|
پديده طلاق در گفتگو با محمد طهماسبي
يکي از معضلات اجتماعي حال حاضر در جامعه ما که گستردگي آن پديده نسبتاً جديدي هم مي باشد، بحث طلاق است. به نظر مي رسد زشتي و قبح اين مسأله ديگر به پررنگي گذشته نيست.با اين توجه، علل و عوامل رشد طلاق چيست؟ و آيا مي توان جلوي اين رشد سريع را گرفت؟ سزاوار است بحث طلاق مثل هر پديده اجتماعي ديگر، از ابعاد مختلف مورد بررسي قرار گيرد، اما اگر مجله سرافراز صفير حيات مي خواهد در حوزه ي فرهنگي کاري بکند، بحث پيشگيري صفر، اوليه، ثانويه و ثالث اولويت دارد. در ابتدا و به عنوان مقدمه به ابعاد مسئله اشاره مي شود: الف) طلاق در سطح جهان؛ ب) طلاق از منظر سياسي- اجتماعي؛ ج) طلاق در ارتباط با خانواده و تغيير و تحولات آن؛ د) طلاق از نظر فردي و روان شناختي. در سطح جهاني تحصيل و ادامه تحصيل خانم ها و به تبع آن رسيدن به شغل و استفاده از تخصص در تحصيلات تکميلي با بالا رفتن سن ازدواج، افزايش طلاق و...رابطه دارند؛ بلافاصله بايد گوشزد نمود که معني اين سخن، چنين نيست که اگر خانم ها ادامه تحصيل ندهند و به جز خانه داري به شغل ديگري نپردازند، طلاق کاهش پيدا مي کند. بلکه بين تحصيل و شغل خانم ها و طلاق رابطه مثبت به دست آمده است. از نظر آماري رابطه داشتن با علت و معلول بودن متغيرها متفاوت هستند. در داخل کشور اخيراً در راستاي برنامه ي ششم توسعه، شوراي اجتماعي وزارت کشور از سوي مجلس شوراي اسلامي موظف شده است از معضلات زير پيشگيري نمايد: اعتياد، طلاق، حاشيه نشيني، کودکان کار و فساد اخلاقي. در مورد طلاق اگر شما پيشينه تحقيقات را ملاحظه بفرماييد با همين حاشيه نشيني رابطه دارد. با کودکان کار رابطه دارد، با اعتياد رابطه دارد. اينجا است که ما به نظريه ي راهنما نياز پيدا مي کنيم تا بتوانيم بين پديده هاي اجتماعي به ظاهر پراکنده ارتباط برقرار کنيم. در فلسفه کهن و در نزد افراد رمال و در تبليغات انتخاباتي برخي کانديداهاي رياست جمهوري و مجلس و... و در برخي سخنراني ها و همايش ها شما ملاحظه مي فرماييد سخنران يا نويسنده محترمي با قياسي که به طور ذهني تشکيل مي دهد، پديده اجتماعي چون طلاق را به مسائل فردي فرو مي کاهد و بعد نتيجه مي گيرد که با نصيحت مي توان جوان ها را به ادامه زندگي اميدوار کرد و آمار طلاق بين آنها را کاهش داد. اگر صورت اين قياس به صورت اقتراني هم تشکيل شده باشد، اما ماده قياس مستند به تحقيقات نباشد، منتج به نتيجه نخواهد شد. با مشاهده و تجربه شخصي نيز نمي توان عمق فاجعه را متوجه شد و احتمالا از شناسايي فيل عظيم طلاق به جزئي از آن بسنده نموده و نسخه اي براي مقابله با آن پيچيد که خود درد مضاعفي خواهد بود. البته چه بسا با يک نظريه تنها نيز نتوان پديده طلاق را تبيين نمود و ازاين رو به چند نظريه و چند مدل در تبيين وضع موجود و پيش بيني آينده نيازمند باشيم. يک نظريه راهنما، اقتصاد سرمايه داري يا کاپيتاليستي است که با فقر، فاصله طبقاتي، اعتياد، فساد، فحشاء، طلاق و... ملازم است. وقتي در جامعه اي سرمايه داري رواج پيدا کند و در بدترين حالت آن در لفافه خصوصي سازي، اختصاصي سازي رواج علني پيدا کند و نهادهايي صدها شرکت و کارخانه را در اختيار بگيرند و ماليات ندهند و شفاف و پاسخگو نباشند، بانک هاي خصوصي هر روز چون قارچي سر درآورند و با رباخواري به جنگ خدا بروند، هژبر يزداني هاي دوران ستم شاهي، دوباره کاخ هاي خود را در پيش روي کوخ نشينان بنا خواهند کرد. روش سنتي اين است که به يک رباخوار شما نصيحت کني به فقرا کمک کند و البته او حاضر است با دادن صدقه و با نذر و قرباني و اطعام و...