|
روش هاي مبارزه مسالمت آميز امام حسين( ع)
روش هاي مبارزه مسالمت آميز امام حسين( ع)/محمد طهماسبی (کارشناس ارشد در امور تربيتی) مقدمه شرايط تاريخي در «مجتمع اسلامي» زمان پيامبر( ص)، صف کفر و ايمان کاملاً متمايز بود. در يک سو مهاجرين و انصار( مسلمانان و مؤمنان) و در مقابل، مشرکين و کفار قرار داشتند و البته منافقيني که به سرعت چهره نموده و رسوا مي شدند. و به هرحال هيچ گاه پيامبر رحمت مجبور نشد با خود مسلمان ها درگير شود؛ اما پس از ايشان سه جبهه داخلي از مسلمانان در مقابل حضرت علي( ع) صف کشيدند و سر حلقه جريانات باطل تاريخ اسلام گشتند؛ و علي( ع) به دلايل عقلي و نقلي، محور و مدار حق بين مسلمان هاي طول تاريخ و عرض جغرافيا قرار گرفت، اولاً از نظر عقلي نسب هيچ فرقه مذهبي جز تشيع به صحابه بزرگوار پيامبر نمي رسد و هيچ يک از خلفاي نخستين قابل مقايسه با حضرت از حيث معنويت، عدالت و عقلانيت( ملاک مقايسه مذاهب) نيستند و ثانياً از نظر نقلي، گذشته از آيات تطهير، مودت، ولايت، اصطفاء، وراثه الکتاب، اهل الذکر، الراسخون في العلم و سوره هل اتي و...؛ اهل سنت و جماعت از قول پيامبر( ص) نقل کرده اند که:" من شهر علمم و علي در آن شهر است؛ هر که من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست؛ علي با حق است و حق با علي است؛ هر جا علي باشد، حق دور او مي گردد؛ نسبت علي به من نسبت هارون به موسي است؛ علي با قرآن و قرآن با علي است و هرگز اين دو از يکديگر جدا نمي شوند تا اينکه در حوض کوثر بر من وارد شوند"؛ اما با تأسف: جاي آن است که خون موج زند در دل لعل و مردم تعقل نکردند تا قرآن ناطق را بر قرآن بي روح بر فراز نيزه ها فراتر برند و کار به جايي رسيد که معاويه جرأت کرد و نوشت: «تو بغي بر خلفا کردي» و انتظار داشت حضرت از او عذرخواهي کند؛ و امام پاسخ داد: «اگر چنين هم باشد از معاويه نبايد عذرخواهي کرد، به علاوه او بغي نشده؛ اما به برخي از اعمال آنها انتقاد کرده و در اين باره از هيچ کس عذرخواهي نخواهد کرد.» و مردمي بي تعقل نخواستند علامت راهنماي جاده صلاح را بر تبليغات جاده اي و هوس انگيز امثال معاويه ترجيح دهند، يا دسته اي ديگر معتقد شدند حال که بي واسطه با باري تعالي راز و نياز مي کنيم، چرا حکم خداوند را بي واسطه و مستقيم دريافت و اجرا نکنيم؟!( لا حکم الا لله)؛ يا گروه ناکثين برخلاف آن همه سفارش پيامبر( ص) به امام( ع) گفتند: «ما اهليّت ترا براي خلافت بيش از خود نمي دانيم.» و با اينکه محققين شيعه و سني اتفاق نظر دارند به اينکه رسول خدا( ص) فرمود: «ائمه پس از من دوازده نفرند و همه آنها از قريش اند.»؛ اما متأسفانه براي بقيه ائمه(ع) نيز به طريق اولي محلي از اعراب قائل نشده و آنها را تنها گذاشتند. از جمله در زمان امام حسن( ع) نيز اسلام صداقت، پاکي و حافظ ارزش ها، گرفتار اسلام دروغ، دغل و حافظ نظام استبدادي گرديد و فرماندهان حضرت نيز سکه و سمت در حکومت معاويه و دنيا را بر آخرت ترجيح دادند تا چه رسد به مردمي که بنده دنيا خوانده شده اند: «به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست، مادامي كه زندگي آنان در پرتو دين و روبه راه است از آن حمايت ميكنند؛ ولي آن روز كه با حوادث سختي آزموده شوند، دين داران اندک اند.»؛ شرايط حتي از قبل بدتر هم شده بود، تا جايي که امام حسن مجتبي( ع) با معاويه نجنگيد و از در صلح درآمد و چرايي آن را در نامه به معاويه با صراحت بيان فرمود: «ما به سبب ترسي که از منافقان و احزاب داشتيم، تحمل کرديم و چيزي ابراز نکرديم؛ تا اينکه امروز گرفتار تو شده ايم، کسي که هيچ سابقه اي در دين ندارد و پدرش بدترين دشمن رسول خدا( ص) و کتاب او بوده است.»