کلام امام خمينی (ره) در خصوص شرايط شيخ در اعتبار اقتران فعل به وعيد در اکراه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 717 تاریخ: 1387/11/9 بسم الله الرحمن الرحيم يك كلامي امام راجع به شرايطي كه شيخ فرموده دارد مثلاً شيخ فرموده است كه در اكراه معتبر است فعل، مقترن به وعيد باشد. ايشان ميگويد اقتران لازم نيست، ممكن است قبلاً هم اگر وعيد محقق شده باشد، اكراه صدق كند، لعل مراد شيخ هم همين بوده است. يا شبهه ديگري كه ايشان دارد، این که شيخ فرمود كه آن ضرر مظنون و معتدّ به باشد. ايشان ميفرمايد گمان هم لازم نيست، همينقدر كه تهديد كننده، توعيد به ضرر كند، احتمال عقلائي داده بشود، اكراه صدق ميكند. بله، يك وقت ععلاء اصلاً به احتمال، اعتنا نميكنند، آنجا اكراه صدق نميكند، اما اگر عقلاء به آن احتمال اعتنا ميكنند، صدق ميكند، معيار ترس است، معيار خوف است، خوف ميخواهد ظن به اين داشته باشد كه اين آدم به وعده، توعيدش عمل ميكند يا احتمال هم بدهد كافي است. باز اين يك شبهه است به فرمايش ايشان دارد. شبهه ديگر ميفرمايد: ما در اكراه ضرر معتدّ به نميخواهيم، بلكه ضرر هم نميخواهيم، آنچه كه در باب اكراه معتبر است، حتي با از بين بردن نفع هم اكراه صدق ميكند، اگر توعيدش كرده به نحوي كه يك مقدار منافع از دستش ميرود، باز هم اينجا عقلاء ميگويند اين آدم مكره است، پس ضررش لازم نيست، چه برسد به معتد به آن. بلكه معيار صدق اكراه است و آن با توعيد به از دست رفتن منفعت هم صدق ميكند. بحث دیگر اينكه شيخ فرمودند بايد فعل از راه توعيد تحقق پيدا كند تا اكراه صدق كند، اما اگر از راه توعيد بر فعل نباشد، اكراه صدق نميكند، گفتيم درست هم هست، اكراه صدق نميكند. بحث ديگري كه در اينجا مطرح است اين است كه آيا در باب اكراه عدم امكان تفصي به توريه و يا به افعال و اقوال ديگر معتبر است يا معتبر نيست؟ آيا در صدق اكراه معتبر است كه راه فرار ، به توريه يا به افعال ديگر و كارهاي ديگر نداشته باشد ، يا نه؟ احتمالاتي است. يكي اينكه: گفته بشود نه، عدم امكان تفصي معتبر است. اگر بتواند فرار كند، اكراه صدق نميكند. يكي اينكه: بگوييم معتبر نيست، نه، ولو راههاي فرار هم داشته باشد، باز اكراه صدق ميكند. يكي هم تفصيل است بين توريه و بين غير توريه كه در باب توريه بگوييم عدم امكانش معتبر نيست، اما عدم امكان نسبت به بقيه امور معتبر است. اينها احتمالاتي است كه در عبارت شيخ هم ديده ميشود. حق در مسأله اين است كه عدم امكان معتبر است، لكن نه عدم امكان عقلي و بالقوة، عدم امكان بالفعل و عادي. يعني ميتواند الآن از فعل متوعّد به فرار کند، فعل متوعّد به را انجام ندهد با هر راهي، اگر بتواند فرار كند، امكان فعلي از فرار و قدرت بر تفصي دارد، اينجا اكراه صدق نميكند، مثل اينكه يك كسي را مكره كردهاند كه بيعي را انجام بده، و الا فلان ضرر متوجه تو مي شود، اين مي داند كه اگر در بيع قصد انشاء نكند، بيع محقق نميشود. اين آدمي كه مي داند، اگر قصد انشاء نكند، بيع محقق نمي شود و الآن هم متوجه به اين معناست، الآن توان دارد قصد انشاء نكند، در عين حال قصد انشاء ميكند و بيع را انجام ميدهد، اين بيع، بيع اكراهي نيست؛ براي اينكه امكان تفصي عقلائي و عادي بوده، اين شخص از امكان عادي و بالفعل استفاده نکرده، يعني قدرت بالفعل براي فرار، يا مثلاً يك كسي الآن اينجا دارد