|
امامان شيعه و روگرداني از تكفير/ علی آقا نوری
امامان شيعه و روگرداني از تكفير/علی آقا نوری(استاد دانشگاه اديان و مذاهب) تكفير هاي نابه جاي مسلمانان نسبت به يکديگر، يكي از روشنترين مصاديق وچه بسا ازبرجسته ترين عوامل چالش هاي فرقه اي بوده وحکايت آن همجنان باقيست. اين پديده که با عدم پذيرش اختلاف افكار و تعدد برداشتها و اجتهادهاي ضابطه مند بوده وهست ، عموماً برخواسته از تنگ نظري، بدبيني، مطلق انديشي و جهل به معتقدات و مباني انديشه ديگران بوده و بيشترين زيان را متوجه جامعه و فرهنگ اسلامي كرده است. بسياري از كشمكشهاي خونين فرقهاي، قتل و حبس انديشمندان و نيز نابودي آثار ارزشمند فكري، ناشي از چنين روش و منشي بوده و اكنون نيز به قوت خود باقي است. خوارج بر مبناي «تكفير» گرد هم آمدند و به عنوان فرقه اي رسمي آغاز به كار كردند، و اين روند هم چنان بين گروههاي سياسي، كلامي و فقهي، ادامه دارد. در تاريخ اسلام به نمونههاي بسياري از تكفير بر مي خوريم و دامنه آن، حتي به اختلافهاي فقهي كشيده شد كه بناي اصلي آن، بر پذيرش و قبول و حتي مأجور بودن است. امامان شيعه با گشودن باب اجتهاد و تأويل، جلوگيري از تنگ نظري و بدبيني نسبت به مخالفان، پرهيز دادن از خودخواهي و استبداد در رأي، و معامله مسلماني با مخالفان مذهبي، كوشيدند از رواج چنين پديدهاي جلوگيري كنند. تبيين برداشتي گسترده از اطلاقِ عنوانِ «مؤمن»، مصداق ايمان ديني، نجات بخشي آن، سختگيري در شرايط تكفير و جلوگيري از اتهام مخالفان مذهبي به كفر و بي ديني، از ظاهر و مفهوم بسياري از روايات به دست مي آيد. سيره و سخنان آنان حاكي از اين است كه اگرچه جايگاه همگان در ايمان، تقرب الهي و منزلت معنوي يکسان نيست، اما ايشان دايره عنوان مسلماني و ايمان نجات بخش را، از بسياري از مخالفان مذهبي و حتي برخي از اصحاب تندروِ خود، وسيعتر ميدانستند. اين در حالي است كه در عصر آنان، گاهي موضوعات و اختلافات حاشيه اي، چون پذيرش داوري ديگران و يا حدوث و قدم قرآن و چه بسا توجه به مباحث کلامي و برخي پرسش هاي اعتقادي، موجب اتهام به كفر ميشد. به عنوان نمونه، سرسختترين گروه ديني مخالف امام علي(ع)، خوارج بودند، اما بنا بر فرمايش امام باقر(ع): «آن حضرت هيچ گاه آنان را به كفر و شرك و نفاق متهم نكرد و سبب قتل آنها نيز، خروجشان بر حاكميت اسلامي بود، و نه كفرشان؛ چرا كه فرمود: «هم اخواننا بغوا علينا؛ آنان برادران ما هستند كه بر ما شوريده اند». اين در حالي است که آنان علي (ع) را که اسلام مجسم بود، تکفير کردند. آن حضرت بعد از جريان حکميت، در قنوت نماز خود، افرادي را نظير معاويه، عمرو عاص، ابو موسي اشعري و ابو اعور سلمي، نفرين کرد، اما به تکفير آنان نپرداخت و با آنها به عنوان کافر معامله نکرد. بنا بر گزارشي ديگر، هنگامي كه يكي از خوارج، آن حضرت را متهم به كفر كرد و اصحاب قصد تعرض به وي را كردند، فرمود: «به او كاري نداشته باشيد، چرا كه پاسخ سخن، سخن است، و يا گذشت و چشم پوشي از سخن وي». هم چنين از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اِذا قالَ المُؤمن لاخيِه: