کلام امام (س) بر روايت مستدله کناسی بر کاشفيت اجازه در بيع فضولی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 811 تاریخ: 1388/9/18 بسم الله الرحمن الرحيم يكي ديگر از رواياتي را كه امام نقل ميفرمايند براي قول به كشف، اين روايت كناسي است ميفرمايد: «و بما ذَكرنا يظهرُ النّظر في روايةِ يزيد الكناسي، عن ابي جعفر(ع)، ففيها قلتُ له: جُعلتُ فَداك، فَاِن طلّقها في تلك الحال ولم يكن قد ادرَك أيجوزُ طلاقهُ؟ فقال: اِن كانَ قد مسّها في الفَرج، فاِنَّ طلاقها جائزٌ عليها و عليه، و اِن لم يمُسّها في الفرج و لم يلَذ منها و لم تَلُذّ منه فاِنّها تُعزلُ عنه و تصيرُ الى اهلها فلا يراها و لا تقربه حتي يدرك فَيسأل، و يقالُ لهُ: اِنّك كنت قد طلّقتَ امرأتك فلانة، فاِن هو اقر بذلك و اجاز الطّلاق كانت تطليقُة بائنة و كان خاطباً من الخُطّاب. [در اين جا دارد كه «اِن كان قد مسّها في الفرج فانّ طلاقها جائزٌ عليها و عليه.» واگر اين جور نبود، «فَانّها تعزلُ عنه و تصيرُ الى اهلها،» تا زمان بلوغش برسد. اين كه تُعزلُ عنه، اين معلوم ميشود اجازه در اين ايقاع نكاح ميشود اجازه فضولي. ايشان ميفرمايد] فَانّ وجوب العزل و حرمةَ القرب، يمكنُ ان يكون لاحد الوجهين المتقدّمين. فلا دلالة لها علي الكشف بعد وجود الاحتمال. [كه احتمال داديم براي مراعات حال صغيره بوده، چون ملامست با او ولو بعد از طلاق ميخواهد ملامست كند، اين موجب نقصي براي او ممكن است بشود. ميفرمايد: «فانّ َوجوب العزل و حرمة القرب يمكن اَن يكون لاحد الوجهين المتقدّمين.» كه يكي اين بود كه از باب نقيصه است. اين كه ميگويد كنار گذاشته بشود اين زن، داشت تُحبس يا اين دارد تُعزل، از باب اين كه مبادا اين پسر با اين دختر تماسي داشته باشند، و براي اين دختر نقصي به وجود بيايد.] هذا لو لم نقل: انّها محمولةٌ على الاستحباب بقرينةِ صحيحة الحلبي، و الا فَالأمرُ اوضح. [اگر اين عزل استحبابي باشد يا آن حبس استحبابي باشد، اين دليل بركشف نميتواند باشد.] مضافاً الى ضعف سندها و اشتمالها على أمورٍ لا نقولُ بها، كالتّفصيل بين الابنةَ الّتي جازت تسع سنين و غيرها فَجعل عقد الأب في الأولى نافذاً غيرُ خياري. [آن جايي كه نه سال گذشته، او را نافذ غير خياري قرار داده] و فى الثانية خيارياً [و آن جايي كه از نه سال تجاوز نكرده خياريا.] فكانتِ البالغة اسوأ حالاً، [آني كه بالغ شده است، اين اسوء حالاً است. قرار داده، غير خياري. « کلام امام (س) بر رد روايت مستدله کناسی بر کاشفيت اجازه در بيع فضولی » «مضافاً الي ضعف سند و اشتمال علي امورٍ لا نقولُ بها.» مثل تفصيل بين دختري كه «جازت تسع سنين،» از نه سال گذشته، و آن كه از نه سال نگذشته. حالا بگوييد نه سال نگذشته يعني غير بالغه. يا اين جور بگوييد نه سال نگذشته، چون تجاوز مثلاً در وصيت ميگويند اذا جاز الثلث، يعني ثلث به بالا، اين جا هم بگوييم آني كه نگذشته از نه سال، يعني هنوز بالغه نشده است. حالا داشته باشيد بالغه نشدن را، و جعل عقد اب را در اولي نافذاً غيرُ خياري. آن جايي كه جازت تسع سنين، آن جا را گفته عقد، عقد لازم است. و در دومي كه لم تجز تسع سنين، يعني چه لم تجز؟ بالغه نشده، «فكانت البالغةُ اسوء حالاً.» اين در دومي خياري است. ببينيد دختري كه بالغه نشده است،اين عقدش خياري است، درست است. دختري كه بالغه نشده است، اين هنوز راه فرار برايش باز است. هنوز ميتواند عقد را به هم بزند. اما دختري كه بالغه شده است و خودش هم ميفهمد، او راه فرار برايش بسته است. درست است. اين فكانت اسوء حالاً، بنا بر اين كه آن اذا جازت را بگيريم نه ساله و لم تجز يعني قبل از نه سال.] الا اَن يحملَ على خلاف الظاهر باَن يقال: اِنّهُ بصدد بيان عقد غير البالغة. [آن در بيان عقد غير بالغه است.] مَعَ اَنَّ اصل خياريةِ العقد اَو فضوليته اذا صَدَرَ من الأب، [اصل اين كه عقد خياري يا فضولي از اَب اگر صادر شد، اين] خلاف التسالُم بينهم است. بل ادُّعي الاجماعُ على خلافه، [پس حملش كنيم بر اين كه بله، بل ادّعي الاجماع، بگوييم اصلاً اين روايت تمام نيست. مُعرَضٌ عنه است. براي اين كه اگر پدر عقد كرد، ديگر حق الخياري باقي نميماند. پس اين ميشود معرضٌ عنه. و باز] و كاشتمالها على خيارية عقد الأب، اذا زوّجَ ابنهُ قبلَ بلوغه. [قبل از بلوغ پسر، آن پسر را تزويجش كرد، اين عقدش خياري است. در جايي كه بر صغير، ولايت دارد و عقدش خياري نيست.] وَ كالتّفصيل بين المرأة التي دخل بها و لَذَّ منها و اَقام معها سَنة و غيرها. [آن كه با او بوده است،] فجعَلَ الخيارَ لِلثّاني دون الأول، [آني كه با او نبوده، آن حق خيار دارد. آن دختر حق خيار دارد. آني كه با او بوده حق خيار ندارد. آن كه با او بوده حيثيتش از بين رفته، اين بايد بسوزد و بسازد، آن كه با او كار نداشته، ميتواند عقد را به هم بزند.] و كالتّفصيل، فى طلاق الصبي بين ما اذا مسّها في الفرج و غيره، فجعلَ الأولَ جائزاً. فعلاً [آن جايي كه مسّش نموده او را جايز قرار داده فعلاً،] و الثّاني [آن را كه مسّش ننموده،] منوطاً بامضائه بعدَ البلوغ [است. آن كه حيثيتش را از بين برده الآن صحيح است، آن كه حيثيتش را از بين نبرده، موقوف به اين است كه بالغ بشوند چه بگويند.] وَ كيفَ كان: لا يمكنُ رفعُ اليدِ عن القواعد بمثل تلك الروايات معَ ما عَرفتَ»[1] از اين اشكالهايي كه در آن بود. ما از قواعدي كه ميگويد مال مردم را نميشود تصرف كرد، عقد بدون رضايت مردم، بدون اجازه مالك، نميشود تصرف كرد، عقد درست نيست، بياييم بگوييم نه اجازه بعدي موجب ميشود عقد از اول درست باشد، اين خلاف قواعد است. مَعَ ما عرفتَ، از اشكالهايي كه در خود اين روايتها بود. « مطالبی پيرامون علت کم بودن روايت از امام حسين (ع) و علت ثواب داشتن بيش تر اعمال مستحبی نسبت به واجب » يكي