دلایل قائلان به ممدوح بودن ابن ابی لیلی
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 270 تاریخ: 1402/9/21 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بحث در ترجمه «محمد بن عبد الرحمن بن ابی لیلی انصاری کوفی قاضی» است. در مورد ایشان دو نظریه وجود دارد: - تحسین و مدح ابن ابی لیلی؛ - تضعیف ابن ابی لیلی. هر دو نظریه نیز، هم استدلال ایجابی دارند و هم استدلال سلبی. استدلال ایجابی، ادلهای است که هر دو گروه برای اثبات قول خود، ذکر کردهاند و ادله سلبی هم بدین معناست که در ادله ایجابی طرف دیگر خدشه کردهاند. میدانید که در سیر بحث، برای اثبات یک امر و موضوع، ابتدا استدلال اثباتی صورت میگیرد، سپس استدلال دیگران برای اثبات حکم و موضوع، رد میشود، در اینجا هم درباره ترجمه ابن ابی لیلی، همین گونه رفتار شده و دو دسته دلیل را ذکر کردهاند: دلیل ایجابی و دلیل سلبی. «دلایل قائلان به ممدوح بودن ابن ابی لیلی» مستند قائلان به تحسین و مدح او، نصّ علامه در «خلاصه» -که با استناد به روایت ابن عقده، فرموده که: «صدوقاً مأموناً» - و نصّ ابن داود که فرموده: «ممدوحاً». به تبع این دو بزرگوار، مجلسی در «وجیزه» و ملاصالح مازندرانی هم در شرح بر کافی فرمودهاند ممدوح، صدوق، مشکور. همچنین به دو روایتی، استناد شده که ابن ابی لیلی بنا بر یک روایت، قضا و حکم خود را بر گردانده، به این جهت که ابن مسلم از امام(علیه السلام) سوال و حکم شرعی را به ابن ابی لیلی، منتقل کرده است. روایت دیگر هم که دلالت دارد در حکمش توقف کرد و بعد از رسیدن حکم شرعی از امام صادق(علیه السلام)، حکم داد. یکی از این دو روایت را خواندهایم و روایت دیگر را خواهیم خواند. وجه دیگر هم روایتی است که صدوق نقل کرده و گفته ابن ابی لیلی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرده: «أشهد انکم حجج الله فی خلقه».[1] مجموع این دلائل را بر تحسین ابن ابی لیلی، اقامه کردهاند. دلیل سلبی هم آن است که فرمودهاند شما که قائل به تضعیف ابن ابی لیلی شدهاید و میفرمایید مشهور به نصب و از منحرفان است و به روایاتی هم استدلال میکنید، اما از کجا میتوانید ثابت کنید «ابن ابی لیلی» که در این روایت آمده و برای تضعیف او به آنها استناد میکنید، همان «محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی» باشد؟ کنیه «ابن ابی لیلی» هم میتواند مربوط به «عبدالرّحمن» باشد و هم میتواند کنیه «محمد» باشد. این اشکال از سیدصدرالدین عاملی است که شاید ابن ابی لیلای تضعیفشده در روایاتی که به آنها استدلال میکنید، «عبدالرّحمن بن ابی لیلی» باشد نه «محمد بن عبدالرّحمن بن ابی لیلی». در اینجا آقایان برای اینکه ثابت کنند ابن ابی لیلی کنیه پدر بوده، گفتهاند در «کافی» هم روایاتی را محمد از پدرش، عبدالرّحمن نقل کرده و بعید نیست که هر دو قاضی بودهاند. جواب این اشکال و استدلال مشخص است زیرا که بعید است منظور از «ابن ابی لیلی» عبدالرّحمن باشد و صاحب «تنقیح»[2] میفرماید که امکان هم ندارد از پدرش روایت کرده باشد؛ چون در وقت فوت پدرش هشت، نُه یا ده سال داشته و تنها چیزی که از پدرش به یاد داشته، اینکه دو همسر داشته و یک شب، نزد یک زن و شب دیگر نزد زن دیگرش میرفته است. مضافا به اینکه