بازگشت تعلیق به انشاء در متفاهم عرفی
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 120 تاریخ: 1401/8/2 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «بازگشت تعلیق به انشاء در متفاهم عرفی» گفته شد که در ارتباط با اینکه تعلیق موجب بطلان عقد هست یا نیست، در تحریر محل نزاع، دو نظریه وجود داشت: تعلیق به انشاء میخورد؛ تعلیق به مُنشَأ میخورد. کسانی که تعلیق را متعلق به مُنشَأ میدانند و محل نزاع را تعلیق در مُنشَأ، تعریف میکنند، فرمودند اصلاً تعلیق در انشاء، محال است و کسانی که قائل بودند تعلیق به انشاء میخورد، تعلیق در مُنشَأ را محال میدانستند و استدلالاتی را هم بیان کرده بودند. فارغ از استدلالاتی که گفته شد، در عقود معلّقه، ظاهراً متفاهم عرفی و بنای عقلا تعلیق در انشاء است؛ یعنی وقتی که میگوید: «من این خانه را به شما فروختم به این شرط که عبدت را آزاد کنی؛ یا خانه مرا بسازی؛ یا برای من خیاطی بکنی»، ظاهر از متفاهم عرفی و بنای عقلا در این گونه امور معلّقه، این است که اصلاً عقدی الآن ایجاد نشده. درست است که لفظ «بعتُ» به کار برده و گفتیم که الفاظ، مُبرِز قصد و نیت هستند، اما ظاهر از متفاهم عرفی، این است که تعلیق به انشاء بخورد؛ یعنی هیچ عقدی به وجود نیامده و وقتی که آن آقا شرط را رعایت نمیکند، نمیگوید فسخ کردم، بلکه میگوید اگر این کار را برای من کرده بودی، من این را به تو فروخته بودم. پس ظاهر از متفاهم عرفی و بنای عقلا در این گونه امور -که بعد از عدم تحقق شرط یا معلّقٌ علیه، صحبتی از فسخ نمیکنند و اصلاً در ذهنشان نبوده که این ملکیت را ایجاد کردم و آثارش در آن زمان، محقق میشود- این است که تعلیق به انشاء میخورد. اینها چیزی نیست که عرف از لفظ «عقدمعلّق» بفهمد و وقتی که میگوید «فروختم»، اولاً تفکیکی بین اینکه الآن انشاء کردم و بعداً آثارش مترتب میشود، قائل نیست و این چیزها را متوجه نمیشود، بلکه یک «بعتُ» و «اشتریتُ» به کار میبرد و مثلاً میگوید: «این خانه من مال تو باشد اگر این کار را برای من کردی» و اگر این کار را نکرد، فروختن، لفظی است که مُبرِز قصد اوست و اینکه معلّقٌ علیه به وقوع بپیوندد و اگر واقع نشود، گویا اینجا اصلاً عقدی حاصل نشده است. پس متفاهم عرفی و بنای عقلا ظاهراً دلالت میکند بر این که بتوان گفت بحث تعلیق به تعلیق در انشاء بر میگردد؛ یعنی اصلاً چیزی وجود ندارد؛ چون گفتیم که در تعلیق در انشاء هم این بود که هم ایجاد و هم وجودش بعداً میآید؛ مانند «صلّ الظهر طاهراً» که هم واجب و هم وجوب، مال بعد است؛ یعنی قبل از ظهر، وجوب و واجبی نیست و در این گونه موارد هم قبل از تحقق معلّقٌ علیه، اصلاً چیزی وجود ندارد بلکه لفظی را به کار برده که اگر در آن زمان، وقتی این کار را انجام داد، تازه در نفسش این بیع، محقق میشود. لفظ را به کار برده، ولی قصدش تحقق معلّقٌ علیه است و با تحقق معلّقٌ علیه، بالوجدان، گویا الآن این را به ملکیت طرف در آورده و میگوید من الآن از این، دل کندم، و