جواب ملحقات از استدلال بر شرط موجود بودن موقوف علیهم
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 146 تاریخ: 1401/9/9 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «جواب ملحقات از استدلال بر شرط موجود بودن موقوف علیهم» بحث در شرائط موقوفٌ علیه بود و عرض شد یکی از شرائط، موجود بودن آن است. به اجماعی که از «مبسوط»[1] نقل شده و به یک وجه عقلی، استناد شده بود و فرموده بودند وقف، تملیک است و تملیک معدوم هم معقول نیست. بنابر این، موجود بودن موقوفٌ علیهم، شرط است. این استدلال را از عبارت «ملحقات»[2]، خواندیم و در ادامه، ایشان از این استدلال، جواب میدهند: «و هذا من الوهن بمکانٍ إذ أولا: لا يتم في الحمل [فقهاء عدم صحت وقف بر حمل را ملحق نموده بودند به وقف بر کسی که به وجود خواهد آمد که آن را بالاجماع باطل میدانند و فرموده بودند حمل کالمعدوم است در حالی که عرفا حمل ملحق به معدوم نمیشود و معنا ندارد] فإنّه موجودٌ [زیرا حمل موجود است نه معدوم] ودعوى عدم قابليته للملكية ولذا لا تصح الوصية له، كما ترى [میفرماید ادعا شده که حمل، قابلیت برای تملیک و ملکیت ندارد و بنابر این، وصیت برای حمل نیز صحیح نیست. البته دو مبنا در صحت وصیت برای حمل، وجود دارد؛ برخی قائل به صحت وصیت برای حمل هستند و برخی قائل به عدم صحت، و ایشان براساس مبنای کسانی که وصیت برای حمل صحیح نیست، میفرمایند. در آنجا هم فرمودهاند وصیت برای معدوم و حمل، صحیح نیست و این عین مطلبی است که در اینجا در وقف نیز فرموده] إذ لا فرق بين الحمل والرضيع خصوصاً مع فصلٍ قليلٍ كما إذا كان قبل الوضع بربع ساعةٍ [این عبارت، در جاهای زیادی قابل استفاده است. در باب حمل، درباره ارثش هم گفتهاند برایش ارث قرار میدهد و دلیل داریم که اگر میخواهد مالک بشود، انفصال حیّاً شرط آن است. ایشان در باب وصیت میخواهد این را بفرماید که شما به چه دلیل بین حمل و معدوم، فرقی نمیگذارید، چطور میخواهید حمل را مثل معدوم قرار بدهید با اینکه اگر با نگاه عرف به این دو موضوع نگاه بکنیم، عرف بین آن فرق میگذارد. حملی که یک ربع دیگر به دنیا میآید با رضیعی که یک ربع قبل به دنیا آمده، چه فرقی با هم دارند؟ شما میخواهید بفرمایید بله، این حمل است که امکان دارد زنده به دنیا بیاید یا نیاید. ایشان باب را روی امور عرفی برده و میگوید بچهای که یک ربع دیگر به دنیا میآید -مخصوصاً امروزه که سونوگرافی کردهاند و همه چیز این بچه دلالت بر زنده بودن دارد و مشکلی در زنده به دنیا آمدن ندارد- چه فرقی بین بچهای که یک ربع دیگر به دنیا میآید، با بچهای که یک ربع قبل به دنیا آمده، وجود دارد؟ میخواهد بگوید عرفاً حمل موجود حساب میشود نه کالمعدوم. با آوردن «خصوصا مع فصل قلیل» میخواهد بگوید چه نیم ساعت بعد به دنیا بیاید چه چهار یا پنج روز بعد و این یک امر عرفی است؛ یعنی موجود بودن و وجود، یک امر عرفی در احکام شرعیه است] «ارث بردن حمل به شرط زنده متولد شدن» واشتراط إرثه بتولده حیّاً [اینجا جواب از یک اشکال است و آن اینکه شما که تحقق این دو موضوع را عرفی قرار میدهید و میگویید رضیع با حمل، فرق ندارد و حمل کالمعدوم نیست، پس چرا در باب ارث، شرط تولد را قرار داده شده؟ در جواب ایشان میفرماید این به خاطر دلیل خاص است و الا از حیث عرف، هیچ فرقی با هم ندارند. پس دفع دخل یک اشکال است و میگوید شما فرمودید اینها با هم فرق ندارند، پس چرا در ارث، تولد حیّاً را شرط کرد؟ میفرماید:] ليس لعدم قابليته للملكية [این به خاطر عدم قابلیت ملکیت حمل نیست تا با معدوم، یکی بشود. پس یک مبنا مثل مبنای مرحوم سید در باب وصیت، این میتواند باشد که در این امور، عرف ملاک است نه این دقتهای خاص. این دقتها نمیتواند در باب امور شرعیه، ملاک باشد و این یک راه و روش برای استنباط است. پس در این گونه امور، عرف ملاک است و عرف بین رضیع و حملی که یک روز یا یک ربع دیگر به دنیا میآید، فرقی نمیگذارد و همچنین از اشکال به باب ارث جواب میدهند که شرطیت زنده به دنیا آمدن در ارث از این باب عدم قابلیت برای ملکیت نیست] بل للدّليل الخاص [و اگر دلیل خاص نبود، میگفتیم حمل هم مالک است و وقتی که مالک شد، حتی اگر هم میتاً متولد بشود، وارثانش ارث میبرند] فلا يصحّ القياس عليه [چون دلیل خاص داریم] ولذا استشكلنا على حكمهم في الوصية له باشتراط تولده حیّاً [میفرماید ما در باب وصیت هم که خواستید تنظیر بکنید، گفتهایم وصیت برایش اشکال ندارد. این ردّ استدلال بود اولاً.] «مواردی از جعل ملک برای معدوم» ثانیاًً [ایشان موارد نقض را میفرماید و قصد دارد بفرماید اینکه در مورد معدوم فرمودید ملکیت برای او عقلاً قابل تصور نیست، ما در مواردی در شرع داریم که شما خودتان هم به آن، قائل هستید که برای معدوم، تصور ملکیت شده است] يرد عليهم النقض بما إذا كان تبعاً لموجودٍ [کسانی هم که وقف بر معدوم را باطل میدانند، گفتهاند اگر استقلالاً و ابتداءاً بر آنها وقف بشود صحیح نیست، اما بهتبع موجودین باشد، اشکالی ندارد مثلا بر ولدش و من سیوجد. بر بطن اول و و بطون لاحقه که الآن وجود ندارند] فإنّهم يجوزونه [که یک موردش این است:] كما إذا وقفَ على أولاده الموجودين ومن سيوجد منهم [وقف بر اولاد موجود و اولادی که بعدا موجود میشوند، این را شما چطور میگویید درست است با اینکه معدوم هستند؟] وكما في سائر البطون اللاحقة [چند بطن را قرار میدهد مثل فقرا، فقها، علما و هر چیز دیگری که قرار داد] فإن تمليك المعدوم لو كان غير معقولٍ لم يكن فرقٌ بين الاستقلال والتبعية [چون شما استدلال کردید و گفتید معدوم، قابل تملیک نیست. قواعد عقلیه، تخصیصبردار نیستند و نباید فرقی بین استقلال و تبعیت باشد. «جواهر» خواسته است از این اشکال، جواب بدهد] وما في الجواهر: "من أن معنى تبعية البطن الثاني للأول [اینکه میگوییم بطن ثانی از اول، تبعیت میکند، به این معناست که] أن الشارع جعل عقد الوقف سبباً لملك المعدوم بعد وجوده [سببیتی قرار داده که تا زمانی که موجود بشوند، متزلزل است و این مطلب و توجیه را در بطون لاحقه و در جایی که معدوم به تبع موجود بیاید، فرموده است. یعنی سببیتی ایجاد شده که اقتضا دارد برای ملکیت بطون لاحقه اما به این شرط که موجود شوند. معنای تبعیت بطن ثانی از اول این است که شارع عقد وقف را سبب برای ملک معدوم، به شرط وجود یافتنش قرار داده است. این را به چه چیزی تنظیر کردهاند؟] فالوجود حينئذٍ كالقبض أحد أجزاء العلة التامة في ثبوت الملك له [همان طور که وقتی وقف میکنیم و میگوییم عقد وقف، خودش سبب است اما سببی است که بعد القبض، تمام میشود چرا که یکی از ارکان عقد وقف، قبض است. پس یکی صیغه وقف است که با انجام آن، سببیت انجام میشود اما این سببیت اگر بخواهد تام باشد و اثر بکند، زمانی است که قبض انجام بشود. در اینجا هم میگوییم وقف و صیغه وقف که برای بطون لاحقه، اجرا شد، این خاصیت و تأهّل را دارد که