اُف، انقطع ما بينهما فاذا قال له انت كافر، كَفر احدُهما، و اذا اتَّهمه اِنماثَ الاسلام فيقَلبِه كما يماثُ المِلحُ في الماء؛ هنگامي كه مؤمن به برادرش بگويد: اُف، از هم بريده مي گردند و اگر بگويد كه تو كافري، يكي از آنان كافر مي گردد و چنان چه به او تهمت زده باشد، اسلام در قلبش آب مي شود، همانند نمک در آب». و نيز امام باقر(ع) فرمود: «ما شهد رجل علي رجل بِكفر قَطّ، الا باء به احدهما ان كان شهد علي كافر صدق و ان كان مؤمنا رجع الكفر عليه فاياكم و الطعن علي المؤمنين؛ هرگاه كسي ديگري را كافر برشمرد، بي گمان يكي از آن دو، سزاوار كفر است. اگر با كافري چنين گفته باشد، راست گفته است، اما اگر مؤمن باشد، كفر به خودش باز مي گردد. پس، از طعنه زدن به مؤمنان بر حذر باشيد». از نگاه آن حضرت، نه تنها تكفير مؤمنان، بلكه سبّ، لعن و هتك حرمت آنان نيز، همانند قتل آنان است؛ چنان كه صادق آل محمد(ص) نيز مي فرمايد: «ملعون ملعون من رمي مؤمناً بكفر و من رمي مؤمناً بكفر فهو كقتله؛ ملعون است و ملعون، آن كه به مؤمني نسبت كفر دهد. و هر كه مؤمني را به كفر متهم نمايد، چنان است كه وي را به قتل رسانده باشد». آن حضرت هم چنين فرمود: «من روي علي مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروته، ليسقط من أعين الناس، اخرجه الله من ولايته الي ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان؛ كسي كه به منظور عيب جويي و آبروريزي مؤمني، سخني بگويد تا او را از چشمان مردم بيندازد، خداوند وي را از ولايت خود به سوي ولايت شيطان بيرون ميراند و شيطان هم او را نميپذيرد». و نيز بنا بر سخن آن حضرت: «من اتهم اخاه في دينه فلا حرمة بينهما؛ هر كه به برادرش تهمت ديني بزند، حرمتي بين آن دو نخواهد ماند». آن حضرت هم چنين در پاسخ و ردّ نظريه شاگردش كه انسان ها را از جهت ديني، تنها به دو گروه كافر و مؤمن تقسيم نموده بود، با اشاره به گونههاي ديگري از مردم، نظير «مستضعفين فكري» و «اهل اعراف»، كه بر اساس آموزه قرآن، بين ايمان و كفرند، فرمود: «و الله ما هم بمؤمنين و لا كافرين؛ به خدا سوگند، آنان نه مؤمن اند و نه كافر». آن حضرت تنگ نظري و افراط زراره در تعميم كفر به تمامي جاهلان و منكران امامت را، ناشي از جواني، جهل و كينه وي نسبت به مخالفان دانسته است و يادآوري ميكند: «ان كبرت رجعت و تحلات عنك عقدك؛ اگر پا به سن بگذاري، از اين عقيده باز مي گردي و از اين قيد و بند رها مي شوي». در حديث ديگري به همين مضمون، امام (ع) مرز بنديهاي كاذبِ مذهبي و نگاه بدبينانه را كه در ميان مسلمانان رايج بود، مربوط به تفكر خوارج ميداند. موارد بيشتري از آن در مباحث بعدي گزارش خواهد شد. هرچند در روايات، برخي از انديشه هاي کلامي و تارکان فرايض مذهبي، «کفر» و «کافر» دانسته شده اند، اما بايد به اين نکته توجه شود که اين دو اصطلاح در کاربردهاي قرآني وروايي داراي معاني مختلفي هستند که چه بسا بي توجهي بدان، موجب داوري هاي متفاوت و متضادي شده و مي شود. برخي از روايات اهل بيت ما را به اين نکته رهنمون مي کند؛ به عنوان نمونه، امام صادق(ع) در حديثي ضمن