Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام شيخ انصاری (قدسسره) در احکام ردّ از حيث ضمان يا عدم ضمان
کلام شيخ انصاری (قدسسره) در احکام ردّ از حيث ضمان يا عدم ضمان
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 864
تاریخ: 1389/2/15

بسم الله الرحمن الرحيم

كلام در احكام رد است که شيخ (قدس سره) در اينجا سه تا مسئله را عنوان كرده است: يكي در رابطه بين مالك و بايع فضولي و يا كس ديگري كه مال مالك دست او قرار گرفته است. به عبارةٍ اُخري، بين مالك و بين مَن كانَ يدُهُ وَقَعَت علي ملك مالك، از حيث ضمان و عدم. دوم در رابطه با بايع با مشتري از حيث ضمان نسبت به ثمن، سوم در رابطه با چيزهايي كه مشتري يغتَرِمِهُ و يؤديه الي المالك زائداً علي الثّمن.

اما بحث اول، حكم در بحث اول تابع باب غصب و باب مأخوذ به بيع فاسد است. يعني مالك، عين را دست هر كسي يافت، آن را، از او مي‌گيرد. چه در دست بايع باشد، چه در دست مشتري، چه در دست شخص سومي باشد. كلُّ مَن وَجَدَ المالك عينَهُ في يدِه يأخُذُ مِنه. از باب «الناس مسلّطون علي اموالهم»[1] و ضرورت اينكه حق دارد مالش را بگيرد. اما اگر آن عين مالش تلف شده باشد، اگر در دست بايع تلف شده باشد يا در دست كس ديگري، اگر غاصب بوده، يعني استيلايش به غير حق بوده، به معنای اينكه مي‌دانسته است كه اين مال غير است و بيع هم بيع باطل است، در عین حال انجام مي‌گيرد، بايع مي‌دانسته كه اين مال، مال غير است و آن را فروخته به شخصي و بعد تلف شده است. اين به حكم استيلاي بر مال غير، بدون حق و عدواناً، يعني به حكم غصب، يكونُ ضامنا. همين جور است، اگر با علم در دست ديگري تلف شد. چون غصب، عبارت است از استيلاي عدواني. اين ضامن است و بايد به مالك بپردازد، لكن اگر تعاقُب اَيادي شد، آن كسي كه مال را ضمانت مي‌كند و مي‌پردازد، مي‌تواند از ديگري بگيرد. چون در باب تعاقب ايادي، اينجوري است كه همه ضامن هستند، منتهي مَن تَلَفَ عِندَه، ضمان به عهده او استقرار پيدا مي‌كند. اين مال دو دست گشته، سه دست گشته، دست سومي تلف شده است. مي‌تواند از اولي مطالبه كند. لكن او مراجعه مي‌كند، مي‌تواند بپردازد و مراجعه مي‌كند و از سومي مي‌گيرد. ولي مالك مي‌تواند از هر كدام مطالبه كند و مابِه الضّمانة را اخذ كند. امامیه در كتابُ الضمان، يعني ضمان جعلي، گفته‌اند ضمان از نقل ذمّه است، به ذمّه. بر خلاف عامّه كه گفته‌اند ضمان، ضم ذمّه است، الي ذمّه. يعني اين كه الآن در بازار رايج است كه يك كسي پول مي‌گيرد، يك كس ديگر مي‌گويد من ضامنش هستم. اين ضمان به آن معنايي است كه عامّه مي‌گويند. يعني ضم ذمّه، به ذمّه. مي‌گويند ضمان از ضمّ است، ضمّ با ضاد، ضم ذمّه به ذمّه. ولي معروف بین امامیه اين است كه اين ضمان درست نيست و ضمان عبارت است از نقل ذمّه به ذمّه. به هرحال، اماميه ضمان را نقل ذمّه به ذمّه مي‌دانند، يعني بدهكار، ذمّه‌اش منتقل مي‌شود به ضامن و ديگر اين بدهكار نيست. عامّه ضمان را ضم ذمّه به ذمّه مي‌دانند و لذا در باب ضمان هر دو بدهكارند كه امروز متعارف در ضمانات هم همين است و صحيح است و از باب (اوفوا بالعقود)[2] «و المؤمنونَ عندَ شروطهم.»[3] لازم است. در اينجا هم ضمان به معناي ضم ذمّه الي ذمّه است. در تعاقُب ايادي، دو نفر كه ضامنند، يعني مالک می‌تواند از هر كدام از آنها مطالبه عِوَض كند. منتهي استقرارش مال كسي است كه تَلَفَ عِندَه. الآن دو تا ذمّه اينجا گرفتار است. مال دو دست گشته‌، مالك هم مي‌تواند از دست اولي مطالبه كند و بگيرد و هم می تواند از دست دومي بگیرد. يعني هر دو ذمّه‌ مشغول است. ضم ذمّه الي ذمّه است، نه نقل ذمّه الي ذمّه ديگر. منتهي يكي كه داد، ديگر مالك حقي پيدا نمي‌كند و او مراجعه مي‌كند به مَنِ استَقَرَّ عِنده. پس اگر يد، يد غصبي باشد، يعني استيلا، استيلاي عدواني و مِن غير حق باشد، اين مَن لَهُ اليد، ضامن است و بايد مثل يا قيمت را به مالك بپردازد.