آنها مالک بشوند اما به این شرط که موجود بشوند؛ یعنی یکی از اجزاء علت، عقد وقف است و اتمام سببیّت، به اتمام تمام ارکان عقد است. پس مثل قبض که جزء دیگر برای تأثیر عقد وقف است، در ما نحن فیه هم وجود یافتن شرط تحقق سببیّت است] لا أنه مالكٌ حالَ عدمه" [نمیخواهد بگوید آنها همین الآن هم مالک هستند تا شما بگویید ملکیت را برای معدوم، قرار دادید؛ بلکه ملکیت به شرط وجودشان است. صاحب «ملحقات» میفرماید:] فيه: إنا نقول بمثله في المعدوم أولاً [ما میگوییم اگر بر معدوم اولاً، وقف کرد به شرط اینکه موجود بشود، چرا صحیح نباشد؟ چه فرقی بین تبعیت و استقلال هست؟ بنا بر این همین توجیه را در معدوم ابتدایی هم میزنیم. پس جوابی که صاحب «جواهر» خواستند به اشکالی که به ایشان شده، بدهند، تمام نیست و میگوییم همین جواب را ذکر کردید و فرمودید که «وجود بَعد» مانند قبض احد اجزاء علت تامه است، ما هم میگوییم چه فرقی بین تبعیت و استقلال در این توجیه و استدلال وجود دارد. در وقف ابتدایی هم میگوییم بر معدوم، وقف شده به این شرط که وجود پیدا کند. «مواردی از مملوک شدن معدوم» وثالثاً [ایشان در جواب سومی که میدهند، میفرمایند:] لا فرق في المعقولية وعدمها بين كون المالك معدوماً أو المملوك [ما تا حالا بحث میکردیم که مالک (موقوفٌ علیه) معدوم است و در استدلال به یک قاعده عقلی گفتند که معدوم، قابل تملیک نیست. الآن میگوییم که این قاعده عقلی تخصیصبردار نیست و اگر شما به این قاعده عقلی تمسّک کردید و فرمودید که تملیک معدوم، معقول نیست، مملوک هم اگر معدوم باشد، نباید تملیکش جایز باشد؛ یعنی نمیشود کسی مالک آن گردد بلکه همچنان که معدوم نمیتواند مالک باشد، شیء معدوم هم نمیتواند مملوک واقع بشود و فرقی نمیکند] مع أنهم يجوّزون تمليك الكلي في الذمة [در باب بیع مثلاً گفته من دو هزار گوسفند را با این اوصاف، به شما میفروشم، اما هنوز این گوسفندان را ندارد بلکه فی الذمه میتواند بفروشد و بیعش صحیح است. کلی فی الذمّه را وقتی میگویید فروختم، یعنی یک معدوم را ملک شخص دیگری که مشتری است، قرار دادهاید] مع أنه ليس شيئاً موجوداً في الخارج، وأيضاً يجوزون بيع الثمار قبل بروزها عامين أو مع الضميمة [در بیع ثمار هم میوه را با اینکه هنوز وجود ندارد، میفروشند] ويجوّزون تمليك المنافع وليست موجودة [اینها میگویند منافع، آناً فآناً حاصل میشود. بر این اساس شما تملیک میکنید (مثل اجاره که تملیک منافع است) شما برای یک سال، تملیک منافع میکنید درحالی که هنوز فردا نیامده است و این منافع آینده معدوم است] بل يستوفى شيئاً فشيئاً، ويجوّزون الوصية بما تحمله الجارية أو الدابّة ونحو ذلك [وصیت نسبت به حمل را جایز دانستهاند] ولو كانت الملكية تحتاج إلى محلٍّ موجودٍ لم يتفاوت الحال بين كون المالك معدوما أو المملوك [همان که در صدر بحث فرمودند فرق نمیکند که مالک، معدوم باشد یا مملوک. در عدم معقولیت، فرقی نمیکنند؛ چون شما میگویید نیاز به محل دارد و اگر آقایی بخواهد مالک بشود، ملکیت نیاز به محل دارد، ولی اگر مالک (موقوفٌ علیهم) موجود نباشد، قابل تملیک نیست و از سوی دیگر، مملوک نیز باید همین گونه باشدبا این که در شریعت موارد نقض وجود دارد] ولا وجه ولا طائل فيما ذكره صاحب الجواهر في دفع إشكال تمليك المعدوم [صاحب «جواهر» چی فرموده؟ دوباره به کلام صاحب «جواهر» بر میگردد] حيث قال "في مثل بيع الثمار [صاحب «جواهر» نسبت به مالک که معدوم باشد و در بطون لاحقه، یک توجیه کرد و در بحث مملوک هم باز ایشان خواسته توجیه بکند. صاحب «جواهر» در مثل بیع الثمار فرموده است:] يمكن منع تحقّق الملك حقيقةً [اینکه دارد میفروشد و تملیک میکند (چون بیع، تملیک عوض و معوض یا مبادلۀ مالٍ بمالٍ است) اما اینجا در کلی فی الذمّه یا ثمار، تملیک حقیقی نیست] بل أقصاه التأهّل للملك [این آقا تأهّل و اهلیت دارد که اگر این باغ میوه داد، مالکش بشود؛ چون مالک درخت است. این درخت اگر میوه بدهد، کس دیگری مالک و صاحبش نیست پس این چون صاحب درخت است، اهلیت برای مالکیت را دارد] والاستعداد له على حسب ملك النماء لمالك الأصل وملك المنفعة لمالك العين [اینها بهتبع آنهاست] فهو من قبيل مَلَك أن يملك [این یک قاعده است که در خیلی جاها استفاده میشود مثل بحث مزارعه، مساقات. یعنی چیزی که این تأهّل را دارد که مالک بشود. یعنی ملک کسی میشود که میتواند مالک بشود و این همان بحث تأهّل است. «جواهر» را نگاه کردم، عبارت «من قبیل» را در خود اصل «جواهر» ندارد ولی نیاز است و ظاهراً «جواهری» که نزد صاحب «عروه» بوده، عبارت «من قبیل» را داشته است و در «جواهر» کلمه «من قبیل» وجود ندارد که در این صورت هم معنا کردنش مشکل میشود؛ چون میشود: «فهو من ملک أن یملک» که نداریم و «مِن» هم نیاز به مجرور دارد «فهو من قبیل ملک أن یملک»؛ یعنی ملک کسی است که میتواند ملکش بشود] لا أنه ملكٌ حقيقةً [اینجا ملک حقیقی نیست بلکه یک ملکیت تأهّلیه است] بل بالأسباب المقررة استحقّ أن يملك المعدوم بعد وجوده [اینجا اسباب شرعیهای برایش قرار داده شده که معدوم را بعد از وجودش مالک بشود و دیگری را مالک گرداند] لا أنه مالكٌ للمعدوم حقيقةً" [در بالا هم نسبت به بحث خود مالک نیز همین را گفته بود که آقای موقوفٌ علیهم، زمانی مالک میشود که موجود بشود. حالا این در طرف دیگر است و میگوید این مملوک، ملک آقای صاحب اصل میشود به این شرط که به وجود بیاید یا میوه به بار بنشیند. مانند بحثی را که در بالا مطرح کرد، در اینجا هم دارد. اشکال سید این است که در پایین فرمود: «لا وجه و لا طائل» چرا؟] مع أنه [که اگر شما این طور میفرمایید،] کیف یتحقّق البیع حینئذٍـ مع کونه تملیکاَ حقیقةً»[3] شما میفرمایید این آقا در اینجا مالک حقیقی نیست، بلکه تأهّل دارد که اگر آن شیء، موجود شد، آین آقا مالکش بشود. میگوییم شما این را میفرمایید، پس چطور بیعش را صحیح میدانید درحالی که خودتان در باب بیع میگویید «تملیک و تملک» است و در آنجا بحث از حقیقت، مطرح است و الا تأهّل در آنجا ملاک نیست. شما که میفرمایید در بیع تملیک حقیقی نیاز است، پس چطور میخواهید در کلی فی الذمّه یا بیع ثمار که تأهّل برای مالکیت، وجود دارد، توجیه بکنید با اینکه حقیقت بیع را تملیک حقیقی میدانید. خلاصه آنکه این قاعده عقلیهای که فرمودید، مربوط به تکوین است نه تشریع؛ چون تشریع از امور اعتباری است و در اصل بحث هم عرض کردیم که ملکیت از امور اعتباریه است؛ یعنی همان طور که میتواند به یک امر خارجی واقعی، تعلّق پیدا بکند، نسبت به امور اعتباری هم قابل تعلّق است یعنی متعلق امر اعتباری میتواند امر اعتباری باشد و در شرع هم مواردی وجود دارد مثل همین مثالهایی که ایشان بیان فرمودند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. مبسوط 3: 292. [2]. ملحق العروة الوثقی 1: 437. [3]. تکملة العروة الوثقی 1: 209-208 و ملحق العروة الوثقی 1: 438-437.
|