مرور استدلالات شيخ بر جواز شرط بيع در باب وقف
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1027 تاریخ: 1390/8/10 بسم الله الرحمن الرحيم شيخ (قدس سره) براي جواز شرط بيع در باب وقف به وجوهي استدلال فرمودند، «المومنون عند شروطهم»[1]، «الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها»[2] و به صحيحه عبدالرحمن بن حجاج[3] که فرمود در کافي[4] روايت شده کيفيت استدلال هم ديروز عرض شد و بعد فرمودند که روايت صحيح است و تأويل مشکل. «عدم اشاره شيخ به نقل روايت عبدالرحمن در تهذيب» ما عرض کردیم که يک چيزي که به ذهن مي آيد اين است که چرا اشاره نکرده به نقل روايت در تهذيب و اکتفا فرموده به نقل در کافي؟ با اين که روايت در تهذيب هم هست. دو احتمال به ذهن مي آيد؛ يکي اين که يا آن روايت را نديده و يا ديده است و نيازي نبوده بگويد هر دو جا نقل کرده اند، اين يک احتمال. اما يک جهت ديگر اين است که احتمال دارد براي مناقشه اي که در سند تهذيب بوده، ذکرش نفرموده. چون سند تهذيب[5] اين طور است «حسين بن سعيد عن صفوان بن عبدالرحمن بن حجاج» خود حسين بن سعيد اهوازي ثقه است ايّ ثقة، صفوان ثقة است ايّ ثقة، عبدالرحمن بن حجاج ثقة است و وثاقتشان مشکلي ندارد، کلامي که هست در سند شيخ است به حسين بن سعيد، که مشيخهاش را شيخ[6] نقل فرموده ديگران هم مثل تنقيح المقال[7] سند شيخ را نقل کرده اند، شيخ در سندش به سعيد اهوازي دو طریق دارد، شيخ، مي فرمايد: «و ما ذکرته في هذا الکتاب عن الحسين بن سعيد فقد أخبرنی به» از که و که، در يکي از سندهايش احمد بن محمد بن حسن وليد هست، باقي سند هم ثقه اند، ولي در يکي اش احمد بن حسن بن وليد هست و احمد توثيق رسمي ندارد و از وجوه اجتهاديه خواسته اند وثاقتش را ثابت کنند، بعضي ها هم در وثاقتش اشکال کرده اند، گفته اند فوقش حسن است، ثقة نيست يا بعضي ها در حسنش هم اشکال کرده اند، چون توثيق رسمي و تصريح به وثاقت از رجاليين در او نيست، يکي احمد بن حسن بن وليد است که وثاقت بالبينة ندارد، بالنص ندارد، وثاقتي هم ديگران گفتهاند بالاجتهاد گفتهاند و درايةً و بعضي هم در او خدشه کرده اند، گفته اند حسن است و برخي ديگر بالاتر گفته اند که حسنش هم ثابت نيست. در يک نقل ديگر حسين بن حسن بن ابان هست که اين هم وثاقت و عدم وثاقتش محل کلام است و فراوان روي او بحث شده و جهاتي براي وثاقتش ذکر شده و بعضي ها هم اشکال کرده اند کسي خواست بايد مراجعه کند به حالات حسين بن حسن بن ابان. پس لعل شيخ (قدس سره) روايت تهذيب را که اشاره به آن نفرموده، يا مطلع بر آن نشده، و يا اين که مطلع بوده ولي داعي قوي بر نقلش نداشته و نقل کافي، کافي بوده . يا اين که از باب اين که در سند شيخ به حسين بن سعيد اشکال بوده و مناقشه بوده و لو مناقشه ضعيفه و قليله، از اين جهت نخواسته آن را بياورد و روايت کافي را آورده که در سندش هيچ اشکالي وجود ندارد. اين سند تهذيب و علت عدم ذکر سند تهذيب. «بررسی سند روايت عبدالرحمن در کتاب کافی» اما سند کليني (قدس سره) در کافي که از ابوعلي اشعري نقل مي کند عن محمد بن عبدالجبار و محمد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان عن صفوان بن يحيي عن عبد الرحمن بن حجاج «قال: بعث اليّ ابو الحسن موسي عليه السلام بوصية امير المومنين و هي: بسم الله الرحمن الرحيم» ابوعلي اشعري کنيه چند نفر است لکن مراد از اين ابوعلي که در اين جا آمده، در اول سند کافي است، آن احمد بن ادريس بن احمد ابوعلي اشعري قمي است به قرينه نقل کليني از مميزاتش، اين است