|
فقه و حقوق بشر
بيانات حضرت آيت الله العظمي صانعي (مد ظله العالي) در برنامه ديدار با فرزانگان (قسمت سوم و پاياني) جواب سؤال سومتان هم داده شد بله ما بايد تلاش كنيم و اين كار همه افرادي است كه مي توانند جامعه را برسانيم به جايي كه حداقل اجازه فكر كردن به همديگر را بدهيم و انديشه هايمان را بگوييم به حرف ميرزاي قمي برگرديم كه هر كس د ربرداشت خودش معذور است فيمابين خود وخدا منتهي اگر مي خواهد برداشتش را براي جامعه بگويد كه ديگري برداشت ديگري دارد بيايد بگويد چون مي خواهيم براي جامعه بگوييم بنشينيم با هم صحبت كنيم و هر كدامشان را جامعه پذيرفت كه پذيرفت مرحوم ميرزا در قوانينش قشنگ مي گويد كه چگونه فقها در برداشتهايشان معذورند در مسائل اعتقادي هم فلاسفه ومتكلمين و بشر معذورند يكي عقيده اش اين است كه او پيغمبر نيست و عقيده يكي اين است كه اين پيغمبر است بين سيد مرتضي و شيخ مفيد در فرع مسائل اعتقادي 100 مسأله شمرده اندكه با هم اختلاف دارند با اين كه سيد مرتضي شاگرد شيخ است شيخ مفيد وقتي در بحث مسائل ارث زن مي رسد به اشكالي كه اهل تسنن به ارث زن گرفته اند كه چرا زن از همه اموال شوهر ارث نمي برد مدام درمقابل اشكال آنها محدودش مي كند حالا ما به شيخ مفيد اشكال كنيم كه چون سني ها گفته اند شما اين گونه فرموديد ؟نه اشكال به انسان كمك مي كند آدم بايد به كساني كه سؤال مي كنند و بعد روي آن فكر مي شود دعا كند ما مرتب به كساني كه از ما مسأله مي پرسند دعامي كنيم مي گوييم آنها از ما مي پرسند و سبب مي شوند ما مطالعه كنيم و چيزي بفهميم واستعدادمان رشد كند. توجه و عنايت خاص به اينكه حتماروي آن كار بكنم نداشتم اما به همه مسائل سري مي زدم وچيزي مي يافتم مخصوصا در دوراني كه در تهران منبر مي رفتم - حد.د 18 سال شبهاي جمعه - تفسير و حديث مطالعه مي كردم و حرفهاي آقاي فلسفي را. سفارش من به همه دوستان اين است كه كتابهاي مرحوم آيت الله فلسفي را مطالعه كنند كه آدم بسيار محققي بوده و كتابهاي شهيد مطهري را مطالعه كنند. در مورد تحرير من تقريرات امام را دارم اما تحرير نشده است فقهش را كاملا دارم و بسياري از اصولش را تقريرات نوشته ام اخيرا مباحثه اي راجع به كتاب الطلاق داشتيم كه منظم كرده ام و دنبال هستم كه منتشر كنيم آنچه ما به آن عنايت داريم منتخب الاحكامي است كه اخيرا منتشر شده كه در اين جا به اين نظريات اخيري كه عرض كردم با اين زيربناهاي فكري و در حوزه هم بحث شده تئجه بشود وبزرگان ديگر هم بگيرند مطالعه كنند منتهي بايد درمسائل به همه عرض كنيم كه در فقه براي مطالعه كتب فقهي بايد سراغ كتاب مقدس اردبيلي "مجمع الفائده والبرهان" رفت وشرح ارشاد اردبيلي كه در آنجا حرفهاي قشنگي دارد كه به درد امروز مي خورد مثلا شما اگر از هر روحاني و متديني بپرسي كه مي گويد قطع يك انگشت زن 10 دينار ودو اگشت 20 دينار و سه انگشت 30 دينار و چهارتا انگشت 20 دينار ديه دارد و شاهدش هم صحيحه ابان است مي گويد ديه اعضاي زن به يك سوم كه رسيد برمي گردد به نصف خوب پذيرش اين هم در ديروز مشكل بود هم در امروز اين نماز و روزه نيست كه بگوييم تعبد است پذيرشش مشكل است بريده بايد كمتر بدهد جايزه مي دهيم؟ اين اشكال هميشه در ذهن من بود و مي گفتيم تعبد است ولي مقدس اردبيلي وقتي روايات اين باب را نقل مي كند مي گويد روايات اين باب چهار دسته اند با دقت مي آيد خوب كسي كه آن چهار دسته را نگاه كند و با اين بينش هم برود كه به هر حال ما بايد پاسخگو باشيم مي بيند كه ديه زن و مرد مساوي است مي رسد به اين جا كه اين روايت ابان اضطراب متن دارد نمي شود آن گونه با امام صحبت كرد يا راجع به حق الحضانه شهيد وقتي وارد اين بحث مي شود حرفهايي دارد كه به درد امروز ما و قوانين ما مي خورد ايشان مي گويد از شرايط حق الحضانه آن است كه آن كسي كه مي خواند بچه را حضانت كند چه پدر چه مادر بايد امين باشد و بي تعهد نباشد خوب اين يك كلمه ده ها مشكل خانواده ها را رفع مي كند اگر پدري معتاد است مي تونيم بگوييم امين است؟ نه مي گويد مرض مسري نداشته باشد اگر مادري مسلول است مي توانيد بچه را به او بدهيد؟ نه شهيد 8 شرط براي حضانت مطرح مي كند درحالي كه در كتب فقها به دو شرط بسنده شده و رد شده اند بايد به مسالك شهيد مجمع الفائده و البرهان اردبيلي، جواهر و ساير كتب فقهي و زيربنا را از امام بگيريم يعني اجازه بدهيم كه فقه را گسترش بدهيم اجاره بدهيم فقه شيخ طوسي نهايه را برسانيم به جواهر 42-3 جلدي نه اين كه تا كسي حرفي زد كه به نظر ما ناتمام است حمله كنيم كه خيلي به جايي نمي رسد و فكر كنيم به ضرر اسلام هم تمام بشود. نصر: از قبل از انقلاب شروعش بود؟ از قبل از انقلاب من كارم منبر رفتن بود در تهران مي رفتم مي آمدم توي مسائل انقلاب هم كه آقايان مدرسين بودم امضاهايي كه بوده داديم منبرهايي هم كه مي رفتيم گويايي دارد كه البته در يك حدي مبارزه مي كرديم داستان شيريني از اول مبارزاتمان و اوايل تشكيل پرونده براي ما در ساواك دارم شايد سنه 43 بود كه ما به رفسنجان رفتيم و امام جماعت رفسنجان از دوستان قديمي ما بود كه در اين جا با هم هم مباحثه بوديم گفتيم به آنجا مي رويم براي منبر رفتيم آنجا و عصر در مسجد منبر مي رفتيم در آن منبر هم بحث لا ضرر را پيش كشيديم و اسم و مبناي امام را هم پيش كشيديم راجع به لاضرر، منبر هم خيلي جالب بود. آمديم پايين شب بود كه آقايي از طرف آقاي محترمي كه از تجار آنجا بود آمد و گفت كه ايشان گفته كه 10 روز شما عصرها بياييد مسجد و منبر برويد من هم باني هستم ما توي مدرسه بوديم و بسياري از رفقا بودند كه الان بعضي ها يشان هستند فردا صبح شهرباني همه را خواست آن امام جماعت محترم هم با ما آمد حدود 30-20 تا منبري از خودي و غيرخودي بودند رئيس شهرباني با لحن خودش گفت به هر حال مي دانيد كه آقاي خميني با شاه درگيري دارد و اختلافاتشان با هم است و ما نبايد داخل اين اختلافات برويم آنها بزرگند و آن ها خودشان مي دانند و حل مي كنند، من تقاضايم اين است كه آقايان منبرشان را بروند و حرفهايشان را بزنند اما اسمي از آقاي خميني نياورند. يك مقدار صحبت كرد و گفت من نمي توانم و به هر حال مرا معذور بداريد -حالا يا واقعيت يا خلاف- و من چاره اي غير از اين ندارم نتيجه اين شد كه همه گفتند چاره اي نيست. وگفت يك چيزي مي نويسم و همه آقايان بايد امضا كنند. خوب همه معذور بودند و چاره اي نداشتند و امضاكردند من آنجا گفتم نه من امضا نمي كنم رئيس شهرباني گفت اگر امضا نكني نمي تواني منبر بروي. گفتم نمي روم گفت پس اگر نمي رويد با زندگيتان چه مي كنيد؟ -چون راه ارتزاق يك طلبه منبر است- گفتم آن ديگر با خداست. امضا كردند و رفقا گفتند حالا امضا كن گفتم من نمي توانم به خودم اجازه بدهم كه بنويسم من منبر مي روم و اسم امام را نمي برم شما مانعي نداشت و كار خوبي كرديد و چاره اي غير از اين نداشتيد آمديم به مدرسه و دعوت از آنها شروع شد هر كدام 5 تا 10 تا منبر دعوت شدند ما هم نشسته ايم نگاه مي كنيم. عصر شد و آن آقاي امام جماعت آمد و گفت من باني شما را ديدم و گفتم به شهر باني رفته ايم و قرار شد كه ايشان منبر نرود باني گفت اگر قرار است 10 تا منبر برود -دهي داشتند كه شبها مي رفتند و بر مي گشتند در روز در بازار رفسنجان تاجر پسته بود- اگر ايشان به ده بيايد و آنجا منبر برود مانعي كه ندارد اگر شما حاضر بشويد آنها حرفي ندارند. ما گفتيم آمده ايم منبر مبرويم ده و شهر فرق ندارد شب با آن آقا رفتيم و در مسجدشان منبر رفتيم و منبر خوب و جالب بود. به منزلشان آمديم و شام را خورديم و تا صبح آنجا مانديم. صبح گفت آقا! اگر بر مي گرديد شهر شبها شما را مي آوريم و اگر اينجا مي مانيد كتابها و لباسهاستان را از شهر بياوريم. گفتم اگر براي شما زحمتي نيست ما اين جا مي مانيم. گفت نه منزل ما بيروني و اندروني دارد و جايي جداست و اينجا از شما پذيرايي مي كنند. ما گفتيم ما داعي نداريم كه بياييم شهر حالا پذيرايي آنجا پذيرايي بي نظيري نيست. صبح آمديم پول منبر ما را داد وقتي با رفقا به شهر آمديم كه براي جلسه عمومي منبر بروند. حساب كرديم آنها كه خودشان را كشته بودند و 6-7 تا منبر رفته بودند نصف پول ما را داشتند؛ يعني ما دو برابر پول آنها را داشتيم. رفقا دور ما را گرفتند كه تو سر ما كلاه گذاشتي و رفتي آنجا امروز جلسه ايست در منزل آقايي به نام جدّايي كه جلسه مفصل شهر است و همه ما آنجا هستيم تو اگر انقلابي هستي، انقلابي منفي نباش انقلابي مثبت هم بايد باشي و بايد آنجا منبر بروي و حرف بزني اين كه درست نيست خودت را انقلابي جا بزني و اين طور بروي. گفتيم خيلي خوب حرفي نيست گفتند همه ما جمع مي شويم آنجا كه خيابان و منزل مملو از جمعيت است و روز آخرش است و شمامنبر برو! آمديم و همه آقايان آمدند و منبري ها هم رفتند. حدود 1 به ظهر بود كه جمعيت در بيرون و خيابان و اطراف مملو از جمعيت شد تنها مجلس مهم شهر بود آقايان نوبتشان را به ما دادند و مارفتيم منبر آنروز ما هرچه خواستيم، گفتيم و بلا فاصله منزل محاصره شد و شهرباني كل منزل را محاصره كرد توده مردم داشتند مي رفتند و رفقاي روحاني مانده بودند كه ما چكار كنيم، مي رفتيم بيرون، همان و گرفتن همان چون