( جعفريان،1377:130 ) و البته خيانتي که مردم دنياطلب ظاهرالصلاح به سيدالشهدا( ع) کردند، به مراتب زيان بارتر از خيانت مردم سي الي چهل سال پيش از آن بود، زيرا به تدريج نسل انقلابي از صحنه خارج شده بود و فرصت طلباني چند به جاي انقلابيون جولان مي دادند. از خليفه اي چون يزيد نيز جز اعمال خشونت و خاموش کردن نور الهي انتظاري نبود؛ اما در اين ميان نقش علماي فاسد- که حضرت را فتنه گر خوانده و تنهايش گذاشتند- در بين اقشار مردم از همه پررنگ تر بود و متهم اصلي شکست سيدالشهدا(ع) و يارانش از نظر نظامي آنان به شمار مي روند. روش هاي تدريجي مبارزه با ستم مرحوم شيخ «محمدحسين كاشف الغطا» در كتاب «المثل العليا فى الاسلام » فرموده است: «وسايلى كه تاكنون براى اصلاح جامعه و محقق ساختن عدالت و از بين بردن ستم و مقاومت در برابر شر و فساد» به كار رفته، منحصر در سه نوع است: اول- دعوت و ارشاد؛ يعنى ايراد خطبهها و مواعظ و نوشتن مقالات و تأليفات و جرايد كه خود روش بسيار پسنديده و شريفي است و خداى تعالى به اين روش اشاره نموده و فرموده: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن». و نيز فرمود: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم» و اين طريقهاى است كه اسلام آن را در اول بعثت انتخاب نموده و به كار گرفته است. دوم- مقاومت مسالمتآميز و سلبى؛ نظير متحد شدن عليه فساد و دورى جستن از مفسدين و قطع روابط اقتصادى با آنان و همكارى نكردن با ستم كاران و شركت ننمودن در اعمال و حكومت آنان، طرفداران اين نظريه توسل به زور و انتخاب جنگ و قتال را جايز نمىدانند، قرآن كريم هم در برههاى از زمان اين طريقه را پيموده است، آيات «و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار» و« لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء»، به اين طريقه اشاره دارد كه البته در قرآن كريم از اين نوع آيات بسيار است و در ميان غيرمسلمانان كسانى كه معروف به طرفدارى از اين رويه شدهاند، يكى پيامبر هندى، يعنى بودا است و ديگر حضرت مسيح(ع) است و سوم اديب روسى يعنى تولستوى و همچنين زعيم و رهبر روحى هند، گاندى است. سوم- قيام مسلحانه و جنگ است كه اسلام اين روش را نيز پيشنهاد و در مواردى دستورش را صادر کرده است. بنابراين، اسلام هر سه روش را( هرکدام را در جاى خود و به موقع خودش) صحيح دانسته و به تدريج به كار بسته است، روش اول: «موعظه حسنه و دعوت سالم» است، اگر دشمن از اين راه تسليم نشد و دست از ستم كارى خود برنداشت و همچنان به فساد انگيزى و استبداد خود ادامه داد، طريقه دوم را به كار مىگيرد، يعنى: «قطع رابطه»، آن هم به دو روش، يا به طور: 1- «مسالمتآميز» و يا به نحو: 2- «قهر و همكارى نكردن با دشمن» و دشمن را به رفتار خود واگذار نمودن، اگر از اين راه به زانو درآمد و حاضر شد دست از ظلم و خيره سري خود بردارد كه هيچ و اگر حاضر نشد، نوبت به طريق سوم مىرسد كه عبارت است از «قيام مسلحانه»، چرا كه خداوند به هيچ وجه به ظلم ظالم رضايت نمىدهد و کساني كه در برابر ظلم او ساكت مىنشينند، شريك ظلم او هستند. لازم به ذکر است که روش هاي مزبور از حيث مسالمت تا قهرآميز بودن دسته بندي شده و در يک طيف قرار مي گيرند؛ ابتدا بايد از مرحله اول شروع کرد و بر آن اصرار نمود و اگر دشمن متوجه اين گونه لطف و مدارا نشد، مجوزي است که به مرحله بعدي مبارزه رفته و با اطمينان از پشتيباني حتمي خداي عزيز و حکيم به شرايط دشوارتر پا گذاشت؛ اما تدريجي بودن روش ها، منافاتي با برگشت پذيري آنها ندارد، بدين معني که در هر مرحله مي توان