Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: آيا تظلّم خواهي به محاکم، غيبت است؟
آيا تظلّم خواهي به محاکم، غيبت است؟
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 230
تاریخ: 1382/9/30

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره جواز غيبت مظلوم از ظالم بود. فى الجمله از جواز غيبت مظلوم از ظالم يعنى مقام تظلّم عند من يرتجى كه ظلم را از بين ببرد، اين اشكالى در آن نيست و ضرورى است و همه عقلا هم جواز او را قبول دارند و دليل بر ضرورى بودنش همان شيوه اي كه امام فرمودند، نصب قضات و ولات بوده از طرف معصومين، براى رجوع مظلومين و شكات به سوى آنها و معلوم است كه شكات و مظلومين وقتى مى آيند غيبت مى كنند و آنها هم گوش مى دهند و همينطور شهادت شهود نسبت به ظلم ظالمين، اينها همه دليل بر اين است كه غيبت مظلوم از ظالم عند من يرتجى منه رفع الظلم، جائز و بديهى است و نبايد مورد بحث قرار بگيرد.

ما عرض كرديم كه لقائل أن يقول، اصلاً غيبت مظلوم از ظالم غيبت نيست، چون غيبت آن است كه سرچشمه بگيرد از حقد و حسد و از صفات ضميمه نفسانيّة و اين آقاى مغتاب بالكسر بخواهد از او غيبت كند لحقد و حسد بدون اينكه آن مغتاب بالفتح در آن دخالتى داشته باشد. اما وقتى كه به كسى ظلم شد، اين ظلم را بيان مى كند چه عند من يرتجى منه رفع الظلم و چه نزد ديگرانى كه لا يرتجى منه رفع الظلم ؛ بيان مى كند لتشفى القلب، بيان مى كند براى اينكه شايد ظالم وقتى ديد به ظلم دارد معروف مى شود بيايد و عذر خواهى كند و ظلم را جبران كند، بگوييم اصلاً اينها غيبت نيست يا ادلّه غيبت از او انصراف دارد و شاهد بر اينكه غيبت نيست، همان بديهى جواز رجوع شكات و مظلومين به سوى قضات و وُلات است؛ آنچه مسلم است اين است كه جائز است و اگر او جائز شد بايد غيبت نباشد، چون اگر غيبت است ادله غيبت آبى از تخصيص است، نمى شود تخصيص زد به ادله غيبت ؛ دليل بر اين است كه يا شكايت شكات و رفع مظلوم امر خودش را به سوى من يرتجى يا غيبت نيست من يرتجى منه رفع الظلم و يا ادله غيبت از او انصراف دارد. چرا؟ براى اينكه اگر بنا باشد که غيبت باشد، مستلزم تخصيص در ادله غيبت است و ما عرض كرديم كه ادله غيبت لسانش آبى از تخصيص است و نمى شود به آنها تخصيص زد.

اينطور موارد كه غيبت نشد، مى گوييم بقيه موارد هم عند من يرتجى هم غيبت نيست براى اينكه به هر حال آقاى مظلوم بيان ظلم مى كند و عرض كرديم كه شواهدى هم از آيه شريفه غيبت و روايات بر اين معنا است؛ براى اينكه وقتى اين آقاى مغتاب بالفتح، ظالم است و من دارم غيبت او را مى كنم، اين اينطور نيست كه بگوييم اين تشبيه شاملش مى شود خوردن لحم برادر در حالتى كه مُرده است. نخير، او مُرده نبوده او زنده بوده است ؛ من كه الآن غيبتش را مى كنم او به من ظلم كرده و چه زنده اى از ظالم بدتر؟! خيلى هم زنده بوده و مى گفته نفس كشى اينجا نباشد. اين أخيه ميتاً بعيد است كه او را شامل بشود. يا اخوت بعيد است در اينجا از اين حيث صادق باشد، يا كرهتموه اينجا نيست ! انسانها خوش ندارند از اينكه اگر به كسى ظلم شده، بيايد و از آقاى مغتاب غيبت كند؟ يا خود ظالم مغتاب به حسب انسانى خوش ندارد؟ او مى گويد که من ظلم مى كنم اما خوش ندارم بگويم، اين از نظر انسانى اينطور نيست، از نظر انسانى خوش دارد ؛ ئ اين كه مى گويد از نظر حالت غير انسانيش است، پس كراهتى هم وجود ندارد. هندوانه هر كسى مى خورد پاى تب و لرزش بايد بايستد، نمى شود كه بگويد من هندوانه مى خورم من ظلم مى كنم، اما خوش ندارم بگويم. خب اين خوش ندارم مثل گوسفند است كه خوش ندارد سرش را ببرند اما سرش را مى برند. اين از نظر انسانى اگر بپرسى وجدان انسانيش را مي گويد خوش دارد. از او بپرسيد اگر كسى به تو ظلم كرد تو خوش دارى كه پشت سر او حرف بزنى؟ مى گويد: خوش دارم. خب «انصف الناس من نفسك» پس اگر تو هم به كسى ظلم كردى بايد خوش داشته باشى. گفت نمى شود «بائك تجرّ و بائى لا تجرّ؟» پس اين كرهتموه هم در اين گونه موارد، صادق نيست.