پدرش یا در زمان تولد امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفته یا آن حضرت اصلاً متولد نشده بوده، پس نمیتوانسته از امام صادق نقل روایت کند. این دلیل از سیدصدرالدین عاملی در حاشیهاش بر «منتهی المقال» نوشته ابوعلی حائری از شاگردان وحید بهبهانی است که وقتی دیده کتاب «منهج المقال» مرحوم استرآبادی و حواشی وحید بهبهانی بر آن، مورد اقبال طلاب نیست، کتاب «منتهی المقال» را نوشت و در آن، برای هر روای، ابتدا کلام «منهج المقال» استرآبادی و سپس نظر وحید بهبهانی را و در نهایت نظر خود را بیان میدارد. او مجاهیل را ذکر نمیکند و ظاهرا شاگردش سیدصدرالدین عاملی تعلیقهای بر کتاب استادش مینویسد که به صورت پراکنده بوده و نوه برادرش آنها را به عنوان «نکت الرجال» جمعآوری میکند. کلامی که «تنقیح المقال» از سیدصدرالدین نقل میکند، از همین تعلیقه او بر «منتهی المقال» ابوعلی حائری است. «مستند روایی دوم بر مدح ابن ابی لیلی» روایت 2 بر مدح ابن ابی لیلی این چنین است: «بإسناده عن عبد الله بن المغيرة، عن عبد الرحمن الجعفي [که در کافی «خثعمی» آمده] قال: كنت أختلف إلى ابن أبي ليلى في مواريث لنا ليقسمها وكان فيه حبيس [ما در تقسیم میراثی، با هم اختلاف پیدا کرده بودیم که حبیسی در آن بود مثل خانه و خادم و غلام، برای خدمت به کسی حبس میکردند که با موت حابس موجب اختلاف بین ورثه و کسی میشده که برایش حبس صورت گرفته بود. میفرماید در تقسیم مواریثی که حبیس هم در آن بود، اختلاف پیدا کردیم] فكان يدافعني [با ابن ابی لیلی جر و بحث میکردیم] فلما طال شكوته إلى أبي عبد الله(علیه السلام) [چون بحث ما طولانی شد، من هم شکایت او را به امام صادق(علیه السلام) بردم] فقال: أو ما علم أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) أمر برد الحبيس وإنفاذ المواريث؟ [حضرت فرمود مگر ابن ابی لیلی نمیداند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به رد الحبیس و انقاذ المواریث، حکم میداد] قال: فأتيته ففعل كما كان يفعل [راوی میگوید وقتی نزد ابن ابی لیلی بر گشتم، او طبق نظر خودش عمل کرده بود] فقلت له: اني شكوتك إلى جعفر بن محمد(علیه السلام)، فقال لي: كيت وكيت [سخن صادق را به او انتقال دادم که فرموده بود چنین و چنان است] قال: فحلّفني ابن أبي ليلى أنه قال ذلك [ابن ابی لیلی مرا قسم داد که امام(علیه السلام) چنین فرموده است] فحلفت له فقضي لي بذلك»[3] من هم قسم خوردم و او همه بر طبق فرمایش امام حکم نمود. این هم روایتی است که در مدح ابن ابی لیلی، ذکر شده و میگوید به آنچه امام صادق(علیه السلام) فرموده بود، حکم کرده است. «ادلّه قائلان به تضعیف ابن ابی لیلی» برای تضعیف ابن ابی لیلی به عبارت مرحوم ابوعلی حائری استناد کردهاند که آقای خوئی و دیگران هم آن را نقل کردهاند. عین عبارتشان این است: «فإنّ نصب الرّجل أشهر من کفر ابلیس [پس یک دلیل، نسبت ناصبی بودن است که به ابن ابی لیلی دادهاند] و هو من مشاهیر المنحرفین و من اقران ابی حنیفة و تولی القضاء لبنی الامیة و لبنی العباس»[4]و دلیل دیگر هم شهرت او به انحراف و اینکه از اقران ابی حنیفه است و یک دلیل هم تولی قضا از سوی بنی امیّه و بنی عباس است. دومین دلیل، این است که به جرم و نسبت