به مرحله قبل نيز برگشت و از آن روش نيز سود جست. به عنوان مثال چه بسا در همان مرحله قهرآميز مبارزه، لازم شود که مردم فريب خورده در صف دشمن را آگاه نموده و به جاي سخن گفتن از قهر انقلابي، به نرمي و لطف و مدارا روي آورد. روش هاي مبارزه امام حسين( ع) 1- دعوت و ارشاد؛ خداوند در قرآن مجيد دعوت به خير را- که همگان بدان رغبت دارند- بر امر به معروف و نهي از منکر مقدم مي دارد: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، امام حسين( ع) نيز درجاي جاي حركت اصلاحي خويش حجت را بر همگان تمام كرد و به دفاع عقلاني از مكتب پرداخت و با زباني نرم و ليِّن، وجدان و فطرت انسان ها را مخاطب ساخت و لغزش و خطاهاي دوست و دشمن را با بزرگواري ناديده انگاشت و با اين بزرگترين حماسه تاريخ، ارزش هاي عالي انساني را در تمام طول تاريخ و در تمام عرض جغرافيا ساري و جاري ساخت و در عمل نشان داد که حفظ ارزش ها ( و نه حفظ قدرت سياسي به هر قيمت) هدف اوست. همچنان که گفته اند: «خواست امامان معصوم( ع) فقط آن نبود که به حکومت برسند، بلکه داراي هدفي بزرگتر بودند که آن ساختن امت اسلام و آماده کردن آن براي بقا و گسترش اسلام بود.» (مدرسي،1369:80) حضرت با کمال تعجب در روز عاشورا از دعوت به خير دست نشُست و صرفاً از خشم انقلابي و خداي قاصم جبار سخن نگفت:«من پسر على هستم كه برگزيده خاندان هاشم است * هنگام به خود باليدن، مرا همين افتخار كافى است. نياى من پيامبر اكرم است كه بهترين خلق خداست * و ما چراغ خداييم كه در زمين مي درخشد و فاطمه، مادر من است كه از سلاله احمد است * و عموى من جعفر كه دارنده دو بال ناميده مي شود. كتاب خدا در ميان ما به حقّ نازل شد* و هدايت در ميان ماست و وحى از ما به نيكى ياد مي کند.ما امان خداييم براى همه خلايق* و اين را در ميان مردم، پنهان و پيدا مي گوييم.ماييم عهده داران حوض كوثر كه دوستان خود را سيراب مي کنيم* با جامى از رسول خدا و اين چيزى است كه هرگز انكار نمي شود. شيعه و طرفداران ما در ميان مردم بهترين طرفداران هستند * و بدخواه ما در روز رستاخيز زيان مي کند.» بلکه آن امام همام بيش و پيش از هر چيز در پي جهاد با نفس بودند که جهاد اکبر است و هرگز راضي نشدند خود و اصحاب گرانقدرشان داراي رذايل اخلاقي باشند: شيعيان و پيروان ما آن کسانى هستند که افکار و درون آنها از هرگونه حيله و نيرنگ و عوام فريبي سلامت و تهى باشد. و اين گونه مردماند که از خشونت و بي رحمي بري بوده و اهل گذشت و مروت با دوست و مداراي با دشمن خواهند بود: «چنانچه با گوش خود بشنوم که شخصى مرا دشنام مي دهد و سپس معذرت خواهي او را بفهمم، از او مي پذيرم و گذشت مي نمايم، چونکه پدرم اميرالمؤمنين علي( ع) از جدّم رسول خدا( صلى الله عليه وآله وسلم) روايت نمود: کسى که پوزش و عذرخواهى ديگران را نپذيرد، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد.» و اين گونه ياوران نادره در تاريخ اند که ظلم نسبت به مردم را برنمي تابند و فرمان يزدان را چو فرمان شاه نمي خوانند؛ زيرا سيدالشهدا( ع) براي همواره تاريخ بدان ها فرموده اند: «بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به کسى که ياورى غير از خداوند متعال نمي يابد.» و در اين مرحله است که نيروهاي انقلابي بايد بياموزند تا مسائل را اصلي – فرعي نموده و حساب دوست(بالقوه و بالفعل) را از دشمن(بالقوه و بالفعل) و افراد بي تفاوت(بالقوه و بالفعل) جدا کنند و به اندک اختلافي دست به تسويه حساب نزنند و قدرت ارتباطي خود را تضعيف نکنند. حضرت در اين زمينه فرموده اند: «چنانچه دو نفر با يکديگر نزاع و اختلاف نمايند و يکى