اما اگر اين مبنـا را قبول كرديم كه به نظر بنده بعيد نمى آيد، نتيجه اين مى شود كه هر مظلومى يجوز له

بيان ظلامته عند كل احد، چه كسى كه يرتجى منه رفع الظلم كالقضات و الولات و كالكدخداء و شوراى ده و چه كسى كه اينطور توقعى از او نيست، مى تواند سفره دلش را باز كند؛ آقاى مظلوم حق دارد بيان كند تظلّم خودش را براى هر كسى، چون بحث اين است كه اصلاً صدق غيبت نمى كند يا ادله غيبت از او انصراف دارد.

بله، عيوب ديگرش را نمى تواند بگويد؛ چون عيوب ديگر را اگر بخواهد بگويد غيبت است و از حِقد و حسد سرچشمه مى گيرد و آن دليل مى خواهد، اما همين ظلمش را مى تواند بيان كند.

گفته نشود اگر ما قائل به چنين معنايى بشويم بر اين مبنا يا بر مبناى كسانى كه در ادلّه قائل به اطلاق هستند، مى گويد (لا يحب الله الجهر بالسوء) اطلاق دارد (لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[1] كما اينكه آقاى خوئى (قدس سره) مى فرمايد «الا من ظلم» مى تواند همه جايش بگويد، چه عند من يرتجى و چه عند من لا يرتجى. گفته نشود قول به جواز بر اين مبنا يا قول به جواز اينطورى بر مبناى كسانى كه اطلاق ادلّه را قبول دارند بعض از ادلّه مثل آقاى خوئى مصباح الفقاهة در آيه شريفه سوره نساء گفته نشود که اين، مستلزم اين است كه غيبت در جامعه رائج بشود و هر مظلومى بتواند نسبت به ظالم اظهار كند اين مطلب را. پس بايد بگوييم يا مخصوص جايى است كه مراجعه كرده به من يرتجى و او ظلمش را از بين نبرده و يا نتوانسته مراجعه كند و اصلاً دسترسى نداشته يا امر از امور مراجعه نبوده است؛ بايد بگوييم براى اينكه لازم نيايد هر كسى پشت سر هر كسى حرف بزند بگوييم مال آن جايى است كه مظلوم رجوع كرده به من يرتجى اما من يرتجى هم صوم داشته، او هم به دادش نرسيده است. يا اصلاً دسترسى به من يرتجى نداشته، كسى نبوده كه آنجا برود شكايت كند. يا كار از آنهايى بوده است كه يرتجى رويش حسابى باز نمى كرده است و بنا نبوده به آن مراجعه بشود مثل اينكه بد پذيرايى كرده است، حالا من بروم پهلوى آقاى قاضى يا والى شكايت كنم كه ديشب ما مهمان بوديم از ما بد پذيرايى كرد، مى گويد آقا برو دنبال كارت ما اينقدرت گرفتارى داريم كه حالا بخواهيم به اين برسيم، او را بخواهيم و بگوييم چرا بد از شما پذيرايى كرد؟ يا بايد بگوييم مخصوص است به جايى كه رجوع كرده و من يرتجى رفع ننموده و همينطور آنجايى كه اصلاً دسترسى نداشته به من يرتجى و يا اينكه اصلاً مورد نبوده است، اما بقيه جاها جايز نيست و الا يلزم كه هر كسى بتواند از هر كسى غيبت كند.

