مطالبی در خصوص اهانت به قرآن کريم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 881 تاریخ: 1389/6/28 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد للّه رب العالمين و الصلاة و السلام على رسول اللّه خاتم الانبياء و المرسلين ابى القاسم محمّد(ص) و على آله الطيبين الطاهرين و اللعن على اعدائهم اجمعين. قبل از شروع بحث، مناسب ديدم يكي ـ دو جمله دربارهی قرآن كريم كه ثقل اكبر است و با عترت با هم هستند و از هم جدا نخواهند بود و جدا نميشوند سخن بگویم. لذا اخذ به قرآن بدون عترت غلط و بر خلاف حديث متواتر ثقلين است، كما اينكه اخذ به عترت بدون قرآن هر چند كه كسي نبود که عملاً و قولاً به صراحت چنين حرفي زده باشد، آن هم خلاف و غلط و با حديث ثقلين نميسازد. اين روزها شاهد بوديد و شنيديد كه بعضي از افراد جنايتكار و خائن در گوشه و كنار بي احترامي به قرآن كريم و اين كتاب آسماني را شكسته بسته انجام دادند و همه انسانها هم آن را محكوم كرده و محكوم ميكنند. جنايت به قرآن، بي احترامي به قرآن از نظر همه انسانها محكوم است و همه هم محكوم كردهاند. اصل محكوميت في حد نفسه بسيار كار پسنديده و خوبي بود که همه بزرگان و همه افراد محكوم كردند. اما نكتهاي كه ميخواهم راجع به عظمت قرآن بحث كنم، اين است كه تمام ادله ما براي احكام به قرآن بر ميگردد، يعني معروف است که چهار تا دليل داريم. عقل، اجماع، كتاب و سنت. اما اجماع بر ميگردد به سنت، همه ميدانيد و بحث شده و الا خود اتفاق يك جمعيت كه به شهرتي برسد، مشهور بودن يك فتوا، اجماعي بودن يك فتوا، في حد نفسه حجت نيست. اماميه معتقد است كه حجيت اجماع از باب سنت و قول معصوم و فعل معصوم (سلام الله علیه) است. پس اجماع برميگردد به سنت عقل هم نسبت به اثبات احکام الهیه نه در اعتقادات اگر بخواهد دليل بر احكام الهيه باشد و جزء ادله حساب بشود، به کتاب و سنت برمیگردد. مثل اينكه گفته بشود مقدمه واجب، واجب شرعي غيري است، به خاطر گفتند حكم عقل در باب مقدمه واجب یعنی حكم عقلي غير مستقل و يا در باب حرمت ظلم، حذف قاعده ملازمه كه عقل ظلم را قبیح ميداند و خود اين عقل هم ميگويد هر چه قبیح است، نمیشود خدا به قبيح دستور بدهد، بلكه آن را حرام كرده است، اين باز حكم عقل است، استنباط عقلي. اين نحو حجيت عقل در كشف احكام الهيه. چيزي است كه اصوليين و محققين معتقدند به اين كه عقل در اينجا حجت است و دليل بر حجيت آن کتاب و سنت است و رواياتي است كه از معصومين رسيده است كه عقل حجت است. او نبيٌ من باطن و رسولٌ نبيٌ من ظاهر و باب العقلي كه اصول كافي متعرض آن شده است و همین طور قرآن كه از عقل، فراوان تعريف كرده است. پس عقل، در كشف احكام به اين معنا كه عرض كردم، چه در مستقلات عقليه، مثل قبح ظلم و قاعده ملازمه مثل باب وجوب مقدمه که چون ذی المقدمة و شارع وارد كرده است، پس مقدمش واجبه اين هم حجيتش و قابل احتجاج بودنش به خاطر سخنان معصومين (سلام الله علیهم اجمعين) و به خاطر تعريفهايي كه قرآن از عقل، فراوان دارد، بر ميگردد به سنت و كتاب و اما خود سنت، يعني سخنان اهل بيت عصمت و طهارت، سخنان ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) كه برای ما حجت است، يكي از راههاي حجت بودن سخنان آنها، بلكه عمده راهش خود قرآن است، يعني قرآن سخنان معصومين را براي ما حجت قرار داده است، من باب نمونه آيه (يا ايها