از آن دو نفر، در صلح و آشتى پيشقدم شود، همان شخص سبقت گيرنده، جلوتر از ديگرى به بهشت وارد مي شود.» 1-2- مقاومت مسالمتآميز و سلبى امام حسين( ع) نيز همان روش و سيره برادر بزرگوارش را در مواجهه با معاويه ادامه داد. چه با مجاهدت هاي امام حسن(ع) حق و باطل براي مسلمانان شناخته بود و اصل اسلام در خطر جدي قرار نداشت و هنوز حفظ ارزش ها اوجب واجبات بود. در اين مرحله تنها دعوت به خير کارگر نبود و امر به معروف و نهي از منکر ضروري مي نمود؛ در اين مقام است که امام حسين( ع) مي فرمايند: «براى مؤمن شايسته نيست كه ببيند كسى خدا را معصيت مي کند و از آن جلوگيرى و نهى نكند و به نتيجه مطلوب نرساند: «بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خدا نافرمانى مي شود و چشم خود را فروبندد، مگر آنکه آن وضع را تغيير دهد.» نکته بسيار مهم در اين مرحله شناخت معروف و منکر است و حضرت در اين راستا برخلاف رهبران دنياجو خود را محور و ملاک حق و باطل نمي خواند، بلکه ملاک دوستي و دشمني را موافقت و مخالفت با رسول االله(ص) معرفي مي کند که تمامي مسلمين بر آن متفق القول اند. در اين زمينه مي فرمايند: «هر که ما را دوست بدارد و پيرو ما باشد، پس دوستى و محبتش به جهت جدّم رسول خدا( ص) است و هرکس با ما دشمن و کينه توز باشد، پس دشمنى و مخالفت او به جهت جدّم رسول خدا( صلى الله عليه وآله وسلم) خواهد بود.» و بنابراين تفسير معروف و منکر داراي ملاکي مشخص و مورد اتفاق گرديد و ديگر هيچ مسلماني نمي توانست در مقابل نص دست به اجتهاد بزند و مثلاً مسائل اجتماعي در اولويت اول براي پيامبر اعظم( ص) – مبارزه با گناهان کبيره مستکبران چون شرک، کفر، نفاق، ظلم، استبداد و ...- را به فراموشي سپرده و مسائل ظاهري و پيش پا افتاده فردي– مبارزه با گناهان صغيره فردي و ظواهر رهبران – را عمده نمايد و يا به نام دفاع از اسلام در پي سرنگوني نظام حاکم بوده تا خود به قدرت برسد. همچنين هيچ گروه و جرياني نمي تواند واسطه اعظم بين خدا و خلق را حذف کند و در مبارزه( چه در اختلاف بر سر تنزيل و چه در اختلاف بر سر تأويل قرآن) بي اذن پيامبر( ص) و رهنمودهاي جاودانه اش از خود اجتهاد کند و از دروازه مدينه علم وارد نشود که رسول خدا( ص) فرمودند: «من شهر علمم و علي درِ آن شهر است.» و اينک در عصر سيدالشهدا( ع) نيز دشمنان، همان دشمنان دين رسول الله اند و انگيزه دشمني آنها نيز دقيقاً انتقام از رسول الله و علي(ع) است. اين شعار يزيد ملعون پس از حادثه عاشوراست: «اي کاش پدرانم که در بدر به دست ياران پيامبر کشته شدند، شاهد بودند و ناله ها و جزع اينان را از شمشيرها مي شنيدند. پس شادباش مي گفتند و شاد و خوشحال مي شدند و مي گفتند اي يزيد دست مريزاد. اينقدر از بزرگان و سادات اين قوم کشتيم تا با کشته شدگانمان در بدر برابر شدند. بني هاشم با ملک و پادشاهي بازي کردند و الا نه خبري آمد و نه وحي الهي در کار بود. من از خندق نيستم، اگر کينه ام را از آن پيامبر اسلام نگيرم؛ ازآنچه که انجام داده بود.» يادآور مي شود که در اين مرحله شناخت معروف و منکر و رعايت اولويت آنها از هر چيز مهم تر است. 2-2- قهر و همكارى نكردن با دشمن خطر از آنجا آغاز شد كه معاويه به سال 59 هجري تصميم گرفت پسرش يزيد را به عنوان خليفه پس از خود تعيين كند و براي اطمينان از وقوع چنين امري بر آن شد كه در زمان حيات خود از مردم براي او بيعت بگيرد. معاويه خود نخستين كسي شد كه با پسرش يزيد دست بيعت داد.( مروج الذهب 36/3 و 37)، آنگاه يزيد با ارسال نامه اي به حاكم مدينه نوشت: مردم را فراخوان و از آنان بيعت گير و از بزرگان قريش آغاز كن و نخستين آنان حسين بن علي باشد.