شرط بقاء موقوف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 143 تاریخ: 1401/9/6 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «شرط بقاء موقوف» بحث در شرائط موقوف بود و شرطیت عین و مملوکیت را عرض کردیم، در برخی از مصادیق که نیاز به بحث داشت، عرض کردیم. ادامه مطلب، عباراتی است که از «تحریر» و «عروه» میخوانیم و توضیحات لازم در ضمن عبارات، بیان میشود. این مباحث از صغریات قواعدی است که گذشتهایم. مسأله 31: «یعتبر فی الموقوف أن یکون عیناً مملوکةً یصح الانتفاع به منفعةً محللةً مع بقاء عینه بقاء معتدّاً به [باید بقاء معتدٌّ به داشته باشد نه این که عین موقوفه باید الی الابد، بقاء داشته باشد بلکه به مقداری که حقیقت وقف(تحبیس العین و تسبیل الثمرة)، شامل آن بشود، کافی است] غیر متعلقٍ لحقّ الغیر المانع من التصرف [شرط دیگر این که متعلّق حق غیر نباشد] و یمکن قبضه [و یکی از شرائط صحت وقف، این است که امکان قبض داشته باشد. مترتب بر این شروط، محرِزات و مصادیق این شرائط را در ادامه، بیان میفرماید:] فلا یصح وقف المنافع [چون عین نیست و عرض کردیم عین در مقابل منفعت و دین و مبهم قرار گرفته است. والد استاد روی «المنافع» حاشیه زدهاند: «بل یصح کالهبة»[1] چون در باب هبه هم همین بحث هست و البته در باب هبه فرمودهاند طلبکار دین یا اموری را که ذمّه موهوب له به شخص واهب، مشغول باشد، میتوان هبه کرد. مثلاً اگر من از کسی طلبکار باشم، میتوانم به او هبه بکنم. در اینجا گفتهاند اشکالی نیست و اما در جایی که ذمّه موهوب له، مشغول نباشد، گفتهاند امکان ندارد و البته والد استاد کلا ًقائل به صحت هبه هستند مخصوصاً هبه در منافع. ایشان در اینجا تنظیر به باب هبه میکنند و میفرمایند: «بل یصح کالهبة کما مرّ». ما هم عرض کردیم وجهی برای عدم صحت وقف منافع نمیباشد] و لا الدیون [ایشان میفرماید چه دین به صورت بدهی معین باشد چه به صورت کلّی؛ چون دین هم کلّی است و میتوانید یک عنوان کلیتر را در نظر بگیرید و بفرمایید کلّی چه کلّی در ذمّه و چه کلّی معین، قابل وقف نیست و دین هم جزء کلّی میشود. استدلال نمودهاندبه اینکه کلّی کالمعدوم است و وقف بر معدوم هم صحیح نیست. تمام اینها چه وقف کلّی و چه وقف دین مشخص، به این بر میگشت که میگفتند کلّی کالمعدوم است و وقف بر معدوم هم صحیح نیست که این تمام کلام و جان استدلالشان بود. و لا ما لا یملک مطلقاً کالحرّ [که بحثش را دیروز گذشتیم] أو لا یملکه المسلم کالخنزیر [یا آنچه که مسلم، مالکش نمیشود؛ مثل خوک؛ چون المحظور شرعا کالمحظور عقلاً است] و لا ما لا انتفاع به إلا بإتلافه کالاطعمة و الفواکه [مثلاً میوه است. البته برخی گفتهاند شما که میگویید هر چیزی به حسب خودش سنجیده میشود پس وقف میوه میوه هم باید صحیح باشد. مثال روشنی که در اینجا زدهاند، وقف گل است برای بوئیدن. میگویند گلی که یک روز یا نصف روز، انتفاع دارد -مثلاً دو ساعت در صبح، بو دارد و میتوان از این حیث