باور و به عنوان کافرکشي به وقوع پيوسته و خون هاي زيادي ريخته شده است. کفر را اتهام بي ديني دانسته اند ولي اين اتهام، تنها در ميان دينداران وجود ندارد و ما در حوزه غيرديني هم شاهد تکفير بوده ايم. با يک نگاه به تاريخ مي توان نوعي تکفير انديشه و باور را ملاحظه کرد. برخي به اتهام افکار و باورهايي که رنگ بوي ديني هم نداشته اند بدست ديگران، از بين رفته اند. در اولين صفحات تاريخ فلسفه با يک لکه ننگ روبه رو مي شويم؛ حکم مرگ سقراط که در سال 399 قبل از ميلاد به جرم کفر محاکمه مي شود. او مي گويد منکر خدايان آتن است و خود به خدايي يگانه باور دارد. او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجيح مي دهد. قضّات برايش حکم به سرکشيدن جام زهر صادر مي کنند، و سقراط خطابه اي نهايي ايراد مي کند که در آن بيش از پيش، از اعتقادش به زندگي پس از مرگ سخن مي گويد و در نهايت، در حالي که شاگردانش پيشنهاد فرار به او مي دهند، مرگ را به فرار ترجيح مي دهد(برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، جلد اول، صفحه 78 تا 86). در قرن هفدهم ميلادي و زمان حاکميت کليساي کاتوليک تکفير و دادگاهاي تفتيش عقايد در غرب بيداد مي کرد و افراد به بهانه هاي مختلف کافر شمرده شده و اگر توبه نمي کردند، خون و مالشان مباح مي شد و چه بسيار افرادي که در اين دادگاه ها محکوم به مرگ شدند. گاليله به جرم اين که بر خلاف اعتقاد کليسا، زمين را مرکز جهان نمي دانست و کپرنيک به جرم اين که بر خلاف اعتقاد کليسا، زمين را مسطح نمي شمرد از محکومان دادگاه هاي تفتيش عقايد شدند. انقلاب فرانسه که با نويد حاکميت آزادي روي داد، نيز دوره اي از وحشت را به دنبال داشت. اين وحشت محصول تکفيري ضمني بود که طي آن افرادي که ظنّ آن مي رفت که ضد انقلاب باشند، به گيوتين سپرده مي شدند.يکي ديگر از انواع تکفير در دنياي مدرن توسط مارکسيسم صورت گرفت. انديشه اي که خود مدعي بود! اوج اين تکفير انديشه توسط استالين تحقق يافت، مخالفان استالين به عنوان رهبر حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي به ضديت با انديشه انقلاب محکوم و تصفيه شدند. متاسفانه در اديان آسماني و حکومت هاي ديني هم تکفير پررنگ بوده است. تکفيري که با مباح شدن جان، مال و ناموس همراه بود و با استناد به آن، چه کشتارهاي عظيم که صورت نگرفت.در حکومت اسلامي بعد از پيامبر(ص)، به مدت چند روز بعد از وفات پيامبر، بني حنيفه اي که از دادن زکات به ابوبکر سر برتافتند با وجود اقرار به شهادتين و اقامه نماز، گردن زده شدند و زنانشان را به اسيري گرفتند و با گذشت سه ده ونيم از وفات پيامبر خوارج پيدا شدند که قاطبه مسلمان ها را به جهت پذيرفتن حَکميت در جنگ، کافر و مهدور الدم شمردند و علي بن ابي طالب خليفه رسول خدا را در محراب عبادت براي کسب رضاي خدا به شهادت رساندند و از آن به بعد تکفير حربه اي در دست حاکمان شد تا مخالفان خود را به خاک و خون بکشند و... . در ادامه تأملي کوتاه در باره اين معضله با نگاه به قرآن خواهيم داشت. 1. اختيار خداداد بشر بر کفر و ايمان؛ خداوند بشر را مختار آفريده و او را به ايمان دعوت کرده و از کفر و شرک پرهيز داده است اما کسي را بر ايمان مجبور نمي کند زيرا ايمانِ اجباري ارزشي ندارد همچنان که کسي را بر کفر مجبور نمي کند زيرا کفر اجباري ظلم است و خداوند از ظلم مبرا است.« إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ (زمر/7)؛ [اگر کافر شويد همانا خدا از شما بي نياز است و کفر را از بندگانش نمي پذيرد و اگر شکر او به جاي آوريد آن را براي شما مي پسندد.]