دل کندن همان ملکیت دیگران است. پس این را هم اضافه بکنید که اگر ادلّه حضرت امام را قبول کردید، قائل به تعلیق در انشاء میشوید، و اگر ادلّه مرحوم نائینی و حضرت آقای خویی را پذیرفتید و نظرتان به آن، تعلق گرفت، تعلیق در مُنشَأ را قبول کردهاید. اما این را هم در نظر داشته باشید که ظاهراً از نظر بناء عقلاء و متفاهم عرفی تعلیق در انشاء است. با این بیان به سراغ ادلّه میرویم تا ببینیم کدام تعلیق را باطل میداند و کدام را باطل نمیداند. «اجماع مهمترین دلیل تنجیز» اولین دلیلی که برای شرطیّت تنجیز اقامه کردهاند بلکه تنها دلیلی هم که علی تمامیته پذیرفتهاند، اجماع است اما در سایر ادلّهای که اقامه شده و صاحب «تذکره»[1] و شیخ مطرح کردهاند، اشکال وجود دارد و پذیرفتهشده نیست و بررسی خواهیم کرد. بنابر این، نخستین دلیل، اجماع است؛ لذا ابتدا بحث استدلال به اجماع را میخوانیم تا اشکالاتی را که به ذهن میرسد، مطرح کنیم. اگر کتب متأخرین را نگاه بکنید، ادعای اجماع را به «تذکره» در کتاب الوکاله، نسبت میدهند، اما این چه ربطی به اجماع در تمام عقود دارد؟ در کتاب الوکاله «تذکره» فرموده بالاجماع، تنجیز شرط است، اما وکالت چه ربطی به سایر عقود دارد؟ در پاسخ گفتهاند در عقد وکالت که بنابر قول مشهور، یک عقد جایز و از عقود اذنیه است (یعنی یک اذن هم در آن کفایت میکند و نیاز به ایجاب و قبول هم ندارد و حتی اگر ایجاب بیاید و قبول نیاید بلکه قبولش به فعل ما وکِّل فیه باشد، باز هم در صدق وکالت، کافی است) وقتی در چنین عقد سهلی علامه تنجیز را شرط دانسته، پس بالاولویه در عقود لازمه که بسیار محکمتر از وکالت است هم شرط میباشد. پس اگر میبینید که در «تذکره» ادعای اجماع کرده و آن را به بقیه عقود، سرایت میدهیم، از باب اولویت است. «نقل اجماع در مفتاح الکرامه» بیشترین بحث درباره اجماع بر تنجیز، در کتاب الوکاله آمده و در استدلال به اجماع برای تنجیز، در «مفتاح الکرامه» گفته است: [«فی اشتراط التنجیز فی عقد الوکالة]. قوله: "و یجب أن تکون منجّزة عند علمائنا" کما فی التذکرة؛ أجمع کما فی جامع المقاصد، و فی شرح الإرشاد لفخر الإسلام: أنّ تعلیق الوکالة علی الشرط لا یصحّ عند الإمامیة [اینها همه دلالت بر اجماع دارد] و کذا سائر العقود جائزة کانت أو لازمة [ایشان تصریح دارد.] و عن غایة المرام: أنّه لا خلاف فیه و ... و الدلیل علی ذلک بعد الإجماع نقلاً و تحصیلاً أنّ الأصل عدم جواز الوکالة خرجت المنجّزة بالإجماع»[2] اینجا هم ایشان اجماع را هم منقول و محصل میداند. پس در کتاب الوکاله، ادعای اجماع شده و فرمودهاند از همین جا به جهت اولویت میگوییم در همه جا تنجیز، شرط است. در کتاب الوقف صاحب مفتاح الکرامه میفرماید: «و فی التحریر: إذا علّق الوقف علی شرطٍ أو صفةٍ، لم ینعقد و کان باطلاً و لا نعلم فیه خلافاً [اینجا هم باز بحث اجماع را مطرح میکند] و فی المسالک: أنّ اشتراط تنجیزه مطلقاً موضع وفاقٍ؛ و فی الکفایة و المفاتیح: أنّه لا خلاف فی اشتراط التنجیز