ديگر از رواياتي كه به آن استدلال كرده، نگوييد چكار ميكردي اگر مطالعه نميكردي، من يك مقدار نگاه كردم ببينم كه يك روايتي از ابا عبد الله (سلام الله عليه) پيدا ميكنم يا نه. چون ابي عبد الله (سلام الله عليه)، روايت خيلي كم از او نقل شده، و اين هم از مظلوميت ابي عبد الله است. شما اگر تحف العقول را مطالعه كنيد، همان جا خطبهاي كه ابي عبد الله دارد، دو تا خطبهاي كه دارد، آنها را بعد به عنوان تلخيص تلخيص، روايات حضرت نقل كرده است. از او روايت كم نقل شده، دو تا روايت از حضرت در مسائل اجتماعي است. آن هايش در مسائل سياسي است. يكي از آن، آن حديث معروف كه ابي عبد الله به زين العابدين فرمود: «اياك و ظلمُ من لايجِدَ عليك ناصراً الا الّله.»[2] اين يك حديث، حديث ديگر اين كه هيچ كاري بر معصيت بنا گذاري نشد، مگر اين كه به پشيماني و نرسيدن به مقصد زودتر بوده و در نرسيدن به مقصد و در پشيماني خيلي مؤثر است. كاري كه بر عصيان بنيانگذاري بشود، اين در نرسيدن به مقصد و در پشيماني، بسيار مؤثر است. اين هم يك روايت است. يك روايت هم در باب سلام از حضرت نقل شده، كه اين روايت معروف، ابتداء به سلام 99 حسنه دارد، جواب يك حسنه دارد. اين روايت هم مال ابي عبد الله (سلام الله عليه) است. البته اين را بعد، كه وقت پيدا كرديد، من نرسيدم، قواعد شهيد را مطالعه كنيد، آن جا يك بحثي دارد ظاهراً قواعد شهيد علي ما ببالي، كه چه جور ميشود مستحب، ثوابش بيش از واجب باشد، با اين كه واجب مصالح كثيره دارد. اما مستحب ميآيد و ثوابش بيش از واجب ميشود با اين كه مصلحتش، مصلحت كمتر است. او يك مصلحت لازمةُ الاستيفاء دارد، وقتي مصلحت لازمةُ الاستيفاء دارد، چه جور ثوابش كمتر است؟ اين كه مصلحت غير لازمةُ الاستيفاء دارد، اين ثوابش چه جور بيشتر است؟ به نظر ميآيد يكي از توجيههايش اين است كه ثواب و عقاب، تابع اطاعت و تابع نيت است، نه تابع مصالح و مفاسد. مصالح واجب لازمة الاستيفاء، اما كسي كه امر واجب را عمل ميكند، چرا عمل ميكند امر واجب را؟ معمولاً از ترس اين كه كتك نخورد. پس امر واجب براي ترس از عذاب است، ثوابش اُفت ميكند. امر مستحب براي ترس از عذاب نيست، براي رضايت خداوند است. براي اين كه خداوند خوشش ميآيد، رجحان دارد. قانونگزار دلش ميخواسته، من خواستم دل قانون گزار را به دست بياورم. او كتك نميزند مرا، اما من دلش را بدست ميآورم كه مستحب را هم عمل ميكنم. بگوييم باب ثواب و باب عقاب، باب اطاعت است و نيت. چون در امر واجب، اطاعت امر واجب ميكند معمولاً خوفاً من النّار، ثوابش افت پيدا ميكند. از باب اين كه قصدش يك مقدار ضعف پيدا ميكند. در باب مستحب امر مستحب را اطاعت ميكند ، لرضاية المولا لِاَنّهُ مطلوبُ المولا. چون آقا خوشش ميآيد از او، من براي اين كه آقا خوشش ميآيد از آن من آمدهام و دارم اين كار را انجام ميدهم. بنابراين، مانعي ندارد كه بعضي از