که کليني از او نقل مي کند و نقل خودش از محمد بن عبدالجبار است و او ثقة است و هيچ کلامي در وثاقتش نيست هم نجّاشي[8] توثيقش کرده هم شيخ[9] توثيقش کرده هم علّامة در خلاصة[10] توثيقش کرده هم ابن داود[11] توثيقش کرده هم ديگران از رجاليين توثيقش کرده اند و همه علماي رجال اجماع دارند بر وثاقت اين احمد بن ادريس بن احمد ابوعلي اشعري قمي. بلکه صريح غير واحدي از اين ها و ظاهر بعضي ديگر اين است که زياد کرده اند کلمه «فقيه» را گفته اند احمد بن ادريس ابوعلي الاشعري ثقه فقيه، بعضي گفته اند و کان من الفقها برخي گفته اند و کان کثير الرواية، به هر حال ابوعلي اشعري قمي که احمد بن ادريس بن احمد است، اين ثقة است و فقيه است و هيچ کلامي در وثاقتش نيست. عن محمد بن عبد الجبار صهباني، اين هم ثقه است و کلامي در وثاقتش نيست صهباني است به قرينه نقل احمد بن ادريس. و محمد بن اسماعيل که گرچه اگر ما نفهميم اين جا محمد بن اسماعيل کيست، ضرري به صحت سند نمی زند چون احمد بن ادريس از دو نفر نقل کرده عن محمد بن عبد الجبار و محمد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان عن صفوان بن يحيي، بقيه بحثي ندارد فضل بن شاذان و صفوان بن يحيي و عبد الرحمن حجاج همه ثقاتند. لکن مسمين به محمد بن اسماعيل سيزده نفر هستند که اسمشان محمد بن اسماعيل است، يکي در اوائل سند کافي فراوان هست، شايد گفته مي شود حدود پانصد روايت کليني از محمد بن اسماعيل دارد آن جا بحث شده که محمد بن اسماعيل کيست، چون محمد بن اسماعيل بن بزيع که نمي تواند باشد. اين را هم عرض نکردم که محمد بن عبد الجبار را شيخ[12] تاره از اصحاب جواد شمرده اخري از اصحاب هادي شمرده و ثالثة از اصحاب امام حسن عسکري، محمد بن عبدالجبار از اصحاب سه امام معرفي شده است. محمد بن اسماعيل که در اول سند کافي است، قطعا محمد بن اسماعيل بن بزيع نيست چون او از صحابه موسي بن جعفر و امام هشتم است نمي توند کليني از او نقل کند. بحث شده که اين محمد بن اسماعيل کيست؟ و لو حالا اگر هم معلوم شود هر کس است، به هر حال ثقة است چون وقتي کليني روايات زيادي را از او نقل مي کند، خود نقل روايات کليني دليل بر اين است که آدم ثقه اي بوده، اين طور نبوده که کليني از هر آدم مجهول الهوية يا مهمل يا ضعيف يا دروغ گو نقل کند، نه، کليني (قدس سره الشريف) نگاه مي کرده است و روايت را اگر نقل مي کرده، از کساني نقل مي کرده که مورد وثوق باشند. به هر حال کلام واقع شده که اين محمد بن اسماعيل کيست؟ بزيع نيست. از آن دوازه نفر باقي مانده، گفته اند اين محمد بن اسماعيل نيسابوري بندقي است که آن هم توثيق شده است آن که در اول سند است، و کليني (قدس سره) رواياتي را که از فضل بن شاذان نقل مي کند، به وسيله محمد بن اسماعيل نقل مي کند مي گويد محمد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان چون هر دو اهل نيشابور بوده اند از فضل بن شاذان، منتهي اين جا در وسط سند آمده، اين طور است که بعد از محمد بن عبد الجبار و محمد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان است. آن را که در اول سند هست مي گويند اوست. بنابر اين يک احتمال اين است که بگوييم محمد بن اسماعيل، محمد بن اسماعيل بندقي نيست، بزيع هم که نيست بنابر اين مي شود از آن يازده تايي که توثيق نشده اند. بنده احتمال مي دهم که اين محمد بن اسماعيل همان محمد بن اسماعيل نيسابوري بندقي باشد که در اول سند است و هرچه کليني از حديث از فضل روايت مي کند، به وسيله او نقل مي کند مي گويد عن