رافضی بودن، شهادت عدهای از اصحاب امام صادق(علیه السلام) را رد میکرده؛ یعنی به آنها میگفته شما رافضی هستید و لذا شهادتشان را رد میکرده. استدلال دیگر در تضعیف او ردّ استدلال مادحین است که فرمودهاند طبق این دو روایت، روشن میشود که ابن ابی لیلی به ائمه اطهار(علیهم السلام) میل داشته. مخالفان میگویند او میلی به ائمه اطهار(علیهم السلام) نداشته است بلکه این که قضاوت خود را رد کرد یا به حکم امام(علیه السلام) قضاوت کرد، نه از باب این است که کلام امام صادق(علیه السلام) برایش حجت بوده است، بلکه از این باب بوده که امام(علیه السلام) در یک روایت، حکم را به قضاوت حضرت امیر(علیه السلام) نسبت داد و در یکی به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ و او چون ائمه را روات حدیث میدانسته که قابل اطمینان بودهاند، به حدیثشان عمل کرده است. این دلیل سلبی قائلان به ضعف ابن ابی لیلی است که به دو روایت مذکور، نظر دارد. «مستند راویی قائلان به نصب ابن ابی لیلی» اما روایاتی که این آقایان قصد دارند برای اثبات نصب، انحراف و ... ابن ابی لیلی بدان استناد کنند، یکی روایت زیر است: «قيل للصادق(علیه السلام): إنّ عماراً الدّهني [که توثیق شده و توثیقش را از آنجا استفاده کردهاند که نجاشی در ترجمه پسر او «معاویة بن عمار» گفته است: «کان ابوه ثقة فی العامّة وجیهاً». مرحوم ممقانی در معنی این جمله میگوید «اشتهار الرجل بالتشیع کاشتهار الشمس فی رابعة النهار» و تقیید ثقه شمردنش به «فی العامّة» به این معنا نیست که عامی است یا فقط در بین آنها ثقه است، بلکه میخواهد بگوید حتی عامه هم او را توثیق کردهاند؛ یعنی بسیار بالاتر از توثیق یک نفر مثل نجاشی یا ابن غضائری و یا شیخ است بلکه وثاقت و اعتماد به وی در حدی بالا بوده که عامه هم او را توثیق کردهاند] شهد اليوم عند أبي ليلى قاضي الكوفة بشهادةٍ، فقال له القاضي [عمار دهنی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) _ که در این حد از وثاقت بوده_ نزد ابن ابی لیلی شهادت داده است اما ابن ابی لیلی به او میگوید:] قم يا عمار فقد عرفناك، لا تقبل شهادتك لأنك رافضیٌ [ما شهادت تو را نمیپذیریم؛ چون تو رافضی هستی] فقام عمار و قد ارتعدت فرائصه، و استفرغه البكاء [گفتهاند «ارتعاد فرائص» به معنای لرزیدن گوشت بدن و کنایه از ترس است ولی در اینجا به معنای ترس نیست، بلکه نشان از تعجب اوست. «استفراغ فی البکاء» هم مبالغه در بکاء است؛ یعنی خیلی گریه کرد. عبارت دیگری هم نقل شده که شاید بهتر باشد و آن «استغرقه البکاء» است؛ یعنی گریه، سراپایش را فرا گرفت.] فقال له ابن أبی لیلی: أنت رجل من أهل العلم و الحديث، إن كان يسوءك أن يقال لك "رافضي" فتبرأ من الرفض، فأنت من إخواننا [ابن ابی لیلی که حالت عمار را دید، به او گفت: اگر از اینکه به تو گفتیم رافضی هستی، تا این حد، ناراحت شدی، از رفض تبری بجوی و جزء دوستان ما قرار بگیر] فقال له عمار: يا هذا ما ذهبت و الله حيث ذهبت [عمار گفت این طور که تو فکر میکنی، نیست. تو گمان میکنی از اینکه مرا رافضی خواندی، ناراحت شدم؟] و لكني بكيت عليك و عليّ [بلکه من بر خودم و بر تو گریه میکنم] أما بكائي على نفسي، فإنك نسبتني إلى رتبة شريفة لست من أهلها، زعمت أني