الذين آمنوا أتقوا الله و كونوا مع الصادقين)[1] با صادقين باشيد با صادقين بودن، يعني همه وجودشان صدق است، گفتارشان رفتارشان، عملشان عبارت اخراي از عصمت است، شما با آنها باشيد با آنها بودن، يعني سخنانشان براي ما حجت است، قولشان و عملشان براي ما حجت است و كاشف از احكام نوراني اسلام و احكام الهي اسلام است. آن همه رواياتي را كه اصول كافي در اين باب نقل كرده است. مثل باب تأويل آيات قرآن يا (افمن يهدي الى الحق احب عن يتبع أمن لا يهدي الا أن يهدي) [2]ميگويد متابعت بكنيد از كسي كه هدايت شده است و اين هدايت شده همان ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) هستند كه هدايت شدند و علم را از غير طريق عادی گرفتهاند، ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) وارث علوم انبیاء هستند و همينطور فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وارث علومند، اما ارث بردن، نه بصورت تعليم و تربيت بلكه ارث بردن به آن نحوي است كه اجمال آنرا ميدانيم، در آن لحظات آخر عمر رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) در آنجا دارد كه اميرالمؤمنين دهانش را برد نزديك دهان پيغمبر و در آنجا نقل شده رواياتش هم تقريباً مستفیض و معتبر است قطعاً كه پیغمبر هزار باب علم براي من ياد داد كه از هر بابي هزار باب علم ديگري ياد داده شد. علم آنها از علم پيغمبر سرچشمه میگیرد. از آن علمي كه (علمه شديد القوي، ذو مرة فاستوي)[3] آن علمي كه با مكتب و مدرسه و اين جور چيزها نبوده و در يك جمعيت امي همه چيز رو پيغمبر ميدانسته، ائمه را هم اونجوري عالم بودند، نه به ياد دادن و نه به ياد گرفتن. پس عمده دليل بر اعتبار سنت، همان آيات قرآنيه است، مضافاً به سخنان زيادي كه از پيغمبر رسيده كه پيغمبر عترت و ائمه حجت بر مردم قرار داده است و آنها را وسيله كشف احكام الهيه قرار داده است و اين كه پيغمبر آنها را قرار داده (و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي)[4] او كه ميگويد به سخنان اينها عمل كنيد یعنی به وحي. عمل کنید. پس اينجا هم بر ميگردد به قرآن و به وحي اما خود قرآن جزء آن ادلهاي است كه حجتيش با خودش است، حجيتش را از راه ديگري نگرفته است، حجيت قرآن و ارزش قرآن در مسائل فقهي و در حكمت عملي، چه در اخلاق، چه در قوانين جزائي، اجتماعي، حقوق سياسي همه و همه قرآن حجت است. شايد يكي از علل اينكه در حديث ثقلين، قرآن ثقل اكبر قرار داده شده است، همين باشد كه قرآن حجيتش را در استنباط احکام الهیه از خودش ميگيرد، قطع نظر از اينكه معجزهی باقيهی پيغمبر است. پس حجيت ادله اربعه به قرآن بر میگردد. يك نكته را عرض كنم، و آن این که باب اول اصول كافي عقل است، باب العقل و الجهل و آخرين باب اصول كافي در جلد دوم درباره قرآن است، يعني محدث كليني (قدس سره) از عقل شروع ميكند و به وحي خاتمه ميدهد. شايد تحليل یا احتمالش اين باشد که آنچه من در جلد اول و جلد دوم گفتم وابسته به درك عقل و وابسته به وحي است، يعني اسلام دين عقل و دين وحي است، این یک جهت برای ارزش و اهمیت قرآن که ادله ما و حجج ما برمیگردد به قرآن و دشمنیهایی که با قرآن شده است، چه در لباس دوستی، چه در ابعاد سیاست، چه در ابعاد تأویل و تفسیر، برای این بوده است که این سخن خداست و این وحی الهی و یک سند قطعی برای سخنان ذات باری تعالی است. جهت دوم اینکه قرآن کتابی