محمد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان، اين جا آمده و در وسط سند هم از او نقل کرده، از محمد بن ادريس از محمد بن عبدالجبار عن محمد بن اسماعيل بندقي، احتمال دارد اين هماني باشد که در اوائل سند بوده و بنابر اين ثقة است احتمال هم دارد يکي از آن يازده نفري باشد که وثاقتشان ثابت نشده است. «مقام و مرتبه محمد بن اسماعيل بزيع نزد امام رضا (عليهالسلام)» عدهاي گفتند ما خدمت ثامن الائمة سلام الله عليه بوديم «فذکر محمد بن اسماعيل بن بزيع [آن جا در جلسه اسم محمد بن اسماعيل بن بزيع برده شد] فقال عليه السلام: وددت ان فيکم مثله [من دوست داشتم که شما هم مثل محمد بن اسماعيل بن بزيع مي شديد، اين خيلي مقام و مرتبه است که امام هشتم به آن آقايان مي فرمايد شما هم مثل محمد بن اسماعيل بن بزيع مي شديد، اين محمد بن اسماعيل بن بزيع همان کسي است که حديث هفت مرتبه سوره قدر خواندن در کنار قبر ميت از او نقل شده. «احترام مرده انسانها از نظر روايات اسلام» محمد بن احمد بن محمد بن يحياي عطار گفت: «اخبرنا محمد بن احمد بن يحيي قال کنت بفيد [فيد يک جاي پرريگ است؛ يجايي که يکثر فيه الرمل قلعة بطريق مکه] قال لي [محمد بن احمد بن يحياي عطار مي گويد] قال لي محمد بن علي بن بلال مر بنا الي قبر محمد بن اسماعيل بن بزيع لتزوره [بيا برويم قبر محمد بن اسماعيل بن بزيع را زيارت کنيم] فلما اتينا جلس عند رأسه مستقبل القبله [رو به قبله نشست آن شخص] والقبر امامه [قبر جلويش بود] ثم قال: اخبرني صاحب هذا القبر [يعني محمد بن اسماعيل] انه سمع ابا جعفر الثاني عليه السلام [جواد الائمة] يقول: من زار قبر اخيه ووضع يده علي قبره وقرأ انا انزلناه في ليلة القدر سبع مرات امن من الفزع الاکبر»[13] اين آدمي که در کنار قبر برادر مومنش نشسته و هفت بار سوره قدر خوانده و دستش را هم روي قبر گذاشته و اين هفت مرتبه خوانده، از فزع روز اکبر نجات پيدا مي کند اين احترام فوق العاده اي است که از اين روايت بر مي آيد که اسلام و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين براي مرده هاي از انسان ها هم ارزش قائل بودند مي گويد سر قبر يک مومني اگر بنشيني هفت بار سوره قدر بخواني، از فزع روز اکبر نجات پيدا مي کني، حالا اگر مومني را بزني چه؟ اگر شکنجه کني چه؟ اگر بي خود حبس و زندانش کني چه؟ اگر مورد اذيت و آزارش قرار بدهي چه؟ اگر غير انساني با او رفتار کني چه؟ آن را من ديگر نمي دانم و روايت ندارد، آیا آن هم امنه الله من فزع يوم اکبر؟ مثل اين دنيا که آن ها ايمنند آن جا هم ايمنند؟ شايد احتمال هست يعني اگر خدا را عادل ندانيم و خدا را اظلم ظلمه بدانيم، شايد آن جا هم مثل اين جا کاري با او نداشته باشد، ولي ظاهر اين است که اين طور نيست امنه آن جا ديگر امنه نيست، آن جا حساب ها خيلي دقيق است و خيلي با حسابرسي حساب مي شود. اين يک محمد بن اسماعيل که دو روايت خواندم يکي از شخصيت خودش يکي هم شخصيت انسان ها را مرده شان را بيان مي کند چه برسد به زنده شان. «يادی از شهيد مطهری(رضوان الله عليه)» حالا در آن سوره دارد که، (لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم* ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ* إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون)[14] می گوید ما انسان ها را در نیکوترین ساختمان آفریدیم مگر یک عده ای که مدام پایین می روند اسفل سافلین به قول شهید مطهری (قدس سره) درست هم می گوید که مکان نیست که ما خیال می کنیم اسفل سافلین مکان است مثل کن فیکون که خیال می کنیم