|
كرامت انسان در قرآن؛ در گفتگو با مرحوم آيت الله معرفت (قدس سره)
با تشكر از اين كه در اين گفت وكو شركت كرديد و وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد، لطفا به عنوان اولين سئوال بفرماييد مفهوم كرامت انسان از منظر قرآن چيست؟ آيا از نظر اسلام ذات انسان بدون توجه به ويژگي ها و صفاتش كرامت دارد يا آن به همراه برخي شرايط و قيدها داراي كرامت است؟ بسم الله الرحمن الرحيم. براي شناخت انسان و آگاهي از اين كه آدمي چه نوع موجودي است و در نظام آفرينش چه جايگاهي دارد، هيچ مرجعي بهتر از قرآن كريم نيست. هيچ يك از كتاب هايي كه درباره فلسفه خلقت به رشته تحرير درآمده، به شايستگي قرآن، انسان را معرفي نكرده است. در اين كتاب آسماني، انسان به عنوان الگو و هدف كلي آفرينش معرفي شده است. به عبارت ديگر، اگر از مادر خصوص هدف آفرينش بپرسند، مي گوييم، انسان، هدف آفرينش و مقصود از خلقت تمامي موجودات، انسان است، حال اگر سئوال شود: "هدف از آفرينش انسان چيست؟". در پاسخ مي گوييم، مقصود از خلقت انسان، خدا است . آن گاه كه خداوند خواست با تمام صفات جمال و كمال خويش جلوه كند، انسان را آفريد: يعني انسان بما هو انسان، تجلي گاه تمام صفات جمالي و جلالي خدا است . وقتي حق تعالي خواست كه انسان را بيافريند، ملائكه را از كار خويش آگاه نمود و اين خود ادبي است كه بزرگان نسبت به افراد پيرامون خويشتن دارند. از اين رو، خداوند خطاب به ملائكه فرمود: (اني جاعل في الارض خليفه) احزاب (33 .72 :(خليفه يعني موجودي كه آينه تمام نماي حق تعالي است و خداوند به تمامه در آن جلوه كرده است ; اما بزرگ ترين و يژگي انسان، قدرت او بر ابتكار و نو آوري است، اين ويژگي، به انسان اختصاص دارد و ساير موجودات چنين قدرتي ندارند، از آنجا كه آدمي صاحب عقل و انديشه است، مي تواند به ابداع و خلاقيت دست زند; چرا كه نوآوري معلول فكر و خرد انسان است و آدمي چون مي انديشد، اين توانايي را دارد كه در مسير نبوغ و خلاقيت گام بردارد . موجودات ديگر، از ملائكه گرفته تا حيوانات و جمادات، اگر چه آفريده خداوند مي باشند و دستاورد حضرت رب اند و از عظمت وجودي برخوردارند، اما هيچ يك از آن ها تاكنون نتوانسته اند در روند حيات خود تغيير و تحولي را بوجود آورند; زيرا قدرت بر ابداع ندارند . بهترين تعريفي كه خداوند از انسان ارايه كرده، خليفه بودن او است. خليفه يعني اين كه شما تمامي صفات جلال و جمال و كمال خداوند را كه در راس آن ها قدرت ابداع است، مي توانيد در وجود انسان بيابيد . بنابراين، در ميان تمام موجودات فقط انسان است كه قدرت بر خلاقيت و تحول دارد و مي تواند كار خدايي كند، چنين قدرتي كه ثمره فكر و عقل آدمي است، همان وديعه الهي است كه قرآن بيان فرموده است ; (انا عرضنا امانه` علي السموات والارض والجبال فأبين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان...) احزاب (33 72 :(خداوند مي فرمايد; وقتي ميان موجودات مقايسه كرديم كه كدام يك شايستگي تحمل اين امانت بزرگ را دارند، ديديم كه فقط انسان، صلاحيت و قابليت حمل اين وديعه را دارا است و كسي جز انسان قدرت ابتكار و خلاقيت را ندارد. فراز (علّم الادم الاسماء كلها) بقر(2 .231 :(نيز گوياي همين معنا است. مراد از "علّم" در اين جا تعليم و ياد دادن نيست ; بلكه منظور جعل در نهاد انسان است; يعني خداوند در فطرت و ذات آدمي اين ويژگي را قرار داده كه به تمام نيروهايي كه در جهان طبيعت است، دست يابد. پس "اسماء" به