« و قُل الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ (کهف/29)؛ [و بگو [دين حق] از جانب خداست پس کسي که خواست ايمان مي آورد و هر که خواست کافر مي شود».] او بشر را به فطرت حق جو، حق طلب و حق شناس مجهز کرده و دين را بر مبناي محکم عقلي و برهاني نازل کرده تا آنان که حق جويند، بپذيرند و آنان که باطل طلبند، حجتي نداشته باشند و فقط با بيان و تبيين دعوت مي کند:«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (بقره/256)؛[(در پذيرش دين) اجباري نيست به درستي راه هدايت از ضلالت روشن گرديد پس آن کسي که به طاغوت کفر ورزيد و به خدا ايمان آورد به رشته محکم و استواري چنگ زده است که گسستي در آن نيست».] 2. زور «برهان قاطع» بي منطق ها است! عاقلان مي گويند هر کس منطق و برهان و استدلال براي حرف و دعوتش داشته باشد و دعوتش مطابق با فطرت و خواست طبيعي انسان ها باشد، لزومي نمي بيند براي ترويج دعوتش به زور و شمشير و تحميل و سرکوب متوسل شود و توسل به زور و سرنيزه و تحميل، روش کساني است که دعوتشان مطابق مباني فطري و استدلالي نيست و براي انسان ها جاذبه اي ندارد. اسلام ديني است که مبتني بر برهان و منطق و استدلال عقلي و مطابق با خواست طبيعي انسان ها و منادي آزادي و مساوات و کرامت انساني مي باشد و اين مفاهيم آن قدر جاذبه دارد که براي دعوت به آنها نه تنها شمشير لازم نيست بلکه مخالفان براي جلوگيري از اقبال عموم به اين دين، به شمشير متوسل مي شوند.اين نمرود و فرعون و مشرکان قريش هستند که وقتي اقبال عمومي مردم به ابراهيم و موسي و پيامبر اسلام را مي بينند براي جلوگيري از اين اقبال عمومي به شمشير و سرنيزه و سرکوب متوسل مي شوند. ابراهيم و موسي و محمد (صلوات الله عليهم اجمعين) با دست خالي و مجهز به برهان و کتاب و کلام و منطق به دعوت مردم بر مي خيزند و عموم مردم به سرعت جذب دعوت منطقي، برهاني و فطري آنان مي شوند و مستکبران احساس خطر مي کنند و براي جلوگيري از فراگيري اين دعوت نجاتبخش از يوغ بندگي مستکبران و ظالمان، دست به شمشير مي برند و با چماق و سرنيزه بر سر مظلومان حق طلب مي زنند تا آنان را از اجابت دعوت حيات بخش پيامبران منصرف کنند. 3. ايمان قلبي و اختياري؛ خداوند ايمان اختياري و قلبي انسانها را مي خواهد و بدان دعوت مي کند و اين ايمان هم فقط با پذيرش اختياري و آگاهانه حاصل مي شود. ايماني مطلوب است که فرد را عاشق سازد و شيدا گرداند و رنج و سختي هاي راه را بر او هموار کند و گر نه ايمان تحميلي و ايمان خريداري با مختصر رنج ودردي رخت بر مي بندد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (حج/11)؛ [از ميان مردم کسي هست که خدا را به ظاهر و زباني مي پرستد، و اگر خيري به او رسيد اطمينان خاطر پيدا مي کند و اگر شري به وي رسيد از دين خدا روي گردان مي شود او در دنيا و آخرت زيان کار است اين خسران مبين است]. با زور و تحميل فقط مي توان افراد را به تظاهر به دين وادار کرد و خدا، خواهان ايمان قلبي، حقيقي و عاشقانه مردمان است نه تظاهر به ايمان بدون اين که ايماني باشد!