جاها ثواب مستحب بيش از ثواب واجب باشد. اجازه بفرماييد من عرضم تمام بشود. من اينها بعيد العهدم به آن، حال بعد شما اشكال داريد، بعد بفرماييد. اجازه بفرماييد عرضم تمام بشود. وَ يؤيدُ اين معنا به اين روايتي كه دارد: «تقربوا الَىّ بالنّوافل.» با نافلهها و با آن مستحبات به من قرب پيدا كنيد. واجب را كه انجام ميدهيد، قرب پيدا ميكنيد اما آن بيشتر براي آن بوده است كه داخل جهنم نروي و كتك به تو نزنند. اما مستحبات براي اين است كه چون مولا، قانونگزار خوشش ميآيد من انجام ميدهم. اين است كه دارد «تقربوا الىّ بالنّوافل.» آقا سيد بفرما، با اين كه روز چهارشنبه است، من نبايد حرف بزنم. اما شما حرف بزنيد. بفرماييد. (سؤال).... (جواب): غير از آن بود كه من عرض كردم؟ تقرير عرض بنده بود، يك تقريري كه، كي معكوس است؟ من عرض كردم آقاي بزرگوار، من عرض كردم واجب را انجام ميدهد، نه براي اين كه قانونگزار خوشش بيايد. بفرماييد، واجب را براي چي آدم انجام ميدهد؟ (سؤال)....(جواب): واجبات؟ يا ترس از جهنم؟ ميگويم واجبات را، واجب نماز ظهر را شما براي مقام، حالا شما ممكن است. ببينيد، من به حضرتعالي كار ندارم. من به حضرتعالي كار ندارم كه نماز ظهر را ميخوانيد براي اين كه خداوند فرموده است. من به حضرتعالي كار از طرفی اميرالمؤمنين (ع) عبادتها را سه قسمت كرده است که می فرماید: «ان قوماً عَبَدُوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، [براي طمع در جنّت.] و ان قوماً عَبَدُوا الله رهبة تلك عبادة العبيد. و ان قوماً عَبَدُوا الله، شكراً [براي خودش] فتلك عبادة الاحرار.»[3] من خودم را ميگويم كه خيلي در سطح پايين هستم. من عرض ميكنم آدم واجبها را معمولاً انجام ميدهد كه جهنم نرود. كتك جهنم من را وا داشته، و الا اگر جهنم نبود كه نماز ظهر را نميخواندم. و لذا نافلهاش را نميخوانم، چون جهنم ندارد. اگر امر مولا بود كه نافلهاش را هم ميخواندم. پس در مقام ثواب، معيار قرب و نيت و اطاعت است. بنابراين واجب ثوابش كمتر ميشود، مستحب ثوابش بيشتر ميشود. «تَقربوا الَى بالنّوافل» هم مؤيدش است. فقط، حالا من كه عرض كردم تفصيل بحث در قواعد علامه است ظاهراً، شبههاي كه هست اين است كه بنابراين جهتي كه شما گفتيد، تمام مستحبات بايد ثوابش بيش از واجبات باشد. چرا بعضي بالخصوص اين جور شده؟ نماز است و سلام و يك چند تا مستحب ديگر. آن هم جوابش اين است: خب عدم بيان است، سكوت است. دليل نداريم كمتر است، اين چند تا ذكر شده است. لقب مفهوم ندارد. اثبات شيء نفي ما عدا نميكند. آنها ندارد. آنها را هم همين را ميگوييم. بيل به كمرمان كه نخورده است. ما ميگوييم آقا مستحبات را وقتي آدم ميآورد اين ثوابش بيش از واجبات است. سرّش هم اين است: معيار در ثواب، نيت است و قصد است و اطاعت. (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ)[4] «لكل امرءٍ ما نوى.»