رافضي [تو گمان کردی که من رافضیام و لذا به آن، منسوبم کردی، درحالی که رَفضِی که در ذهن تو است، با معنای واقعی آن، فرق دارد و من به معنای واقعی، رافضی نیستم] ويحك لقد حدّثني الصادق(علیه السلام): أن أول من سمي الرافضة السحرة الذين لما شاهدوا آية موسى(علیه السلام) في عصاه، آمنوا به و رضوا به و اتبعوه و رفضوا أمر فرعون [امام صادق(علیه السلام) فرمود: رافضی، ساحرانی بودند که امر فرعون را ترک کردند و به موسی ایمان آوردند] و استسلموا لكل ما نزل بهم، فسماهم فرعون الرافضة لما رفضوا دينه [آنها باطل را کنار گذاشتند و حق را گرفتند.] فالرافضي من رفض كلّما كرهه الله تعالی و فعل كل ما أمره الله [ایشان میفرماید معنای رافضی این است. هر کس که کارهای زشت را کنار گذارد و اوامر خداوند را اطاعت فرماید که مقامی بسیار والاست] فأين في الزمان مثل هذا [پس کجا چنین چیزی در این زمان یا در من پیدا میشود؟] فإنما بكيت على نفسی خشية أن يطلع الله تعالى على قلبي [من میترسم که خدا به قلبم نظر کند و اطلاع از نفس من پیدا کند] و قد تقبّلت هذا الاسم الشريف على نفسي [به من گفتهاند رافضیام و من هم خود را رافضی دانستهام یعنی رفض را - که به معنای اطاعت امر خدا و کنار گذاشتن نهی خداست - به خودم چسباندهام] فيعاتبني ربي عز و جل [اما وقتی خدا به قلبم بنگرد مرا چنین عتاب میکند که:] و يقول: يا عمار أ كنت رافضا للأباطيل [تو که خودت را رافضی میدانی، آیا باطل را کنار گذاردهای؟] عاملاً للطاعات كما قال لك [آیا چنان که به تو میگویند، عامل به طاعات هستی؟] فيكون ذلك تقصيرا بي في الدرجات إن سامحني [اگر خداوند این سخن را به من بفرماید و من خودم را به رافضیه بجسبانم، گناه و تقصیری از من است که باعث میشود که اگر با من مسامحه کنند، درجات من کاهش پیدا کند] و موجبا لشديد العقاب علي إن ناقشني [و چنانچه بخواهند با من محاجه و مناقشه کنند، عذاب شدیدی برای من دارد] إلا أن يتداركني موالي بشفاعتهم [مگر اینکه از شفاعت ائمه(علیهم السلام) بهرهمند باشم.] و أما بكائي عليك، فلِعِظَم كذبك في تسميتي بغير اسمي، و شفقتي الشديدة عليك من عذاب الله تعالى أن صرفت أشرف الأسماء إلى أن جعلته من أرذلها [کلامی به این بلندی را پایین آوردی] كيف يصبر بدنك على عذاب الله، و عذاب كلمتك هذه! [چگونه میخواهی بر عذاب خدا صبر کنی به جهت این کلماتی که بر زبان جاری ساختی. این نکتهاش جالب است که] فقال الصادق(علیه السلام): لو أن على عمار من الذنوب ما هو أعظم من السماوات و الأرضين لمُحيت عنه بهذه الكلمات: و إنها لتزيد في حسناته عند ربه عز و جل حتى يجعل كل خردلةٍ منها أعظم من الدنيا ألف مرة».[5] خداوند به جهت این کلام و این مقامی که عمار به آن رسیده، حسناتش را اضافه و گناهان او را ولو اعظم از آسمانها و زمین باشد، میبخشد. این روایتی است که در اینکه شهادت اصحاب امام صادق(علیه السلام) را قبول نکرد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
__________________ [1]. من لایحضره الفقیه، ج1، ص188، ح569. [2]. تنقیح المقال، ج3، ص137. [3].کافی، ج7، ص35، ح28. [4]. شرح الکافی للمولی صالح المازندرانی، ج2، ص181. [5]. التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری، ص312-309.
|