مِن غير فرق هم بين اينكه بايع فضولي باشد يا مشتري فضولي باشد يا ديگري باشد. هر كه با علم به اينكه اين مالُ الغير است و معامله باطل است، دستش روي آن مال قرار گرفت، يدش يد عدواني و غاصبانه می‌شود، غصب، استيلاي بر مال غير است عدواناً، فَيكونُ ضامنا. منتهي گاهی يك نفر است، گاهي چند نفر. يك نفر باشد، فقط خودش ضامن است، چند نفر باشند، از باب تعاقُب ايادي، همه ضامن هستند، منتهي استقرارش به عهده كسي است كه تَلَفَ عِندَه. اما اگر يد‌، يد عدواني نبود، يعني بايع نمي‌دانست كه اين مال، مال غير است. به خيالش كه اين مال، مال خودش است و آن مال را بيع كرد‌، و اين مال تلف شد. اگر يدش، يد عدواني نبود، تلفش موجب ضمان نمي‌شود، مگر اينكه افراط و تفريط كرده باشد. اموالي را به صورت امانت پهلوي من گذاشت، يكي از آن اموال را که من به خيالم كه مال خودم است، به ديگري دادم. متعارَف هم هست که مال را به ديگري مي‌دهند و بعد اين مال تلف شد، اينجا دليلي بر ضمان نداريم. به عبارةٍ اُخري، ما در مقبوض به بيع فاسد گذشتيم كه مقبوض به بيع فاسد با علم به فساد، ضمان مي‌آورد. اما مقبوض به بيع فاسد با جهل به فساد، ضمان نمي‌آورد. من مالي را خريده، و نمي‌دانسته‌ كه اين معامله فاسد است، بالفارسية خريده‌ نمي‌دانسته كه فاسد است. فروشنده هم نمي‌دانست كه بالفارسية فاسد است. بعد اين مال دست مشتري تلف شد، معروف اين است كه مشتري ضامن است. در مقبوض به بيع فاسد، مي‌گويند مشتري مطلقا ضامن است. چه مشتری جاهل به فساد باشد و چه عالم به فساد باشد.

ما در آنجا از نظر قواعد تبعاً لمقدس اردبيلي (قدس سرهُ الشريف) گفته‌ايم وجهي ندارد كه او ضامن باشد. مالي زلزله آمد، تلف شد، سيل آمد، تلف شد، چرا اين آقايي كه يدش يد عدواني نيست و نمي‌دانسته كه معامله فاسد است، ضامن باشد؟ دليلي بر ضمان او نيست الا «علي اليدِ ما اَخَذَت حتي تؤدي»[4] ‌و گذشتيم كه اين علي اليد ما اخذت حتي تؤدی، هم سنداً اشكال دارد و هم دلالتاً. سندش مي‌رسد به ثَمُرةِ بن جندب‌، آدم به آن خوبي و دلالتش هم اشكال دارد. چون احتمال دارد اين علي اليد ما اخذت، اخذ قهري باشد كه مي‌شود همان اخذ عدواني. نه اخذ غير قهري، اصلاً اخذ غير قهري، اخذ بر آن صدق نكند يا قرينه بخواهد بر قهري صدق كند. در آن آيه شريفه‌اي كه دارد خطاب به رسول الله (صلي الله عليه و سلّم)، (خُذ مِن اموالهم صدقه)، اين اخذ، اخذ نیست. ذيل آيه دليل است. (خُذ مِن اموالهم صدقه تُطَهّرُهُم و تُزكّيهم بها و صلّ عليهم اِنَّ صلاتك سكنٌ لهُم.‌)[5] دعا كن ، نه شلاق و سرنيزه و زندان و تهديد. اين اخذي هم كه اينجا آمده است، يعني اگر آورده‌اند، قبول كن. اينجوري نباشد كه بگويي من زكات را نمي‌گيرم. يا رسول الله، زكات را بگير. بگير در مقابل قبول كردن است. در مقابل اين است كه نكند پيغمبر زكات را نگيرد، بگويد نه من قبول نمي‌كنم. اخذ كن زكات را و صلَّ عليهم اِنَّ الصلاةَ، يكي از اشتباهاتي كه گاهي در آيات قرآن مي‌شود، اين است كه يك تكه از قرآن را مي‌خوانيم، تكه بعدش را نمي‌خوانيم. خُذ من اموالهم صدقة، اخذ هم كه اخذ قهري است، يعني از او بگير در حالي كه ذيل آيه شريفه دليل بر اين است كه اخذ، اخذ قهري نيست. دليلي بر ضمان مقبوض به بيع فاسد عن جهله، نداريم. يعني آنجايي كه يد، يد عدواني نباشد، ضمانش با تلف دليل ندارد و اصل نسبت به خود عين عدم ضمان است.