جوابش اين است كه اولا اين منقوض است به بعض احكام شرعيه ديگر و آن اينكه اگر كسى بتواند طلب خودش را از طلبكار بگيرد بدون مراجعه به محكمه، يك جمله به او بگويد طلب مرا بده چكت را مى گذارم به اجرا، اين دو دستى مى آورد و طلبش را مى دهد، اين جائز است يا نه؟ حتماً بايد برود محكمه؟ آقاى طلبكار دائم مى تواند طلب خود را بدون مراجعه به محكمه طلب کند؛ با مراجعه شديد، با تند صحبت كردن، با يك پيغام دادن، با يك كسى كه به او بگويد آقا طلب مرا بده. رجوع به محكمه در آنجايى است كه دستش از همه چيز باز مانده، نخير اين هيچ راهى برايش ندارد. اينطور نيست كه براى طلبكار اگر قدرت بر مطالبه دارد بدون خلاف شرع برايش مطالبه جائز نباشد! حقش است، حقش را مى خواهد مطالبه كند كلّ من له حق له حق مى خواهد حقش را مطالبه كند و هر طورى كه بتواند، مى تواند مطالبه كند ؛ لازم نيست كه حتماً مراجعه به محكمه كند، مراجعه به محكمه بعد از عدم تمكن است. عقلا هم اينطورى هستند كه اگر بتواند طلبش را بگيرد با يك تلفن، نمى آيد برود يك دادخواست بدهد و يك شكايت مطرح كند. با يك تلفن، با يك سفارش، با يك به قول ما اصفهانيها يك ريپى بيايد و يك خالى برايش ببندند او مى آيد طلبش را مى دهد. خب مانعى ندارد خالى را ببندد طلبش را از او بگيرد لىّ الواجد يحل عقوبته و عِرضه.

يا در مورد مقاصه، اگر كسى طلبى از كسى دارد و نمى تواند براى او ثابت كند كه من طلب دارم، مى تواند از اموالش بردارد و هيچ هرج و مرجى هم لازم نمى آيد. اين اولا به نقض در اين موارد و ثانياً بالحلّ؛ چه هرج و مرجى لازم مى آيد؟ مانع از هرج و مرج مى شود، اگر مظلوم حق داشته باشد همه جا آبروى ظالم را ببرد، ظالم يا در جامعه ريشه كن مى شود و يا كم مى شود. مظلوم حق دارد هر جا مى رسد بگويد: زده توى سر من، امام راتب بوده، آمده اند امامتش را از او گرفته اند، لا يجوز كه شما امام راتب را برداريد از جاى خودش! امام راتب حق دارد. حالا اين بيچاره امام راتب بگويد: آقا من آنجا نماز مى خواندم، فلانى آمد جاى مرا گرفت. يا نه، يك مأمومهايى هستند كه از امام خوششان نمى آيد، اكثريتشان از امام جماعت خوششان نمى آيد، هر چه به او مى گويند که آقا! نمى خواهيم تو بيايى اينجا نماز بخوانى، مى خواهيم يك آقاى ديگر بيايد اينجا نماز بخواند ؛ مى گويد، نه، من اينجا نماز مى خوانم. حق دارند اينها بروند تظلّم كنند و بگويند اين آقاى جماعت دست از سر ما بر نمى دارد.