است که میتوان تمام شبهات منکرین مبدأ را با قرآن جواب داد، شبهات منکرین معاد را با قرآن جواب داد، یعنی اگر بخواهیم برای یک مادی یا برای یک دهری صحبت کنیم، درست است که مباحث فلسفی و حکمت الهی در آنجا مفصل بحث دارد، با قرآن راحت میشود جواب داد. یک کسی معاد را انکار میکند با قرآن راحت میشود جواب داد. برای اینکه قرآن معجزهي باقیه پیغمبر است. قرآن در یک شرایطی و در یک محیطی آمده که برخی از حقایق آن هنوز برای بشر کشف نشده و بشر مخش و مغزش نمیکشد. روایات را از بعضی از احکام از مودعهی عند ولی عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف) که در زمان ظهورشان احکام بیان میشود، آن احکام از قرآن است. ائمه هر چه میگفتند از رسول الله و وحی میگفتند، چون برای بیان آنها کشش نیست و الا اگر کشش بود، آنها هم همین الآن بیان میشد. قرآن معجزهای است برای پیغمبر که در آن شرایط جهل و بربریّت و آدم کشی و وحشیگری و الحق لمن غلب و دختران زنده بگور کردن و سالیان سال همدیگر را میکشتند برای یک قصه ساده، برای این که یک کسی اسبش رفته در ملک دیگری و صدها بدیها و خرافات دیگری که دارد، در تفسیر علامه طباطبائی (قدس سره) دارد که زنها به ارث برده میشدند. اگر یک کسی ازدواج میکرد، زن بابا را باید ورثه تقسیم میکردند، مثل اموال دیگر و هزاران خرافات و ظلم و جنایات دیگر، قرآن در آن وقت آمده و اساس دعوتش را در فکر و اندیشه و فرهنگ قرار داد، این خود بهترین دلیل بر اینکه این قرآن از طرف خداست. این قرآن که میگوید معاد هست، اساس دعوت پیغمبر بر کشتن نیست، بر خشونت نیست، بر اذیت و آزار و شکنجه و فشار نیست، بر دروغ و حيله و تزویر نيست. بر فرهنگسازي و انسانيت است. (فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم)[5]؛ (ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم)[6] اين قرآن قانوني دارد كه عادلانهترين قانون، محكمترين برنامه در حكمت عملي و همينجور در حكمت نظري را دارد. شما مانند قرآن را كجا ميتوانيد پيدا كنيد. در سوره اسراء از آيه 22 تا آيه 40 يک سري از اوامر آمده، یک سری از نواحي آمده، اما ببينيد اوامرش با چه زيبايي آمده است، بيان نواحياش با چه زيباييای بيان شده (و قضي ربك الاّ تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا)[7]. تكوين بر اين است كه بندگان خدا، خدا را عبادت كنند. اصلاً ربوبيت اقتضا ميكند كه او را عبادت كنند. به پدر و مادر نيكي كنند، اگر پدر و مادر به كبر سن رسيدند، یک از آن دو يا هر دوی آنها، به آنها نگویید من از دست شما ناراحتم (فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما ... و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا)[8] بگو خدايا من خردسال بودم اینها به من رحم كردند، خدايا تو هم به من رحم كن. اين مفصل درباره حقوق پدر و مادر، چون اگر حقوق پدر و مادر در خانواده عمل بشود و حقوق خانواده عمل بشود، می تواند تا حدی جامعهاي را ميتونه به سعادت برساند. بعد میگوید(و آت ذي القربي حقه و المسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا)[9] حق خويشان را بدهيد، چه حقوق معنوي، صله رحم و چه حقوق مالي، گرفتار است، فقير است، شما به آنها رسیدگی کن (و آتي ذي القربي حقه و المسكين) آنهایی كه ماندند، رو زمين ماندهاند، حاضر است كار بكند، ولی كار گيرش نمياد. حاضر است توليد