پس کسی كه عالم به این بود که این مال، مالُ الغير است و در عین حال معامله كرد، يكونُ ضامناً للتلف. چون ضامن از براي تلفش است و در غصب، تلف ضامن دارد. بلا كلام تلف ضمان دارد. يكي باشد خودش ضامن است، چند نفر باشند همه ضامن هستند. علي نحو بدليت و شبيه واجب كفايي. اما كسي كه جاهل به این است که اين مالُ الغير است مِن البائع اَوِ المشتري اَو غير آنها، دليلي بر ضمانشان بوسيله تلف نداريم. چون در مقبوض به بيع فاسد كه اينجا از موارد آن است، علي اليد است كه هم سنداً گير دارد و هم دلالتاً. لا يخفي كه آنجايي كه ضمان نسبت به عين هست، ضمان نسبت به منافع هم هست. آن منافعش را هم ضامن است، چه منافعي را كه استيفا كرده و چه منافعي را كه استيفا نكرده است.

يا اگر آنجايي را كه ضامن است، وقتي كه عين را گرفت، اين عين يك نحوه نمائاتي داشته است. اين نمائات در دست غاصب تلف شد. گوسفند فربه‌اي بود، شد گوسفند لاغر، اين ضامن آن است. چه استيفا كرده باشد، چه استيفا نكرده باشد و همين جور نسبت به نمائاتش ضامن است. نسبت به ارتقاي قيمتش هم ضامن است، يعني اگر قيمت اين عين مغصوبه در اين وسط بالا رفت، وقت پرداخت، باید علي القِيم را بپردازد. پس در ما نحنُ فيه، یعنی آنجايي كه به فضولي بودن این معامله عالم است، از باب غصب و استیلای عدوانی ضامن عين است، ضامن منافع مُستوفي، ضامن منافع غير مستوفي، ضامن نمائات، ضامن ارتقای قيمت است اما اگر جاهل بود، نه تنها نمائات و منافع ضمان ندارد، بلكه عينش هم ضمان ندارد. منافع غير مستوفي ضمان ندارد. شبيه مقبوض به بيع فاسد است. ما در آنجا هم گفتيم مقبوض با علم، ضمان دارد، اما با جهل ضمان ندارد.

اما نسبت به بايع و مشتري، يكي نسبت به ثمن است و يكي نسبت به ما يغتَرِمُهُ براي بايع است.

«روايات وارده درباره کبيره‌ی ايذاء مؤمن»