اگر قول به جواز تظلّم مظلوم و ذكر ظلامه ظالم نه تنها سبب هرج و مرج نمى شود، بلكه سبب امنيت و رفع ظلم يا قلت ظلم است. ظالمها ديگر ظلم نمى كنند؛ چون مى بينند آبرويشان در جامعه مى رود و يا سبب مى شود كه اصلاً ظالمى نباشد ؛ بستگى دارد كه آن طرف چقدر بتواند اين معنا را بيان كند. پس هرج و مرجى و اشكالى هم لازم نمى آيد. خب آن آقايى كه ظلم مى كند و سبق به ظلم دارد، شما هم به او نمى گوييد كه حرام است يا جائز است و يا فايده اى ندارد، بيچاره اين تا مى خواهد ذكر كند كشف الريبة را براى او مى برى، روايت جامع الاخبار را برايش مى برى «كذب من زعم أنه ولد من حلال و يأكل لحوم الناس بالغيبة»[2] مگر تو حلال زاده نمى خواهى باشى، چرا غيبت مى كنى؟ زده توى سرت، خب زده است! چه كارش دارى؟ اين اولا كه هيچ هرج و مرجى لازم نمى آيد.

ثانياً : گاهى خود مراجعه به محكمه درد سر دارد يا مراجعه به محكمه اصلاً فايده اى ندارد. اين اگر بخواهد مراجعه كند به محكمه تا برود آنجا و پرونده آنجا مطرح بشود مى شود، خب گاهى مراجعه طول مي کشد،شما مى گوييد «لايجوز الا بعد المراجعة»؟! اين حرفها چيست كه هرج و مرج لازم مى آيد؟ چه هرج و مرجى لازم مى آيد؟ خب ظلم نكند تا بدش را نگويند.

بله، اگر اين آقاى مغتاب بالكسر دروغ بگويد، آن آقاى مغتاب بالفتح مى تواند او هم از اين غيبت كند يا عليه اين رفع امر كند به ولات و قضات كه اين دارد عليه من حرف مى زند و آبروى مرا مى برد ؛ اگر ثابت كرد كه اين دروغ مى گويد اين مجازات مى شود، اما نه اينكه ما بياييم جلوى اين آقاى مظلوم را بگيريم. به نظر من مى آيد كه اگر اين مبنا را قبول كرديم مطلقا جائز است، كما اينكه اگر اطلاق را در بعض ادلّه قبول كرديم كما يظهر از آقاى خوئى (قدس سره) در مصباح الفقاهة در ذيل آيه (الا من ظلم) آيه 148 از سوره نساء، ديگر مطلقا مى تواند سفره دلش را هر كجا خواست باز كند و شما بدانيد اگر در يك جامعه اى مظلوم بتواند ظلمش را بيان كند، ظلم در جامعه بسيار كم مى شود ؛ به نظر من بسيار كم مى شود ظلم در جامعه. از اين مبنا و اين بحث بگذريم.

بحث اين بود که آيا ادلّه اى كه براى جواز غيبت للتظلّم به آن استدلال شده تمام است يا نه؟ يك بحث على التمامية آيا اطلاق دارد كه شامل بشود تظلّم مظلوم را حتى عند من لا يرتجى زوال الظلم؟ همينطورى براى تشّفى و براى دلش مى خواهد در جامعه از او غيبت كند. آيا از اين جهت اطلاق دارد يا ندارد؟ بحث در اين وجوه از اين دو جهت است : 1 ـ آيا اصلاً دلالت دارد يا ندارد؟ 2 ـ بر فرض دلالت آيا اطلاق دارد يا ندارد؟

« ادله جواز غيبت ازظالم»

اولين وجه، آيه 41 از سوره شورى است ؛ أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل * انّما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب أليم)[3].

«نظر امام (سلام الله عليه) در رابطه با آيه شريفه»

امام مى فرمايد استدلال به اين آيه تمام است. چرا؟ براى اينكه مى گويد مظلوم حق دارد انتصار كند. انتصار يا به معناى انتقام است يا طلب النصرة، انتصار دو تا معنا برايش شده است : هم طلب النصرة آمده و هم انتقام. آيه مى گويد مظلوم حق انتصار دارد (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل). پس وقتى مى خواهد انتصار كند يا بر بگيرد يا انتقام بگيرد، غالباً براى انتصار مظلوم از ظالم احتياج دارد كه آن قضيه را بگويد. اگر بخواهد برود پهلوى قاضى انتصار كند و انتقام بگيرد، بايد قضيه را به والى و قاضى بگويد و الا رفته آنجا مى گويد من از دست فلانى شاكى هستم. مى گوييم خب شكايتت را بگو! مى گويد: نه، نمى گويم غيبت حرام است. اين كه نمى شود!