خدا خودش اگر مي خواست، مي توانست کاري کند که همه از ترس اسلام بياورند و تسليم شوند: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ (شعراء/4)[ اگر بخواهيم، معجزهاى از آسمان بر آنان فرود مىآوريم، تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد.] . ولي نه خودش انسان ها را به اجبار و از سر ترس به اسلام وارد کرده و نه به بندگانش چنين اجازه اي داده است. 4. تکفير اجمالي و تفصيلي؛ همان طور که در مقدمه گفتيم هر کس خود را بر حق مي داند زيرا اگر باورهايش را حق و عدل نداند، بدان ها پايبند نخواهد ماند و طبيعي است که باورهاي ديگران را باطل و ظلم مي شمارد و ديگران را که به آن باورها پايبند مي باشند، کافر و بر باطل و ظالم مي بيند و کم هستند افرادي که پيامبروار و مطمئن از حقانيت راه خود، به مخالفان اعلام کنند:«إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ (سبأ/24)؛[ما يا شما کداميک در هدايتيم يا در ضلالت و گمراهي آشکار؟].ما گاهي در مقام تعريف کفر و معرفي کافر، به صورت اجمالي، و نامعين هستيم؛ در اين صورت شک نداريم که هر کس عالمانه و عامدانه حکمي از احکام قرآن يا پيامبر را نپذيرد، خواه آن حکم اعتقادي باشد يا عملي، اين فرد کافراست همچنان که مؤمن کسي است که به آنچه پيامبر از اصول و فروع آورده و ابلاغ کرده، ايمان آورده و پايبند باشد: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» (مائده/44). [و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند، آنان خود كافرانند.] اين تعريف، مورد قبول همه مسلمانان از شيعه و سني است و غير مسلمان هم، منکر آنچه را حق مي داند، کافر مي شمارند ولي در مقام تعيين، به راحتي نمي توان کسي را منکر حکم و حقيقتي از حقايق و احکام دين شمرد و به کافر بودن او حکم کرد و خون و مالش را مباح شمرد زيرا چه بسا حقانيت و وحيانيت و اسلاميت آن معرفت، يا حکم براي فرد ثابت نشده يا در فهم و اجتهادش به خطا رفته باشد. قرآن هم به اجمال، از کافر شدن افراد و گروه هايي از مسلمان ها خبر داده است و آنان را به عذاب آخرت تهديد کرده و وعيد داده است:« يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ» (توبه/74).[ به خدا سوگند مىخورند كه [سخن ناروا] نگفتهاند، در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيدهاند، و بر آنچه موفّق به انجام آن نشدند همّت گماشتند، و به عيبجويى برنخاستند مگر [بعد از] آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گردانيدند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است، و اگر روى برتابند، خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مىكند، و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.] «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ»(توبه/49)[ و از آنان كسى است كه مىگويد: «مرا [در ماندن] اجازه ده و به فتنهام مينداز.» هشدار، كه آنان خود به فتنه افتادهاند، و بىترديد جهنَّم بر كافران احاطه دارد.] « مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»(نحل/106).[ هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و [لى] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينهاش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود.]؛ ولي هيچ گاه در حکومت پيامبر، امام علي و امام حسن(عليهم السلام) گروه ها و افرادي از مخالفان که از لحاظ اعتقاد و عمل همراه نبودند، تکفير نشدند و مهدور الدم اعلام نگرديدند. نمونه اين حکم نکردن به کفر در باره اشخاص معين، موضع گيري امام علي در باره خوارج است. خوارج حکميت را کفر و شرک پنداشته و امام علي و يارانش و ديگر پذيرندگان حکميت را کافر و مشرک و مهدورالدم مي شمردند و تا وقتي تنها بر اين عقيده بودند اما دست به شمشير عليه مسلمانان نبرده و امنيت جامعه و مسلمانان را خدشه دار نکرده بودند، امام(ع) آنان را از حقوق مسلماني، منع نکرد و وقتي هم دست به شمشير بردند، بدون اين که آنان را کافر