زیرورو کردن است، نه اسفل سافلین مکان نیست می گوید این حال است یعنی در حال پایین رفتن پایین روندگان است، مرتب پایین می رود یعنی انسان وقتی افتاد در بعد بدبختی و شقاوت، هر روزش از روز قبلش بدتر است تا این که هنگام مرگ میشود دشمن خدا و پیغمبر و همه چیز با همه آن ها دشمن می شود در مسیر سعادت قرار گرفت فلهم اجر غیر ممنون مرتب اوج می گیرد هیچ وقت اجر و مزدشان قطع نمی شود. «نقل روايت در مذمت شخصيت محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق» محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق از آن فی اسفل سافلین بود که مدام پایین می رفت خوانده اید و من تذکرا برای خودم عرض می کنم که شاید در خودم اثر بگذارد، کشی از ابن قولویة نقل می کند: «حدثنی بعض المشایخ و لم یذکر اسمه عن علی بن جعفر بن محمد [از علی بن جعفر برادر موسی بن جعفر نقل کرده] قال جائنی محمد بن اسماعیل بن جعفر [پسر عمویش] ویسئلنی ان اسأل اباالحسن موسی [پسر برادرش از من خواست که از موسی بن جعفر برایش اجازه بگیرم می خواست به عراق برود] وان یرضی عنه و یوصیه بوصیه [گفت اجازه بگیر من از عمویم خداحافظی کنم بعد هم یک وصیتی به من بکند، یک سفارشی بکند،] قال فتجنبت حتی دخل المتوضی و خرج و هو وقت کان یتهیأ الی ان اخلو به [می گوید آقا موسی بن جعفر رفت برای وضو گرفتن و بیرون آمد آن وقت وقتی بود که من خدمت ایشان می رسیدم، معلوم می شود این طور هم نبوده که علی بن جعفر هر وقت بخواهد، خدمت موسی بن جعفر برسد، نظم در اعمال موسی بن جعفر و بزرگان از محدثینشان حاکم بوده. بلا تشبیه اخوی می گفت من همیشه ساعت شش خدمت امام بودم، ساعت شش صبح در برف و تابستان گرم باید آن جا باشم آن ساعت مال من بود تا ساعت هفت ، هفت و نیم که کارهایم را انجام بدهم. و لذا هرکس با اخوی بود چون زود بیدار می شد و می رفت خیلی خوشش نمی آمد با او باشد، هنوز مردم نان نگرفته بودند، صبحانه بخورند آن جا بود که سر ساعت معین خدمت امام (سلام الله علیه) باشد این هم می گوید من آن وقت آن طور بود که باید خدمت امام باشم.] فلما خرج قلت له: ابن اخیک محمد بن اسماعيل یسئلک ان تأذن له فی الخروج الی العراق و ان توصیه فأذن له [حضرت اجازه داد] فلما رجع الی مجلسه قام محمد بن اسماعيل وقال: یا عم، احب ان توصینی [یک سفارشی بکن نصیحتی کن ما را می خواهیم برویم عراق] فقال: اوصیک ان تتقی الله فی دمی [از خدا بترس که شریک خون من شوی، پرهیز کن خدا را در خون من، ان تتقی الله فی دمی،] فقال: لعن الله من سعی فی دمک [کیست که پسر زهرا را بکشد کیست که موسی بن جعفر را بکشد؟ خدا لعنتش کند آن که شریک خون شما بشود سعی کند در خون شما،] ثم قال: یا عم، اوصنی [باز دوباره گفت سفارش کن] فقال: اوصیک ان تتقی الله فی دمی [سفارش می کنم در خون من خدا را در نظر بیاور] قال: ثم ناوله صرة فیها مائة و خمسون دینارا فقبضها محمد [یک کسیه صدوپنجاه دیناری را به او داد و گرفت محمد بن اسماعیل،] ثم ناوله اخری فیها مائة و خمسون دینارا فقبضها...