بحث در باره گناهاني بود كه اينها جزء معاصي كبيره‌اند و معمولاً در كتب فقهي، در كتابُ الشهادات يا در باب عدالت امام جماعت يا عدالت امام جمعه يا عدالت قاضي، به عنوان گناه مطرح نشده است. يكي از آنها ايذاي مؤمن است. اذيت كردن انسان. مرحوم كليني يك بابي دارد، اذيت كردن و كوچك كردن، بابُ مَن اذی مسلمينَ وَاحتقَرَهُم. يكي از آن روایات صحيحه‌ی هشام بن سالم است. قالَ: سَمِعتُ ابا عبد الله (عليه السلام)، يقول: «قال الله عزّ و جلّ: لِيأذَنَ بِحَربٍ مِنّي مَن اَذي عبدي المؤمن وَاليأمَن غَضَبي مَن اكرَمَ عبدي المؤمن. [به مؤمن احترام كند‌، از غضب من مصون است، اذيت كند، اعلام جنگ كرده است. اعلام جنگ در آيه قرآن درباره‌ی ربا هم آمده است، اينجا هم اعلام جنگ است.] وَلو لم يكن مِن خلقي فِي الأرضِ فيما بينَ المشرقِ والمغربِ الا مؤمنٌ واحد معَ امامٍ عادل، لَاستغنَيتُ بعبادَتِهِما عن جميع ما خلقتُ في ارضي. [يك مؤمن و يك كسي هم كه امام عادل، يعني رهنمود به او بدهد، مسائل ديني را يادش بدهد. چون اين امامت، امامت در مسائل ديني است. در مسائل ديني و ياد دادن مسائل ديني قدوه باشد و الا آنجا که مسائل سياسي كه نيست. دو نفر که مسئله سياسي یا اقتصادي ندارند.] و لَقامت سبع سمواتٍ و ارضينَ بهما و لَجَعلتُ لهما مِن ايمانهما اُنساً لا يحتاجانَ الي انس سواهُما»[6]. روايت ديگر مال مفضَّلِ بن عمر است.

قالَ: قالَ ابو‌عبد‌الله (عليه‌السلام)‌: «اذا كانَ يومَ القيامة نادي مُنادٍ: أين الصدودُ لاوليائي؟ [كجايند آناني كه حقوق اولياي مرا تضعيف كرده‌اند؟ كجايند آناني كه جلوگيري كرده‌اند اولياي مرا از اينكه حقي را بگويند يا حقي را به صاحبش برگردانند؟ كجايند آنهايي كه اولياي مرا مسخره كردند و تب تمسخر گرفتند؟ كجايند آناني كه مرتب براي اولياي من عيب‌جويي كرده‌اند؟ كارشان مثل كار مگس بود. اگر بخواهيد بفهمید كجا كثيف است، هر جا مگس نشست، بدانيد آنجا كثيف است. مَثَل آدمهايي كه بد‌گويي مي‌كنند، حال مگس را دارند، مگس جاي چركين را پيدا مي‌كند، اما آدمهاي بد‌گو غير چركين را چركين مي‌كنند. اول مي‌گويد علي نماز نمي‌خواند، بعد دنبالش حرف مي‌زند. معروف است مي‌گويند مرحوم آقا شيخ (قدس‌سره)، فرموده بود من نمي‌خواهم آدمهايي كه چهار تا كلمه بلد هستند غيبتم كنند. هر کسی غيبتم كند، مي‌توانم از او راضي بشوم، اما آنهايي كه چهار تا كلمه بلد هستند يا بلد هستند چهار کلمه بنويسند، آنها نمي‌خواهم غيبتم كنند. براي اينكه اول تفسيقم مي‌كنند، بعد از تفسيق، مي‌گويند لا حُرمة للفاسق. غيبت فاسق مانعي ندارد كه اين رسمش متأسفانه در دنياي امروز خيلي رايج شده است. اول ترور شخصيت است، شخصيت تقوايي، شخصيت علمي‌، باكي هم از ترور و ... نداريم ، هر چه به قلممان آمد، مي‌نويسيم. هر چه به زبانمان آمد، مي‌نويسيم. بعد كه ترور كرديم، مي‌رسيم به مسخره كردن، به تمسخر، به حرف زدن، به قلم زدن، پناه به خدا از اينكه چه به سرمان خواهد آمد. جالب اين است:] فَيقومُ قومٌ لَيسَ علي وجوههم لحمٌ. [اينها بلند مي‌شوند در حالی که روي صورتهايشان گوشت نيست. فقط استخوانهاي صورت پيداست.] فَيقال: هؤلاء الذينَ آذوُا المؤمنين و نَصبوا لَهم و عاندوهم عنفوهم في دينهم. [اينهايند كه مسلمانها را با زبان و قلمشان و با شلاق و شكنجه و با زندان و با اذيت كردن برخورد كرده‌اند. اینها هستند كه با آنها دشمني كرده‌اند. اينهايند كه دين آنها را زير سؤال برده‌اند كه اصلاً چرا دين داريد؟ اصلاً چرا طرفدار امام هستید؟ چرا طرفدار حقايق اسلاميد؟] ثُمَّ يؤمر بِهِم الي جهنم.»[7] بعد هم مي‌گويند صاف برود جهنم. چرا گوشت روي صورت ندارند؟ سرّش اين است: گوشت روي صورت، روي استخوان را پوشانده و مانع است، اينها خودشان مانع راه ديگران شده‌اند و خدا اين مانع را از روي صورتشان برمي‌دارد. اينها ديگران را مسخره كرده‌اند، اين پوست صورت براي صورت، زيبايي و وجاهتي مي‌دهد، حالا چهار تا استخوان، يكي استخوان بالا، يكي استخوان اين طرف، استخوان دماغ اينها را برمي‌دارند به جاي آن مسخره كردني كه در دنيا اينها مسخره كرده‌اند، حالا اين پوست و استخوانشان برداشته بشود تا خوب ببينندشان و مسخره‌شان كنند و خجالت بكشند.