انتصار و انتقام چه عند الوالى و القاضى باشد، احتياج دارد که آن عيوب ظالم را و ظلم ظالم را ذكر كند، چه از ديگران مى خواهد كمك بگيرد يك عده يا يك شورايى هستند که جمع شدند تا جلوى ظلم را بگيرند؛ خب اين بخواهد آنها را كمك بگيرد باز احتياج دارد كه ظلم آقاى ظالم را به آنها بگويد. پس انتصار و انتقام هر دو احتياج دارد كه آقاى مغتاب بالكسر يعنى آقاى مظلوم ظلم ظالم را ذكر كند؛ آيه شريفه هم مى گويد (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل) كسى كه انتصار كند بعد از ظلمش، اين راهى برايش نيست.

(سؤال و پاسخ استاد): هر يك از دو معنا باشد مجوّز ذكر مظلوم است ظلم آقاى ظالم را. چون يارى گرفتن و انتقام گرفتن چه نزد والى باشد و چه نزد عده ديگرى كه يرتجى منه، بخواهد انتصار و انتقام بگيرد عند كسى كه يرتجى منه اين احتياج دارد كه بديهاى او را بگويد.

(سؤال و پاسخ استاد): شاکي حرف دلش را كه نمى خواهد بزند، شاكى كه مى رود برود شكايت كند مى خواهد يارى بگيرد از او، ظلم از بين برود، مى خواهد انتقام بگيرد. پس انتصار چه نزد قاضى و والى و چه نزد ديگران عند من يرتجى منه ازالة الجور، اين احتياج دارد كه مظالم ظالم را بيان كند. آيه مى گويد انتصار جائز است يعنى ذكر مظالم ظالم جائز است. بله! اگر خودش بخواهد انتقام بگيرد از ظالم آن احتياج به گفتن براى ديگران ندارد، اما آن بسيار مواردش نادر است، انتقام گرفتن از موارد نادر است و قدر متيقّن از آيه مورد رجوع به ولات و قضات است كه در آنجا مسلّم ظلم ظالم ذكر مى شود، آقاى مظلوم ذكر مى كند ظلم ظالم را ؛ اين هم استدلال.

«استدلال بعضي ازعلماء بر آيه»

بعضى ها طور ديگرى استدلال كرده اند و گفته اند يك نحو انتصار همين ذكر مساوى غير است. و لمن انتصر بعد ظلمه ذكر ظلم آقاى ظالم، انتصار است و آيه مى گويد انتصار مانعى ندارد، ذكر مثاوى او و ذكر ظلامه او اين انتصار است.

اشكالى كه شده است كه من ديروز از آقاى خوئى نقل كردم و اصل آن مال مرحوم ايروانى است (مراجعه بفرماييد) و آن اين است كه اين آيه نمى تواند مجوز غيبت مظلوم باشد، براى اينكه اين آيه انتصار مثل آيه همه مباحات و واجبات و مستحبات شامل حرام نمى شود (و لمن انتصر بعد ظلمه) اين شامل نمى شود انتصار بالحرام را، مثل نكاح با محارمش يا زنا يا آنطور چيزها را. اين آن انتصارى را مى گويد كه انتصار به امور جائزه باشد و شامل آنها نمى شود.