از آن، انتفاع برد- وقف شامل این نمیشود هر چند که بقاء هم به حسب خودش دارد؛ چون انتفاع گل برای بو کردن، همان دو ساعت است. به عبارت دیگر درست است که میگوییم مدت و بقاء نسبت به هر شیئی، فرق میکند؛ مثلاً یک خانه بتونآرمه با خانهای که در شرف ویرانی است، بقایشان با هم فرق میکند یا درختان میوهای که ده سال ثمر میدهد، نسبت به درختی که مثلاً پنجاه سال میوه میدهد، بقایشان تفاوت دارد. درست است که بقاء هر کدام، به حسب خودش سنجیده میشود، در اینجا هم اگر طبق این قاعده بگوییم، باید گفت بو دادن گل و بو کردن آن به حسب خودش دو ساعت و پنج ساعت است، ولی عدم صحت وقفش از این باب نیست، بلکه از این باب است که حقیقت وقف از چنین اموری، انصراف دارد و کسی نمیگوید گل را برای بو کردن وقف کردهاند. اینها همه به اجازه و اباحه در انتفاع بر میگردد که عرف، آن را وقف کردن، حساب نمیکند. عرف هم برای وقف کردن، باقی ماندنی را در نظر دارد که معتنا به باشد؛ همان طور که حقیقت وقف هم به حسب هر ذاتی که وقف میشود این اقتضاء را دارد. اگر ما باشیم و عرف، عرف وقف گل برای بو کردن به مدت چند ساعت را وقف نمیداند بنا بر این هم حقیقت وقف از این دست موارد، انصراف دارد و هم متفاهم عرفی این را وقف نمیداند بلکه اباحه در انتفاع میشمارد. و لا ما انتفاع به الا باتلافه کالاطعمة و الفواکه [درست است که یک چیزی، ممکن است منفعت داشته باشد، اما پیش از منفعت داشتن باید مملوک باشد. شرط اول، این است که عین و مملوک باشد. قبل از اینکه انتفاع را بحث کنیم، باید ملکیتش را بحث بکنیم که این آقا بخواهد منافع را وقف بکند. «انحصار منفعت در حرام و وقف به قصد آن منافع» و لا ما انحصر انتفاعه المقصود فی المحرّم کآلات اللهو و القمار [اینها هم بالعرض است] و یلحق به ما کانت المنفعة المقصودة من الوقف محرّمةً [اکنون مثال میزند:] کما إذا وقف الدابة لحمل الخمر [خود آن شیئ، مثل دابّه را اگر بخواهد وقف بکند، اشکالی ندارد اما اگر بخواهد برای حمل خمر باشد؛ یعنی یک امر عرضی باشد، درست نیست] أو الدّکان لحرزها أو بیعها [دکان را برای نگهداری یا فروش موارد ممنوعه، وقف بکند در حالی که خود دکان را بما هو هو میشود وقف کرد اما برای این کارها نمیتوان وقف کرد] «وقف ما لا بقاء له الّا مدّة غیر معتدّة بها» و کذا لا یصح وقف ریحانة للشّمّ علی الاصحّ [اصحّ اشاره به قول بعضی است که اشکال کردهاند و گفتهاند بقاء به حسب خودش کفایت میکند و قاعدهای که میگوید مدت باید به حسب خودش باشد، در اینجا هم جاری میشود؛ بنا بر این باید بگوییم میشود گل را برای استشمام وقف کرد. ایشان میفرماید «علی الاصح» زیرا عرفاً این را وقف نمیدانند بلکه اباحه در انتفاع است] لعدم الاعتداد ببقائها [همین اشاره به فهم عرفی است که این مدت را اصلاً بقاء حساب نمیکنند. درست است که میگوییم باید بقائی داشته باشد اما دو ساعت نسبت به وقف، بقاء نیست. «وقف مرهون» و لا العین المرهونة، و لا ما لا یمکن