|
از دین گرایی تا شرک گریزی
* محمد طهمورثی (کارشناس و پژوهشگر امور تربیتی) دین دارای پنج ساحت است: ساحت اعتقادي، اخلاقی، عبادي، تجربه دینی و پیامدی. از آن میان تنها تجربه دینی است که صرفاً مربوط به حیطه خصوصی افراد است. چهار ساحت دیگر، هم جنبه فردی می توانند داشته باشند و هم جنبه اجتماعی. دین اگر الهی باشد، فطری است و انسان هم به صورت فردی و هم به صورت اجتماعی بدان گرایش دارد. اما گاهی فطرت الهی (وجدان، عقل نهادی، عقل مطبوع)، نیز از مدیریت وجود کنار گذاشته می شود و به جایش غریزه و خیال و وهم می نشیند، همچنان که عقل اکتسابی نیز گاهی از حاکمیت وجود برکنار شده و احساس، خیال، وهم و یا هوای نفس حاکم می شوند. در سطح جامعه نیز چه بسا در هنگامه فتح و پیروزی یا حضور سلطان عادل، مردم فوج فوج وارد دین خدا شوند و در زمان سختی و گرفتاری و یا حضور سلطان ستمگر، دسته دسته از دین الهی خارج و به شرک بگروند. جامعه شناسان نیز نشان داده اند که پرستش به صورت فردی و اجتماعی در طول تاریخ و در عرض جغرافیا همواره وجود داشته است. البته سطح دینداری موحدانه ـ مشرکانه مردم از حیث فردی به حاکمیت عقل، خیال، وهم، هوای نفس و از حیث اجتماعی به میزان آزادی و عدالت و معنویت در حاکمیت و در بین مردم بستگی دارد. با این همه برخی از مردم هم در مواردی تحت هر حاکمیتی حتی در حیطه فردی و خصوصی اعتقاد به هیچ دینی نداشته و تجربه دینی نداشته اند. اما این به هر دلیل مسأله این مقاله نیست. مسأله این است که چرا برخی پس از انتخاب یک دین، مدتی بعد، از آن دین و یا بخشی از آن دل کنده و بدان بی اعتقاد یا غیرملتزم شده و یا اصول اخلاقی آن را ترک می کنند؟ و چرا برخی دیگر کاملاً گوش بر پیام هر پیام آوری می بندند؟ بدین سؤالات در سه سطح می توان پاسخ داد: الف) در سطح کلان؛ ب) در سطح خانواده و مدرسه؛ ج) در سطح فرد. الف) در سطح کلان نکته اولی که باید بدان توجه نمود این است که همه ادیان به خصوص در آغاز ظهور و بُروز خود با مقاومت مواجه شده اند. ادیان حتی در حکومت های غیر دینی نیز مخالفان و دشمنان خود را داشته اند. حکومت دینی نیز اگر آزادی، عدالت و معنویت را هم به ارمغان آورده باشد، عده ای با آن به مقابله برخاسته اند. از این رو، این ادعا باور صادق موجهی نیست، که چرا ادیان (بخصوص ادیان تبشیری)، مردم را به خود فرا خوانده و در همان ابتدای دعوت به سر وقت قدرتمندان سیاسی و چپاولگران اقتصادی و روحانیون بدلی رفته اند و بانی اختلاف و فتنه در جامعه شده و امنیت سیاسی را با تشویش اذهان عمومی نقض کرده اند. چون گرایش به دین الهی فطری است و اگر مردم از چیزی گریزان شدند، مسلّماً آن دین، دینی خالص و الهی نبوده و چه بسا مشرکانه بوده است؛ همچنان که اگر از حاکمیتی به نام دین سر باز زنند، بی تردید حکومتی استبدادی و مشرکانه بوده و اگر مردم چنین نکنند، برخلاف عقل نهادی و اکتسابی خود عمل کرده اند. به عبارت روشن تر اگر مردمی، از ظلم حکومت دینی بگریزند و به ندای دین الهی و یا به ندای وجدان و فطرت پاک و عقل سلیم خود لبیک بگویند؛ آنها به درستی شرک گریز و دین گرا شده اند. بگذریم از برخی که دین لقلقه زبان آنهاست و گاهی به دین و زمانی به کفر می گرایند. اینان نه زمانی که چون مگس گرد شیرینی دین گرد می آیند؛ دیندار هستند و نه آنگاه که با شیاطین خود خلوت می کنند؛ دین گریز نام می گیرند؛ این رفتار منافقانه ای است که دین را بازیچه گرفته است. دین گرایی ظاهری و دین گریزی ذاتی برای این گروه نه تنها هزینه ندارد؛ که می توانند در نزد هر دو گروه متخاصم برای خود شأن و منزلت داشته باشند. نکته دیگر این است که گرایش به دین و التزام بدان هزینه دارد؛ بخصوص در مراتب بالای ایمان که شخص صاحب عزم و اراده شده و امر به معروف و نهی از منکر خواهد کرد؛ باید منتظر حمله ظالمان، مشرکان، منافقان و کافران جامعه خود باشد. کدام پیام آور است که با مقاومت روبه رو نشده باشد؟ اما در پاسخ مشخص به سؤالات طرح شده باید گفت، عواملي وجود دارند که سبب تضعيف گرايش افراد به دین و نظام اخلاقي آن مي شوند و پايه هاي آن را سست ميکنند. از آن جمله «تغيير معيارها» را ميتوان نام برد که اگر به طور مداوم و مستمر صورت گيرد، اعتماد اجتماعي کاهش يافته و افراد نظام اخلاقي را فاقد کارآيي و مشروعيت تلقي خواهند کرد. اينجا سخن از اخلاقي است که در جامعه حاکميت داشته و مردم نسبت بدان عکس العمل نشان مي دهند. (ملکي، ۱۳٧۱)؛ نمی شود یک روز مردمی را مستضعف خواند و روز دیگر آنها را آسیب پذیر و تنبل و مقصر فقر خود معرفی کرد. نمی شود یک روز عدالت را معیار دینداری بدانی، اما مقدس مآبانی را به صدارت برسانی که دینداری را معیار عدالت بنمایند. نمی شود مردم را با شعار آزادی بیان به صحنه بیاوری و بعد آنها را مدافع آزادی جنسی معرفی نمایی. به جز «تغيير معيارها» عوامل ديگري نيز مانع تحقق اهداف دینی ـ اخلاقي ميشوند؛ از جمله: «استفاده از ابزار و اعمال قدرت» (کالبرايت، ۱۳٦٦) را می توان نام برد. دین و اخلاق اکراه و اجبارپذیر نیستند، اجرا و انجام واجبات الهی را حتی به صورت قانونی می توان از مردم مطالبه کرد، اما ظواهر این واجبات الهی از روی ترس ـ طمع به اجرا در می آیند، اما هرگز عبادت چنین مردمی عاشقانه، آزادانه و آگاهانه نبوده و به عنوان یک ارزش مثبت، درونی نخواهند شد. همچنین «پيامد اعمال سياسي» (ماکس وبر، ۱۳٦۸) و «تأمين احتياجات اقتصادي» (رابينسون، ۱۳۵۸)؛ می توانند دین و اخلاق جامعه را به صورت ساختاری ناکارآمد کنند. این مسأله بسیار مهمی است برای کسانی که دین و اخلاق را همواره در حوزه فردی می فهمیده اند و از سیل و سونامی سیاست و اقتصاد سودمحور غافل بوده اند. در بندکردن و راندن آزادگان و تیزهوشان و عقلای دردمند و دلسوز جامعه منجر به روی کار آمدن فرصت طلبانی می شود که چون هیولا و اژدهایی غیرقابل مهار، فساد سیستمی را در جامعه گسترش خواهند داد. «تكثرگرايي فرهنگي» (حسين منتظري، ۱۳۸۰) و نداشتن سیاست فرهنگی مشخص؛ نیز موجبات تزلزل ارزش ها در سطح جامعه را فراهم خواهد آورد. برای مثال برخی برآنند که سروکار داشتن با هنر، معیار سلامت روانی و تلطیف عواطف می باشد و در مقابل برخی اشتغال به هنر را زمینه ساز غفلت از دینداری و اخلاق مداری می دانند. گروه اول بی رحمی و سنگدلی مسلمانان متدین و معتقد داعش را ولو ابزار سیاست های مستکبران شده باشند، ناشی از بی خبری از هنر و عرفان و اشک و آه شبانه می دانند، موجوداتی که اگر تحت تربیت اسلام رحمانی بودند؛ زاهدان شب و شیران روز می شدند و اینک کینه ورزان شب و جلادان خون آشام روز شده اند. هر نیروی رزمی و جهادی باید به جدّ از خود سؤال کند که آیا من شمشیر از پی حق می زنم؟ اگر این گونه است باید در کنار محرومان و مستضعفان باشم و تنها باید در وجود دشمنان مردم ترس و رعب بیندازم. و اگر جز این بود، شک کند که مبادا با چند واسطه آلت دست استکبار و نظام سلطه جهانی شده باشد. ب) در سطح خانواده و مدرسه «تعارضات موجود بين آموزش و تربيت دينى خانواده ها با جامعه بزرگ تر (مدرسه، صدا و سيما و سينما» (پورشهريارى، شعاع كاظمى؛ ۸۳-۱۳۸٢)؛ نیز از عواملی است که سبب تضعيف گرايش افراد به دین و نظام اخلاقي آن مي شود و این تضعیف را نباید به دین گریزی تعبیر نمود. اگر زمانی پدر در خانه نماز بخواند و در جامعه شراب بخورد یا در زمانه ای دیگر در خانه شراب بخورد و در جامعه به نماز جماعت حاضر شود؛ نظام ارزشی فرزندان تضعیف خواهد شد. اگر مادر در خانه معتقد به دین حداکثری باشد و فرزندش در مدرسه و دانشگاه با وقوف به حدود و ثغور دین و عقل، به دین حداقلی ایمان بیاورد؛ نظام ارزشی فرزند متزلزل خواهد شد؛ زیرا پس از درافتادن با نظام ارزشی مادر و ناکامی در توافق با وی از این اختلاف احساس گناه کرده و مجبور می شود یا مادر را دل آزرده کند، یا از ارزشی که درست می داند، دست بردارد. و البته تنها وقتی نظام ارزشی و اخلاقی در وی استقرار خواهد یافت که اجازه گفتگو با نظام های ارزشی داخل و خارج خانه را داشته و از ابراز عقیده و ماندن بر مواضع خود، احساس ترس و تهدید نداشته باشد. باید دانست، این تنها والدین نیستند که عامل تضعیف ارزش های مثبت در فرزندان خود هستند، بلکه در سال هاي اخير دغدغه ديگري در ميان صاحب نظران تعليم و تربيت بروز کرده است، که شاید «آموزش هاي ديني» در مدارس، خود حامل اثرات ناخواسته و نامطلوب بر ارزش ها، نگرش ها و عملکرد دانش آموزان بوده اند (اکرمي، ۱۳٧٤)؛ (کياني نژاد، ۱۳٧٩) و (عارفي، ۱۳٧٩). که خانواده سالم نیز از گزند چنین تربیت ناکارآمدی در امان نمانده است. مدیران مدارس، نباید به مقتضای شرایط و در راستای حزب و گروه خود رنگ عوض کنند، آنها باید به اصولی معتقد و پای بند بمانند و بر ظلم و فساد دوستان و نزدیکان خویش بیشتر حساس بوده و به موقع عکس العمل نشان دهند. دیگر اینکه دانش آموزان را درست بشناسند. کودکان تا سن ۱۱ سالگي مفهوم مسئوليت فردي را واقعاً درک نمي کنند. (کريمي، ۱۳٧۳: ۱٩٧)؛ اواسط نوجواني (14-۱6 سالگي)، مسايل عمده رشد آنها عبارت است از: کنار آمدن با مسايل جنسيتي، تصميم گيري هاي اخلاقي، ايجاد روابط تازه با هم سالان، متوازن کردن خودمختاري و مسئوليت پذيري و در اواخر دوره نوجواني (۱6-۱9 سالگي)، مسايل عمده رشد آنها چنين است: تحکيم هويت، تجربه صميميت و ترک خانه (ميکوچي، ۱۳۸۳)؛ يعني در همين سنين است که مي توان انتظار داشت دانش آموزان با توجه به رشد عقلانی، بتوانند تصميم اخلاقي بگيرند و مسئوليتي بپذيرند. ج) در سطح فرد تا بدین جا با تحلیل در سطح کلان و در سطح خانه و مدرسه می توان به سؤال اول پاسخ داد که؛ 1. چرا برخی پس از انتخاب یک دین، مدتی بعد، از آن دین و یا بخشی از آن دل کنده و نسبت بدان بی اعتقاد یا غیرملتزم شده و یا اصول اخلاقی آن را ترک می کنند؟ و برای هر سطح چند عامل به عنوان نمونه مشخص گردید؛ اما پاسخ به این سؤال که چرا برخی دیگر کاملاً گوش بر پیام هر پیام آوری می بندند؟ در حالی که تنها بخشی از شخصیت ما تحت تأثیر محیط می باشد و در هر محیط و در هر شرایطی نباید از رسالت خود غافل شویم، اینجا باید به سهم مهم عقل و اراده شخص در تشخیص و گرایش و التزام به ارزش های دینی و اخلاقی و یا تأثیر احساس، خیال، وهم و هوا و هوس در گریز از ارزش های الهی و مقابله با آنها پرداخت. این که در دهکده جهانی هر روز هزاران سؤال و شبهه علیه دین و مذهب تکثیر و دست به دست می شود و اشخاص پاسخ آنها را نمی دانند، این نیز رافع تکلیف نیست. چون انسان تنها موجودی است که خود و آینده اش را می سازد و به هر قیمتی نباید نسبت به حق و باطل بی تفاوت بوده و با بی قیدی و رهاشدگی در پوچ گرایی و خوشباشی، رسالت خود در هستی را فراموش کند و از پاسخ به سه سؤال مهم زندگی که تنها دین از پس آنها برمی آید طفره رود: من از کجا آمده ام؟، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ آری پاسخ بدین سؤال ها را علم تجربی، فلسفه و عرفان هیچ یک نمی دانند. امثال «استفان هاوکینگ» فیزیکدان در طول تاریخ بوده اند و بدون تخصص پا بدین عرصه گذارده و تنها چند ادعا را در مورد توحید و نبوت و معاد، مطرح نموده اند. در سطح فردی، باید به اختصار نشان داده شود که چرا در اثر ضعف وجدان اخلاقی و کاشتن بذر بی اعتمادی و سوء ظن به خداوند در قبل از یک سالگی و در اثر علم پرستی در بزرگسالی، اعتقاد و گرایش و نیاز فطری به توحید و جاودانگی جایش را به حاکمیت تخیل و توهم داده و موجب می شود حتی دانشمندی که با مغز و هوش خود، حرکت کهکشان ها را می فهمد، با محاق رفتن عقل نتواند چون فیزیکدانان برتر از خود (چون «آرتور شالو» و «پروفسور عبدالسلام» که برخلاف او، جایزه نوبل را دریافت کردند)؛ راه به آسمان معنا ببرد. «هاوکینگ، 1942»، در کتاب: «تاریخچه مختصر زمان» (۱۹۸۸) می نویسد: «اگر ما بتوانیم فرضیه های لازم برای توضیح هر پدیده و ماده موجود در هستی را کشف کنیم، این کشف؛ یک پیروزی نهایی برای خرد انسانی است، برای این که ما می توانیم فکر خدا را بخوانیم.»؛ یعنی تا 46 سالگی به خدا اعتقاد داشته؛ «اما بعدها در کتاب: «طرح عظیم»، به این موضوع اشاره می کند که برای توضیح عالم هستی نیازی به یک آفریدگار نیست. اين کتاب واکنش گروهی از پيشوايان دينی را برانگيخت که «هاوکينگ»، را به «کفرگويی» متهم کردند. برخی از دانشوران نيز ديدگاه های وی را تفسيری شخصی از علوم تجربی دانسته و اعلام کردند که «هاوکينگ» به عنوان يک دانشمند نمی تواند وجود يا عدم وجود خدا را ثابت کند. اما هم چنین او در يک مصاحبه اختصاصی با روزنامه گاردين ديدگاه های خود را در مورد مرگ، دلايل وجود انسان و حدوث تصادفی هستی و بشر را تشريح کرده است. وی، در این مصاحبه، به صراحت عنوان کرده است که اعتقاد به وجود بهشت و یا نوعی از حیات پس از مرگ در حقیقت «افسانه ای» است، برای مردمانی که از مرگ می هراسند. او با صراحت می گوید که پس از آخرین فعالیت مغز انسان دیگر حیاتی برای وی وجود ندارد. وی می گوید: «در ۴۹ سال گذشته ]یعنی آغاز فاصله گرفتن از خداباوری[، من همواره با احتمال وقوع يک مرگ زودرس زندگی کرده ام. من از مرگ نمی ترسم، ولی عجله ای هم برای مردن ندارم. از نظر من مغز مثل کامپيوتری است که با از کار افتادن قطعات آن از حرکت باز خواهد ايستاد. چيزی به عنوان بهشت و يا حيات پس از مرگ وجود ندارد. اين يک داستان افسانه ای برای کسانی است که از تاريکی مرگ می هراسند.» (دانشنامه آریانا)[1]. از آنجا که حمله به اصول دین از سوی مراجع علمی جهان اثرگذار است و می تواند ایمان برخی را متزلزل سازد، مقاله را با طرح چند ادعای این فیزیکدان مطرح (و نه برتر) و پاسخ های اجمالی بدانها پایان می بریم و امیدواریم همگی با عقل و اراده از دین مشرکانه گذر کرده و به دین الهی برای همیشه بگرویم و بدان متعهد بمانیم. پاسخ های اجمالی به هاوکینگ ادعای اول: از نظر «استفان هاوکینگ»، شکل گيری کائنات، منظومه ها و سياره ها روندی نامنظم و بی مقدمه داشته و بنابراين موجوديت انسان روی کره زمين يک امر تصادفی است. پاسخ اجمالی: در جهان، بي نهايت پديده وجود دارد. شما فعلا به جای بی نهايت، صد تا مهره شماره