[5] يك كسي آمده بود در جنگ زمان رسول الله (صلوات الله و سلم)، شبيه اين معنا دارد، كه حضرت فرمود كه اين كشته شده در راه اسب است يا الاغ است. چون آمده بود آن جا يك الاغي گيرش بيايد يا يك اسبي گيرش بيايد، اين كشته شده در راه اسب يا الاغ بود. توجه كنيد، اين سه تا روايت از ابي عبد الله (سلام الله عليه)، نقل شده است. از اصحاب ابي عبد الله (سلام الله عليه) هم روايتي ما نداريم جز يك روايت از حبيب بن مُظهَّرعن ابي عبد الله كه اين را هم بعضيها گفتهاند، اين حبيب همان حبيب بن مظاهر است، و عن ابي عبد الله، نه امام صادق، عن ابي عبد الله يعني حسين بن علي (عليه الصلوة و السلام)، ولو بعيد است چون اصطلاح در روايت اين است: ابي عبد الله امام صادق است، ابي جعفر، امام ابي جعفر مطلق، امام باقر است. ابوالحسن مطلق موسي كاظم، در آن تفصيلي كه در درايه معلوم شده است. يك وقتي من از يك آقاي بزرگواري شنيدم كه وضع ابي عبد الله، اين كه روايت از آن نقل نشده، براي فشارهاي زيادي كه بوده است. يعني اصلاً نميگذاشتند ابي عبد الله نضج پيدا كند. چون به هر حال از نظر تاريخي مسلم بود كه اين ابي عبد الله (سلام الله عليه) ميايستد در مقابل ستمكاران و لذا نميگذاشتند نضج پيدا كند. ميگويد كه، آن آقا ميفرمود، نقل از آن آقاست، آن آقا هم ثقه است. آن هم بلا واسطة از آن آقا نقل ميكند. ثقه متتبّعي هم بود. خدا رحمتش كند از دنيا رفته است. ميفرمود كه: يك كسي آمد يك سؤالي كرد، عبد الله بن عباس بود، ابي عبد الله (سلام الله عليه) هم بود. تا سؤال كرد، آقا ابي عبد الله الحسين (سلام الله عليه) جوابش را داد. اينها مظلوميت ائمه هست، جوابش را داد، بايد بگويد متشكرم، ممنون راهنمائيم كرديد پسر پيغمبر، خوب شد بيان كرديد. خوب شد به من مطلب را ياد داديد. لا اله الا الله. الّلهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آله الطاهرين. گفت از تو كه نپرسيدم. گفت از تو كه نپرسيدم جواب دادي. من نميخواهم تعبيرها را ترجمه آزاد كنم. گفت از تو كه نپرسيدم جواب دادي. ابن عباس گفت بابا اين حسين بن علي است. گفت ميشناسم او را. ميدانم اين پسر اميرالمؤمنين، نوه رسول الله است. ولي از او كه نپرسيدم. ميخواهم تو جواب بدهي. شما آن وقت توقع داري از ابي عبد الله غير از دو سه تا روايت، باز هم روايت نقل شده باشد؟ براي اين كه از همان وقتها، نميگذاشتند نضج علمي پيدا كند ابي عبد الله (سلام الله عليه). پس حالا كه بحث آمد بگويم. سه تا روايت، تحف العقول نقل كرده، غير از خطبهاش، بقيه ديگر از چيزهايي است كه در خطبههايش بوده، مختصرش كرده است. داستان همين بوده از ابي عبد الله بسيار روايت كم داريم، سرّش هم اين بوده فشار زياد بوده، نميگذاشتند كه ابي عبد الله از او چيزي سؤال كنند يا چيزي جواب بدهد. هنوز هم حادثه كربلا نبود، اما براي اين كه پيشگيري كنند قبل از حادثه كربلا، نگذارند