قبضه [که شرط پنجم است. والد استاد درباره عین مرهونه نه در اینجا و نه در «عروه» حاشیه ندارند، اما در دروس کتاب الوقف که فرمودهاند چه اشکالی دارد که آقای راهن که بدهکار است و کتابش را نزد زید، رهن میگذارد، بعداً این کتاب را که نزد زید است و به عنوان وثیقه، نزد او گذاشته، وقف کند. البته نسبت به راهن میگوییم نه نسبت به مرتهن، چون مرتهن، حقی ندارد؛ زیرا مالک عین مرهونه نمیباشد مثلا بنده که مالک هستم و بدهکار، این کتاب را مثلا رهن میگذارم بعد بیایم قبل از فکّ رهن آن را وقف کنمبرای بعد از شش ماه بعد و بعد از شش ماه که بدهی را پرداخت کردم و کتاب را فک کردم، به قبض موقوفٌ علیهم درآورم. ایشان خواستهاند بفرمایند وقف عین مرهونه، اشکالی ندارد و فرمودهاند که مالک راهن بعد از شش و فک رهن عین موقوفه را به قبض موقوفٌ علیهم در میآورد. ایشان به باب اجاره، تنظیر کردهاند و گفتهاند همان طور که خانهای که یک سال اجاره است و از سال دوم به بعد، وقف قرار میدهد، اینجا هم میتواند بعد از شش ماه وقف کند و بعد از فک رهن به قبض موقوف علیهم درآورد. اولاً این تنظیر، صحیح نیست؛ چون در باب مثل اجاره، شخص، مالک سال دوم منافع هست و خواه ناخواه، این وقف به انجام میرسد و صحیح هم هست و متعلق حق کسی نیست. اشکال عمده به تنظیر -که بعداً به این، توجه فرمودهاند و برای صحت وقف در رهن، در تحریر الوسیله حاشیه نزدهاند- این است که اگر گفتید این وقف، صحیح است، یعنی دارای آثار است و یکی از آثارش این است که دیگر قابل خرید و فروش نیست. پس این آقا وقتی که شما بدهیتان را ندادهاید، چطور باید طلبش را بگیرد؟ پس این خلاف حقی است که قبلاً به این عین برای استبفای حق مرتهن تعلّق گرفته است. پس اشکال عمده، این است که اگر بخواهید این وقف را صحیح بدانید، با حقی که قبلاً متعلق به این عین شده است، منافات پیدا میکند. و ما لا یمکن قبضه [به یک عبد فراری یا پرندهای که در هواست، مثال زدهاند که چون امکان قبض ندارند، نمیتوان وقف کرد. والد استاد در اینجا حاشیه زدهاند به این که تا ابد قابل تحویل دادن و قبض نباشد یعنی به هیچ وجه، امکان قبضش نباشد، و الا به صورت مطلق نمیتوانید بگویید هر چه امکان قبض فعلاً یا شش ماه دیگر ندارد، وقفش باطل نیست، بلکه عادةً تا ابد اگر امکان قبضش نباشد و این وقف به وقف سفهی بر گردد. اما اگر یک یا دو سال دیگر، امکان قبضش باشد، اشکالی ندارد چون در قبض، فوریت نمیخواهیم. به این جهت ایشان در حاشیه فرمودهاند: «عادةً الی الابد بحيث يكون وقفها غير عقلائيٍّ و سفهيٌّ و إلّا فعدم الصحّة محلّ إشكالٍ، بل منع لعدم كون القبض المعتبر في صحّة الوقف فوريّاً و حينئذٍ فلا مانع من وقوع الصيغة صحيحةً و من صحّة الوقف مراعاةً لقبضه بعد ذلك و إن طال الزمان»[2]؛ ما در بحث وقف، فوریت نمیخواهیم و الآن اگر صحیح باشد و بعداً امکان قبضش باشد، در صحت وقف، کفایت میکند.] کالدابّة الشاردة [که مثال برای «ما لا یمکن» است] و یصحّ وقف کل ما صحّ الانتفاع به [چرا این موارد ذیل که واضح است از مصادیق شرائط موقوف میباشد، ذکر کردهاند؟ درحالی که وقتی شرط را ذکر کردهاند، مشخص است که هر موقوفی این شرایط را دارا باشد، صحیح است؟ جواب این است که چون عامه برخی از این موارد را جایز ندانستهاند و علامه هم در «تذکره»[3] از اینها نقل کرده که در برخی از موارد، قائل به عدم صحتند لذا برخی مصادیق را از این جهت ذکر فرمودهاند. (برای آشنایی با نقل اقوال میتوانید به «جواهر»[4] مراجعه بفرمایید.) میفرماید:] مع بقاء عینه بالشرائط [در بالا هم فرموده بودند و محرزش را هم ذکر کرده بودند، اما اینجا مصادیقش را نام میبرند] کالاراضی و الدور و العقار و الثیاب [مثلاً درباره ثیاب عامه گفتهاند نمیشود وقف کرد؛ چون زود از بین میروند] و السلاح و الآلات المباحة و الاشجار و المصاحف و الکتب و الحُلی و صنوف الحیوان حتی الکلب المملوک و السنّور [یعنی گربه] و نحوها»[5] «شرط نبودن امکان انتفاع فعلی» مسأله 32: «لا یعتبر فی العین الموقوفة کونها مما یُنتَفع بها فعلاً [ الآن درخت میکارد و آنها را وقف میکند که پنج سال دیگر، میوه میدهد] بل یکفی کونها معرضاً للانتفاع [باید اقتضای انتفاع را داشته باشد] و لو بعد مدةٍ، فیصح وقف الدابّة الصغیرة و الاصول المغروسة التی لا تثمر إلا بعد سنین»؛[6] این هم یک مساله بود که واضح است. مسأله 33: «المنفعة المقصودة فی الوقف أعمّ من المنفعة المقصودة فی العاریة و الاجارة [بالاتر از آنها، هر منفعتی، اعم از منافعی که در عاریه و اجاره است]فتشمل النّماءات و الثمرات [پس نماء و میوهها و ثمرات درخت را میتواند وقف بکند] فیصح وقف الاشجار لثمرها و الشاة لصوفها و لبنها و نتاجها».[7] «وقف خاص و وقف عام» ایشان در مسأله 34 میفرماید: «ینقسم الوقف باعتبار الموقوف علیه علی قسمین: الوقف الخاصّ [چه وقفی است؟] و هو ما کان وقفاً علی شخصٍ أو أشخاصٍ [مثل زید و ذریهاش] کالوقف علی أولاده و ذرّیته أو علی زیدٍ و ذرّیته [که وقف بر اشخاص و وقف خاص است] و الوقف العام [که وقف عام هم خودش دو قسم دارد: گاهی] و هو ما کان علی جهةٍ و مصلحةٍ عامةٍ [بر یک جهت، مثل جهت فقر، یا مصلحتی عامه مثل] کالمساجد و القناطر و الخانات [است که وقف بر جهت است که به آن، جهات عامه یا عناوین عامه میگویند] أو علی عنوانٍ عامٍّ کالفقراء و الایتام و نحوهما»[8] به نحو توزیع. پس یک وقف، وقف خاص است و یک وقف، وقف عام. مسأله بعدی، در شرائط موقوفٌ علیه نسبت به وقف خاص است که اگر وارد بشویم، طول میکشد. آن را از «عروه» را ملاحظه بفرمایید. من خلاصهای از مباحثش را عرض میکنم و مفصلش را از «عروه» خوهیم خواند. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. التعلیقه علی تحریر الوسیله 2: 68، تعلیقه 1. [2]. التعلیقه علی تحریر الوسیله 2: 68، تعلیقه 2. [3]. تذکرة الفقهاء: 431. [4]. جواهر الکلام 28: 15. [5]. تحریر الوسیله 2: 70. [6]. همان. [7]. همان: 71. [8]. همان.
|