داخل منزل احتراماً نمي آمدند چون مجلس روضه بود. گفتند لباسهايتان راعوض كنيد، گفتم مشكل است من نمي توانم اين كار را بكنم آقايي بود كه اگر هست، خدا سلامتش بدارد، گفت يك دربچه كوچك در كوچه اين جا هست مي شود از دربچه پشتي بروم ببينم اگر آنجا پليس هاي شهرباني نيستند از آنجا برويد داخل كوچه و به ميزبانمان بگوييد ماشين را بياورد و برويد رفت و بر گشت گفت خوشبختانه نيروها آنجا نيامده اند كوچه باريكي است و اطلاع ندارند ما عبايمان را جمع كرديم، -معذرت مي خواهم- به بهانه دستشويي و وضو آمديم آن طرف، چون راهش هم از آن طرف بود كه وضو خانه بود، رفتيم آنجا و از روزنه بيرون آمديم و نشستيم داخل ماشين و پشت سرمان را نگاه مي كرديم كه مأمورها نيايند با حركت و سرعت زياد ما را رساند به يزد و بعد، از آن جا خودمان آمديم قم. از اين جا پرونده ما در ساواك تشكيل مي شود. ساواك به قم دستور مي دهد كه شخصي به نام فلاني است و احوالش اين طوري است دستگيرش كنيد و مي نويسد صادره از شهرضا چون شناسنامه ما صادر از آنجا بود. نصر: چه سالي بود؟ 42 يا 43 بود اين آقايان ماموران اطلاعات شهرباني و ساواك اين جا با اين كه من آن روز هم در مسجد امام درس مي گفتم - خواست خدا بود - پيغام مي دهند براي ساواك كرمان كه چنين كسي پيدا نكرديم و بايد به شهرضا برويم و پيدايش كنيم به شهرضا مي روند و در آنجا هم نمي توانند پيداكنند. - بعداز انقلاب در شوراي نگهبان بودم دادستان كل بودم و هيچ وقت از منزل امام تلفن نشد. اين را مي گويند مديريت با اين كه بعضي از افراد نزديك به بعض نزديكان امام، گرفتاري هاي سختي داشتند اما يك بار تلفن نمي شد كه شما اين كار را بكن، نه از دفتر نه از وابستگان حتي با ده درجه وابسته به امام هم تلفن نمي شد در مدتي كه ما دادستان بوديم. يك روز خدمت رفقا در شوراي عالي قضايي نشسته بودم كه آمدم پايين كه يك از رقفا گفت صبيه امام، خانواده آقاي اشراقي زنگ زد و با شما كار داشت من فكر كردم چون آقاي اشراقي در قم زمين داشتند راجع به آن مي خواهد سوال كند، حالا بايد خودمان را آماده كنيم كه جواب بدهيم. من زنگ زدم به اخوي گفتم به خانم آقاي اشراقي بگوييد من پاي تلفن هستم زنگ بزند. زنگ زد و ما خودمان را آماده كرديم تا براي يك بار كه شده صبيه رهبر انقلاب زنگ بزند، احوال پرسي كرديم، گفت من مزاحمتان شدم كه يك مسأله شرعي داشتم مي خواستم بپرسم. تعجب كردم كه از كنار امام و مسأله شرعي؟! امام راجع به تهران كه جزء بلاد كبيره است فتوايي داشت كه خيلي مشكل و پيچيده شده بود گفت رفتم خدمت امام گفتم كه ما اين جا (شميران) نسبت به تهران وظيفه مان چيست؟ امام يك مقدار براي من صحبت كرد من ديدم مشكل است ملتفت نشدم، به آقا عرض كردم مي گويند فلاني فتواي شما را ساده بيان مي كند اجازه بدهيد از او سوال كنم؛ چون اين طوركه شما بيان مي كنيد تكليف من مشكل تر مي شود امام لبخندي زد و گفت بپرس حالا زنگ زده ام كه اين مسأله را از شما بپرسم يعني در طول مدت دادستاني كل، ما يك تلفن براي مسأله شرعي داشتيم.
|