إلّا إذا علّق بما وقع و هو عالمٌ بوقوعه، بل قد یظهر من التذکرة فی آخر کلامه: أنّه محلّ وفاقٍ لا خلاف فیه»[3]؛ پس «تذکره» در باب وقف هم میفرماید: «لا خلاف فیه». اما این اجماع، قابل استناد نیست. پس اگر در بررسی، به اینجا رسیدیم که این اجماع، حجت نیست و نمیتوان به آن استناد کرد و ادلّهای که بر شرطیّة التنجیز اقامه شده را هم خواهیم خواند که دلالت بر شرطیّة التنجیز ندارد، پس میتوانیم قائل بشویم که تعلیق موجب بطلان عقد نمیباشد، و تنجیز شرط آن نیست؛ چون عمده دلیلی که فرمودهاند، اجماع است و اگر اجماع حجت و قابل استناد نباشد، دلیل دیگری وجود ندارد؛ پس شما میتوانید در هر عقدی و ایقاعی، تنجیز را شرط ندانید و برای شرطیّت آن، به «الاحوط» و «احتیاطاً» هم تمسّک نکنید و بهصراحت بفرمایید که شرط نیست. «خدشه در این اجماع» این بحث اجماع را از «تذکره» نقل کردیم و سخن صاحب «مفتاح الکرامه» را خواندیم. به صورت کلی به «تذکره» استناد کردهاند که تنجیز بالاجماع در همه عقود شرط است. اما اجماع بر بطلان تعلیق، ابتدا در کلام سید مرتضی در «انتصار»[4] آمده که در کتاب ظهار و طلاق، ادعای اجماع بر آن کرده و شیخ طوسی هم در «خلاف»[5] در کتابهای طلاق و ایلاء، به اجماع، تمسّک فرموده اما در بقیه موارد، به آن متمسّک نشده است. شیخ طوسی از کسانی است که در برخی از عقود، برای بطلان تعلیقیت، به اجماع، تمسّک کرده و در برخی از عقود، اصلاً به اجماع تمسّک نفرموده. عدم تمسّک شیخ با اینکه از کسانی است که ابتدا به اجماع، توجه میکند، نشاندهنده عدم تمامیت اجماع بر بطلان تعلیق به صورت مطلق و در همه عقود است. پس ما چنین اجماعی را نمیتوانیم در کلام شیخ، ثابتشده بدانیم؛ چون ایشان ظاهراً در یکی-دو مورد، ادعا کرده و ظاهراً در رقبی هم مدعی اجماع شده اما در بقیه یا اکثر موارد، متمسّک به اجماع نشده است. پس شیخ را نمیتوانیم جزء کسانی قرار بدهیم که قائلند بالاجماع، تعلیق در مطلق عقود، موجب بطلان است. مثل مرحوم مقدس هم فرموده در هر جایی که درباره عقدی، اجماع بر شرطیّت تنجیز ذکر شده، اگر اجماع ثابت بشود، فقط در همان عقد است و نمیتوان تعلیق را در هم جا مبطل دانست. مرحوم فیض در باب ارث فرموده است: ما اصلاً ادعای اجماعی را که شده، قبول نداریم.[6] اینها که عرض میکنم، برای این است که تنجیز بالاجماع در همه عقود شرط باشد، را از کلمات برخی فقها استفاده نمیکنیم و بلکه به آن، اشکال کردهاند. پس فیض در اجماع، اشکال کرده نه اینکه خودش گفته باشد و جزء مجمعین باشد. فیض در بحث عتق، ادعای اجماع را ممنوع میداند و در بحث طلاق -که سید مرتضی و شیخ هم ادعای اجماع کردهاند- اجماع را ثابت نمیداند. پس این کلمات از این فقها و این نظریهها نشان میدهد که به طور مطلق نداریم که تنجیز شرط است و تعلیق موجب بطلان میشود. این یک بحث در اجماع بود که این اشکال در آن، وجود دارد. اکنون به کسانی میپردازیم که اصلاً در اجماع، اشکال دارند. عبارتی را هم از صاحب «حدائق» خواندیم که: «لم أقف عليه في جملة من كتب المتقدمين [در بحث وقف] منها كتاب النهاية للشيخ و المبسوط، و كتاب السرائر لابن إدريس، و كذا المقنعة للشيخ المفيد»[7] که متقدم بر علامه در «تذکره» و سید مرتضی بودند و اصلاً ادعای اجماع نکردهاند. این حرف صاحب «حدائق» بود که اجماع را در وقف اصلاً محقق نمیداند. در خود «مفتاح الکرامه» فرمود: «و عن غایة المرام: أنّه لا خلاف فیه، و مع ذلک [در باب وکالت] قال فی الکفایة: إنّه المشهور [نگفته اجماع وجود دارد] و أنّه غیر مرتبط بدلیلٍ واضح. و لعلّه لمکان تأمّل مولانا المقدّس الأردبیلی».[8] مطلب دیگری در اجماع هست که صاحب «مفتاح الکرامه» قبول ندارد ولی من کلامشان را میخوانم: «و لا یقدح فی ذلک عدم التعرّض له فی المختصرات الّتی هی متون أخبار کالمقنعة و المراسم و الکافی و النهایة و الوسیلة وفقه الراوندی و الجامع [در کتابهایی که متون اخبارند و نامشان را ذکر کرده، اصلاً بحث شرطیّت تنجیز نیامده و میفرماید عدم ذکر این شرط در این کتب به اجماع ضرر ندارد - البته عدم ضررش بر عهده خود ایشان است-] بل لا ذکر لباب الوکالة فی المقنع و الانتصار»؛[9] بله اگر باب وکالت را ذکر نکرده باشد، نمیتوانیم بگوییم دلیل بر این است که اجماع، حجت نیست. چرا اگر اصلاً بحثش را متعرض نشدهاند اما در جایی که بحث وکالت را متعرض شدهاند، اگر متعرض اجماع نشده باشند، دلالت بر عدم صحت اجماع دارد. در کتاب الوقف هم مفتاح الکرامه مطلبی دارد که از ابتدا میخوانم. ایشان در رابطه با بیان ادلّه میفرماید: «و لا یصغ إلی ما قیل فی المسالک و الکفایة من أنّه لم یقم علی ذلک دلیل [مسالک و کفایه فرمودهاند بر مبطلیّت تعلیق و شرطیّت تنجیز، دلیلی نداریم] و فی الإجماع المعلوم و المنقول بلاغ [البته اجماع منقول و محصّل دلیل است] إذ لم نجد متأمّلاً و لا مخالفاً إلّا ما یلزم للشیخ فی الخلاف و المبسوط»؛[10] ایشان در مقابل «مسالک» و «کفایه» که فرمودند بودند دلیلی نداریم الا الاجماع، میفرماید نه، ما نیاز به دلیل دیگر نداریم و همین اجماعی که خودتان هم قبول دارید، کافی است و کسی هم در این اجماع، متأمّل نیست (البته ما تأملهای بعد از ایشان را ذکر کردیم و صاحب «حدائق» هم فرموده بودند) میفرماید البته کلامی از شیخ در «خلاف» و «مبسوط» هست که دلالت بر صحت عقد معلّق میکند. پس وقتی که ایشان در کلام و مسألهای که مطرح میکنند، به بحث میپردازند و به صحت وقف در آن موضوع، قائل میشوند، استنباط میکنیم که تعلیق در وقف را ایشان مضر نمیدانند. آن مسأله هم این است که گفتهاند: اگر کسی بر بچهاش و فقرا وقف کرد و گفت «بر پسرم و فقرا وقف کردم» اما پسری نداشت، معنای «بر پسرم و فقرا وقف کردم» ابتدا که این جمله را به کار میبرد، معنایش این است که اول بر پسرم و بعد بر فقرا وقف کردم؛ یعنی بعد از نبود و موت پسرم، فقرا موقوف علیهم هستند. حالا این آقا بچهای ندارد، شما میتوانید قائل به عدم صحت این وقف بشوید چون بنا بر قولی وقف منقطع الاول باطل است (ولی ما گفتیم که صحیح است) یا بفرمایید صحیح است و شیخ از کسانی است که در وقف منقطع الاول، قائل به صحت نسبت به بعدی هاست. شیخ میفرماید در جمله «بر فقرا بعد از پسرم وقف کردم» حالا که پسری وجود ندارد و از اول هم نداشته، وقف نسبت به فقرا صحیح است. حالا که آن را صحیح میدانید، از چه زمانی، صحیح است؟ آیا من حین العقد صحیح است؟ اگر بخواهد من حین العقد، صحیح باشد، خلاف شرطیّ است که گذاشته و گفته «اول بر پسرم و بعد بر فقرا» مگر اینکه بگویید از حین العقد نیست، بلکه از بعد از اینکه مشخص شد فرزندی ندارد، نسبت به بعد از زمان عقد، صحیح است نه از حین عقد. پس اگر گفتید از حین عقد، درست نیست -چون خلاف شرط میشود- این صحت بر فقرا به معنای صحت علی الفقراء معلّقاً است؛ چون از حین عقد نبود پس معلّق بر نبود فرزند است. بله اگر من حین العقد بود، درست بود، ولی ایشان میفرماید صحت للفقراء، من حین العقد نیست چون در این صورت، خلاف شرط است، پس برای اینکه بخواهیم خلاف شرط و قصد واقف، مشی نکنیم، باید بگوییم بعد از عقد، صحیح است؛ یعنی معلّق بر موت و نبودن پسر بوده است؛ پس صحت وقف معلّق در این موضوع، به نظر شیخ، ثابت میشود. پس شیخ قائل بوده که در این گونه موارد، وقف بر فقرا صحیح است با اینکه بچهای هم ندارد و صحت به نحو تعلیق بر نبودن فرزند است. پس میگوییم اگر صحیح است، صحیح من حین العقد نیست؛ چون خلاف شرط است، بلکه صحیح من بعد العقد است و اگر گفتید من بعد العقد، صحیح است، به این معناست که معلّقاً علی نبودن پسر است. پس عقد معلّق، صحیح است. ایشان میفرماید «و لم نجد متأمّلاً و لا مخالفاً الا ما یلزم للشیخ فی الخلاف و المبسوط» پس، از شیخ بر میآید که تعلیق در وقف را مضر نمیداند با توجه به اینکه وقف منقطع الاول در این فرض را صحیح میداند. مطلب دیگر هم ایشان دارد و میفرماید: «و خلوّ کلام أکثر القدماء عنه لا یضرّه [میفرماید که ضرر نمیرساند. البته اینجا هم العهدة علی الراوی؛ چطور ضرر نمیزند درحالی که مسألهای به این اهمیت است؟] إذ قد خلا کلامهم عن ذلک فی البیع الّذی هو محلّ وفاق»؛[11] عرض کردیم که بحث در کلام قدما، در وکالت و وقف آمده بود، اما در بیع، بحث نشده بود و ایشان میفرماید کلامشان در بیع، خالی از موضوع شرطیّة التنجیز است و حتی کسانی که ادعای اجماع کردهاند، در بیع اصلاً بحثی از آن به میان نیاوردهاند. این هم اشکالی است که به اجماع، وارد میشود. «دلیل دیگر بر مخدوش بودن این اجماع» مضافاً به این، گفتهاند بر بطلان تعلیق در ظهار، از قدما ادعای اجماع شده است؛ یعنی گفتهاند ظهار معلّق، باطل است و بر آن، ادعای اجماع کردهاند. اما با مراجعه به باب ظهار میبینید که برخی از متأخرین، قائل به عدم بطلان تعلیق در آن شدهاند البته نه به خاطر عدم شرطیّت تنجیز بلکه به خاطر روایات صحیحهای که در مقابلش وجود دارد. پس گفتهاند در ظهار با اینکه قائل به اجماع شدهاند، اما در مقابلش روایات صحیحهای وجود دارد که میگوید تعلیق موجب بطلانش نیست. پس این را