اين اشكال اولا بر اين مبنا وارد است كه خود ذكر ظلم ظالم را ما انتصار بدانيم، اما اگر گفتيم انتصار موقوف بر ذكر ظلم ظالم است لمن انتصر موقوف بر ذكر اوست، اين معلوم نيست كه اشكال باشد؛ ثانياً : در اينجا مسلّم غيبت جائز است، انتصار بالغيبة مسلّم جائز است؛ براى اينكه قدر متيقن از آيه شريفه انتصار به مراجعه به والى و قاضي است يا به مراجعه به مسلمين است. و من المعلوم كه اين انتصار ملازمه دارد با ذكر ظلم آقاى ظالم ؛ با غيبت ملازمه دارد. اين خودش اينجا دارد تجويز مى كند، ما قبول داريم كه ادله واجبات، مستحبات، محرمات، حتى ادله امر به معروف و نهى از منكر، اينها از ارتكاب حرام انصراف دارد. نهى از منكر با منكر جائز نيست، نهى از منكر با فحش، نهى از منكر با چوب بزند توى كمرش و نخاعش را قطع كند ؛ امر به معروف با معروف! نه امر به معروف به اينكه نون و آب به او ندهد كه بخورد روزه بگيرد تا از گرسنگى بميرد «امرأة حبست حرة». امر به معروف و نهى از منكر هم انصراف دارد از حرام، اين درست است شما سخن ما را مى گوييد! اما اينجا بالخصوص همان حرام مورد تعرض قرار گرفته براى اينكه قدر متيقن از آيه انتصار نزد قاضى و والى است و يا نزد مردم و در آنجا مسلّم نمى شود ؛ با گنگ بازى كه نمى شود! نمى شود الا با ذكر مساوى. پس اين ربطى به انصراف ندارد بعد از آنى كه در متن دليل آمده است. كما اينكه در امر به معروف و نهى از منكر، اگر يك جا نهى از منكر با دليل آمد گفت يجوز نهى از منكر بالضرب مى گوييد بله، دليل آمد يجوز نهى از منكر بالحبس مى گوييم: بله اطلاقات انصراف دارد، اما دليل كه مى تواند بيايد و تجويز كند او را!


«صفات مؤمن از نظر آيات قرآن»

ببينيد قبل از اين آيه، اين گونه آورده است ـ بد نيست كه من حالا همه اين آيات را بخوانم، صفات مؤمنين را هم در اين آيه بگويم ـ (فما اوتيتم من شىء فمتاع الحياة الدنيا و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون * و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و اذا ما غضبوا هم يغفرون * و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة) علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمايد که اين «أقام الصلوة» ذكر خاص بعد از عام است، اما به نظر بنده يك احتمال ديگرى در كار است (و الذين استجابوا لربهم) يعنى استجابوا براى آن مربّيشان، براى آن رشد دهنده شان در رابطه با قوانين اجتماعى و مدنى كه در رشد انسانها دخالت دارد، چه رشد مادى و چه رشد معنوى. (اقام الصلوة) در رابطه با عبادت است و ارتباط با خدا، يعنى ذكر خاص بعد از عام نيست، يك نمونه است از باب عبادتها و الامر سهلٌ.

(و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم)[4] اين نكته را من عرض مى كنم، آقايان بعد بيايند به من بگويند اگر نكته من تمام نيست. بعضى از مفسرين و حتى بعضى از كسانى كه كتاب هم تأليف كرده اند از بزرگان، اين روايات راجع به مشورت كه «من لم يشاورمن استبدّ برأيه هلك و من شاور الرجل شاركها في عقولها»[5] و استبداد به رأى غلط است، به آن تمسك كرده اند براى اينكه كارها بايد با مشورت باشد، در ذيل اين آيه، مفسّرين آن روايات مشورت فردى را آورده اند در اينجا. خب جوابش اين است كه آن دليل بر اين نيست كه كارها بايد با مشورت باشد! مشورت فردى به اين است كه من با شما مشورت مى كنم، بعد چه كسى تصميم مى گيرد؟ خودم تصميم مى گيرم. من مى خواهم خانه بخرم با شما مشورت مى كنم، پنج نفر از شما مى گوييد اگر بخريد خوب است، چند نفر ديگرتان مي گويند اگر نخريد خوب است، من خودم تصميم مى گيرم با آن پنج تا فكر مى كنم بهتر باشد.