( تراثنا، ش 164/10)؛ چون حاكم مدينه از امام حسين( ع) بيعت خواست، حضرتش در پاسخ گفت: «ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم و يزيد فاسق ميگسار و آدمكش است و مثل من با مثل او بيعت نكند و در سخني ديگر فرمود: و اسلام را بايد وداع گفت، آنگاه كه اين امت به حاكمي چون يزيد مبتلا شود و...». حضرت در اين مرحله از مبارزه در آخرين ديدارش از مکه، از موقعيت کنگره حج استفاده نمود، شخصيت هاي علمي را که در آن سرزمين گرد آمده بودند، فراهم ساخت تا مسئوليت آنها را در دفاع و مبارزه با باطل گوشزد فرمايد، ابتدا وظيفه امر به معروف و نهي از منکر را متذکر شده و به قرآن احتجاج فرمود: «مردم از آن نکوهش ها که خداوند به منظور پند دوستانش از علماي يهود کرده؛ عبرت گيريد که مي فرمايد: چرا عالمان ربانى و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خواريشان بازنمي دارند؟ راستى که بد کاري مي کنند. و باز مي فرمايد:«از ميان فرزندان اسرائيل، آنان که کفر ورزيدند، به زبان داوود و عيسي بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند. اين[کيفر] از آن روي بود که عصيان ورزيده و[از فرمان خدا] تجاوز مي کردند.؛ بدين جهت خدا بر آنان خرده و خطا گرفت که از ستم گراني که در برابرشان بودند، اعمال ناروا و تبه کاري مي ديدند و منع نمي کردند؛ چون جيره-خوار و طمع کار بودند و از عواقب اعتراض ها بيم داشتند( هدايا و مزايا مي گرفتند و به اسم تقيه و حفظ جان و مصلحت، لب فرومي بستند)؛ با اينکه خداوند فرموده: "از مردم نترسيد، از من بترسيد." و فرموده:"مردان و زنان مؤمن دوست و ياور يکديگرند، به نيکي امر و از بدي جلوگيري مي کنند، نماز مي گذارند..."؛ خداوند نخست امر به معروف و نهي از منکر را به عنوان يک واجب ذکر کرده، چه او آگاه است که اگر اين وظيفه انجام گيرد و اجرا شود؛ وظايف ديگر همه چه سخت و چه آسان روبه راه گردد؛ زيرا امربه معروف به اسلام دعوت کند، حقوق ستم ديدگان را بازستاند، با ستمگر به مخالفت برخيزد، غنيمت ها و بيت المال را قسمت کند، زکات را از آنجا که بايد بگيرد و بدان جا که بايد صرف کند.» آنگاه امام(ع) به همين علماي رباني، معروفي را که فرو گذارده و منکري را که مرتکب مي شوند يادآور مي شود، اما با احترام و ذکر توانايي هاي آنها در شروع سخن: «شما کساني هستيد که به علم شهره ايد، نامتان به نيکي بر سر زبانها است، به نصيحت و خيرخواهي معروفيد، به خدا در نظر مردم مهابت داريد؛ اشراف از شما حساب مي برند، ضعيفان احترامتان مي کنند، کساني شما را بر خود ترجيح مي دهند که احساني به آنها نکرده ايد و حق نعمتي بر آنها نداريد. آنجا که حاجت ها برآورده نشود، شما وساطت مي کنيد و پذيرفته مي شود. در راه با هيبت سلاطين و عزت بزرگان حرکت مي کنيد؛ مگر اين همه احترام براي اين نيست که انتظار دارند شما وظيفه الهي را انجام دهيد و حقوق الهي را به پا داريد؟ پس چرا در بيشتر وظايف کوتاهي مي کنيد، حق امامان را سبک مي شماريد، حق طبقه زيردست و ضعيف را پاي مال مي نماييد؛ ولي حقوق خود را -که به خيال خودتان داريد- مطالبه مي کنيد؟» سپس حضرت ملاک هاي قرآني عالم عامل را برمي شمرد تا آنها را به خود آرد: «شما که نه مالي در راه خدا داده ايد، نه جاني در راه جان آفرين نثار کرده ايد، نه با قوم و قبيله اي براي خدا درافتاده ايد؛ چگونه آرزوي بهشت و همنشيني پيامبران و امان از عذاب داريد؟» و پس از نهي آنها از تکيه بر آرزو به جاي عمل، خلاف هاي غيرقابل انکار قدرتمندان را براي آنها برمي شمرد: «مي بينيد که عهد و پيمان هاي الهي( به دست قدرتمندان) شکسته