بررسی اجماع در وقف درهم و دینار
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 145 تاریخ: 1401/9/8 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «بررسی اجماع در وقف درهم و دینار» بحث در شرائط موقوف بود. عرض کردیم که یکی از فروعات، این است که آیا درهم و دینار، قابل وقف کردن هستند یا نه؟ گفته شد که این تابع ترتب یا عدم ترتب منفعت بر آن است. از شیخ[1] و «غنیه»[2] و «سرائر»،[3] ادعای اجماع بر عدم جواز شده است و صاحب «مسالک»[4] و متأخرین، قائل به جواز شدهاند. عبارتی هم که از «مفتاح الکرامه» میخوانیم، به جهت بررسی سیر اجماع، کیفیت تحصیل اجماع و عدم اعتنای متأخرین به اجماعاتی است که ذکر کردهاند. قبلاً هم عرض کردهایم که تحصیل اجماع، مشکل است و این یکی از مصادیق آن بحث است و میبینیم که چگونه مثل «سرائر» که در بسیاری از جاها مخالفت با اجماع کرده، در اینجا ادعای اجماع میکند و علامه تردّد در جواز و عدم جواز پیدا کرده است با اینکه اگر حکم به عدم صحت وقف اجماعی باشد، دیگر تردّد، معنا ندارد. صاحب «مسالک» هم قائل به جواز شدهاند و به صحت وقف دراهم و دنانیر تصریح کردهاند؛ صاحب «کفایه»[5] نیز میفرماید اوجه، جواز آن است با آنکه از قدما نقل اجماع شده است. «مفتاح الکرامه» ذیل عبارت «قواعد» که فرموده: «و فی الدنانیر و الدراهم إشکالٌ»؛[6] آورده: «قوله: "و فی الدنانیر و الدراهم إشکال" و نحوه ما فی الإیضاح و المفاتیح [یعنی این دو هم به صورت «اشکالً» ذکر کردهاند] من عدم الترجیح [و هیچ قولی را ترجیح ندادهاند] و قال فی التذکرة: إنّ أصحابنا تردّدوا [علامه در «تذکره» تردّد را به اصحاب، نسبت داده و صاحب «مفتاح الکرامه» میفرماید:] و لم نجد من تردّد ممّن تقدّمه [در کسانی که متقدم بر ایشان هستند، کسی را نیافتیم که در این حکم، تردید کرده باشد] إلّا ما لعلّه یلوح من قوله فی الشرائع [که صاحب «شرایع» فرموده: «قیل لا و هو أظهر، و قیل یصحّ [که از این جمله هم تردید تردید صاحب شرایع به دست نمیآید] فهو فی الواقع غیر متردّدٍ [چون گفت «قیل لا و هو اظهر»، پبنا بر این صاحب «شرایع» در عدم صحت تردید ننموده بلکه صحت را به «قیل» نسبت داده است.] و فی المبسوط و الغنیة و السرائر: أنّه لا یصحّ بلا خلافٍ [اجماع علمای قدیم، از اینجا شروع میشود.] و الظاهر من نفی الخلاف فی هذه نفیُه بین المسلمین فهو یفید الإجماع و زیادةً [اجماعی که در نظر ماست و زیاده بر آن یعنی در بین اهل سنت نیز همین طور است] و لهذا حکی فی الدروس و جامع المقاصد و غیرهما عن المبسوط [اینها حکایت کردهاند] دعوی الإجماع علی ذلک [یعنی اینها هم از کلام «مبسوط» اجماع را فهمیدهاند و ادعای اجماع را از «مبسوط» حکایت کردهاند] و قال فی المبسوط بعد ذلک: و منهم مَن قال: یصحّ و هو شاذّ [این همان قولی است که عرض کردم و همه نیز قول دوم که قول به صحت وقف دراهم و دنانیر باشد را از «مبسوط» نقل میکنند. الآن ایشان توضیح میدهد و میفرماید:] و هو یفید الإجماع أیضاً. نعم قال فی الغنیة: بلا خلافٍ ممّن یعتدّ به [اجماعرا«غنیه» به این صورت نقل کرده که گفته این حکم، بلاخلاف از کسانی است که حرفهایشان قابل اعتناست] و هو إشارةٌ إلی القیل فی المبسوط [«غنیه» که فرموده خلافی از علمای معتدٌّ به، وجود ندارد یعنی قول به صحت از کسانی است که قابل اعتنا نمیباشند که «مبسوط» از آن به «و هو شاذ» تعبیر نموده بود] و لعلّهما أشارا إلی أحد وجهَیِ الشافعیة [شاید قول شاذ، اشاره به قول شافعیه داشته باشد نه کسی از شیعه] و إلی ما یلزم أحمد فی إحدی الروایتین [ظاهراً از دو روایتی که نقل کرده، یکیاش دلالت میکند و وقتی که روایت صحت را ذکر کرده، ملتزم به جواز شده است.] و بعدم صحّة وقفهما جزم فی المهذّب و الوسیلة و الجامع [اینها جزم به عدم صحت پیدا کردهاند] و قد سمعت ما فی الشرائع [که دو قول نقل کرده و عدم جواز را اظهر دانسته بود] فإجماع القدماء نقلاً و تحصیلاً قد سبق المتردّدین [میفرماید اجماع منقول و محصل از قدما بر تردید مترددین مقدم است.] کالمصنّف و ولده و القائلین بالجواز أو المائلین إلیه [یکی از مترددین مصنف در «قواعد» و فرزندش در «ایضاح» است چون فرموده بود «علی اشکال» و کسانی که مائل به جوازند یا میل به جواز، پیدا کردهاند. قبل از اینها اجماع وجود داشته و اگر اجماع وجود داشته، پس چرا اینها قائل به صحت شدهاند یا به آن، تمایل یافتهاند یا در آن متردد شدهاند؟] ففی التذکرة و الدروس و الحواشی [که در پاورقی میفرماید: «لم نأثر علیه فی حواشی الشهید الموجود عندنا» میفرماید ما پیدا نکردیم.] و جامع المقاصد أنّهما إن کان لهما منفعةٌ فی نظر الشارع و العرف صحّ [یعنی بر میگردد به اینکه آیا میتوان با بقاء عین، انتفاعی از آن برد یا نه؟] و فی الأوّل و الأخیر [که «تذکره» و «جامع المقاصد» باشد، شرط صحت و عدم آن ذکر شده است:] و إلّا فلا [اگر نفعی نداشته باشد، صحیح نمیباشد پس معلوم است که مستند مجمعین هم احتمالاً همین مطلب بوده است. البته یک اشکال در اینکه بگوییم استناد مجمعین این وجه بوده، این است که در زمان قبل از شیخ، مثل زمان صدور روایات که فقهایی وجود داشتهاند، کمتر به این دست موارد، استدلال کردهاند و کمتر به اجتهادات وسیعه و تعلیلات عقلیه، استدلال میشده بلکه آنها بیشتر، از زمان شیخ به بعد و علامه، از اهل سنت به فقه ما راه پیدا کرده است.] و فی التحریر: لو قیل بالجواز کان وجهاً [در «تحریر» محکمتر، قول به جواز را قبول کرده تا «قواعد» که فرموده بود: «اشکالً»] و فی المسالک: أنّه أقوی. و فی الکفایة: أنّه أوجه فلم یجزم بذلک أحدٌ [«کفایه» فرموده است این قول، اوجه است و صاحب «مفتاح الکرامه» میفرماید کسی به این قول جزم پیدا نکرده است] فرجع الإشکال إلی الشکّ فی کون منفعتهما مقصودةً للعقلاء عادةً أم لا»[7] پس اشکال بر میگردد به این قاعده که: آیا منفعت مقصوده دارد یا ندارد. پس این هم یکی از سیر اجماعاتی که در باب معاملات، ذکر میشود و البته کیفیت تحصیلش محل بحث کلام است؛ ما چگونه باید تحصیل بکنیم که از زمان ائمه(علیهم السلام) و شارع، یک دلیل وجود داشته که اگر به دست ما هم میرسیده، به همین، فتوا میدادیم؟ و آن دلیل الآن به دست ما نرسیده. ما در جلسات قبل، عرض کردیم که ظاهراً از «کتاب الفهرست» شیخ بود که فرموده بود: من وقتی این روایات را جمعآوری کردم، به همه اصول اربعمائه، دسترسی نداشتم، چون پراکنده بوده و آنچه را در توانم بود، یافتهام و روایاتش را آوردهام. بنا بر این شاید در آنها روایاتی خلاف اجماع فقهای نزدیک به عصر امامان(ع) وجود داشته یا این که بگوییم وجود دلیلی که نزد آنها بوده و به دست ما نرسیده بسیار بعید است. «شرائط موقف علیه» بحث بعدی، از شرائط موقوفٌ علیه است که یک مسألهاش را در تقسیم موقوفٌ علیهم خواندیم و ادامه بحث را از عبارات «عروه» میخوانیم که چهار شرط برای آن ذکر نمودهاند: - موجود باشد؛ - معین باشد؛ - ممن تصح تملکه باشد؛ - وقف بر او حرام نباشد. نخستین شرط، این است که باید موجود باشد. این شرطیت از اجماعی که شیخ در «مبسوط»[8] نقل کرده، استفاده گردیده است. میبینید که اینجا هم اجماع، مطرح است. ایشان در «مبسوط» فرمودهاند: اجماعاً موقوفٌ علیهم باید موجود باشند. «استدلال بر شرط موجود بودن موقوف علیه» برای این شرط، استدلال کردهاند که در «جواهر» هم آمده است که: وقف، تملیک المنفعه برای موقوفٌ علیه است که در این تملیک المنفعه، یا میگویید وقف فقط تملیک المنفعه است و یا تملیک العین و المنفعه است. بالأخره، تملیک المنفعه، بنابر هر مبنایی وجود دارد. بنا بر این اگر قرار باشد وقف تملیک المنفعه باشد، معدوم، قابلیت تملیک ندارد و وقتی که قابلیت تملیک نداشت، نمیتوان بر آن، وقف کرد. چیزی موجود نیست تا بر آن، وقف بشود و وقف یعنی تملیک المنفعه، اما چیزی موجود نیست که شما این را ملک او قرار بدهید. وقتی هم نبود، چطور میخواهید ملکیت برای آن، فرض بکنید؟ پس گفته شده وقف، تملیک المنفعه بهتنهایی است یا همراه با تملیک عین، و معدوم، قابل تملیک نیست و چیزی که معدوم است و نشود آن را مورد تملیک قرار داد، پس وقف بر آن هم صحیح نیست. این استدلالی است که کردهاند و صاحب «جواهر» هم به آن، اشاره فرموده و اضافه بر اجماع، این قاعده عقلیه را هم بیان کرده است. در اینجا جواب داده شده که: اولاً شما در وقف مسجد، چه میگویید؟ شما میگویید «وقف تملیکٌ»، پس در وقف مسجد چه میگویید؟ شما که معتقدید تملیک است و میخواهید آن را ملک کسی قرار بدهید، شما در مثل مسجد یا جهات عامهای که بر آنها وقف میکنید، چه میفرمایید؟ اما این جواب نمیتواند تمام باشد؛ چون بنابر آنچه در متن «تحریر الوسیله»[9] آمده، موجود بودن را شرط در وقف خاص دانسته است اما آقایان دیگر، حتی صاحب «عروه» که عبارتشان را میخوانیم، این کار را نکردهاند بلکه موجود بودن را شرط تعلق موقوف علیه قرار دادهاند. بنا بر این کسانی که موجود بودن را شرط وقف خاص قرار داده، جواب نقضی به مثل مسجد و جهات عامه به آنها وارد نمیباشد. پس اگر در وقف خاص بود، این جواب، دیگر فایدهای ندارد. میگویند ما در اوقاف عامه و جهات عامه، این شرط را نداریم تا شما اشکال کنید که در وقف مسجد چه میگویید؟ بلکه در وقف خاص، نیاز به این شرط داریم و قید وقف خاص در «وسیلة النجاة»[10] نیز آمده است. در مسأله بعدی هم «تحریر الوسیله» میفرماید در اوقاف عامه موجود بودن شرط نیست و به آن تصریح نموده است. پس احتمال زیاد دارد که کسانی که قائل به شرطیت شدهاند، در وقف خاص فرمودهاند. پس مراد قائلین به شرطیت موجود بودن موقوف علیه، به احتمال زیاد، در وقف خاص بوده. پس اگر بخواهیم به این استدلال «الوقف تملیک و المعدوم غیر قابل للتملیک»، جواب بدهیم که در مثل مسجد، تملیک وجود ندارد پس وقف، فقط برای تملیک منفعت نیست، نمیتواند تمام باشد؛ چون بحث ما در وقف خاص است نه در جهات عامه و اوقاف عامه. پس این جواب، کامل نیست. بحث بعدی - که عمده جواب از این استدلال، محسوب میشود- این است که شما فرمودید معدوم، قابل تملیک نیست. عدم قابلیت معدوم برای تملیک را به امور تکوینی بردهاید و گفتهاید ملکیت مثل اعراض است که نیاز به محل دارد اما میگوییم ملکیت، یک امر اعتباری است نه یک امر وصفی که نیاز به موصوف داشته باشد. ملکیت، نیاز به محل ندارد و مثل اعراض نمیباشد بلکه ملکیت از امور اعتباریه است که اعتبارش به ید معتبر است و دایرهاش وسیع است. پس اینکه خواستهاند استدلال بکنند و بگویند: اینها کالاعراضند و برای به وجود آمدنشان نیاز به محل دارند، پس ملکیت برای تحقق باید محل خارجی داشته باشد؛ مثلاً زیدی باید وجود داشته باشد تا مالک این خانه بشود. جواب آن واضح است که میگوییم در عالم اعتبار، اعتبار کافی است و اگر متعلق این ملکیت هم امر اعتباری باشد، کفایت میکند. ما در امور تقنینیه، فقط به عالم اعتبار، کار داریم و اشکالی ندارد -و اتفاق هم افتاده- که شارع برای معدوم هم اعتبار ملکیت بکند. آیا اشکال دارد کسی که قانونگذار است، برای معدوم، ملکیت قائل باشد؟ این اعتبار، هیچ اشکالی ندارد و مواردی هم هست که اتفاق افتاده. مثلاً در بحث وقف بر بطون لاحقه، جایی که این نسل و نسل سوم و چهارم و همه را میگویید بی موقوف علیهم هستند، الآن مگر اینها موجودند که شما بر آنان وقف میکنید؟ الآن بر نسل موجود و بقیه، وقف میکنید که وقف بر بطن موجود، چون موجود است اشکالی ندارد اما وقف بر بقیه بطون که موجود نیستند، چگونه صحیح است؟ یعنی تملیک میکنید بطون لاحقه را با آنکه موجود نیستند. بنا بر این شما خودتان در بطون لاحقه میفرمایید که صحیح است. چطور در آنجا صحیح است اما در اینجا صحیح نیست؟ قانونگذار در عالم اعتبار میتواند هر آنچه را که امکانش در عالم تکوین نیست، اعتبار کند و توسعه در عالم اعتبار برای این است که دست قانونگذار در بحث تقنین، باز باشد. صحت وقف بر بطون لاحقه یک مورد است که فرمودهاند اتفاق افتاده است. مورد بعدی جائی است که مملوک معدوم است مثل ثمار و نمائاتی که برای درختی به وجود میآید و مالک درخت نماءات غیر موجوده را میفروشد. پس همان طور که در بیع ثمار، هنوز چیزی به وجود نیامده و شما میفروشید و میفرمایند صحیح است با اینکه مملوک هم معدوم است، در جایی هم که مالک، معدوم باشد، باید بفرمایند وقف صحیح است چرا که