استشهاد به آيات قرآني، واژه «کفر» را در قرآن داراي پنج وجه مي داند: 1. به معناي انکار و نفي وجود خدا (انکار جاهلانه و بدون تحقيق)؛ گرچه بر اساس برخي از احاديث، پاره اي از انحرافات کلامي و يا رفتارهاي غيرديني در مقوله کفر و کافري گنجانده شده است، اما آنچه افراد را سزاوار اين عنوان و بارشدن احکام شريعت مي سازد، انکار جحودانه و رد تعاليم صريح و روشن ديني است و نه صرف انحراف از حق؛ چنان كه فرموده اند: «کل شيء يجره الاقرار و التسليم فهو الايمان و کل شيء يجره الانکار و الجحود فهو الکفر؛ هر چيزي كه اقرار و تسليم را در پي داشته باشد، ايمان، و هر چيز كه انكار و جحود (نپذيرفتن حق پس از آشكار شدن آن) را در پي داشته باشد، كفر است». در حديثي ديگر، امام صادق (ع) معاني و حدود کفر را در باب معاصي الهي، به خوبي روشن کرده است و مي فرمايد: «کل معصية عصي الله بها بجهة الجَهد و الانکار و الاستخفاف و التهاون في کل ما دق و جل و فاعله کافر و معناه معني کفر، من اي ملة کان و من اي فرقة کان بعد ان تکون منه معصية بهذه الصفات؛ کفر به گناهان کوچک و بزرگي مي گويند که از سر انکار عامدانه و همراه با عناد و يا استخفاف و بي اعتنايي به دين انجام شود. مرتکب گناهي با اين ويژگي ها، از هر فرقه و ملتي که باشد، کافر است و حقيقت عمل او کفر مي باشد». و باز در حديث ديگري آمده است: خداوند واجباتي را براي بندگان مقرر کرده كه اگر کسي به آنها عمل نکند و انکارشان نمايد، کافر است. بنا بر اين، اهل بيت(ع) نه تنها انديشمندان وصاحبان افکارفرقه اي را به «کافر» و «مؤمن» تقسيم نکردند، بلکه با استناد به قرآن، گروهي را نه كافر و نه مؤمن مي دانستند. از همه اينها مهم تر، ديدگاه ويژة آنان در باره صاحبان هريک از فرقههاي مختلف اسلامي و مخالفانِ با نام و نشانِ مذهبي و و گسترش دايره مسلماني است كه در که دراينجابه فرازهايي از آن اشاره مي کنيم. نمونههايي از مثبت انديشي امامان در باره مخالفان مذهبي * عياشي در تفسير آيه 98 سوره نساء (إلّا المُستَضعَفينَ)، از امام صادق(ع) نقل ميكند كه فرمود: «لايستطيعون سبيل أهل الحق فيدخلون فيه و لايستطيعون حيلة أهل النصب فينصبون. قال: هولاء يدخلون الجنة بأعمال حسنة و باجتناب المحارم التي نهي اللّه عنها و لاينالون منازل الأبرار؛ آنان (مستضعفان) به راه حق پويان دست رسي ندارند كه بر آن شوند، و نيرنگ ناصبيان را نيز ندانند؛ از اين روي، به خاطر اعمال نيكشان و پرهيز از محارمي كه خداي از آنان باز داشته است، وارد بهشت مي گردند، اما به جايگاه ابرار نخواهند رسيد». در اين روايت، سخن نه در اصل نجات، بلكه در مراتب و مقامات بهشتي است كه شامل آنان نيز ميباشد. * امام باقر(ع) نيز در پاسخ ضريس كناسي، در باره سرنوشت مسلمانانِ بي ولايت ميفرمايد: «اگر اعمال صالح انجام داده باشند و نسبت به اهل بيت اظهار دشمني نكرده باشند، محاسبه آنها با خداست... . اين دسته، «موقوفون لامرالله» نام دارند؛ همانند مستضعفان، اطفال و... . اما اگر ناصبي باشند، در آتش جهنم خواهند بود». * شيخ طوسي (ره) روايت ميكند: جمعي از مفوّضه و مقصّره، كامل