دين را هم به استخدام خود درآورد و اينجاست که بايد به هم داستاني زر و زور و تزوير دقت نماييم که فقر و تبعات آن را تقدير الهي مي خوانند و اجازه اعتراض و تغيير وضع موجود را نمي دهند. چرا با وجود آن که جامعه ما تقريباً يک جامعه مذهبي است و مذهب حضور قدرتمندي در ساختارهاي آن دارد، و از طرفي طلاق در اسلام مبغوض ترين حلال ها معرفي شده است؛ با اين وجود اين مذهب نتوانسته است جلوي رشد اين پديده را در جامعه ما بگيرد؟ امّا چرا مذهب نمي تواند جلوي اين طلاق را بگيرد؟ وقتي ما مذهب را به عنوان يک پديده ي عام گرا وارد بحث هاي اجتماعي مي کنيم، به بن بست مي خوريم. طلاق و تبعات اقتصاد سرمايه داري توسط علم و آشنايي با اقتصاد خرد و کلان و بانکداري و بيمه و... قابل حل وفصل است. مذهب براي تربيت بشر آمده و در پيشگيري و درمان حتما مؤثر است، اما کشورداري نيازمند بينش و روش علمي است. الآن چون حاکميت اسلامي است، طوري مسائل را مطرح مي کنيم که انگار دين کليد حل همه ي مسائل اجتماعي است، اين ظلم به خود دين است. بحث اين است که ما مکتبي شده و بر اساس مکتب خود عمل کنيم. به شرطي که مکتب از سرچشمه ي وحي آمده و قابل اتّکا و عقلاني باشد. وقتي بعضي از برداشت ها عقلاني نبوده و باعث ظلم به زن يا مرد يا فرزندان بشود، به تبع جامعه آن را نمي پذيرد، آن را تحمّل نکرده و رها مي کند. مقايسه عملکرد دو دولت جبهه پايداري- اصولگرا و اعتدالي- اصلاح طلب درزمينه ازدواج و طلاق گوياي تأثير مسائل سياسي اقتصادي در اين زمينه است که نشان مي دهد، به گفته مديرکل دفتر امور آسيب هاي اجتماعي وزارت رفاه روند صعودي طلاق در دولت تدبير مهارشده است: در دوران جبهه پايداري و اصولگرا (1384-1392)، نسبت طلاق به ازدواج در 8 سال متوالي روندي صعودي را طي کرده است، به طوري که از ميزاني معادل 11 مورد طلاق در هر 100 ازدواج سال 1384 با رشدي 88 درصدي به 20 مورد طلاق در هر 100 ازدواج در سال 1392 افزايش يافته است. درحالي که رشد نسبت طلاق به ازدواج در سال 92 نسبت به سال 91، يازده درصد بوده است، با کاهش معنادار ميزان رشد در سال 94 نسبت به سال 93، شاهد رشد 5 درصدي اين شاخص بوده ايم که بيانگر کنترل ميزان اين شاخص در کشور است. طلاق توافقي نيز در کشور کاهش يافته است. ميزان رشد طلاق در 18 استان کشور کنترل شده و نسبت طلاق به ازدواج در چندين استان نيز کاهش يافته است؛ براي مثال در استان فارس بيش از 7 درصد کاهش يافت. آيا فقر و فاصله طبقاتي عامل اصلي در طلاق است؟ يا عوامل ديگري نيز در آن نقش مهمي دارند؟ البته فقر تنها عامل تأثيرگذار در طلاق نيست، پيشينه نشان مي دهد که 21 درصد پديده طلاق در ايران توسط متغيرهاي روان شناختي و 23، 24 درصد توسط متغيرهاي اقتصادي و 55، 56 درصد آن به وسيله متغيرهاي اجتماعي- فرهنگي تبيين مي شوند. ازاين رو به جز فقر، ثروت و رفاه بي اندازه نيز يکي از عوامل طلاق مي باشد. از نظر فرهنگي نيز موج دوم فمينيست ها و نوشته هاي امثال خانم ﺳﻴﻤﻮن دوﺑﻮار -که از 50 سال پيش تا حالا نوشته هايش ترجمه مي شود- يکي از عوامل اصلي طلاق در ايران مي باشند. اين ها فردگرايي افراطي را تبليغ مي کنند. اصلاً اجازه ي پيوند را نمي دهند و مادري و همسري را تقبيح مي کنند. از چهار نقشي که خانم ها دارند. مي گويند مگر شما گربه هستيد که بچه به دنيا بياوريد؛ اين چه معني دارد که مورد استثمار مرد واقع بشويد، مرد وقتي شما را مي آورد و مادر مي کند، مي خواهد وارد بازار کار نشده و از نظر اقتصادي استقلال نداشته باشيد و آن موقع مي شويد جنس دوم؛ نامبرده مي گويد: ازدواج ظلم به زن است، به همين خاطر اسم کتاب خود را: «زن، جنس دوم» گذاشته است. يا مي گويند وقتي مرد وارد خانه شده و اقتدار داشته باشد، اين پايه ي استبداد در جامعه است؛ اگر مي خواهيد اين استبداد از بين رفته و دموکراسي حاکم بشود، برويد در خانه اقتدار را از مرد بگيريد. اين شما زن ها هستيد که صلاحيت اداره ي يک خانواده و يک جامعه را داريد. چرا؟ چون شما با داشتن هورمون هاي زنانه ذاتاً صلح طلب هستيد؛ آن تستوسترون و هورمون هاي مردانه است که باعث مي شود مرد پرخاشگر بشود. البته در حالت طبيعي لازم است از خود و خانواده و کيان ميهن دفاع بکند، اما از آن دارد سوءاستفاده مي کند؛ بنابراين ما براي مديريت و تربيت مناسب تر هستيم و اين مردها هستند که جنگ به راه مي اندازند. حفر تعاملي از موج دوم فمنيست ها نام ببريد. فمينيست ها سه موج در سطح جهان ايجاد کرده اند. در موج اوّل مردها هم بايد با آن ها در جهت رفع ظلم همراه مي شدند، چون به دنبال احقاق حقوق زن ها بودند. در موج دوم متأسفانه راه افراط پيموده و اعلام کردند ما از نظر بيولوژيک هم برتري داريم و بين جنس و جنسيت (sex Gender)؛ متأسفانه خلط کردند. خلط مفهومي پيش آمد. وقتي مي گوييم: «جنس» يعني از نظر بيولوژيک و وقتي مي گوييم: «جنسيت» يعني از نظر فرهنگي زن و مرد باهم تفاوت دارند. اين ها تفاوت بيولوژيک را هم منکر شدند. خوب خداوند رحم را براي چه قرار داده است؟ آيا اين را مردان ايجاد کرده اند؟ شير دادن را که زن آمادگي آن را دارد و در وجود او است، مردها تحميل کرده اند؟ اين را خلقت به او داده است و اين کارکردي دارد و از طريق آن انتظار مي رود نسل بشر ادامه پيدا کند. بعد در موج سوم پست مدرن ها آمده و اشتباهات آنها را تصحيح کردند و گفتند: اتّفاقاً اين که شما مي آييد و خود را جنس دوم تلقّي مي کنيد و معتقد هستيد که ما هم بايد برويم و هورمون مردانه براي خود تزريق بکنيم تا بتوانيم با صداوسيماي مردانه حاکميت پيدا بکنيم، اين تحقير زن است، يعني پذيرفتيد که شما جنس دوم هستيد! روح آن موج دوم الآن در کشور ما سرگردان است و يکي از موانع ازدواج به شمار مي آيد. اين روح در برخي کارگردان هاي صداوسيما، در روان شناسان و جامعه شناسان و معماران و... رسوخ کرده و حتّي مردهايي اين را قبول کرده و ترويج مي کنند. آيا به راستي ظهور انديشه هاي مدرن و عصر مدرن؛ باعث رشد شگفت انگيز اين پديده در جامعه ما شده است؟ در حالي که مورد شهر قم مثال جالبي است: در همين قم که شهر مذهبي است سطح طلاق بسيار بالاتر از شهرهاي ديگر است. ببينيد الآن در سده ي اخير چه افکاري آمده و جهان را راهبري کرده است؟ کدام يک از اديان و مذاهب توانسته اند، به اندازه نيچه، مارکس، فرويد و...در هنر، روان شناسي، جامعه شناسي، معماري دنيا بروز و ظهور داشته و حوزه و دانشگاه را راهبري کنند؟ يعني کدام يک از افکار مذهبي به پارادايم، ارتقاءيافته و مورد اتّفاق دانشمندان رشته ي خاصي در يک عصر و يک مصري شده که بخش قابل توجهي از دانشگاه هاي دنيا آن را بپذيرند و ترويج و تبليغ کنند؟ کدام بحث در مورد اخلاق خانواده، ازدواج، طلاق و حقوق زوجين و...توانسته در يک واحد درسي دانشگاهي در سطح جهان به زبان هاي مختلف ترجمه شده و تدريس شوند. برخي هم به شوخي گفته اند يکي از عوامل طلاق ازدواج است! اولاً ازدواج واجب نيست، يک مستحب مؤکّدي است؛ طلاق هم يک ضرورت اضطراري است؛ امّا اين که بيايند، کمپين درست کرده و افتخار بکنند و براي طلاق جشن بگيرند، اين ناموجه است. اگر زن ها و مردهاي جامعه با طلاق در پي احقاق حق هستند، فراموش کرده اند که قبل از ازدواج بايد مسئله را حقوقي مي ديدند و چشمان خود را باز مي کردند. اينک مسئله اخلاقي است و بر بسياري از ناملايمات بايد چشم ها را بست. تغيير و تحولات اجتماعي موجب شده ارزش هاي متعالي چون ساده زيستي فراموش شده و خود خانواده هاي مذهبي قبل از اخلاق و ايمان همسر، به زيبايي و اقتصاد خانواده مقابل چشم دارند. ازاين رو در شهرهاي مذهبي چون قم نيز نرخ طلاق بسيار بالاست. بايد توجه داشت، وقتي مي گوييم شهر مذهبي، نبايد تصوّر کرد که مذهب در شهر حاکم شده است. صحبت از مسلماني ماست و نه اسلام! براي مثال تفاوت هاي بسياري از نظر آداب و رسوم وجود دارد. قم استاني مهاجرخيز است، خود مهاجرت باعث اختلاف فرهنگي شده و اختلاف فرهنگي باعث خيلي از معضلات ازجمله طلاق مي شود. هنوز افکار نادرست در خانواده هاي مسلمان بروز و ظهور داشته و نياز به اصلاح و تربيت دارد. بخشي از عوامل طلاق به فرد و خانواده برمي گردد و تبيين آن نيازمند روان شناسي و روان شناسي اجتماعي است. «استرنبرگ» با نظريه مثلث عشق مي تواند وضعيت ازدواج و عشق و هوس هاي قبل از آن را توضيح بدهد. مثلث عشق او شامل صميميت، شور جنسي و تعهّد مي باشد. اگر اين سه توأمان وجود داشته باشند، به آن عشق کامل مي گويد. اگر اين ها کامل نباشند، چه اتّفاقي مي افتد؟ عشق هاي ناقصي به وجود مي آيد که براي هرکدام از اين ها اسمي گذاشته است. مثلاً اگر شور جنسي و تعهّد باشد - مثل زمان قبل از انقلاب در ايران- و صميميت در آن نباشد، به اين «عشق احمقانه» مي گويد. خاطره اي مربوط به دهه چهل مي تواند اين نوع ازدواج هاي ظالمانه را معرفي نمايد: پدرم به طويله رفت و يک گوسفند چاق وچله انتخاب کرده و با مادرم راهي روستاي بغلي شدند. من هم فهميدم که مي خواهند بروند، يک گوسفند بگذارند، يک دختر با خود بياورند. من هم چون چنين چيزي را دوست نداشتم، رفتم و لباس چوپاني پوشيدم که دختر در بدو ورود مرا نپسندد؛ پدر و مادر که سر رسيدند، من با گله ي گوسفند خود سر جاده، با لباس ژنده و سرووضع نامرتب جلو رفتم، پدرم دست من را خواند، گفت: پسر برو دنبال کار خود. من را چوپان معرفي کرد که حتّي در روز روشن اين دختر اصلاً من را نديد. شب رفتيم و کار تمام شد. صبح به زنم گفتم که من همان چوپان هستم. گفت: مگر مي شود؟ گفتم: بله چرا نمي شود؟ کسي که با گوسفند عوض مي شود خوب معلوم است خر است و نمي فهمد و دعوا و کشمکش ما شروع شد. به اين عشق احمقانه مي گويد. چون شور جنسي هست، تعهّد محضري هم هست، امّا صميميت در آن وجود ندارد. حالا با «عشق رمانتيک» از اين طرف بام افتاده ايم که در آن شور جنسي هست، صميميت هم هست؛ اما در آن تعهّد نيست. که يکي از مظاهر آن مي تواند ازدواج سفيد باشد. يک عشق هم هست که به آن عشق مشفقانه مي گويند که اين را هم شما در جوان هاي امروز مي بينيد؛ به آن عشق پاک مي گويند؛ يعني با هم رابطه ي جنسي ندارند، اما بين آنها صميميت هست، حاضر هستند تعهّد هم بدهند؛ ولي رابطه ي جنسي ندارند و بعضاً از اين عمل متنفّر هستند. همين خانم ﺳﻴﻤﻮن دوﺑﻮار مي گويد: اصلاً زن ها از رابطه ي جنسي متنفّر هستند و احتمالاً فرافکني مي کند. ژان پل سارتر هم تا آخر عمر ازدواج نکرد و مي گفت: ازدواج يک سنّت بورژوازي است. فراموش نکنيم که يکي از علل زيستي طلاق ناتواني جنسي و انحرافات و اختلالات رواني- جنسي است که نيازمند بحث مستقلي است. باوجود اين عشق هاي ناقص، نرخ ازدواج کاهش و برعکس نرخ طلاق افزايش خواهد يافت. کاش دينداران بيايند با حقوق بشر آشتي کرده و پيامي جهان شمول، عقلاني و عادلانه بدهند تا زن ها و مردهاي جهان آن را بپذيرند. بدون اين که بر حقوق زن، يا مرد يا کودک به تنهايي تأکيد شود. در آن صورت است که خشونت زباني و خشونت فيزيکي در خانواده ها رخت خواهد بست. خشونت زباني معمولاً از سوي خانم ها شروع مي شود. زن ها سه برابر مردها صحبت مي کنند و از سلاست کلامي بالاتري برخوردار هستند، چون از دونيم کره مغز براي گفتن مطالب خود استفاده مي کنند، بنابراين کمتر تپق مي زنند، سريع تر و بيشتر صحبت مي کنند؛ و اگر اين توانايي با توهين به مردها همراه شود، متأسفانه مردها را وادار به خشونت فيزيکي مي کند؛ مسأله ديگر طلاق عاطفي است؛ به اين معناکه نياز خانم ها به حمايت و نياز مردها به آرامش ارضاء نشده و طلاق عاطفي صورت مي گيرد که مي تواند زمينه ساز طلاق رسمي و محضري باشد. در پايان اين بخش سزاوار است تجربه مشاهدات شخصي در بحث طلاق جهت آگاهي عموم آورده شوند. گاهي قبل از ازدواج تحقيق به طور کامل صورت نمي گيرد و فرصت آشنايي کافي به دخترها و پسرها داده نمي شود. گاهي تصور اين که پدر و مادر خوب، دختر و پسر خوبي به دنيا مي آورند؛ منجر به اعتماد نابجا مي شود. گاهي استفاده از نمادهاي مذهبي مي تواند توسط افراد حقه باز مورد سوءاستفاده قرار گيرد. در مواردي قبل از آماده شدن شرايط ازدواج و توجه به: «العبد يدبر والله يقدر» و توکل بي مبنا، افراد اقدام به ازدواج زودرس مي کنند که درنتيجه با طلاق زودرس مواجه خواهند شد. گاهي تنها به خصوصيات زيستي، رواني، اجتماعي يا معنوي نامزد خود بسنده کرده و از بررسي و شناخت ابعاد چهارگانه و مشورت با آگاهان خود را محروم مي نمايند. براي مثال افراد افسرده، وسواسي، مضطرب و عصباني شرايط ازدواج را ندارند و شايسته است قبل از ازدواج خود را درمان کنند تا در زندگي مشترک مودت و رحمت را با تمام وجود احساس نموده و از مبغوض ترين حلال الهي فاصله بگيرند: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (روم:21).
|