روایت ديگر اين است، عن ابي عبد الله (عليه‌السلام) : «مَن حَقَّرَ مؤمناً مسكيناً اَو غير مسكين، لَم يزل الله عز وجل حاقراً لهُ ماقِتا حتي يرجع عن مَحقِرَتِهِ اِياه».[8] چه مسلمان پولدار را كوچك كند، چه مسلمان بي پول را كوچك كند، خداوند هم او را نسبت به او كوچك كننده است. و خداوند هم از او غضب‌ناك است تا اين تحقير را از بين ببرد و اين تحقير را جبران كند.

روايت ديگر از معلي بن خُنيس، عن ابي عبد‌الله (عليه‌السلام) است. يقول: «اِنَّ الله تبارك و تعالي يقول: مَن اَهان لي ولياً فقد اَرصدَ لِمُحاربتي، [آماده جنگ با من است . در كمين جنگ با من است.] وَ انا اَسرعُ شيءٍ الي نصرةِ اوليائي».[9] البته اسرعُ شيءٍ ، صبر خدا حداقل صد سال است. صبر كوچكش ‌صد سال است. صد سال را مي‌گويد اسرعُ شيءٍ. «و انا اسرع شيءٍ الي نصرة اوليائي». رجال مبارز ديني اینجور بوده‌اند، اينجا فيضيه را كوبيده بودند، اتاقها را زير و رو كرده بودند، طلبه‌اي را شهيد كرده بودند، بيمارستانها مجروح‌ها را راه نمي‌دادند، يك دو تا طلبه‌هاي درب و داغون را آوردند خدمت امام در بيرونيش، انداختند، افتاده بودند شبيه بيهوش. امام فرمود هنيئاً لكم. اينها دارند نفس آخرشان را مي‌كشند. سنه 42 مي‌فرمود اينها دارند نفسهاي آخرشان را مي‌كشند. بعد صدها هزار كشته شدند، اسير شدند، زندان رفتند، مطهري‌ها شهيد شدند، بهشتي‌ها شهيد شدند. چقدر مردم رنج ديدند، آنوقت مي‌گفت اينها دارند نفسهاي آخرشان را مي‌كشند. اين همان شبيه كار خداست. كار خدا هم اينجوري است. مي‌گويند صبر كوچك خدا، صد سال است. مي‌گويند خدا ديرگير است، اما سخت‌گير است. مواظب باشيم مردم را اذيت نكنيم. مواظب باشيم به ديگران صدمه نزنيم. ولي گفت چگونه شكر اين نعمت گذارم كه دست مردم‌آزاري ندارم‌. الحمد لله رب العالمين كه توان اذيت كردن نداريم. آنجايي هم كه توان داريم، تلاش كنيم اذيت نكنيم.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرین)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]‌- عوالي اللئالی 1: 222.

[2]‌- مائده (5): 1.

[3]‌- وسائل الشیعة 21: 276، کتاب النکاح، ابواب المهور، باب 20، حدیث 4.

[4] - مستدرک الوسائل 14: 8، کتاب الودیعة، ابواب الودیعة، باب 1، حدیث 12.

[5]‌- توبه (9): 103.

[6]‌- الکافی 2: 350.

[7]‌- الکافی 2: 351.

‌2- الکافی 2: 351.

[9]‌- الکافی 2: 351.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org