بشمرد، بعد از اتمام حجت و دعوت به تسليم در برابر قانون و گذاشتن سلاح بر زمين، اصرار کنندگان بر جنگ را از دم تيغ گذراند اما نسبت به بازماندگان آنان اعلام فرمود پس از من خوارج را نکشيد: «لَا تَقْتُلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»(نهج البلاغه، خطبه61)[بعد از من خوارج را نکشيد چرا که آن که در جستجوي حق است اما به خطا مي رود مانند کسي نيست که در پي باطل مي رود و آن را درمي يابد.] در دوران حضرت امير(ع) بسياري بودند که به بدعت هاي گذاشته شده در دين پايبند بودند مثلا نماز تراويح را به جماعت مي خواندند و با اين که امام آنان را نهي کرد، از اصرار بر جماعت تراويح دست نکشيدند، ولي امام آنان را تکفير نکرد وخونشان را مباح نشمرد.عالمان شيعه هم با توجه به همين بيان، در مقابله با بدعت ها، ضمن تقبيح بدعت ها و نهي از بدعت-گزاري و تکفير اجمالي بدعت گران، از تحريم افراد و اشخاص خودداري ورزيده و مسلمانان را هم در تکفير نکردن افراد بدعت گزار تاييد کرده اند.در روايات تصريح شده که خليفه دوم در جمع مسلمانان اعلام کرد که پيامبر دو متعه را اجازه داد که من از آنها نهي مي کنم. بعضي از عالمان اهل سنت گفته اند همين که هيچ کدام از اصحاب بر خليفه اعتراض و عمل او را تخطئه نکردند، معلوم مي شود آنها مي دانسته اند که پيامبر از متعه نهي کرده و اقدام عمر در راستاي نهي پيامبر بوده است و گرنه اگر پيامبر اجازه داده و عمر نهي مي کرد و صحابه سکوت مي کردند، لازمه اش بي تفاوتي صحابه به شکستن حرمت رسول خدا است و اين به معناي ارتداد و کفر آنها است.صاحب آلاء الرحمان بعد از نقل اين استدلال مي گويد: نمي توان سکوت آنها در مقابل تحريم عمر با علم به حليت آن از جانب پيامبر را از سر بي تفاوتي دانست و آنان را بدين جهت کافر شمرد، زيرا شايد آنان عمر را مجتهدي مي دانستند که در اجتهاد خطا کرده است(آلاء الرحمان، 2/86). شهيد مطهري هم مي نويسد: توجيه صحيح اين مطلب همان است كه علامه كاشف الغطاء بيان كردهاند. خليفه از آن جهت به خود حق داد اين موضوع را قدغن كند كه تصور مىكرد اين مسأله داخل در حوزه اختيارات ولىّ امر مسلمين است؛ هر حاكم و ولىّ امرى مىتواند از اختيارات خود به حسب مقتضاى عصر و زمان در اين گونه امور استفاده كند. به عبارت ديگر، نهى خليفه نهى سياسى بود نه نهى شرعى و قانونى. طبق آنچه از تاريخ استفاده مىشود، خليفه که در دوره زعامت، نگرانى خود را از پراكنده شدن صحابه در اقطار كشور تازه وسعت يافته اسلامى و اختلاط با ملل تازه مسلمان پنهان نمىكرد؛ تا زنده بود مانع پراكنده شدن آنها از مدينه بود؛ به طريق اولى از امتزاج خونى آنها با تازه مسلمانان قبل از آن كه تربيت اسلامى عميقاً در آنها اثر كند ناراضى بود و آن را خطرى براى نسل آينده به شمار مىآورد و بديهى است كه اين علت امر موقتى بيش نبود. و علت اينكه مسلمين آنوقت زير بار اين تحريم خليفه رفتند اين بود كه فرمان خليفه را به عنوان يك مصلحت سياسى و موقتى تلقى كردند نه به عنوان يك قانون دائم، و الّا ممكن نبود خليفه وقت بگويد پيغمبر چنان دستور داده است و من چنين دستور مىدهم و مردم هم سخن او را بپذيرند،(شهيد مطهري، مجموعه آثار، 19/81). خوشبختانه عالمان بسياري از اهل سنت هم به اين رويه پايبند بوده و هستند. محمد حسن شنقيطي براي حکم به تکفير فرد يا افراد معين شرايطي قائل است از جمله: الف؛ او بر اظهار کفر مجبور نباشد زيرا در صورت اکراه و زور، اين اظهار کفر ارزشي ندارد(مضمون آيه شريفه نحل،106)، اگر براي تکفير فرد يا افراد اين احتياط