تهديدش ميكند به اينكه بيع را انجام بده، و الا ميزنمت. ميداند كه اگر بلند شود برود در اتاق ديگر، به محض اينكه راحت برود در اتاق ديگر، آنجا خدم و حشم و نيروهايش هستند، اين ميتواند از تهديد او فرار كند ، هيچ دردسري ندارد، يك ذره حركت كند برود جاي ديگر، تهديد او بي اثر است، در عين حال ميايستد و بيع را انجام ميدهد، اين بيع، بيع اكراهي نيست. پس حق اين است كه عدم امكان عادي و عقلائي و بالفعل، براي تفصي ، يعني عدم قدرت بالفعل براي تفصي، اين در صدق اكراه معتبر است، شاهدش اينكه، اگر قدرت تفصي بالفعل دارد، چه با توريه، چه با غير توريه، اكراه صدق نميكند و باز شاهد ديگر و وجه ديگر اينكه: شيخ (قدس سره) فرمودند كه در اكراه معتبر است كه فعل از راه توعيد باشد، اين فعلي را كه انجام ميدهد عامل انجامش توعيد مكره باشد، در صورتي كه توان فرار و تفصي دارد و باز تفصي نميكند و بيع را انجام ميدهد، عاملش تهديد او بوده يا اراده خودش؟ اراده خودش، براي اينكه اگر جاي ديگر ميرفت ، نميتوانيم بگوييم عاملش آن است، نميتوانيم هم بگوييم داعي و عامل و تحريك كننده اين آدم توعيد بوده، تحريك كنندهاش اراده خودش و رضايت خودش بوده، براي اينكه بلند بشود برود آن اتاق يا جاي ديگر بنشيند، عالم بود به اينكه اگر قصد انشاء نكند، بيع محقق نميشود، متوجه هم بود، الآن هم توانش را داشت. « روايت عبد الله بن سنان در خصوص اکراه » وجه سوم روايت عبدالله بن سنان است. در روايت عبدالله بن سنان از كتاب الايمان باب 16 حديث يك جلد 23 دارد قال: قال ابو عبدالله (ع): «لايمين في غضب و لا في قطيعة رحم، و لا في جبر و لا في اكراه، [قسم در جبر و اكراه نيست، قال قلت، عبدالله بن سنان ميگويد عرض كردم اصلحك الله، فما فرق بين الجبر و الاكراه، جبر و اكراه چه فرقي دارند؟ قال] الجبر من السلطان و يكون الاكراه من الزوجة و الاُمّ و الأب و ليس ذلك بشيء.»[1] ميگويد اكراه از زوجه و ام و اب است. اين بر عكسش استدلال شده، بر آن طرفش استدلال شده كه امكان تفصي معتبر نيست، بله، همان دو وجهي كه بهش استدلال شده بود، حالا اين مال بحث عدم شرطيت. اين راجع به شرطيت، پس دليل بر شرطيت يكي عدم صدق عرفي، يكي اينكه توعيد ميخواهيم، و اگر تفصي باشد، توعيد صدق نميكند. براي عدم شرطيت امكان و به اينكه اگر قدرت هم دارد، باز هم اكراه هست، شرط نيست عدم امكان تفصي؛ يكي به اطلاق روايات اكراه. رواياتي كه در باب اكراه داريم، لا اكراه في الطلاق يا لا طلاق مع الاستكراه، اطلاق اين روايات شامل ميشود جايي را كه امكان تفصي هم دارد، گفته نشود كه حملش ميكنيم بر جايي كه امكان تفصي ندارد، ولو به توريه حملش ميكنيم بر عدم امكان تفصي، ولو به توريه، به اينكه معناي ديگري را از لفظ اراده كند، قصد انشاء نكند، اين گفته نشود، براي اينكه، اگر اين اطلاق را حمل بر آنجا كنيد، يلزم كه اين روايات محمول بر موارد نادره باشد، چون كم جايي پيدا ميكنيد كه آدم تمكن از توريه و يا اينجور راهي نداشته باشد، بهش ميگويد بگو اين مال رافروختم، ميگويد بعت و از آن اراده ميكند، يعني ديروز من خواب بودم، توريه ميكند، يعني ديروز خواب بودم، اگر بخواهيد روايات را حمل كنيد بر مواردي كه قدرت بر تفصي ندارد، ولو بالتورية، يلزم حمل بر موارد نادره. اطلاق حمل بر موارد نادره بشود، و كيف، اگر اين عدم قدرت شرط بود، چرا در اين روايات به آن اشاره نشده؟ خوب بود در اين روايات يك كلمه اشاره بشود كه لا اكراه و اگر قدرت بر تفصي يا قدرت بر توريه دارد، توريه كند، در اين روايات به آن اشاره نشده، عدم اشاره در اين روايات و سكوت هم دليل بر اين است كه امكان تفصي معتبر نيست. اين يك. اين روايات اشاره نكرده، يعني، ولو امكان هم داشته باشد، باز هم اكراه صادق است. « روايت عمار درباره اکراه » يكي هم روايت عمار، در باب روايات عمار كه به اينها گفتند رسول الله را سب كنيد ، پدر عمار سب نكرد و شهيد شد، عمار تقيه كرد و سب كرد و شهيد نشد، ذيل آيه شريفه ) إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ ([2]رواياتش در باب ابواب جهاد النفس هست. در آنجا دارد كه پيغمبر فرمود: «إن عادوا فعد»[3]، اگر اينها دوباره به تو گفتند دشنام بده، تو دشنام بده، اصلاً پيغمبر نفرمود، اگر عادوا تو توريه كن، اين كه پيغمبر نفرموده إن عادوا فورّ و الا فسبّ، اشاره نكرد به توريه، معلوم مي شود با فرض قدرت بر توريه هم اكراه صادق است، ) إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ ( درباره اكراه است. يكي هم وجه اين روايت عبدالله بن سنان، در روايت عبدالله بن سنان كه مي گويد اكراه مال آنجایي است كه زن و بچه آدم را اجبار كنند، در این جا راه فرار درباره زن و بچه وجود دارد ، در عين حال فرموده است آنجا اكراه است. اين وجوه تمام نيست، براي اينكه اما آن روايات كه اشاره نشده، براي اينكه غالباً در موارد اكراه انسان از توريه و از تفصي غافل است، غالباً وقتي شلاق را بالاي سر آدم گرفتند كه يا بفروش يا ميزنمت، آنجا ديگر فكر اينكه حالا من قصد انشاء نكنم، يا توريه كنم، از طرق تفصي، انسان غفلت دارد، پس اينكه آن روايات ذكر نكرده، اطلاق آن روايات، محمول است بر اينكه، چون افراد غافل بودهاند، غالباً افراد مكره براي خوف و براي دهشتي كه دارند غافلند، يا اصلاً نميدانند، توريه را ماها ميدانيم آن هم بعد كه آمديم در بحث كذب مكاسب، آن وقت ياد گرفتيم كه اگر يك كسي در منزل گفت آقا اينجا هست يا نه، بگو نيست، يعني اينجا نيست توريه را مردم غالباً جاهلند و مكره هم غالباً غافل است، پس آن روايات محمول بر صورت غفلت است، يعني قدرت بر تفصي وجود ندارد. اما در قضيه عمار توريه فايدهاي ندارد، براي اينكه سب، سب است، چه توريه بشود، چه توريه نشود، دشنام بدهد به يك كسي، به پدر و مادر و زن و بچه اش را فحش بدهد، ، ولي نيت كند نه، يعني مثلاً دارم تعريفش را ميكنم، آيا حرام است يا حرام نيست؟ عنوان سب دائر مدار قصد سب نيست، سب يك معصيت لفظي است. به خاطر اينكه با سب طرف اذيت ميشود، اگر يك كسي نيت كند، وقتي ميگويد پدرش فلان، مادرش فلان، خانوادهشان فلان، يعني اينها اهل قرآناند، اينها اهل نماز شباند؟ بعد به او بگويند چرا داري فحش ميدهي، ميگويد من غرضم فحش نبود من در دلم اين بود كه اينها اهل نماز شباند. اين عذر نميشود، معصيت، معصيت است، حقيقة السب بالسب، قصد ساب در سب و غير سب بلا نصب قرينه مؤثر نيست. بله، يك وقت قرينه نصب ميكند، هيچي، او اصلاً سب حساب نميشود، اما در دلش توريه كند. پس اينكه در روايت عمار نفرمود إن عادوا فورّ و الا فسب، براي اينكه با توريه هم باز سب محقق ميشده است، معصية السب با توريه محقق ميشود، كما اينكه در باب كذب هم گفته شده، بعضيها در باب دروغ هم گفتهاند، حرمت دروغ و قبح دروغ با توريه