شده و هيچ باک نداريد، اما اگر ميثاق پدرانتان را زير پا نهند هراسان مى شويد؛ تعهدها و قراردادهاي پيامبر نقض شده؛ کوران، لال ها و زمين گيران در شهرها نه سرپرستي دارند نه پناهي؛ نه به آنها که کاري مي کنند، توجهي داريد. با بند و بست و سازشکاري با ستمکاران خود را آلوده کرده ايد. همه اين رفتارها همان منکراتي است که خدا دستور داده از آنها جلوگيري کنيد، ولي شما غافليد، مصيبت شما از همه مردم بيشتر است؛ زيرا بر مسند علم تکيه زده ايد و اي کاش حس و حرکتي داشتيد. اين مصيبت ها بدان جهت است که جريان کارها و احکام بايد به دست دانشمندان خداشناس باشد که بر حلال و حرام خدا امين اند، اما اين مقام را از دست شما ربوده اند.» آنگاه حضرت براي آنکه راه هرگونه توجيه را ببندد، راز اين بي عملي علما را برملا مي کند: «اين عقب نشيني هيچ موجب و باعثي ندارد، جز تفرقه و کناره گيري شما از حق و اختلاف کلمه در سنت پيامبر( ص) با وجود دليل هاي آشکار و واضح. اگر شما مردمي بوديد که در برابر اذيت و آزار مقاومت داشتيد و در راه خدا از مال دريغ نمي کرديد، کارهاي خدا به دست شما بود و منشأ و مرجع هر کار شما بوديد؛ اما افسوس که ستمگران را بر مقام خود مسلط کرده و امور الهي را به دست آنها سپرده ايد تا بر اساس شبهه کار کرده و در طريق شهوت راني گام نهند. آنچه جباران را بر مقام شما مسلط ساخته اين است که شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگي ناپايدار دلخوش هستيد.» و چقدر زيبا حضرت عامل و باعث انحرافات اجتماعي را نه مردم بي دفاع که علماي آنها معرفي مي کند: «خلق ضعيف را تسليم آنها کرده ايد، جمعي برده وار بي اراده و مقهورند و گروهي گرسنه و مغلوب. ستمگران به دلخواه در امور مملکت تصرف مي کنند، با هوسراني رسوايي ها به بارآورند، سيرت اشرار پيش گيرند و بر خداي جبار دليري کنند.» و در اثر اين کوتاهي علما، نقش تبليغات يکسويه دشمن را گوشزد مي فرمايد: «در هر شهر گوينده اي بر فراز منبر دارند. همه مملکت را قبضه کرده اند، دستشان همه جا باز است؛ مردم چون برده در برابرشان نيروي دفاع ندارند. اين بيدادگران برخي جبار و سرکش اند و برخي با کمال سخت گيري همه قدرتشان را به رخ ناتوانان مي کشند و فرمانروا به مبدأ و معاد ايمان ندارد.» و بعد پرده ريا از چهره ستمگران برمي کشد و ويژگي ناهمخوان آنها را با دينداري هويدا ساخته تا با تکيه بر ظواهر اسلام بر مردم حکم نرانند: «شگفتا و چگونه در شگفت نباشم که سرزمين اسلام قبضه کساني است که يا خائن و ستمکارند، يا باج گير و نابکار و يا حکمراني بي رحم و بي انصاف. ميان ما و شما در آنچه کشمکش داريم، داور خداست و قاضي اختلافات مان هم اوست.» و در پايان براي رفع هرگونه شبهه نسبت به قدرت طلبي، هدف اصلاحي خود را برمي شمرد: «خداوندا! تو آگاهي که آنچه به دست ما صورت گرفت، نه به طمع جاه و قدرت بود، نه در طلب ثروت و مال. ما خواستيم نشانه هاي دينت را ارائه دهيم و در شهرهاي تو دست به اصلاح بزنيم. باشد که بندگان مظلوم تو روي آسايش و امنيت ببينند و آسوده خاطر به طاعت تو برخيزند. ما ميخواهيم واجبات تو و سنت هاي پيامبر( ص) و احکام ترا اجرا کنيم.» و انتظار خود از علماي ساکت را گوشزد مي فرمايد: «شما بايد به کمک ما برخيزيد، در حق ما انصاف دهيد که ستمگران بر شما مسلط شده اند و در خاموش کردن نور پيامبرتان( ص) کوشيده اند. خدا ما را بس است، توکل ما بر اوست، به درگاهش بازگشته و بازگشت همه به سوي اوست.» ملاحظه مي شود که در اين مرحله، منکري بالاتر از خيانت و ستم بر مردم و باج گيري از آنها و حکومت بي رحم و بي انصاف نيست و به جاي نهي مردم