ها رعايت شود بساط بسياري از تکفيرهاي ظالمانه برچيده خواهد شد. 5. مهدور الدم نبودن کافر؛ هر کس به خدا، پيامبران خدا و احکام و معارف دين خدا اعتقاد نداشته يا منکر باشد، کافر است. اين کفر يا جاهلانه و در اثر نرسيدن بيان و معرفت است که نتيجه تقصير جاهل در کسب نکردن علم و معرفت و نتيجه تقصير عالماني است که به وظيفه بيان و تبليغ قيام نکرده و آب حيات دين را به لبان تفتيده تشنگان هدايت نرسانده اند يا کفر انکاري و عالمانه است و در هر حال، باعث مهدورالدم شدن نمي شود.تنها کافري مهدورالدم است که عليه دين خدا و متدينان به دين خدا، پرچم دشمني و ستيز برداشته و امنيت جامعه ديني را به خطر انداخته باشد و مؤمنان موظفند با چنين کافراني قتال کنند و آنان را سرکوب کرده، به تسليم وادارند.آياتي که در مورد قتال وارد شده همه فقط به قتال با متجاوزان ستم پيشه و دفاع از کيان دين و جامعه ديني و دينداران دعوت مي کند.مثلا در آيات 88-91 نساء سخن از مشرکاني است که ابتدا ايمان آوردند اما از هجرت روي برتافتند و حاضر نشدند به خاطر خدا و حفظ ايمان خود از خانه و کاشانه بگذرند و با مؤمنان به مدينه مهاجرت کنند بلکه به کفر سابق برگشتند و در زمره کافران ماندند. همين افراد در جنگ بدر عليه مسلمانان شرکت کردند و با توجه به اين که سابقا پذيرش اسلام را اعلام کرده بودند، بعضي از مومنان را جنگ با آنان سخت بود.خداوند در آيات مورد اشاره، مؤمنان را توبيخ مي کند که آنان به واسطه ظلم و ستم هايي که کرده اند، گمراه اند و شما نبايد در مورد کسي که خدا گمراهش کرده و به جرگه دشمنان خدا و رسول و مؤمنان پيوسته و همراه با آنان براي نابود کردن شما اقدام نموده، ترديد کنيد و اميد بي جا داشته و از نبرد با آنان شانه خالي کنيد. بعد يادآور مي شود:«وَدُّوا لَو تَکفرُونَ کَما کَفروُا فَتَکوُنونَ سواء(نساء/89)؛آنان دوست دارند شما هم به شرک سابق برگرديد و مانند آنان شويد».در ادامه، آيات مي فرمايد: آنان را به بريدن از مشرکان محارب و هجرت از دار حرب به دار ايمان (سرزمين مکه دار حرب و لانه جنگجويان عليه اسلام و سرزمين مدينه، کاشانه مؤمنان بود) دعوت کنيد، اگر اجابت کردند که هيچ؛ ولي اگر اجابت نکردند و در زمره مشرکان محارب ماندند، با آنان قطع رابطه دوستي کنيد و هر کجا آنان را که به نابودي شما کمر همت بسته اند، يافتيد، بکشيدشان؛ جز: اين آيه به صراحت اعلام مي کند که اين مشرکان هستند که وضعيت جنگ يا صلح را معين مي کنند. اگر آنان از دشمني و قتال دست بکشند و اعلام صلح نمايند و بر عهد و پيمان خود پايبند باشند، مؤمنان حق قتال با آنان را ندارند ولي اگر بر قتال و جنگ با مؤمنان ابتدا کنند و اصرار داشته باشند، خداوند به مؤمنان اجازه دفاع و جنگ و کشتار آنان را داده تا ريشه فتنه عليه جامعه اسلامي کنده شود. پس، ملاک جنگ با کافران و مهدور الدم بودن آنان، نه بي ايمانيشان بلکه عدم پايبندي آنان به پيمان است:«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ» (توبه/12) [پس با پيشوايان كفر بجنگيد، چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه [از پيمانشكنى] باز ايستند.]. در آيه ديگري محور بودن تصميم کافران ومشرکان در جنگ اين گونه بيان شده است:« وَ اِن جَنحوُا لِلسِلم فاجنَح لَها وَ تَوَکل عَليَ اللهِ(انفال/61) [و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى و بر خدا توكّل نما كه او شنواى داناست.] اگر به صلح متمايل شدند، تو هم با توکل بر خدا تمايل نشان بده و پيشنهاد صلح را بپذير». در آيات سوره توبه هم ملاک حلال بودن خون مشرکان را بيان مي کند و مي فرمايد: «کَيف وَ اِن يَظهَروا عَلَيکُم لا يَرقبوا في مُؤمِن الّا وَ لا ذِمَّه...