آن اصلاً ربطى به اين آيه ندارد! اين آيه امر فردى را نمى گويد بلكه امر اجتماعى را مى گويد؛ يعنى امور مربوط به همگان شورى بينهم. آن وقت چطورى شورى بينهم؟ همانطورى كه بعضى از مفسرين تعبير كرده اند به اجتماع كل بر يك مسأله، يا اگر اجتماع كل نبود اكثريت و الا نمى شود اقليت را بر اكثريت مقدم بداريم! ترجيح مرجوح بر راجح است. شاهد اينكه اين امور اجتماعى را مى خواهد بگويد يعنى امور اجتماعى كه از طرف خدا يك قانون بالخصوصى ندارد، خيابان مى خواهيم بكشيم، بودجه مى خواهيم ، آب مي خواهيم بيآوريم پروتوكل الحاقى را امضا كنيم ... اينها چيزى نيست كه از طرف خدا باشد، امور خودمان است. كلاهمان را چطورى بگذاريم، لباسمان را چطورى بپوشييم؛ بر پهلوى لعنت كه آمد گفت لباسهايتان را عوض كنيد، حكومت حق ندارد كه بگويد لباسهايتان را عوض كنيد! لباس در اختيار خود من است، تازه نماينده ها هم كه تصويب نكرده بودند،اجباري بود.

اين بنابراين «امرهم» يعنى امور اجتماعى نه امور فردى. من مى خواهم مطالعه كنم، كتاب را مى خواهم اينجا بگيرم، اين يك امر فردى است. خب حالا بيايند يك قانون بگذارند شما در مطالعه بايد بيست سانت كتاب را با فاصله بگيريد، در حالى كه هيچ ارتباطى هم به امور جامعه ندارد.

شاهد بر اين كه اين امر اجتماعى را مى گويد، چاره اى هم غير از شورى و تبعيت از همه يا اكثريت ندارد ـ من نمى دانم اين عرضم تمام است يا نه، نگاه نكرده ام به تفسير طبرى و اينها ـ (و امرهم شورى بينهم) نه امورهم! اگر آيه شريفه داشت «امورهم شورى بينهم» هر كسى يك امرى دارد، اما امرهم ظاهراً يك امر است و جامعه، خيابان كشى، تشكيل وزارتخانه، تشكيل حكومت، همه اينهايى كه امور جامعه است. حالا اگر اشكالى داريد بعد بفرماييد.

(و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون)[6] ينتصرون يعنى چه؟ يعنى طلب يارى مى كنند از ديگران.

پس قدر متيقن از آيه به اعتبار آيه قبلى و به اعتبار آنچه همه مفسرين و فقها در ذيل آيه فرموده اند اين است كه بخواهد عند من يرتجى برود سراغ او و عند من يرتجى مى شود غيبت جائز. اين كه ايروانى و مصباح الفقاهة مى گويند اين محرمات را نمى گيرد قبول داريم! اما اينجا چون بالخصوص كه أنه تصريح شده است اينطور حرامى را مى گيرد يعنى انتصار ولو بالغيبة. البته اين ديگر اطلاق ندارد، اين آيه اطلاق ندارد كه حيث عند من لا يرتجى را هم بگيرد، چون انتصار نيست! هر جا كه نشسته اى بگويى به من ظلم كرده اند كه انتصار نيست، انتصار مال اين است كه عند الوالى و القاضى و عند من يرتجى رفع الظلم باشد. مگر طورى باشد كه اين اگر بگويد به همگان، آقاى ظالم مجبور مى شود بيايد عذر خواهى كند و رفع ظلم بشود يا احتمال بدهد او براى خودش شخصيتى قائل است، من اگر چهار جا اين عيبش را براى مردم بگويم، او مى آيد دست از سر من بر مى دارد. احتمال بدهيم تحت تأثير قرار بگيرد، يا يقين داريم مى آيد، باز شامل آيه مى شود چون انتصار نزد ديگران كه خصوصيت ندارد! انتصار براى ازاله جور و ظلم است عند من يحتمل و عند ما يحتمل، فرقى بين من يحتمل و ما يحتمل نيست و لذا آنجا هم يكون جائزاً.

بحث بعدى را مطالعه بفرماييد، چون جاى مطالعه است. اين آيه «لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الا من ظلم» امام اصلاً قبول ندارد، آقاى خوئى پافشارى دارد.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - نساء (4): 148.

[2] - مستدرك الوسائل 9: 121، كتاب الحج، أبواب احكام العشره، باب 132، حديث 31.

[3] - شوري (42): 41 و 42.

[4] - شوري (42): 36 و 37 و 38.

[5] - وسائل الشيعه 12: 40، كتاب الحج، أبواب احكام العشره، باب 21، حديث 6.

[6] - شوري (42): 39.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org