بن ابراهيم مدني را به خدمت امام حسن عسكري(ع) فرستادند. كامل ميگويد: با خودم گفتم كه از امام در باره بهشت نرفتنِ هر كس كه با من هم عقيده نيست، سؤال خواهم كرد. وقتي نزد حضرتش رسيدم، لباس سفيد ظريفي بر تنش ديدم و در دل گفتم كه چگونه وليّ خدا و حجت او، خود، لباس نرم و ملايم ميپوشد و به ما دستور ميدهد كه از پوشيدن چنين لباسهايي خودداري نماييم و به ديگران كمك كنيم؟! امام(ع) در حالي كه تبسمي بر لب داشت، فرمود: اي كامل! - و در اين هنگام، آستين خود را بالا زد و ديدم زير آن، لباس سياه خشني پوشيده است كه مماس با بدن شريفش است - اين براي خداست و آن براي شما. سلام كردم و كنار دري نشستم كه بر آن، پردهاي آويزان بود. ناگهان بادي وزيد، گوشه پرده را كنار زد و كودكي را ديدم بسان پاره ماه. حدود چهار ساله بود. كودك مرا كه ديد، فرمود: اي كامل بن ابراهيم! من به خود لرزيدم و به ذهنم رسيد كه بگويم: لبيك يا سيدي! سپس فرمود: نزد وليّ خدا و حجّت او و باب [علم] او آمدهاي تا از او سؤال بكني كه آيا غير از همكيشان تو، كسي وارد بهشت ميشود؟ گفتم: آري به خدا. ايشان (همان کودک) فرمود: اگر چنين باشد كه، بهشتيان بسيار اندك خواهند بود. به خدا قسم، كساني كه به آنها «حقّيه» گفته ميشود [نيز ] داخل بهشت خواهند شد. گفتم: آقاي من، آنان كيان اند؟ فرمود: كساني كه نه به حق او آگاه اند و نه به فضل او معترف... . * صدوق (ره) از امام صادق (ع) و آن حضرت از پدرش، از جدش، از اميرالمؤمنين(ع) نقل ميكند كه فرمود: «إنَ للجنة ثمانية أبواب: باب يدخل منه النبيون والصديقون و باب يدخل منه الشهداء والصالحون و خمسة أبواب يدخل منه شيعتنا و محبّونا،... و باب يدخل منه سائر المسلمين...؛ بهشت داراي هشت دَر است: يك در كه پيامبران و صديقان از آن وارد شوند، و يكي ديگر كه شهيدان و نيكوكاران از آن وارد شوند، و پنج درِ ديگر كه شيعيان و دوستداران ما از آن داخل گردند...، و دري كه ديگر مسلمانان از آن وارد شوند». * هم چنين زراره از آن حضرت(ع) پرسيد كه آيا آيه: «مَن جاءَ بِالحَسنةِ فَلُهُ عَشرُ اَمثالِها»، شامل كساني ميشود كه گرچه به امامت معرفتي ندارند، اما اهل قيام و صيام و پرهيزكاري هستند و ناصبي و عداوت پيشه هم نيستند؟ امام پاسخ ميدهد: خداوند آنها را (همانند ديگران)، با رحمت خويش وارد بهشت ميكند. علاوه بر اين، امامان در برخي از احاديث، گمراهي و ضلالت انسان را از دوزخي بودن او جدا ميدانند: * در كتاب سليم بن قيس نيز آمده است كه اشعث بن قيس به امير المؤمنين(ع) گفت: به خدا سوگند، اگر اين گونه باشد كه مي گويي، همه مسلمانان هلاك مي شوند، مگر تو و شيعيانت. امام فرمود: «فان الحق و الله معي يا بن قيس، كما أقول، و ماهلك الا الناصبين و المكابرين و الجاحدين و المعاندين فاما من تمسك بالتوحيد و الاقرار بمحمد و الاسلام و لم يخرج من الملة و لم يظاهر علينا الظلمة و لم ينصب لنا عداوة فان ذالك مسلم مستضعف يرجي له رحمةالله و يتخوّف عليه ذنوبه؛ به خدا سوگند كه حق با من است- اي پسر قيس!