و ان نَکثوُا ايمانَهُم مِن بَعدِ عهدِهِم وَ طَعَنوُا فِي دِيِنکُم فَقاتِلوُا أئِمةَ الکُفرِ إنَّهُم لا أيمانَ لَهُم لَعلَّهُم يَنتَهوُنَ ألا تُقاتِلُونَ قَوما نَکثوُا أيمانَهُم و هَمَّوا بِإخراجِ الرَّسولِ و هُم بَدءوکُم أوَّلَ مَرَّة،(توبه/8-10)؛[چگونه خون آنان حلال نباشد حال آن که آنان در باره مؤمنان هيچ حق خويشاوندي و پيماني را رعايت نمي کنند ... و اگر بعد از عهد، پيمان شکستند و دين شما را به طعنه و تمسخر گرفتند، پس آن پيشوايان کفر را بکشيد زيرا آنان را پيمان و عهد نيست شايد دست از پيمان شکني بردارند.چرا با قومي که پيمان شکستند و تصميم بر اخراج پيامبر از وطنش گرفتند وابتداي بر دشمني و جنگ با شما کردند، نمي جنگيد؟] کافر و مرتد شدن هم اگر در قلب فرد باشد و به عنوان مبارزه با دين و اقدامي جهت سست کردن اعتقاد متدينان نباشد، گر چه باعث حبط اعمال و جهنمي شدن فرد مي گردد ولي فرد را، مهدور الدم نمي سازد زيرا کفر و ارتداد او قلبي است و ما را به قلب افراد علم نيست و حق تجسس در امور فردي و تفتيش عقايد را نداريم و بايد ايمان سابق او را ثابت بشمريم و تا زماني که براي ما يقين به ارتداد حاصل نشده[که چنين يقيني به شدت کم ياب ونادر الحصول است] او را مؤمن بدانيم و بر فرض هم که براي ما يقين به ارتداد او حاصل شود، حق حکم عليه او را نداريم زيرا اين حکم بايد در محکمه و توسط حاکم شرع و بعد از قيام بينه صادر شود. آري وقتي فردي مرتد مي شود و ارتداد خود را فرياد زند واعلام کند و...، معلوم مي شود از اين فرياد و اعلام قصدي دارد که جز ضربه زدن به دين ومتدينان نيست و بعد ار حکم محکمه بايد کيفر اين جرم خود را ببيند. 6. منع قتال براي تحميل دين؛ با توجه به آيات قتال و جهاد معلوم شد ابتداي به قتال و توسل به زور براي تحميل دين جايز نمي باشد و قتال اسلام فقط جنبه دفاعي دارد حالا يا دفاع مسلمانان از خودشان و دفع هجوم کافران و مشرکان يا دفاع از ديگر مسلماناني که تحت ستم و ظلم مستکبران از اقامه مناسک و شعائر دين ممنوع شده اند يا دفع موانعي که مستکبران در مسير رسيدن آب حيات دين به مظلومان جاهل ايجاد کرده اند و هرجا در کلام فقيهان بحث جهاد ابتدايي است، با کمي دقت معلوم مي شود به يکي از موارد بالا بر مي گردد. بعضي از عالمان اسلام بر اثبات جهاد ابتدايي اصرار داشته و انکار آن را نتيجه هجوم فرهنگ غرب شمرده و نوشته اند: خوشبختانه علاوه بر اين که در آيات و روايات هيچ موردي يافت نمي شود که به مسلمانان اجازه دهد براي تحميل دين راهي غير از بيان و تبليغ برگزينند، سيره عملي رسول خدا، امير مؤمنان و امام حسن مجتبي(عليهم السلام) در دوران زمامداري، مؤيد اين معنا است و با ادعاهاي غير متکي به برهان نقلي و عقلي نمي توان مدعي شد اسلام جنگ ابتدايي براي تحميل دين و ريشه کردن کردن کفر و شرک را اجازه داده است و امام زمان(عج) بدان عمل خواهد کرد. قطعا امام زمان(عج) هم به حکم عقل و قرآن تحميل دين به زور را جايز ندانسته و بدان نيازي نمي بيند و به سيره و روش جدش با بيان و تبليغ، مردم را به حق جلب کرده و با شمشير، موانع ايمان عمومي را بر طرف خواهد نمود و ستيزه جويان را سرکوب خواهد کرد.