معناي نام ها نيست ; بلكه به اين مفهوم است كه انسان مي تواند در درون طبيعت بينديشد و مثلا نيروي جاذبه را كشف كند و به آثار و خواص آن پي برد. قرآن كريم در فرازي ديگر فرموده: (وسخر لكم مافي السموات ومافي الارض جميعا) جاثيه(45 .313 :(واژه "جميعا" بر اين نكته تأكيد ميورزد كه تمامي نيروهايي كه در طبيعت وجود دارد، در اختيار انسان است و آدمي به گونه اي آفريده شده كه مي تواند تمام اين نيروها را تحت سلطه خويش در آورد و از آن ها بهره مند شود . از اين رو، بهترين تعريفي كه خداوند از انسان ارائه كرده، خليفه بودن او است. خليفه، يعني اين كه شما تمامي صفات جلال و جمال و كمال خداوند را كه در راس آن ها قدرت ابداع است، مي توانيد در وجود انسان بياييد ; (لقد كرمنا بني آدم...)اسراء(17 .470 :(يعني ما يك موجودي را آفريده ايم كه كرامت ذاتي دارد و از ديگر موجودات خواستند بر آدم مباهات كنند، چون قدرت و عظمت او را ديدند، سر تعظيم فرود آوردند، و از توانمندي او در كشف حقايق طبيعت و فهم خواص و فوايد اشيا در شگفت شدند. بنابر اين، انساني را كه قرآن معرفي نموده، انساني است بسيار عظيم; كه بالاترين آفريده ها است و اساسا هدف و مقصود نظام آفرينش بوده و آدمي خود نيز جلوه كامل حق تعالي است همه اين ها دليل برتري و عظمت انسان بر ساير موجودات مي باشد . مطلب ديگر اين كه موضوع كرامت، حتي در فقه هم مطرح است و فقها بسياري از مسائل را با توجه به كرامت انساني تبيين مي كنند; مثلا در خصوص كسي كه نيمه مرده و به اصطلاح در حال كما است و پزشكان هم از او قطع اميد كرده اند، مي گويند كه كرامت انسان اقتضا مي كند كه او را نكشند ; زيرا آدمي تا زماني كه نفس مي كشد، كرامتش بايد حفظ شود. و يا فرزندي كه در شكم مادر است و بيماري بدون علاج همچون فلجي دارد، اگر زنده به دنيا بيايد، مشكلاتي را براي خودش و ديگران دارد. با اين حال، كرامت انسان اجازه نمي دهد كه او را نيز بكشند و ما حق نداريم كه حتي هستي همين موجود ناقص الخلقه را از او بگيريم ; چون خداوند براساس حكمت چنين آفرينشي را به او عطا كرده است . از اين رو، ميان انسان و حيوان فرق است ; زيرا اگر يك گوسفند صدمه ديد، مي توانيم آن را ذبح كنيم ; ولي چنانچه يك انسان از نظر خلقت مشكل داشت، نمي توانيم او را بكشيم، دليل فقها در اين گونه موارد، كرامت انسان است. البته موضوع كرامت انساني در همه زمينه ها مطرح است و حتي در محيطهايي كه معتقد به دين هم نيستند، قابل استناد مي باشد . كرامت در فقه به عنوان يك اصل مطرح نشده است. اگر چه در قرآن كريم به كرامت تكويني و ذاتي انسان و خليفه بودن او اشاره شده، اما هيچ يك از فقها در فتاواي خود به اين نوع كرامت استناد نمي كنند; بلكه در خصوص نوعي كرامت اعتباري بحث مي نمايند كه داراي مراتب است; مثلا انسان مؤمن از بالاترين مرتبه كرامت برخوردار است و غير مؤمن، كرامت پايين تري دارد، به همين جهت، در فقه غيبت مشرك يا كافر جايز شمرده شده است. همچنين در مباحث ديگر مانند ديات و قصاص به نظر مي رسد كه فتاواي فقها مبتني بر كرامت ذاتي نيست و صرفا با ارائه برخي موارد جديد نمي توان گفت كه در فقه به بحث كرامت توجه شده است . فقها بسياري از مسايل را باتوجه به كرامت انساني تبيين مي كنند; مثلا در خصوص كسي كه نيمه مرده و به اصطلاح در حال كما است و دكترها هم از او قطع اميد كرده اند، مي گويند كه كرامت انسان اقتضا مي كند كه او را نكشند ; به نظر بنده اصلا اين طور نيست و امروزه