- آن چنان كه مي گويم. تنها ناصبيان و آنان كه بزرگ نمايي (و غلو) كنند و آنان كه پس از علم به حق، انكارش نمايند، و عداوت پيشگان هلاك گردند. هر آن كه به توحيد چنگ اندازد و اقرار به حقانيت محمد و اسلام نمايد و از ملت مسلمان خارج نگردد و عليه ما از ستمگران پشتيباني نكند و با ما دشمني نورزد، او مسلماني است مستضعف كه اميد است به رحمت خداوند بهره مند گردد و از گناهانش برهد». به هر حال، از روايات زيادي استفاده ميشود كه انكار و عدم معرفتي كه در آن، تعمد و جهود و بغض نسبت به اهل بيت نباشد، حساب ديگري دارد. * هاشم بن البريد، يكي از صحابه امام صادق(ع) مي گويد: من و محمد بن مسلم و ابو الخطاب، در يك جا گرد آمده بوديم. ابو الخطاب پرسيد: نظر شما در باره كسي كه امر امامت را نشناسد چيست؟ گفتم: به عقيده من، كافر است. ابوالخطاب گفت: تا حجّت بر او تمام نشده، كافر نيست؛ اگر حجّت تمام شد و نشناخت، آن گاه كافر است. محمد بن مسلم گفت: سبحان الله! اگر امام را نشناسد و جحود (انكار حق مسلّم) و انكار هم نداشته باشد، چگونه كافر شمرده ميشود؟! خير؛ غيرعارف اگر جاحد نباشد كافر نيست. به اين ترتيب، ما سه نفر، سه عقيده مخالف داشتيم، تا آن گاه كه موسم حج فرا رسيد. به حج رفتم و در مكه، به حضور امام صادق(ع) رسيدم. جريان آن مباحثه سه نفري را به عرض رساندم و نظر امام را خواستم. امام فرمود: هنگامي ميان شما قضاوت ميكنم و به اين سؤال پاسخ ميدهم كه آن دو نفر هم حضور داشته باشند. وعدهگاه من و شما سه نفر، همين امشب در مِنا، نزديك جَمَرة وسطا. وقتي شب فرا رسيد، هرسه رفتيم. امام در حالي كه بالشي را به سينه چسبانده بود، پرسيد: در باره خدمتكاران، زنان و افراد خانواده خودتان چه ميگوييد؟ آيا آنها به وحدانيّت خدا شهادت نميدهند؟ من گفتم: چرا. هاشم كه به قول مرحوم فيض، ميدانست قضاوت امام بر ضدّ عقيده او است، گفت: نه. امام فرمود: بسيار بد است براي شما كه چيزي را كه از ما نشنيدهايد، از پيش خود بگوييد. هاشم بعدها به ديگران چنين گفت: گمان بردم كه امام، نظر محمد بن مسلم را تأييد ميكند و ميخواهد ما را به سخن او بازگرداند. ختم كلام ختم کلام اين كه از ميان گروههاي مختلف بشري، افراد غافل و قاصر در امور مبدأ و معاد كه در صورت كشف حقيقت، عنادي با آن ندارند، اهل نجات هستند، و نيز معتقدان به اديان ديگر كه حتي در مراكز تمدن علمي و عملي بودهاند، اما از روي تقليد، دست از دين منسوخ نكشيده، از باب قطع به خلاف، اسلام نياوردهاند. حال كه چنين است، بايد نسبت به فرجام و عاقبت (و نه البته نيك اعتقاديِ) بيشتر پيروان فرق اسلامي نيز، داوري مثبتي داشته باشيم و نوع اختلاف برداشت آنان را، در تقابل با حق ارزيابي نكنيم: «وَ لَو شاءَ اللهُ لَجَعَلكُم اُمة واحِدة وَ لكن لِيَبلوَكُم في ما آتيكُم فَاستَبِقوُا الخَيراتِ الي اللهِ مَرجِعُكُم فَيُنبئُكم بِما كُنتُم فيه تَختَلِفُونَ؛ و اگر خدا مي خواست، همه شما را امتي واحد مي ساخت؛ ولي او مي خواهد شما را با آنچه به شما بخشيده است، بيازمايد. پس در نيكي ها از يكديگر پيشي جوييد. بازگشت همه شما به سوي خداست، آن گاه وي شما را از آنچه در آن اختلاف داشته ايد، با خبر خواهد نمود».
|