در برخي روايات آمده است که سيره عملي امام زمان(عج) راه و روش پيامبران است؛ و با توجه به اين-که ما در روش انبيا الهي خشونت و جنگ ابتدايي براي موحد ساختن مردم زمان خويش را سراغ نداريم، بر اين اساس، امام زمان نيز به روش جهاد ابتدايي براي «حکومت واحد جهاني» تمسک نخواهد جست. 7. جهاد فرهنگي نه نظامي؛ ما موظف به جهاد با همه کافران آشکار و پنهان مي باشيم اما اين جهاد نه نظامي است و با کشتن آنها؛ بلکه جهاد علمي و فرهنگي و با بيان وروشنگري است:«فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيرا»ً(فرقان/52)؛ [پس، از كافران اطاعت مكن، و با [الهام گرفتن از] قرآن با آنان به جهادى بزرگ بپرداز.] «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ»(توبه/73؛ تحريم/9). بنابراين وظيفه اول و جهاد ابتدايي ما با کافران، مشرکان و منافقان، جهاد فرهنگي است و اگر گروهي از اين مشرکان و کافران و منافقان به ايجاد مانع يا خفه کردن مبلغان دين يا جلوگيري از روآوردن مردم به دعوت داعيان اقدام کردند، بايد با دست بردن به شمشير موانع را رفع کرده و از حق دفاع نمود. 8. امنيت مطلوب اول دين حق؛ اگر قرار باشد هر کس ديگري را کافر بداند، او را مهدور الدم دانسته و بکشد، ديگر هيچ امنيتي باقي نمي ماند زيرا در اين دنيا هر کس حداقل به ظاهر و در ادعا خود را حق و بر حق مي داند و ديگران را کافر مي شمارد. اين سخن فرعون خطاب به موسي است:« وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ»،(شعراء/19). [و [سرانجام] كار خود را كردى، و تو از ناسپاسانى.] وقتي فرعون خود را حق، بلکه برترين حق مي داند و موسي را ساحري مي داند که مي خواهد مردم را از راه برترشان منحرف کند و دينشان را تغيير داده و فساد ايجاد نمايد و او را مهدورالدم مي شمارد:«إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلى (طه/63)؛[ [فرعونيان] گفتند: «قطعاً اين دو تن ساحرند [و] مىخواهند شما را با سحر خود از سرزمينتان بيرون كنند، و آيين والاىِ شما را براندازند.] وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ (غافر/29)؛[وشما را جز به راه راست راهبر نيستم.] ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ »(غافر/26)[ و فرعون گفت: «مرا بگذاريد موسى را بكشم تا پروردگارش را بخواند. من مىترسم آيين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد كند.] طبيعي است که ديگران بخصوص پيامبران که مؤيَّد به وحي هستند در حق شمردن خود و باطل شمردن ديگران سزاوارترند. ولي اگر اين حق و مؤمن دانستن خود و کافر و باطل شمردن ديگران به ما اجازه دهد که کافران و مشرکان را مهدور الدم بدانيم، آنها هم که ما را به همين دليل، مهدور الدم مي دانند و ديگر فرصت و زمينه اي براي دعوت و بيان و تبليغ حاصل نمي شود و جامعه بشري جز قتل و سياه روزي نخواهد ديد؛ از اين رو، بر عکس کافران ظالم که خود را حق شمرده و ديگران را باطل و مهدور الدم، پيامبر به صراحت اعلام مي کنند که يکي از ما يا شما بر حق هستيم و ديگري بر باطل پس بيائيد بررسي کنيم که کدامينمان بر حق و کدامينمان بر باطليم تا اصحاب حق بر حق خويش پاي فشارند و اصحاب باطل از باطل دست بکشند: «إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ» (سبأ/24).و داعيان حق و واجدان برهان، محتاج ترين افراد به وجود صلح و امنيت براي بيان ادله خويش مي باشند. 