گذاری شده را داخل کيسه ای بريزيد و از بچه ای بخواهيد آنها را چشم بسته به ترتيب بيرون آورد. احتمال آن يک بر صد فاکتوريل است (صد ضربدر تمامی اعداد ماقبل خود که عدد بسیار بزرگی خواهد شد). و اگر به جای صد در مخرج کسر همان بي نهايت را بگذاريد، می بينيد نتيجه این کسر (عدد یک تقسیم بر بی نهایت)، ميل می کند به سمت صفر. یعنی اين همه پديده در هستی در مدارات ثابت خود و نظمی که ايجاد کرده اند، امکان ندارد، تصادفی به وجود آمده باشند؛ ولو شکل گيری کائنات، روندی نامنظم داشته باشد. ادعای دوم: اعتقاد به بهشت یا زندگی پس از مرگ یک داستان خیالی است، برای کسانی که از مرگ وحشت دارند. پاسخ اجمالی: ايشان بايد تمامی چند ميليارد معتقد اديان ابراهيمی را با تجربه و آزمايش های روان شناختی ـ که در تخصص او نيست ـ آزمون کند و بعد ادعا کند آن ها در اثر ترس و وحشت چنين اعتقادی دارند. روان شناسان بزرگ معاصر که تحقيقاتشان در همه قاره ها انجام شده، همچون «کلبرگ»، نشان دادهاند که ترس در پايين ترين سطح پذيرش ـ عدم پذيرش يک ارزش قرار دارد و اکثر مردم در اين مرحله نيستند. وانگهی اين که اين زاده خيال پيامبران بوده، نيازمند تحقيقات تاريخی است که باز در تخصص ايشان نبوده و خیالی بیش نیست. ادعای سوم: پس از آخرين فعاليت مغز انسان، ديگر حياتی برای وی وجود ندارد. پاسخ اجمالی: اين را که جسم می ميرد، همه مرده شورها هم می دانند. اما ده ها دلیل وجود دارد که روح جاودانه است و نمی ميرد. یکی از آنها این که عقل در انسان به ادراک کلیاتی می پردازد که هرگز مشخصات ماده را ندارد. مشخصات ماده عبارتند از طول و عرض و ارتفاع و وزن و حجم و زمان و مکان و ... و تنها امور حسی و خیالی که جزیی هستند در مغز ادراک، می شوند. مثلاً «هاوکینگ» فردی بر یک ویلچر را می شود مشاهده کرد و در خیال او را تصور نمود. اما طبقه ای از موجودات تحت عنوان: «انسان» را دیگر نمی توان صرفاً در مغز و بدون روح و عقل ادراک نمود. (چون مفهوم انسان مشخصات ماده را ندارد)؛ ادراک کلی تنها توسط عقل انسان صورت می گیرد. از همین رو با طبقه بندی موجودات و مقوله ها و مفاهیم، فرهنگ و تمدن پدید می آورد. کاش دانشمندان همگی به پروردگار خود پاسخ می دادند که: «آیا گمان کرده اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟»[2]؛ جناب «هاوکینگ» دقت بفرمایند یعنی آوردن شما به این دنیا و بردن شما از این دنیا به دست علم و قدرت و اراده دیگری است! و کاش ایشان و امثال او لحظه ای فکر می کردند که آیا من یا دانشمندان دیگر می توانیم ولو برای صدها میلیون سال دیگر کهکشان نه، منظومه شمسی نه، کره زمین نه، یک سلول از عدم خلق کنیم؟! و بدون شعور می شود فرد باشعوری آفرید؟! و با داشتن نیاز به جاودانگی انسان می شود، خلقت را در همین دنیا پایان یافته و عبث خواند؟! اگرچه گرایش به دین فطری است، اما چه بسا فطرت (عقل نهادی) در پس ابر تخیلات و توهمات ناشی از علم و قدرت پرستی، نتواند با مشاهده پدیده های آشکار به حقایق نهان هستی پی ببرد؛ بخصوص اگر دین ارائه شده به افراد مشحون از جهل و خرافه بوده و خانه و مدرسه و جامعه نتوانند دین را در قالب باور صادق موجهی عرضه کنند. در این صورت دانشمند که سهل است، انسان های کمی هشیار نیز باید از هرگونه مذهب جهل و دروغ و خرافه، گریزان و روی گردان باشند. ---------- [1]. http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.com [2]. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (مؤمنون:115).
|