مسأله مالك شدن عبد و اقوال در مسأله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 731 تاریخ: 1387/12/21 بسم الله الرحمن الرحيم بحثي كه اينجا به عنوان الكلام يجر الكلام ما مطرحش ميكنيم، ولو فقها، مثل جواهر و حدائق و مفتاح الكرامة و ديگران در باب بيع الحيوان آنجا مطرح كردهاند كه آن هم باز از باب الكلام يجر الكلام است مطرح میشود، ملكيت عبد و عدم ملكيتش هست و فقها اين بحث را در باب بيع الحيوان متعرض شدهاند. در اينجا دو جهت از بحث هست، آن هم استطراداً است عرض كردم. يكي اينكه: اصلاً عبد مالك مي شود يا نه؟ دوم اينكه: بر فرض مالكيت تصرفات برايش جايز است مثل بقيه مُلاك يا نه محجور است در تصرفاتش مثل صبيّ و ديوانه. پس كلام در دو مبحث است: اما مبحث اول در اينكه عبد مالك ميشود يا نه، اقوال فقها در او مختلف است، اختلافاً كثيراً. يك قول اين است كه مالك ميشود مطلقاً، يك قول اين است كه مالك نميشود مطلقاً، سوم تفصيل است بين فاضل ضريبه و غير فاضل ضريبه. يعني اگر مولايي به عبدش گفت برو كار كن روزي پنجاه تومان به من بده، اين رفت يك روز شصت تومان كار كرد، گفتهاند آن ده تومانش را مالك ميشود، فاضل ضريبه را مالك ميشود، اما غير او را مالك نميشود. قول چهارم اين است كه نه، ما ملّكه المولی را مالك ميشود و غير او را مالك نميشود. قول پنجم اين است كه ارش الجناية را مالك ميشود، دون غيرش، ارش الجناية يعني اگر كسي ضربهاي به عبدي زد كه قيمتش را پايين آورد، ما به التفاوت صحيح و معيب اين عبد را خود عبد مالك ميشود، قول ششم هم اين است كه نه، مالك ميشود فاضل ضريبه را و ما ملّكه، قول هفتم اين است: مالك ميشود فاضل ضريبه را و ارش جنايت را، قول هشتم اين است كه مالك ميشود ما ملكه المولي و فاضل الضريبة و ارش الجناية و غير آن را مالك نميشود، تقريباً اقوال يصير إلي ثمانية، و اگر بخواهيد اصحاب اين اقوال را پيدا كنيد، بر شما باد مراجعه به مفتاح الكرامة مفصل اصحاب اقوال را آنجا ذكر كرده است و تقريباً اقوال به اين هشت قول يا هفت قول بر ميگردد. نسبت به ملكيت مطلق و عدم ملكيت مطلق، هر دو حكايت شده نسبتش به اكثر. نسبت ملكيت مطلق به اكثر از مسالك و از دروس حكايت شده كه اينها گفتهاند، اكثر مالك ميشوند. و عدم ملكيت مطلقاً آن هم از اكثر، بلكه از مشهور حكايت شده و ادعاي شهرت بر آن شده است، نقل شده شهرت و اكثريت، بلكه نقل اجماع هم در آن شده از خلاف و غير خلاف. عدم ملكيت تقريباً ميشود گفت قائلش، بلكه تحقيقاً قائلش اكثرند، چون هم به اكثر نسبت دادهاند، هم به مشهور نسبت دادهاند، هم ادعاي اجماع شده، و نسبتش به اكثر و مشهور و ادعاي اجماع رائجٌ في كلمات الفقهاء. اما مالكيت عبد مطلقاً نسبتش به اكثر، از شهيد ثاني است در مسالك و از شهيد اول است در دروس. و كيف كان يستدلّ علي ملكية العبد كه هو الحق المختار كه عبد مالك ميشود، همه چيز را مالك ميشود. « استدلال به اطلاق ادله سبب مملّّك بر مالك شدن عبد » يستدلّ بر ملكيت عبد بوجوه: احدها اطلاق ادله سبب مملّك. ادله ارث كه سبب مملّك است، اين اطلاق دارد. ادله هبه اطلاق دارد، ادله حيازت اطلاق دارد. حرمت عمل مُسلم اطلاق دارد. ادله اجاره كه ميگويد، اگر كسي خودش را اجاره داد، عوض مال او ميشود، اينها اطلاق دارد. ادله ارث، ادله حيازت، ادله هبه، بلكه ادله اجاره، اينها اطلاق دارد، اينها اسباب مُملّك را بيان ميكند، ميگويد «من احيا ارضاً ميتة فهى له»[1]، هر كسي كه مباحي را حيازت كرد فهو له، ميخواهد عبد باشد ميخواهد عبد نباشد، (الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ)[2] در باب ارث، فتأمل كه نه، در باب ارث تخصيص خورده است، به هرحال. اينها اطلاق ادله سبب مُملّك. « استدلال به بنای عقلا مبنى بر عدم فرق بين عبد و حر در مالك شدن » و دوم اينكه فرقي نيست بين عبد و غيرعبد در مالكيت. عرف آن اسباب مملك را عرف برايش فرقي نمي بيند بين عبد و غير عبد، چه حر بيايد حيازت كند، يا زحمت بكشد كارگري كند اجرتش را مالك ميشود، عبد هم بيايد كارگري كند اجرتش را مالك ميشود، عقلاء در اسباب مُملّكه فرقي نمي بينند بين حر و عبد، ميگويند چه كارگر حر باشد، چه كارگر عبد باشد هر چي پول ميدهد چي مي خورد؟ آش. مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد. هر كه كار كرده مزدش را مي گيرد، پس بنابراين، عقلاء در اسباب مُملّكه بين العبيد و الاحرار فرقي نميبينند، براي اينكه آنها ميگويند (وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى)،[3] برو كار کن نگو كار چيست، مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد. این بنای عقلاء است. حالا ديگر سياه باشد يا سفيد باشد، ايراني باشد، خارجي باشد، كما اينكه نژاد، جنسيت، رنگ، جغرافيا، اينها عند العقلاء در اسباب مملكه فرق ندارد، عبد بودن و حر بودن هم فرقي ندارد. قدش بلند باشد، كوتاه باشد، سياه باشد، كارگر ميخواهد كار كند، پول بگيرد، هر كس كار كرد پولش را ميگيرد، عقلاء بگويند اين كار بكند، پولش را بدهيم. گفته برو كار كن براي خودت، ميگوييم غلط كردي گفتي كار كن براي خودت، نخير تو حق نداري بگويي براي خودت، مال تو است، تو بردار و برو، هر وقت هم پشيمان شدي مي تواني از او بگيري. و از اينجا ظاهر ميشود، و من هنا يظهر نكتة، و آن اينكه ادلهاي كه به آن استدلال ميشود براي عدم مملكيت اسباب مملكه در عبد و اينكه عبد مالك نميشود، آن ادله شرعيه بايد از قوت كثيرهاي در سند و در متن و در دلالت داشته باشد. بايد آن ادلهاي كه ميگويد اسباب مملكه اختصاص به احرار دارد، عبيد مالك نميشود، اين ادله بايد برايش قوتي در سند باشد، در دلالت، در متن، چرا؟ براي اينكه حكمي را كه قانون گزار بخواهد بر خلاف ابنيه محكمهي مؤكدهي فطريهي عقلاء بياورد، قانون گزار اگر اين حكم را ميخواهد بياورد احتياج به چي دارد؟ بارها گفتيم تبعاً لسيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) احتياج به دهل، سنج، مظاهرات، نميدانم شيپور، علم، كتل، بيرق، سينه زدن، زنجير... دارد، و الا گفت كه چرا براي عزاداري ابي عبدالله که مربوط به هزار و سيصد سال قبل است چرا اينقدر سر و صدا ميكنيد؟ گفت بابا در قضيه غدير كلاه سرمان رفت، دهل و سنج راه نينداختيم، آنجا كلاه سرمان رفت، هي گفتيد مولا دوست و چي و چي، اينجا را ديگر نميگذاريم كلاه سرمان برود، قضيه عاشورا را ديگر نميگذاريم فراموش بشود. احكام خلاف ابنيه عقلائيه دهل و سنج ميخواهد، مظاهره ميخواهد، بايد ادلهاش قويه باشد، كثيره باشد، متناً و دلالةً و سنداً، به هر حال نميشود قانون گزار اينجوري بيايد يك قانوني را بر خلاف اعتبارات محكمهی مؤكدهی فطريهی عقلائيه تصويب كند، يك جوري اشاره كند كه العبد لايملك، اين يك، اطلاق ادله سبب مُمَلّك. « استدلال به آيه شريفه بر مالك شدن عبد » دو: آيه شريفه، أعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ).[4] هم تواناييش را دارد، هم بلد است، هم امكانات بالقوة دارد بالفعلش ميكند، هم بلد است چطور امكانات بالقوة را بالفعل كند، نميگويد ازدواج كن دعا كن روزيت خوب ميشود، ميگويد ازدواج كن وضعت خوب میشود، من قول بهت ميدهم، اما قول خداست، تخلف ناپذير است، قول خدا تخلف ناپذير است، تجربه هم نشان داده تخلف نداشته. حتي دارد يك روايت يك مرده آمد گفت وضعم بد است، پيغمبر فرمود برو ازدواج كن، دوباره آمد، گفت آقا وضعم بد است، آن زن را طلاق دادم، فرمود برو ازدواج كن، بار دوم باز زن گرفت، آمد گفت وضعم بد است، فرمود برو ازدواج كن، چون او به وعده الهي مطمئن است، (يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ). كيفيت استدلال: اين به همه ميگويد، يكونوا به همه بر ميگردد. (وَ أَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا [صالحين و اماء فقراء] يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ) اين عبيد را هم ميگيرد، عبيد را يغنهم الله من فضله، چجور يغنهم الله من فضله؟ چجور غنيشان ميكند از فضلشان؟ غناء از فضلش به اين است كه آنها مالك بشوند، و الا اگر مالك نشوند، هميشه سر سفره ديگران بخواهند نان بخورند كه اين نيست، مالك بشوند، يغنهم الله، اين اشاره دارد، اشعار دارد، بلكه ظهور دارد در اين كه اينها مالك ميشوند، و الا مالك نشوند، چجور يغنهم الله من فضله؟ « شبهات وارده بر آيه مستدله و رد شبهات » اشكال شده به اين آيه، كه نه، اين يغنهم الله من فضله، لازم نيست مالشان باشد، مولا دارد به آنها ميدهد. بروند اين عبيد و اماء ازدواج كنند، مولا به عنوان يك اضافهاي به اينها خرجي خواهد داد. مثل نهادهايي كه گداپروري ميكنند، گفتهاند اين آيه هم ميخواهد اين عبيد را گدا كند، ميگويد شماها برويد ازدواج كنيد، چون نفقه تان بر مولا واجب است، او نفقه تان را ميدهد، مهريه تان را هم ميدهد. اين قطعاً بعيد جداً، اين چيزي كه ما در مدرسه در ذهنمان ميآيد، يغنهم الله من فضله را اينجوري معنا كنيم: يغنهم الله، براي اينكه واجب است بر مرد كه نفقه بدهد، بر مولا كه نفقه شان را بدهد، پس اينها غني شدهاند ولی باید داشت اين غني نيست، صبح به صبح اگر او به او ندهد هيچي، اين كه غنا نيست، اين چه غنايي است كه او به او بدهد؟ پس يغنهم الله من فضله، ظهور دارد در اينكه مالك ميشوند، ميشود بگوييم مثلاً گداها چون از فلان نهاد پول ميگيرند، اينها را اغناهم الله من فضله؟... گدا گدايي است، مرحوم آقاي زنجاني (قدس سره الشريف) مي فرمايد مگر گدايي حقيقت شرعيه است، همين گدايي است. حالا مگر گدايي چي است كه من وابسته باشم ديگري صبح به صبح بهم بدهد، فلان نهاد فلان كميته، صبح به صبح به من يك چيزي بدهد، مگر گدايي غير از اين است؟ اين همان گدايي است، منتها فرق مي كند، گدايي است كه حالا او طبق مقررات بهت ميدهد، نخواستي هم بهت نميدهد، وقت هايي هم خواست از او سوء استفاده كند. اين اغناء نيست، نفقه دست او بودن اغناء نيست، اين گدايي است، اين همان فقر است، فقر مراتب دارد يك فقرش اينجوري است، اصلاً چون فقير است به او مي دهند، نه چون غني است، اگر بناست به او بدهند، چون فقير است به او ميدهند، و الا غني بود به او نمیدادند. پس اغناء به ملكيت است، نه اغناء به ايجاب نفقه بر ديگران، كما اينكه اغناء براي فقير نيست به ايجاب ايتاء زكات بر ديگران، بر ديگران واجب است زكات بدهند به فقير، چون واجب است اين فقير نيست؟ نخير چون فقير است، بايد به او بدهند. عبد هم چون فقير است بايد مولا نفقهاش را بدهد. اين شبهه وارد نيست. شبهه ديگري كه به استدلال به اين آيه شريفه شده اينكه: گفتهاند آيه مي گويد كه إن يكونوا فقراء، يعني فقر مانع نشود، اگر فقيريد فقر مانع نشود، البته غناء كه مانع نميشود، فقر مانع نشود، فقر مانع نشود، اين در باب عبد صدق نميكند، براي اينكه عبد چه فقير باشد، چه غني باشد، فقر مانعش نيست، مانع اجازه مولاست، پس اين آيه آنهايي را ميگويد كه فقر مانع است و غناء غير مانع، إن يكونوا فقراء، يعني آن عدهاي كه فقر برايشان مانع است، ميگويد نترسيد، من نميگذارم فقر، سد راه شما باشد، يا آنهايي كه غنياند، آنها ديگر مانع را ندارند. اين مانع در باب عبيد نيست، براي اينكه عبد، اگر فقير باشد يا اگر غني هم باشد، اين نميتواند برود ازدواج كند، فقر مانعش نيست، كما اينكه غني هم رفع منعش را نميكند. مانعش اجازه مولاست. اين شبهه هم وارد نيست، هر چند برخي از محققين (قدس الله ارواحهم) فرمودند، ولی اين شبهه هم وارد نيست. براي اينكه اين نميخواهد تمام موانع و علت تامه را بگويد. اين يكي از علل را دارد مي گويد. (إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ)، شما بگوييد آنجايي كه يك فقيري است، كه هيچ كاري از دستش نميآيد، يك فقيري كه هيچ كاري از دستش نميآيد، يا يك كسي است كه اموالش دست ديگران است، او تمام العلة را نميخواهد بگويد، يا (وَ أَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ)، آنهايي را ميگيرد كه نكاح ميكنند، يعني واجد شرايط نكاحند، 18 سالش است، 20 سالش است، 16 سالش است، و الا حالا يك بچه هفت هشت ساله را كه نميگويد كه اين هم يغنهم الله من فضله، اين تمام العلة را بيان نميكند. اين حيث فقرش را بيان ميكند، و حيث فقر در غلام مانع است، در عبد مانع است، در حرّ هم مانع است. بله، در عبد يك مانع ديگري هم دارد، كما اينكه در حرّ هم ممكن است موانع ديگري وجود داشته باشد، مثل اينكه حر نميتواند بر حسب مبناي معروف غير مسلمه را بگيرد مثلاً، آن موانع ديگر را هم... آيه مقام بيان علت تامه نيست و همه موانع آيه مقام بيان بعض الموانع است غني مقتضي است و فقر هم مانع. اين هم آيه و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم. چند تا شد تا حالا؟ يكي اطلاق ادله سبب مُمَلّك، يكي بنای عقلاء بر عدم فرق بين اسباب مُمَلّكه، يكي هم آيه و انكحوا الايامي. « استدلال به روايات بر مالك شدن عبد » 4ـ وجه چهارم روايات است. از آن روايات اين صحيحه عمر بن يزيد است که میفرماید: «قال: سألت اباعبدالله (عليه السلام) عن رجل اراد أن يعتق مملوكاً له، [ميخواهد يك مملوكي دارد آزادش كند،] و قد كان مولاه يأخذ منه ضريبة فرضها عليه في كل سنة، [مولاي اين مملوك يك ضريبهاي را قرار داده هر سال از او ميگيرد،] و رضي بذلك [مولا هم به آن راضي است.] فاصاب المملوك في تجارته مالاً سوي ما كان يعطي مولاه من الضريبة؟ [به علاوه از ضريبه باز هم يك سود اضافهاي كرد. بنا بود صد تومان بدهد از اين كاسبي به مولا از در آمدش، حالا صد و پنجاه تومان در آمد داشته، اضافه بر ضريبه و قرارداد چيزي دارد.] قال: فقال: اذا ادّى إلى سيده ما كان فُرِض عليه، [يا فَرَضَ عليه]، فما اكتسب بعد الفريضة فهو [ديگر گلاب ميخواهد برود قمصر كاشان. او گفته بود برو كار كن، روزي صد تومان بده به من، برو كار كن نگو كار چيست، اين هم رفت كار كرد، حالا 150 تومان گير آورده، صد تومانش را به او ميدهد، باقي ديگرش مال للمملوك است، و الا گلاب ميخواهد برود قمصر.] للمملوك، [اين جبران آن قصه است. چون ديگران ميگويند مرگ ميخواهد برود كاشان، من ميگويم نه، گلاب ميخواهد برود قمصر.] ثم قال ابوعبدالله (عليه السلام): أليس قد فرض الله، [بعد بيان امام را ببينيد، چقدر زيبا حرف مي زدند، ما به جاي اينكه زيبايي هاي سخنان ائمه را مطرح كنيم در جامعه، مي رويم يك رواياتي كه خيلي خوب نميفهميم، خلاف ضوابط و قواعد است، آنها را ميآوريم و آب به او مي دهيم و تاب به آن مي دهيم، ميگوييم بابا نميپذيرند، ميگويد به جهنم كه نمي پذيرد، بهائي است كه نمي پذيرد، اگر مسلمان بود بايد بپذيرد. در حالي كه روايات دارد محاسن كلام ما را براي ديگران بگوييد. ببينيد از اين قشنگ تر ميشود استدلال كرد و استبداد بياني را نفي كرد؟] على العباد فرائض [خمس واجب كرده، زكات واجب كرده، كفاره مثلاً واجب كرده،] فإذا ادوها اليه، [ديگر باقي ديگر را هم ميگويد بدهيد؟ خمسش را داد، زكاتش را داد، چهار شاهي اضافه دارد، اينها را خدا از او مي گيرد يا نميگيرد؟ نمي گيرد.] لم يسألهم عما سواها؟ [ديگر سؤال نميكند. پس اينكه سؤال نميكند نميخواهد اينجا هم چرا مولا بخواهد؟ حق مولا باشد؟ قال: نعم، و اجر ذلك له. [بله فاضل زيادي ها را بدهد در حالتي كه وقتي ميخرد مالك ميشود، اگر مالك نشود لا عتق الا في ملك.] قلت فإن اعتق مملوكاً مما اكتسب سوي الفريضة لمن يكون ولاء المعتق؟ [ولاء العتقش كه در باب ارث است براي كي است؟] فقال: يذهب، [اين عبد مي رود] فيتولى الى من احب، [با هر كه ميخواهد قرارداد ارث ببندد، و قرارداد جريره، بيمه، با هر بيمهاي بخواهد برود بيمه بشود.] فإذا ضمن جريرته و عقله كان مولاه و ورثه، [هر كسي كه آمد جريره و عقلش را ضامن شد، او ميشود مولاي عتقش و ميشود وارثش. چقدر آزاد بودند در حرف زدن،] قلت له: أليس قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): الولاء لمن اعتق؟ [آيا اينجور آزادي كي در حوزه هاي علميه اين روزها خواهد آمد نميدانم، البته زمان هاي قبل فراوان بود، اما اين روزها كي خواهد آمد نمي دانم. قلت أليس رسول الله اينجوري فرموده؟ پس شما داريد ميفرماييد كه نه، اين عبد معتق ولاء ندارد،] فقال: هذا سائبة، [درست است اين سائبة است يعني آزاديش براي خداست، چون ولاء عتق مال آنجايي است كه آزادي براي خدا باشد، آزادي براي كفاره يا آزادي براي خريدن آن ولاء عتق ندارد، وارث هم نمي شود؟، اين سائبه است،] لايكون ولاؤه لعبد مثله. قلت: فإن ضمن العبد الذي اعتقه، جريرته و حدثه، يلزمه ذلك و يكون مولاه و يرثه؟ [سؤال ديگر، حالا اين عبد آمد به آن يكي عبد كه حالا آزادش كرده، گفت من ضامن جريره تو، و ارث تو را من بعد ببرم، اين عبد آزاد شده، تازه آمده ضامن جريره آن عبد معتق شده، ميشود؟] فقال: لايجوز ذلك، و لايرث عبدٌ حراً.»[5] بقيه بحث براي فردا إن شاء الله. (و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مستدرک الوسائل 17: 111، ابواب کتاب احیاء الموات، باب 1، حدیث 1. [2]- انفال (8) : 75. [3]- نجم (53) : 39. [4]- نور (24) : 32. [5]- وسائل الشیعه 18: 255 و 256، کتاب التجارة، ابواب بیع الحیوان، باب 9، حدیث 1.
|