9. برّ و احسان راه جذب کافران؛ ما به عنوان مؤمن بايد در روابط فردي خود با کساني که آنها را در اصول يا فروع دين کافر مي شناسيم، مرز قائل شويم و از دوستي صميمي و روابط صميمانه با آنها خودداري ورزيم:«لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ»(آل عمران/28)؛[ مؤمنان نبايد كافران را- به جاى مؤمنان- به دوستى بگيرند و هر كه چنين كند، در هيچ چيز [او را] از [دوستىِ] خدا [بهرهاى] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كنيد و خداوند، شما را از [عقوبت] خود مىترساند، و بازگشتِ [همه] به سوى خداست.] وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً (نساء/140)؛[ و البتّه [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ (مائده/54)؛[ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا گروهى [ديگر] را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نيز] او را دوست دارند. [اينان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمىترسند. اين فضل خداست. آن را به هر كه بخواهد مىدهد، و خدا گشايشگر داناست.] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (ممتحنه/13)؛[ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، مردمى را كه خدا بر آنان خشم رانده، به دوستى مگيريد. آنها واقعاً از آخرت سلب اميد كردهاند، همان گونه كه كافرانِ اهل گور قطع اميد نمودهاند.] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (توبه/23)؛[ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند [آنان را] به دوستى مگيريد، و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمكارانند.] البته در عين اين مرز قائل شدن بايد از روابط انساني و رعايت احسان و خير بدانها دريغ نورزيم :«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ» (ممتحنه/8)؛[ [امّا] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.] در اين آيه دو شرط براي جواز بلکه استحباب احسان به کافران و مشرکان بيان شده: يک اين که به جهت دينتان با شما در قتال و جنگ نباشند؛ دوم اين که شما را از ديار و مملکتتان اخراج نکرده باشند.بنا براين ما بايد با احسان و رفتار انساني با مشرکان و کافران غير محارب و غير ظالم، آنان را به دين خدا جذب کنيم و چهره رحماني دين را نشان دهيم. البته کافران و مشرکان در پنهان و آشکار و به صورت هاي مختلف براي مسلمانان منشأ آزار و اذيت هستند اگر چه علم جنگ و حرب برنيفراشته باشند و اگر مسلمانان هم بخواهند مقابله به مثل کنند يا با قهر وحشم با آنان مواجه شوند، جز جنگ و کشتار چاره اي نيست ولي خداوند که خواهان هدايت انسانها است و اين هدايت را در فضاي صلح و آرامش و گفتگو مي يابد، به پيامبر ومؤمنان دستور صبر و تحمل در برابر آزارهاي کافران و مشرکان و توکل بر خدا مي دهد:«وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكيلاً (احزاب/48)،[ و كافران و منافقان را فرمان مبَر، و از آزارشان بگذر و بر خدا اعتماد كن و كارسازى [چون] خدا كفايت مىكند.] ؛«وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» (ابراهيم/12)،[ و چرا بر خدا توكل نكنيم و حال آنكه ما را به راههايمان رهبرى كرده است؟ و البته ما بر آزارى كه به ما رسانديد شكيبايى خواهيم كرد، و توكل كنندگان بايد تنها بر خدا توكل كنند.] اگر مسلمانان جهان با توجه به مباني فوق با هم رفتار کنند و اهل مذاهب ، معتقدان به ديگر مذاهب را کافر مهدور الدم نشمارند بلکه براي آنان عذر بتراشند يا حداکثر آنان را کافراني بدانند که بايد با تبليغ و تبيين، به دين خدا جذب گردند و در روابط بين خودشان شمشير را کنار بگذارند، قطعا در جهان امروز قطب قدرتمندي خواهند گرديد ولي تا زماني که فِرَق مختلف مسلمان به تکفير هم بپردازند و خون همديگر را هدر بشمارند، نيروي آنها صرف دفع يکديگر خواهد شد و دشمنان هم خير خود را در دميدن به اين کوره اختلاف خواهند ديد.
|