ضعيف از منکرات دست چندم، ابتدا بايد علما را از تنها گذاردن مردم و هزينه ندادن براي مبارزه نهي کرد. 2- مبارزه مسلحانه امام حسين( ع) تا جايي که يزيد جسارت نکرد و از حضرت بيعت نخواست، حتي در مرحله تحميلي مبارزه قهرآميز حاضر نشد به مبارزه مسلحانه بپردازد و اين را در خطبه خود خطاب به كسانى كه براى محاصره او به كربلا آمده بودند، فرمود: «امّا بعد، اى مردم! اگر شما تقوا در پيش گيريد و حقّ را براى اهلش شناسيد، خدا از شما خشنودتر خواهد گشت و ما خاندان محمد به داشتن ولايت اين امر بر شما شايسته تر هستيم از اين مدّعيانى كه از آن بي بهره اند و در ميان شما به ظلم و تجاوز مي گردند و اگر ما را خوش نمي داريد و اين حقّ را براى ما نمي شناسيد، كه در اين صورت اين نظر شما جز آن چيزى است كه نامه هاي شما به من مي گويد و پيک هاي شما به من گفته اند، پس من از نزد شما برمي گردم.» اما آنگاه که مردم در اين حادثه سخت از آزمايش سرافکنده بيرون آمده و حضرت را در کربلا تنها گذاردند؛ يزيد و مشاورانش پيروزي نظامي خود را مسجل مي ديدند و جز به خونريزي قانع نشده و جنگ و روياروي با حضرت و زن و بچه و ياران اندکش را غنيمت شمردند. در اين مقام است که روح حماسي سيدالشهدا(ع) به خلجان آمده و شعار آزادگان همواره تاريخ در همه نهضت ها و انقلاب ها را سر داده و روز عاشورا فرمودند: «مـرگ با عزت از زندگى ذليـلانه بـرتر اسـت. مرگ برتر از همراه شدن با عار و خوارى است و خوارى از ورود در آتش برتر است.» و با عمل خود و اين سخنان جاودانه به دشمنانش نشان داد که نه دين دارند و نه حر و آزاد هستند: «واى بـر شـما اى پيـروان آل سـفيان، اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي ترسيد، پس حداقل در دنياى خودتان آزادمرد باشيد.» و از اين رو ديگر زندگي با آنها را جز ننگي براي خود ندانست و به هر قيمتي به جنگ و عدم سازش با آنها رضايت داد و فرمود: «به درستى که من از مرگ نمي هراسم و آن را جز سعادت نمي بينم و زندگى با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مي شناسم.»؛ اما در روز عاشورا نيز هرگز از جاده صلاح و سداد بيرون نرفته، آرامش خود را از کف نداده و با تسلط بر اعصاب خود به جاي کينه جويي و انتقام کشي مردم جاهل را به خير دعوت کردند تا شايد حتي يک نفر از هلاکت در دنيا و آخرت رهايي يابد. اصالت نداشتن جنگ و خشونت از آنچه که گذشت و آنچه خواهد آمد به خوبي مشخص مي شود که عليرغم تبليغات طرفداران خشونت و درگيري، حضرت به جنگ اصالت نداده و از شر و طعم نفرت انگيزش مي گويد و البته هم زمان فرمان مي دهد که جنگ آمادگي مي خواهد و نبايد از شر دشمن غافل بود: «بدانيد كه جنگ، شرّش شتابنده است و طعمش زشت و نفرت انگيز؛ پس هر كس كه خود را براى آن آماده كند و ساز و برگش را فراهم آورد و پيش از فرارسيدن هنگامه جنگ، پيكر خود را از زخم هاي آن دردمند نكند جنگ را برده است؛ اما آنکه پيش از رسيدن فرصت و زمان جنگ و آگاه شدن از توانايى جنگى خود به آن مبادرت ورزد، مستحق آن است كه سپاهيان خود را سودى نرساند و خويشتن را نيز به نابودى اندازد.» و نبايد در حال اضطرار از جنگ رويگردان شد، چنانکه در روز عاشورا به دشمني که از او بيعت مي خواست تا مردم را بفريبد فرمودند: به خدا سوگند، نه دست ذلت و خوارى به شما ميدهم و نه چونان بردگان مي گريزم.