محققان هيچ كدام از اين مواردي را كه شما بيان كرديد، قبول ندارند; مثلا در خصوص موضوع غيبت، وقتي حكمت حرمت غيبت را مطرح مي كنند، مي گويند كه غيبت انسان في نفسه كار زشتي است و اختصاصي به شيعه يا مسلمان ندارد. وقتي شما پذيرفتيد كه مثلا يك يهودي در سايه حكومت اسلامي زندگي كند، بايد مال و ناموس و آبرويش هم محفوظ بماند و به همين دليل، غيبت كردن او كه باعث ريختن آبرويش مي شود، ممنوع است. اين كه برخي غيبت سني يا يهودي را جايز مي دانند، با طبيعت فقه اسلامي سازگار نيست; زيرا فقه اسلامي داراي سه بخش اساسي است: عبادات، معاملات و انتظامات. در بخش عبادات كه به مسائل مرتبط با انسان و خدا پرداخته شده، تفاوت هايي ميان مذاهب مختلف همچون شيعه و سني دارد، اما وقتي بخشي معاملات مي رسيم، مي بينيم فرقي ميان مسلمان و كافر ديده نمي شود; چنان كه وقتي از امام صادق(عليه السلام) درباره ديه يهودي ها و مسيحي ها سئوال مي شود، حضرت مي فرمايد: ديه آنها مانند ديه مسلمان، ديه كامل است. و يا زماني كه حكومت اسلامي ربا را ممنوع كرده، اين ممنوعيت اختصاصي به مسلمانان ندارد و همگان بايد آن را رعايت نمايند . بخش سوم فقه اسلامي، احكام مربوط به انتظامات است كه به منظور حفظ نظم در كشور در نظر گرفته شده است و هر قوم و اقليتي كه در كشور اسلام زندگي مي كند، ملزم به رعايت اين احكام مي باشد . در مورد بخش عبادات، همان طور كه مي دانيد، كسي كه در عبادت خود شركت ميورزد. نجس است، با اين حال چگونه كرامت انساني تحقق مي يابد ؟ راي و نظر فقها در حال حاضر بر اين است كه هيچ انساني نجس نيست و اين حرفي كه شما مطرح مي كنيد، با فقه پويا و سنتي منطبق نيست. پس بايد با فقهي صحبت و پرسش كنيد كه مورد قبول ما است و همسو با فقهي است كه بزرگاني چون شيخ طوسي(قدس سره) آن را تأسيس كرده اند; چنان كه هم اكنون داريم روي متون فقهي به دقت مطالعه مي كنيم تا آن را از حالت تقليدي كه به خودش گرفته، نجات دهيم و آن را به فقه پوياي گذشته بازگردانيم . همان طور كه پيش از اين گفتيم. طبق فرمايش امام صادق(عليه السلام) ديه اهل كتاب با ديه مسلمان يكي است. در ادامه اين روايت بر اين معنا تأكيد شده كه وقتي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)دستور داده كه شما مي توانيد مطلق اهل كتاب را بپذيريد، معناي اين سخن آن است هرگاه پذيرفتيم كه يهودي و مسيحي نيز مي توانند در جامعه اسلامي زندگي كنند، اين را هم بايد قبول كرد كه ديه آن ها با ديه مسلمان ها برابر است. گفتني است كه ذمي اختصاص به اهل كتاب ندارد و پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) حتي با مشركان نيز معاهده مي بست و كاملا به شرايط آن پايبند بود و آنان نيز مي بايست تمام شرايط معاهده را مي پذيرفتند و تا زماني كه در جوار حكومت اسلامي به سر مي بردند، در سختي ها و خوشي ها كنار مسلمانان باقي مي ماندند . گاهي برخي از خارجي ها وارد ايران مي شوند و ذمي هم نيستند.. اگر در اين جاكشته شوند، ديه آن ها چگونه خواهد بود ؟ وقتي شما به چنين شخصي ويزا مي دهيد كه وارد كشورمان شود، به معناي ذمي بودن او است. شيخ طوسي(قدس سره) مي گويد: وقتي با يك كافر معاهده مي نويسيم،معنايش اين است كه با او رابطه داريم، هرگاه چنين رابطه اي برقرار شد، جان و مال و ناموس كافران در داخل و خارج از كشور بايد محفوظ مانده و مصونيت داشته باشند، اين مطلب را شيخ طوسي(قدس سره)زماني مطرح كرده كه حكومت وسفارتي وجود نداشته است .
|