كه حضرت نضج علمي داشته باشد. چون هميشه علم و دانش بين بشريت، مطرح بوده و مهم و محترم بوده است. « کلام امام (س) بر روايت مستدله مسمع ابی سيار بر کاشفيت اجازه در بيع فضولی » يكي از روايتها، روايت مِسمع ابي سيار است كه در اين روايت هم باز، امام از آن رواياتي نقلش كرده كه به آن استدلال شده براي كشف. ميگويد: «قال قلتُ لابي عبد الله(ع)، اِنّي كنتُ اِستودعَتُ رجلاً مالاً فَجحدَنيه. [يك پولي پهلوي يك كسي گذاشتند، بعد حاشا كرد.] و حَلَفَ لي عليه، [قسم هم خورد پول پهلوي من نگذاشتيد.] ثُمّ جاءَ بعدَ ذلك بسنينٍ، [در روايات فضولي ظاهراً خوانديم.] بالمال الّذي كنتُ استودعتهُ اياه [آن پولها را آورد،] فقال: هذا مالُك، فخذه [اين پولهاي تو.] و هذهِ اربعة آلاف درهم ربحتها فى مالك [چهار هزار درهم سود آن. اين هم سود هايش را بگير.] فهي لك معَ مالك و اجعلني في حلٍٍّ. [بارك الله به اين، پشيمان شد و هم اصل را آورد و هم سودهايش را آورد.] فاَخذتُ المالَ منه، [پولهايم را گرفتم،] وَ اَبَيتُ ان آخذَ الرِبح، [اما سودها را ديگر نخواستم از او بگيرم. نگرفتم.] وَ اوقفت المالَ الّذي كنتُ اَستودعتُهُ حتى اَستطلَعَ. رأيك فما ترى؟ [تازه آنها راهم كه گرفتم، كنار گذاشتم تا ببينم كه شما چه نظري ميدهيد راجع به آنهايي كه من گرفتم. چون اينها كه مال خودش نبوده، هي با آن معامله كرده تا حالا اين پولها در آمده است.] فقال: خُذ الرّبح وَ اعطهِ النّصف و اَحلُّه. [ربحها بگيرو يك مقدار به خودش پس بده، نصفش را به خودش پس بده، حلالش هم كن.] اِنَّ هذا رجُلٌ تائب و اللهُ يحبُّ التّوابين. [چقدر قشنگ حرف ميزدند ائمه.] فقد يقال: انها [الناس] تدُلُّ على الكشف [چرا؟] لِاَنَّ الصّحة المعاملات المترتّبة، لاتتم الّا عليه [على الكشف. و الا از حالا به بعد صحيح ميشد، آن قبليها را كه درست نميكند.] اَقولُ: يمكنُ تطبيقها على الكشف الحقيقي باَن يقال: جميع المعاملات المترتبة متعقّبةٌ بالاجازة، فانّهُ يظهرُ مِن حالِ مَسمع انهُ اَجازها و انما رَجَعَ اليه لجهله بتكليفه [براي اين كه مسئله را نميدانسته، اجازه داده ولي مسئله را نميدانسته است.] فَالشّرطُ المتأخر حاصلٌ بالنّسبةِ الي الجميع. [بگوييم كشف حقيقي درست ميكند.] إلا ان يقال: إنَّ اجازةَ الجميع لو فُرِضَ انحلالُها الى الكثير، انّما تنحلُّ عَرَضاً و اِن كانتِ المعاملاتُ المجازَة مترتّبة فتقع الاجازة فيما عَدَا المعاملةَ الأُولى، اجازة فى مالِ الغير،»[6] كه اشكالش است. والسلام عليكم و رحمة الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - کتاب البیع 2: 241 تا 243. [2] - وسائل الشیعه 16: 48، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، ابواب جهاد النفس، باب 77، حدیث 6. [3] - بحارالانوار 41: 14. [4] - اسراء (17): 84. [5] - عوالی اللئالی 1: 81. [6] - کتاب البیع 2: 243 و 244.
|