و حضرت دليل ناگزير شدن کارزار عاشورا را هم چنين مي فرمايند:«هان! اين حرامزاده پسر حرامزاده مرا ميان دو چيز مخيّر كرده است، ميان شمشير و تن دادن به خوارى و هيهات كه ما تن به ذلت و خوارى دهيم. خدا و رسول او و مؤمنان و دامن هاي پاك و مطهّرى- كه ما در آن پرورش يافته ايم- و دل هاي غيرتمند و جان هاي بزرگ منش، اين را از ما نمي پذيرند كه فرمانبري از فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح دهيم.» اما با اين همه هيچ حرص و ولعي براي شروع جنگ نداشته، بلکه بيش از آن به معنويت خود و اصحاب خود و نجات مردم بي خرد در جناح مقابل مي انديشد و شب عاشورا- كه لشكر عمر سعد خواست حمله را آغاز كند- به برادرش بوفضائل(ع) فرمود: «به طرف آنها برو، اگر توانستى آن را تا فردا تأخير بينداز و حمله آنها را امشب از ما دفع كن تا اينکه امشب براى پروردگارمان نماز بخوانيم و دعا كنيم و استغفار كنيم، زيرا خـدا مي داند كه نماز براى او و تـلاوت قرآن و دعاى زياد و استغفار را دوست دارم.» جنگ طلبان دنيا بدانند سيدالشهدا( ع) اگرچه به غيرت ورزي و نهراسيدن از دشمن امر مي کند، به همان اندازه از قساوت نسبت به مردم ضعيف نهي مى فرمايد: «بدترين خصلت پادشاهان عبارت است از ترس در مقابل دشمنان، قساوت در مورد ضعيفان و بخل ورزيدن هنگام بخشش.» و اين ملاک سنجش دينداري رهبران نهضت و انقلاب هاي اسلامي است که در مقابل دشمن چه احساسي دارند و در مقابل مردم خود چه خلق و خويي از خود بروز مي دهند؟ اگر خشم و غضب و غيرت ورزي خوب است، بيش و پيش از همه به کار مبارزه با دشمن و نهراسيدن از او مي آيد و نبايد هرگز اين نيروي دفع ضرر، به قساوت قلب تبديل شده و در جهت تعدي به حقوق مردم ضعيف خود به کار گرفته شود. مسعودي درباره رفتار يزيد با رعيت مي گويد: «فرعون در كار رعيت از او عادل تر و در كار خاصه و عامه مردم خويش منصف تر بود!»( مروج الذهب، 77/3 و 78). بنابراين آنها که در سرتاسر تاريخ تشيع و در عرض جغرافياي کنوني خود را ابن الحيدر مي خوانند و گاه شليک خشم و خشونت خود را متوجه مردم بي دفاع مي کنند و به جاي ايجاد رعب و وحشت در دل مستکبران، ترس در دل مردمان خود مي نشانند، بدانند که امام حسين( ع) اسوه شجاعت( نترسيدن در عين خردمندي) بوده و از کشته شدن با عزت به دست دشمن نمي هراسيد: «جايگاه من جايگاه كسى كه از مرگ بترسد نيست. مرگ در راه عزت و احياى حقّ چقدر پيش من آسان است، مرگ در راه عزت چيزى جز حيات جاودانه نيست و زندگى با ذلت جز مرگ و نيستى -كه هيچ حياتى همراه ندارد- نيست، آيا مرا با مرگ مي ترسانيد. آيا بيش از كشتن من مى توانيد؟ آفرين به مرگ در راه خدا، ولى شما نمي توانيد شكوه مرا نابود كرده و عزّت و شرافتم را از بين ببريد.» صف سالار شهيدان از صف افراد متهور و بي باک( اما بي خرد) که هرگونه خشونت رواني و فيزيکي( بي ادبي و دروغ و مکر و فريب و تهمت و افترا و ظلم بر خود و زن و فرزند افراد مبارز و...) را براي رسيدن به قدرت و يا ماندگاري در آن مجاز مي دانند، جداست. روش مکتبي حسين بن علي( ع) بايد به تربيت آزادگان بريئ از هرگونه رنگ تعلق بينجامد، کساني که اولويت اول مبارزه را فراموش نکنند و به ظواهر دنيا مشغول نگردند. چنين اسلامي ادامه دين حنيف ابراهيم(ع) بوده و هر موحد صاحب کتابي چون بولس سلامه مسيحي نيز بدان اقتدا نموده و خواهد سرود: «هرگاه از امام حسين( ع) به عنوان شهيد ياد شود، روزگار آزادمرداني را مي پرورد كه ندا در ميدهند: دولت ستم نبايد باشد»؛ و ما اين شعار شعورآفرين را از قول امام حسين( ع) سر داده ايم كه: «هر مستبد ستمگر يا بايد بميرد و يا از صحنه تاريخ محو شود.»؛ اما نه به هر قيمتي، بلکه با اصالت دادن به صلح و مبارزات مسالمت آميز و البته هم زمان، داشتن آمادگي جهت دادن هرگونه هزينه اضطراري در مقابل جنگ طلبان و تلاش جهت رسيدن به جهاني بدون استبداد و خشونت. -------------------------------------
|