هم جژء ادلّهای بشمارید که میگوید به صورت مطلق، اجماع دلالت بر شرطیّة التنجیز و مبطلیّة التعلیق نمیتواند داشته باشد. اما حضرت امام مطلبی دارند و میفرمایند ما اجماعی را حجت میدانیم که کشف از رأی معصوم بکند، اما اگر مستند به جای دیگری باشد، این اجماع حجت نیست و چنانچه دلیلی از عقل در آن داشته باشیم، حجیت اجماع کنار میرود: «و أمّا تحصيل الإجماع أو الشهرة المعتبرة في هذه المسألة التي للعقل فيها قدمٌ راسخ فغير ممكنٍ [چون ممکن است استناد مجمعین، به این بحث عقلی باشد. میخواهد بفرماید اجماع، مدرکی است؛ چون یا احتمال دارد و یا یقین داریم که مستندشان این بوده] و لهذا ترى تشبّثهم بالدليل العقلي أو العرفي؛ مع ما يقال: من أنّ المسألة لم تكن معنونة [همین که بارها عرض کردهایم. میفرماید این مسأله را به این صورت که تنجیز شرط باشد یا تعلیق مبطل باشد، نداشتهایم و فقها برای اثبات شرطیّت به دلیل عقلی یا عرفی تمسّک نمودهاند نه اجماع به تنهایی] و إنّما استندوا إلى باب الوكالة و الوقف و نحوهما. فالتحقيق: عدم اعتبار التنجيز في المعاملات مطلقاً [وقتی که اجماع حجت نباشد بقیه ادلّه هم که حجت نبود] سواءٌ كانت معلّقةً على معلومٍ في الحال أو الاستقبال أو مجهولٍ كذلك [که معلوم باشد یا مشکوک باشد] بل أو معلوم العدم كذلك [حتی بدانید که تحقق هم پیدا نمیکند] ثمّ بانَ تحقّقه»؛[12] اینجا میفرماید تعلیق موجب مبطلیّتش نیست. اینجا انتهای عبارتشان در بحث شرطیّة التنجیز است و میفرماید تنجیز شرط نیست و تعجب است که ایشان در عقود و ایقاعات در «تحریر الوسیله» [که میتواند ناشی از این باشد که وقتی در نجف، بحث را مطرح کردهاند، به این نظر رسیدهاند و دیگر به حاشیه «وسیله» مراجعه نکردهاند تا تصحیح کنند؛ چون در بورسا حاشیه زدهاند.] نسبت به شرطیّت تنجیز میفرمایند احتیاط شرطیّت آن است یا در ابوابی مثل نکاح (بدون قول به احتیاط) میفرمایند تنجیز شرط است و در جاهای دیگری مثل باب وقف که خواندیم، میفرمایند «علی الاحوط» با اینکه ایشان در بحث فقهی و ادلّه، قائل شدند که اصلاً تنجیز شرط در معاملات نیست مطلقا به هیچ نحوی. پس اینجا عبارتی را از حضرت امام راجع به عدم حجیت اجماع خواندیم. مطلبی را هم از حضرت آقای خویی و والد استاد خواهیم خواند و یک نکته کلیتر را مطرح خواهیم کرد که اصلاً میتوانیم در معاملات، به اجماع، استناد کنیم و آیا قابل تحقق هست یا نه؟ «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. تذکره الفقهاء 15: 13. «لا يصحّ عقد الوكالة معلّقاً بشرطٍ أو وصفٍ، فإن عُلّقت عليهما، بطلت- مثل أن يقول: إن قدم زيد، أو: إذا جاء رأس الشهر فقد وكّلتك- عند علمائنا» [2]. مفتاح الکرامه 21: 22-20. [3]. همان: 450. [4]. الانتصار: 321، مسأله 178. [5]. خلاف 4: 457، مساله13. [6]. مفاتیح الشرایع 3: 232، مفتاح1137. [7]. الحدائق الناظره 22: 142. [8]. مفتاح الکرامه 21: 20. [9]. همان: 21. [10]. همان: 450. [11]. همان: 451. [12]. کتاب البیع 1: 352.
|