قاعده عقلیه تخصیص بردار نیست که در بیع کلی فی الذمه، با اینکه معدوم است، قائل به صحت بیع کلی فیالذمه شدهاند که دلیل همه اینها از باب وجود اعتباری است. «بیان صاحب ملحقات در شرط موجود بودن» اکنون عبارات را از «ملحقات» میخوانیم که بحث خاصی ندارد، بلکه عمده بحثش توضیح عالم اعتبار است، اما به جهت فوائدی که در بحثشان موجود است و حقی که به گردن حوزهها مخصوصاً به بحث ما در کتاب الوقف دارند، آنها را میخوانیم. ایشان میفرمایند: «الفصل الرابع في شرائط الموقوف عليه وهي أمورً: أحدها: أن يكون موجوداً [این یکی از شرائط وقف است] فلا يصحّ الوقف على المعدوم الذي لا يمكن وجوده بعد ذلك أيضاً [یک معدوم مسلماً باطل است؛ مثل اینجا] كما لو وقف داراً على زيد لسكناه بتخيّل أنه موجودٌ فتبيّن موته قبل ذلك [اینجا دیگر بعداً هم موجود نمیشود. چیزی که معدوم بحت است، مسلّماً وقف بر آن، باطل است بر هر مبنایی بفرمایید؛ چه تملیک چه ایقاف؛ چون کسی نیست که از آن، استفاده کند و یک وقف لغو میشود] وأما إذا وقف على من سيوجد من أولاده فظاهرهم الإجماع على عدم جوازه أيضاً [این «اما اذا» یک مقدار سکت دارد و نباید این طور باشد، چون «و اما» یعنی میخواهد بگوید خلاف حکم قبلی است که عدم جوازش بود و وقتی میگوید «و اما»، احساس میشود که میخواهد قائل به جواز بشود. پس عبارت اگر به این صورت بود: «و اذا وقف علی من سیوجد من أولاده فظاهرهم الاجماع علی عدم جوازه ایضاً»، شاید بهتر بود] بل ظاهرهم الإجماع على عدم جواز الوقف على الحمل [حمل را هم در حکم معدوم حساب کردهاند] قالوا: لأن الوقف تمليكٌ ولا يعقل تمليك المعدوم [این صغرا و کبرایی است که برای استدلال چیدهاند] فإنّ الملكية صفةٌ وجوديةٌ تستدعي محلاً موجوداً [مثل اعراض است و نیاز به محل دارد] ولهذا لا تصح الوصية للمعدوم [در باب وصیت هم گفتهاند وصیت برای معدوم، امکان ندارد و به تبعش گفتهاند وصیت برای حمل هم جایز نیست؛ مثل اینجا که وقف را برای حمل، جایز ندانستهاند، همین مبنا در باب وصیت هم وجود دارد که بر معدوم نمیشود وصیت کرد؛ چون قابل تملیک نیست؛ لذا حمل را هم در حکم معدوم، محسوب کردهاند. پس حمل را در دو جا محلق به معدوم کردهاند: یکی در باب وقف و دیگری در باب وصیت] وهذا من الوهن بمكان»[11] که جوابهای ایشان است و انشاءالله فردا میخوانیم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. مبسوط 3: 288. [2]. غنیة النزوع: 297. [3]. سرائر 2: 479. [4]. مسالک 5: 321. [5]. کفایة الاحکام 2: 6. [6]. قواعد الاحکام 2: 393. [7]. مفتاح الکرامه 21: 651-650. [8]. مبسوط 3: 292، (من شرط صحة الوقف أن يكون الموقوف عليه ابتداء ممن يملك المنفعة ، و لا يجوز أن يقف شيئا على من لا يملك في الحال، مثل أن يقف ... على من يرزق من الأولاد أو على حمل هذه الجارية و لم ينفصل الحمل بعد، بلا خلاف). [9]. تحریر الوسیله 2: 70، مسأله 35. [10]. وسیلة النجاة (مع حواشی الامام الخمینی)1: 536، المسأله 35. [11]. تکملة العروة الوثقی 1: 208 و ملحق العروة الوثقی 1: 437.
|