، [باز یک کیسه صد و پنجاه دیناری را به او داد گرفت، باز کیسه سوم را به او داد که صد و پنجاه دینار داشت یعنی چهارصد و پنجاه دینار در سه کیسه بود که حضرت موسی بن جعفر به پسر برادرش محمد بن اسماعيل بن جعفر داد. ببینید انسان گاهی وقتی که نزول می کند کجا می رود من خودم را عرض می کنم] ثم امر له بألف و خمسمائة درهم [هزار پانصد درهم دیگر هم به او داد که هرچه داشت خلاصه داد گفت این هم هزار و پانصد درهم باقی مانده است، این را هم بگیر] فقلت له: فی ذلک فاستکثرته [علی بن جعفر می گوید به برادرم موسی بن جعفر گفتم خیلی زیاد به او دادی،] فقال: هذا لیکون اوکد لحجتی اذا قطعنی وصلته [این خیلی حجت مرا تمام می کند، او قطع رحم می کند من وصل رحم کردم] فخرج إلى العراق، فلما ورد حضره هارون أتى باب هارون [وقتی که آمد به جایی که هارون در آن جا بود، اتی باب هارون، همین طور سراسیمه، چه می شود انسان همان طور یک راست پایش را از رکاب درنیاورده، لباس هایش را عوض نکرده، خستگی بیرون نرفته ـ نعوذ بالله من شرور انفسنا ـ می گوید آمد به در خانه هارون] بثياب طريقه [هنوز لباس هایش را درنیاورده همان طور خاک آلود] قبل أن ينزل، و استأذن على هارون [گفت برو برای من اجازه بگیر] و قال للحاجب قل لأمير المؤمنين إن محمد بن إسماعيل بن جعفر بن محمد بالباب فقال الحاجب: انزل أولا و غيّر ثياب طريقك و عُد لأدخلك إليه بغير إذن [برو خانه ات. نگبهان گفت اول پایین بیا لباس هایت را عوض کن برگرد من برایت اجازه می گیرم، ولی خوب لباس هایت را عوض کن، این چه بهشتی است که این قدر سراسیمه داری دنبالش می دوی؟ این چه سعادتی است که همه چیزش را آدم فدا می کند؟] فقد نام أمير المؤمنين فی هذا الوقت [هنوز هارون الرشید خواب است] فقال أعلم أمير المؤمنين أنی حضرت و لم تأذن لی [گفت برو به او بگو من آمدم ولی تو اجازه به من ندادی،] فدخل الحاجب و أعلم هارون قول محمد بن إسماعيل [رفت هارون را از خواب بیدار کرد و گفت قصه این است، این طوری پافشاری می کند، قول محمد بن اسماعیل را گفت،] فأمر بدخوله، فدخل، و قال يا أمير المؤمنين خليفتان فيالأرض؟ [می شود پیغمبر دو خلیفه داشته باشد؟ هر دو جانشین پیغمبر باشند هر دو در امور مردم تصمیم بگیرند؟ هر دو هدایتگر مردم باشند به هدایت های دینی؟ البته این تصمیم گری دنیوی اش بوده هدایتگر دینی که دعوا ندارد] خلیفتان فی الارض موسى بن جعفر بالمدينة فيجبى له الخراج [خراج برایش می آوردند] و أنت بالعراق يجبى لك الخراج [برای تو هم این جا، او چه کاره است که خراج را می گیرد؟ او چه کاره است که سهم امام را می گیرد؟ گفت هارون!، او چه کاره است؟ تو این جا همه کاره ای،] فقال و الله، فقال و الله، قال [او قسم خورد که این طور است و این طور است،] فأمر له بمائة ألف درهم [آن جا هزار و نهصد و پنجاه تا، این جا صدهزار درهم] فلما قبضها و حمل إلى منزله [شب که رفت منزلش همان جا درجا سکته کرد و مرد] أخذته الذبحة فی جوف ليلته فمات، و حول من الغد المال الذی حمل إليه»[15] آن وقت اموال را هم استفاده نکرد، دنیا این طور است دیگر، هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات، ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. وسائل الشیعة 21: 276، أبواب المهور، الباب 20، الحدیث 4. [2]. وسائل الشیعة 19: 175، کتاب الوقوف والصدقات، الباب 2، الحدیث 1. [3]. وسائل الشیعة 19: 199، کتاب الوقوف والصدقات، الباب 10، الحدیث 3. [4]. الکافی 7: 49، باب الصدقات النبی (صلی الله علیه وآله) و فاطمه و...، الحدیث 7. [5]. التهذیب 9: 146، الحدیث 608. [6]. التهذیب 10: 62، (شرح مشیخه). [7]. تنقیح المقال 2: 328، رقم 2922. [8]. رجال النجاشی: 92، رقم 228. [9]. الفهرست: 71، رقم 81. [10]. خلاصة الأقوا 5: 65، رقم 79. [11] . رجال ابن داوود: 23، رقم 57. [12]. رجال الطوسی: 378، رقم 5612، و: 391، رقم 5765، و: 401، رقم 5887. [13]. وسائل الشیعة 3: 227، أبواب الدفن، الباب 57، الحدیث 3. [14]. التین (95): 4 ـ 6. [15]. رجال الکشی 225، رقم 478.
|