از بين نميرود، من صبح تا شام دروغ بگويم، اما مرتب قصد يك چيز ديگری بكنم، گفتهاند حرمت و قبح دروغ از بين نميرود. در باب كذب گفتهاند، اگر توريه مانع از حرمت و تحقق كذب باشد، اصلاً حرمت كذب يكون لغواً، هر كسي ميخواهد دروغ بگويد، طرف را در خلاف واقع قرار بدهد، ضررهاي دروغ را هم متوجه فرد و جامعه كند، اما در دلش يك چيز ديگر نيت ميكند. ميگويد مثلاً الآن شب است، ولي مرادش از اينكه الآن شب است، اينكه شيخ استصحاب حكم مخصص را مثلاً جاري ميداند، نيت ميكند، يعني استصحاب مخصص جاري است. يا ميگويد وضع خوب است، غرضش اين است كه مثلاً صاحب كفايه گفته حجية القطع ذاتية، لا تنالوا يد الجعل لا اثباتاً و ثبوتاً، گفتهاند اگر بشود حرمت كذب و قبح كذب را با توريه برداريم، اصلاً جعلش يكون، كدام ديوانه است كه دروغ بگويد كتك بخورد؟ دروغ را ميگويد توريه میكند، به غرضش رسيده كتك هم نميخورد. حقيقت سب دائر مدار لفظ و ظهور لفظ است ، نه دائر مدار قصد سب و عدم قصد و عدم قصد سب. اين سب است، لذا به این نفرمود كه إن عادوا فورّ و الا فـعادوا؛ چون اگر توريه هم كند باز آن سب است و ضرر سب را دارد، شبيهش را در باب كذب هم گفتهاند، گفتهاند حرمت كذب و قبح كذب و حقيقت كذب با توريه از بين نميرود و اگر بنا بود از بين برود، جعل حرمت براي كذب كان لغواً، هر كس ميخواست دروغ بگويد، دروغش را ميگفت و قصد توريه ميكرد، پس اين دو تا استدلال كنار. اما روايت عبدالله بن سنان، مضافاً به ضعف سندي كه دارد، به عبدالله بن قاسم حنظلي كه تضعيف شده و به موسي بن سعدان يا سعد بن موسي كه آن هم مجهول است، اصلاً روايت نميتواند ، موضوع عرفي درست كند ، بحث معاني الفاظ اصلاً ربطي به شرع ندارد، معناي لفظ، ظهور لفظ كاري به شرع ندارد، ظهور الفاظ تابع عرف و مردم است ، شارع نميتواند ظهور لفظ درست كند، بگويد اين لفظ ظاهر در اين معناست، اصلاً ظهور يك لفظي در يك معنا، اين كار شارع نيست، يعني قابل تعبد نيست. تعبد بردار نيست. بنابراين، اين روايت معنايش اين نيست كه اكراه در آنجور جاها هيچ ضرر و زياني نداشته است، بلكه مراد از اين اكراه در آنجا معناي حقيقيش است، فقط فرق بين اكراه و اجبار را ميگويد اگر از سلطان باشد و با سرنيزه باشد، اين اسمش اجبار است، اما اگر از زن و پدر و مادر باشد، آنها هم گاهي نقشه ميكشند، آدم را تهديد ميكنند، تهديدي كه بر ميگردد به توعيد، گاهي تهديدهاي عادي است، ضرري براي آدم ندارد، اما گاهي پدر پسر را تهديدش ميكند، ميگويد اگر اين كار را نكني، ميروم مي گويم كه اين مواد مخدر ميآورد ميفروشد، اين بيچاره از آبرويش ميترسد، ميگويد آن كار را انجام ميدهم. به قول سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) تهدیدها فرق ميكند، از زن و بچه و پدر و مادر و رفيق هم مي شود تهديد به سرحد اكراه برسد، تهديدش مي كند به يك امري كه موجب خوف براي او ميشود. پس بنابراين، اين روايت هم مال اكراه عادي است و نميتوانيم وسيله قرار بدهيم براي اينكه عدم امكان تفصي معتبر نيست، بلکه عدم امكان تفصي معتبر است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشیعه 23: 235 و 236، کتاب الایمان، ابواب الایمان، باب 16، حدیث 1. [2]- نحل (16) : 106. [3]- وسائل الشیعه 16: 226، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، ابواب الأمر و النهی، باب 29، حدیث 2.
|