كند، ولی زمينه توليد برای او نيست مريض شده افتاده، مسكين کسی است كه زمينگير شده و نمیتواند كاري بكند. در روايت دارد مسكين اشد حالاً از فقير است؛ چون فقير میتواند سؤال كند، اما مسكين و ابن السبيل آن را هم ندارد، (و لا تبذر تبذيرا)، پولتان را خرج راههاي حرام نكنيد، پولتان را خرج گناه نكنيد، چه گناه فردي، چه گناه اجتماعي، چه گناه سياسي، چه گناه اقتصادي. (و لا تبذر تبذيرا ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا)[10] کسی که پولش را در راه حرام خرج ميكند، اين هماهنگ با شيطان است و شيطان كسي را كه بيشترين كفران نعمت خداوند را نموده است با او همراه خواهد بود. بعد راجع به قتل نفس و بعد راجع به عهد (افوا بالعهد ان العهد كان مسئولا)[11] خود عهد مسئول است، كجاست دنيايي كه دم از قانون و قرارداد ميزند قرآن نميگوید آن كسي كه عهد كرده مسئول است، قرآن از باب زيد عدل، از باب مبالغه ميگوید خود قرارداد را زير سؤال ميبريم (ان العهد كان مسئولا) و بعد آيات ديگرش (ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم)[12] اين اساس تبليغ پيغمبر است، ادعوا الي سبيل ربك، با حكمت مطالب متقن، با موعظه پند و اندرز، و با مجادله باللتی هي احسن كه احسن با حسن فرق دارد. اين اساس دعوت پيغمبر است. در تمام كتب فقهي يك كتاب الحدود داريد و يك كتاب القصاص، بقيه كتب يا علم است يا حقوق مدني يا حقوق اجتماعي يا عبادات است. فقط حدود داريد و قصاص. حدود هم با آن مشكلاتي كه دارد، حدودي كه ميرزاي قمي (قدس الله نفس الزكية) ميگوید: اين حدود مال زمان امام حاضر است. امام عصر است كه در زمان غيبت ميگوید نمیشود حدود را اجرا كرد، فقط بايد تعديل كرد. يك جا مرحوم ميرزاي قمي پايهاش را ميزند و میگوید مال آن وقت است. متأسفانه فقهاي ما وقتي رسيدند در كتاب القضاء خيلي از بزرگان اين جور هستند. گفتند علم قاضي معتبر است. دليلش هم اين است كه حجيت قطع ذاتي است. اين خودش بحث دارد كه علم قاضي معتبر است يا خیر؟ اين علم طريقي است يا موضوعي؟ اين را من كار ندارم. بعد كه رسيدند به كتاب الحدود گفتند مثلاً حد زنا با چهار بار اقرار كه از راه وجدان ديني باشد، وجدان ديني یعنی خود آگاهی، به قول امروزیها خود پشيماني، چهار بار اقرار اونجوري يا چهار شاهد اونجوري كه ميدانيد و با اون خصوصياتش. اونجا اصلاً متعرض به بحث علم قائل نشدند ظاهرش اين آيين دادرسي منحصر در آن دو است. اونجا چون بحث قاضي بوده، قاضي كارش فصل الخصومة است، حدود كار حكومت است. من له الحكم بايد حدود را اجرا كند، كار حكومت است. اينجا فقط همين دو مورد را ذكر كردند يا چهار بار اقرار و يا چهار تا شاهد. چهار بار اقرار، آیا اقرار با اقرار سوم قاضي يقين پيدا ميكند يا خیر؟ اقرار با آن وضعي كه در اسلام است. زن آمد به اميرالمؤمنين عرض كرد «اني زنيت و طهرني» فرمود ببينيد اين خل نيست، ديوانه نيست، عصباني نيست؟ عرض كردند نه. گفت: برو دنبال كارت، رفتش بدون اينكه هيچ قراری از او بگيرد. نه تأمين مالي، نه تأمين اخلاقي. چند ماه بعد برگشت گفت «اني زنيت فطهرني» اميرالمؤمنين دوباره براي اينكه شايد يه چيزي بشود تا شبهه بکند فرمود ببينيد اين ديوانه نيست، عصباني نيست، خل نيست، عقلش درست است؟ گفتند بله، فرمود برو رفت دو سه ماه ديگر آمد گفت: «اني زنيت فطهرني» باز بار سوم گفت ببینید ديوانه نيست، عقلش پا بر جا است، دوباره روز از نو روزي از نو، فرمود برو دنبال كارت رفت و بار چهارم آمد، بار چهارم كه آمد حامله بود گفت: «اني زنيت فطهرني،» بار چهارم هم تمام شد فرمود: برو وضع حمل كن بعد بيا، رفت وضع حمل كرد و بچهاش را آورده بود فرمود: برو تا بچه راه را از چاه تشخيص بده بعد بيا چهار تا اقرار اينجوري که سومي يقين میآورد، دومی آن دوميش يقين میآورد، در عين حال، حجت نيست، خود همين دليل بر این است که حجت نيست. اطمينان قاضي حجت نيست. نميتواند حجت باشد. چهار تا شاهد عادل، يعني چهار تا آدمي كه شما پشت سرشان نماز ميخوانيد يا با دو تا از آنها قتل ثابت ميشود، اگر دو نفر از اینها گفتند اين آقا قاتل است، حكم قصاص جاری میشود. چهار تا شاهد اونجوري عادل عادل، بعد کلمیل في المکحله مگر میشود نگاه حرام است، دو تا حرام هم است، نگاه به عورت مرد، نگاه به عورت زن، چطور عادل مرتكب چنین چیزی میشود يا عورت مرد يك حرام، اگر شاهد مرد است، چطور مرتكب میشود؟ چجور شاهد عادل به عورت مرد نگاه ميكند آن هم قشنگ نگاه ميكند كلميل في المکحله بعد هم روايت دارد يدخل و يخرج، بايد گواهي بدهد من ديدم ميبرد تو و بيرون ميآورد «لا حياء في الدين»[13] چه كنيم حقايق اسلامي را بايد اینجوری بيان كرد. بايد شهادت بدهند ما ميديديم آلت رجوليت رو ميكرد تو فرج زن از فرج زن در ميآورد. اينم بعضیها گفتن معتبر است نه فقط رفته تو رفته تو فايده ندارد. «و ليس في الحدود نظرة»[14] شما حدود اسلام را اينجوري ببينيد كجاي دنيا اينجوري هست؟ در آن عصر وحشيگري، پيغمبر اينجور حدود را بيان ميكند. كل حدود اين هست. امروز هر كسي خدا و پيغمبر را انكار كند قبل از بحث فلسفي بايد به او بگوییم كه اسلام طرفدار حقوق بشر است از چهارده قرن قبل كه اثري از حقوق بشر نبود. امروز شماها بعد از جنگ جهاني اول و دوم بعد از اين همه كشت و كشتار، بعد از اين كه اين همه سرمايههاي علمي بوجود آمده، ميگویید حقوق بشر که بعضي از آنها نادرست است، اما اسلام يك حقوق بشر كامل دارد با يك كلمه (و لقد كرمنا بني آدم)[15] اين كرامت بني آدم است او خليفة الله است در روي زمين. باز نمونه ديگر، انبيا آمدهاند: (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان)[16] هم قانون فرستاديم به نام قرآن، هم عقل داديم كه از اين كتاب قانون حداكثر استفاده و نيكوترين استفاده را بنمايید 124 هزار پيغمبر فرستاديد كه چه بشود با كتاب و ميزان و با عقل (ليقوم الناس بالقسط)[17] براي اينكه مردم خود به قسط قيام كنند، قسط قابل اجرا نيست. قسط قانع شدن به حق است از نظر فرهنگ و عقيدهاش. غير عدالت است، عدالت قابل اجرا است، اما قسط عبارت است از يك امر فرهنگي و يك امر فكري و عقيدتي. برسند مردم به جايي كه به حق خودشان قانع باشند. برسند به مقدس اردبيليها كه گفتند نامهاي را به او دادند که ببرد، از مركب پياده شد، آن مقدس اردبيلي كه مجمع الفائدة را نوشته با آن فتاواي آزاد را در كنار قبر اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) بيان كرده. گفتند چرا پياده شدي؟ فرمود: من اين مركب را گرفته بودم پاكت با من نبود، الآن اين پاكت با من است و وزنش سنگينتر شده، من حاضر نيستم با مركب ديگران با اين مقدار سنگيني وزن حركت كنم. شبيه اين را در زندگي امام امت (سلام الله عليه) داريم. بنده بعد از آن كه خدمت امام ميرفتم معمولاً از مسجد سلماسي تا منزلشان، معمولاً بعد از ظهرها خدمتشون بودم مرحوم والد من يك وقت پيغام داد كه استادش مرحوم محمد باقر ابطحي (قدس سره) فوت كرده كه براي من يك اجازهاي بگيريد كه تصرف در امور حسبيه كنم، چون من از او اجازه داشتم، امام داشت ميرفت تو راه همان كوچهاي كه الآن نزديك دفتر حضرت آيت الله العظمي سيستاني است، عرض كردم كه پدرم درخواست كرده شما يك اجازه شفاهي براي تصرف در امور حسبيه به ایشان بدهید، يعني يك صغيري است كه ميخواهم در مالش تصرف بكنم، مردهاي هست، وليّ ندارد، شايد چندين سال هم بود در خدمت امام بوديم، اگر كسي را توثیق ميكردم امام به توثیق بنده عنايت داشت، كمال عنايت را داشت. شما فكر ميكنيد امام چي فرمود؟ اين را میگویند دقت در دين و در حكمت عملي، امام فرمود شما پدرت را ثقه ميدانيد؟ عرض كردم بله، فرمود اجازه دادم. امام با كمال صراحت فرمود: پدرت را ثقه ميدانی؟ گفتم بله، «ليقوم الناس بالقسط» اين فرهنگ اسلام است. اين قرآن است، اين مباني و اصول را براي ما آورده، متأسفانه ما از قرآن فاصله زيادی داريم و باز تأسف بيشتر ما در فقه از قرآن فاصله زياد داريم. كمتر به آيات قرآن در فقه توجه ميشود. مرحوم فيض (قدس سره الشريف) در كتاب وافي قبل از نقل روايات آيات مربوطه به آن باب را آورده كه جامع احاديث شيعه هم ابتدائاً به مرحوم فيض همين كار را كرده، ولي كتب روايي دیگر ندارد، كتب فقهي شما هم قبل از بحث از كتاب، بحث از روايت است، در حالي كه قرآن اصل است. ديگران به عترت ظلم كردن و گفتند قرآن براي ما بس است، قرآن مجمل دارد، قرآن مبهم دارد، بايد بيان بشود، و آتوالزكاة، يعني چي چجوري زكات بدهیم، اقيمواالصلاة، یعنی چجوري نماز بخوانيم. اینها را بايد عترت بيان كند. خيلي از مطالبي كه عترت از پيغمبر گرفتند، ديگران كه پهلوي پيغمبر نبودند بعد آمدند شدند يار پيغمبر و شدند همه كاره، اصلاً اميرالمؤمنين چه كاره است، علي بن ابي طالب چه كاره است، زهرا چه كاره است، علي بن ابي طالب تمام آنچه را كه پيغمبر فرموده است، به نقل خودش يادداشت كرد، همه را دارد. اين مقدار از بحث امروز در رابطه با قرآن اما بحث خلاف قرآن، بحثی است كه نميخواهم وارد آن بشوم كه روايات مخالف قرآن حجت نيست. اميدواریم خداوند همه ماها را اهل قرآن و عامل به قرآن قرار بدهد. اميدواريم خداوند هيچگاه دست ما را از دامن اهل بيت عصمت و طهارت كوتاه نگرداند. اميدواريم ما حق هر دو ثقل را، ثقل اكبر و ثقل اصغر، قرآن و عترت را ادا كنيم و خدا توفيق ادائش را به همه ماها بدهد. خداوند به همه ماها عمر بدهد، توفيق بدهد، بتوانيم ريزه كاريهاي اسلام را به طور كامل بيابيم و بيان كنيم و عمل كنيم. (و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین) -------------------------------------------------------------------------------- [1]ـ توبه (9): 119. [2]ـ یونس (10): 35. [3]ـ نجم (53): 3 و 4. [4]ـ نجم (53): 5 و 6. [5]ـ روم (30):30. [6]ـ اسراء (17): 9. [7]ـ اسراء (17): 23. [8] ـ اسراء (17): 23 و 24. [9] ـ اسراء (17): 26. [10]ـ اسراء (17): 27. [11]ـ اسراء (17): 34. [12] ـ نحل 016): 125. [13]ـ سنن ابن ماجه 2: 1271، حدیث 3865. [14]ـ مستدرک الوسائل 18: 27، کتاب الحدود، ابواب مقدمات الحدود و احکامها العامة، باب 22، حدیث 2. [15]ـ اسراء (17): 70. [16]ـ حدید (57): 25. [17]- حدید (57): 25.
|