معروف از نگاه علامه طباطبایی
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 107 تاریخ: 1401/7/12 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «معروف از نگاه علامه طباطبایی» گفته شد که احکام اسلام براساس فطرت سلیم، جعل شده و یکی از مواردی که میتوان به اقتضای فطرت سلیم، نسبت داد، بحث تساوی در حقوق و بحث حقوق افراد به طور کلی است. ما تصور ذهنی خود را برای کارآمد کردن فقه، باید بدینگونه تغییر بدهیم که انسانیت در استنباطمان مورد توجه باشد. انشاءالله امروز، مواردی را یادآور میشویم تا ببینیم که وقتی انسانیت در استنباط، مورد توجه واقع گردد، چگونه حکم صادر میشود و وقتی که بحث تکلیف در میان باشد و بدون توجه به شؤون انسانی، استنباط صورت بگیرد، چگونه حکم به دست میآید. اما پیش از هر چیز، برای تتمیم بحث، عبارت علامه را در «المیزان» ذیل آیه Pوَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌO[1] میخوانیم که بیان میکند احکام اسلام برپایه فطرت سلیم، جعل گردیده است تا مقداری از حق ایشان بر حوزههای علمیه و ما ادا شده باشد و پیش از قرائت این عبارت هم باید دانست که آیه قرآن خودش دلیل این مطلب است، آنجا که میفرماید: Pفَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِO[2] این آیه نیز دلالت میکند که دینی که باید به آن، ملتزم شد، دینی است که براساس فطرت باشد. مرحوم علامه میفرماید: «المعروف هو الذي يعرفه الناس بالذوق المكتسب من نوع الحياة الاجتماعية المتداولة بينهم [پس معروف، آن چیزی نیست که در زمان پیغمبر یا ائمه(علیهم السلام) معروف باشد. بارها عرض کردهام که در باب عقود، برخی از فقها فرمودهاند که ما همه عقود را نمیتوانیم با ﴿اوفوا بالعقود﴾[3] درست بکنیم؛ بلکه آن عقد، یا باید در زمان شارع باشد و یا ارتکازش در ذهنشان باشد تا بتوانیم حجت بدانیم. و ما در آنجا عرض کردهایم که اگر «اوفوا بالعقود» بخواهد برای ما کارگشا باشد، باید بگویید هر عقدی که نزد عقلای هر زمانی، معتبر است، «اوفوا بالعقود» آنها را هم شامل میشود] و قد كرر سبحانه المعروف في هذه الآيات فذكره في اثني عشر موضعاً [خدا بحث معروف را در دوازده جا ذکر کرده است] اهتماماً بأن يجري هذا العمل أعني الطلاق و ما يلحق به، على سنن الفطرة و السلامة [ایشان خواسته بگوید اگر طلاق هم که یک شیء است که در ذهن مردم، یک نوع قذارت دارد و نوعی جدایی است و فعل مطلوبی قلمداد نمیشود، همین هم باید احکامش براساس فطرت سلیم باشد. ایشان باز توضیح میدهد و میفرماید:] فالمعروف تتضمن هداية العقل، و حكم الشرع، و فضيلة الخُلق الحسن و سنن الأدب [معروف، متضمن هدایت عقل، حکم شرع، فضیلتهای اخلاقی، سنن و آداب است و همه را شامل میشود. به عبارت دیگر معروف آن عملی است که هم طبق هدایت عقل صورت گرفته باشد و هم با حکم شرع یا قانون جاری و ساری در جامعه مطابق باشد و هم با فضائل اخلاقی منافات نداشته باشد و سنتهای ادبی آن را خلاف ادب نداند] و حيث بنى الإسلام شريعتَه على أساس الفطرة و الخلقة [که مستفاد از آیه شریفه نیز همین بود،] كان المعروف عنده هو الذي يعرفه الناس إذا سلكوا مسلك الفطرة و لم يتعدوا طور الخلقة [از مسیر خلقت، خارج نشده و از فطرت سلیم، بیرون نرفته باشد] و من أحكام الاجتماع المبني على أساس الفطرة أن يتساوى في الحكم أفرادُه و أجزاؤُه [ایشان تساوی در حقوق را هم در اینجا مطرح میکند و گفتیم که یکی از موارد فطری بودن، وجود تساوی در حقوق است] فيكون ما عليهم مثل ما لهم [ربطی به بحث زن و مرد ندارد. در جامعهای که بخواهد قوانین در آن، وضع بشود و قوانین هم براساس فطرت باشد باید تساوی در حقوق در قانونگذاری لحاظ گردد] إلا أن ذلك التساوي إنما هو مع حفظ ما لكلٍ من الأفراد من الوزن في الاجتماع و التأثير و الكمال في شئون الحياة [با عدالت هم، همین سازگار است که هرکس به تناسب تأثیرش در جامعه، دارای ارزش بیشتری است؛ مثل حاکم جامعه که چون رفتار و گفتارش در جامعه، مؤثرتر است، حقوقش با یک فرد عادی، تفاوت دارد و مسلماً هم باید به جهت تأثیرگذاریاش، متفاوت باشد و البته در مقابل جامعه هم باید پاسخگو باشد] فيحفظ للحاكم حكومته، و للمحكوم محكوميته، و للعالم علمه، و للجاهل حاله، و للقوي من حيث العمل قوته، و للضعيف ضعفه»[4] برای حاکم، حکومتش حفظ میشود، برای محکوم، محکومیتش؛ برای عالم، علمش و هرکس به تناسب خود در جامعه، دارای ارزش است. این کلام ایشان در باب فطری بودن احکام اسلام است. همچنین گفتیم که اگر در استنباط، انسانیت انسان را در نظر بگیریم، استنباطمان با استنباط کسی که توجه به این شؤون انسان نداشته باشد، متفاوت میشود و در این زمینه، بحث انسانمحوری را مطرح کردیم. «نظر صاحب ریاض در وقف بر غیر مسلمانان» در اینجا عباراتی را از صاحب «ریاض» و شهید ثانی میخوانیم که میتواند در ذهن ما برای استنباط، تأثیرگذار باشد و نگاه ما را از حیث جامعهشناسی، نگاه به افراد جامعه و انسانها تغییر میدهد و نسبت به خودمان هم سبب میشود که حقپنداری در مناسباتمان با سایر انسانها را از ما دور سازد؛ چون ما چیزهایی را حقّ و مختصّ خودمان میدانیم درحالی که اصلاً مبنایی ندارد، بلکه آنچه خداوند جعل کرده، برای همه انسانهاست. مثلاً اگر از کرامت گفته، کرامت همه انسانها را مد نظر داشته است. مرحوم صاحب «ریاض» در «کتاب الوقف» در بحث وقف مسلمان بر کافر، با ذکر بحث کنیسه و بِیَع، مطلبی را فرموده که اصلش از شهید است. ایشان میفرماید مسلمان نمیتواند برای کنیسه، وقف بکند و در ادامه میفرماید: «بخلاف الموقوف عليهم أنفسهم [بهخلاف جایی که موقوفٌ علیهم، خود اشخاص باشند]لعدم استلزامه المعصية بذاته [چون وقف و بِرِّ مسلمان برای کافر، معصت نیست] إذ نفعُهم من حيث الحاجة [چون نفعی که به آنان میرساند، از حیث حاجتشان است؛ مثل اینکه گفتهاید برای فقرای کفار باشد] وأنهم عبادُ الله سبحانه [دلیل دیگر این است که آنان بندگان خدا هستند و وقف را برای تقرب الی الله و ترتب ثواب انجام میدهند. گفته نشود که چون کافر است، ثوابی برای ما در نظر گرفته نمیشود. میگوید شما وقتی که این را برای تقرب، انجام میدهید و موقوفٌ علیه نیز کافر است اما شما از حیث کفرش وقف نمیکنید، بلکه از حیث فقر، وقف میکنید پس وقف صحیح و تقرّب حاصل و ثواب مترتّب میشود] و من جملة بني آدم المكرّمين [در اینجا به قاعده «کرامت»؛ برای استنباط یک حکم شرعی، استناد شد و انسانیت انسان مورد نظر واقع شده، و الا اگر ما باشیم و این کلمات نباشد، با نوع تفکری که داریم، میگوییم این کافر است یا دهری است که اصلاً خدا را عبادت نمیکند یا اگر خدا را عبادت میکند، خدایی نیست که ما به او قائلیم، اما ایشان میفرماید اینان بندگان مکرّم خدا هستند و نیز از این جهت که] و ممن يجوز أن يتولّد منهم المسلمون، لا معصية فيه [و از یک انسان کافر هم ممکن است شخص مسلمانی متولد بشود] و ما يترتّب عليه من إعانتهم به على المحرّم كشُرب الخمر و أكل لحم الخنزير و الذهاب إلى تلك الجهات المحرّمة، ليس مقصوداً للواقف [واقف به جهت فقر و حاجت موقوفٌ علیه، بر او وقف کرده، نه اینکه وقف کرده تا مشروب بخورد. در فقه هم داریم که اگر کسی انگور را به کسی بفروشد که شراب میسازد، برخی قائل حرمت شدهاند، اما صاحب «شرائع» ظاهراً قائل به کراهت شده.[5] میفرماید این] حتى لو فرض قصده له لحُكم ببطلانه [بله اگر فرض کنیم که قصدش این بوده، باطل میشود] و مثله الوقف عليهم لكونهم كفاراً [اگر برای شرابخواری باشد، باطل است و اگر به خاطر کفرش باشد هم میگوییم باطل است] فلا يصحّ كما لا يصح الوقف على فسقة المسلمين من حيث هم فسقة»[6] کافر و مؤمن با هم فرق ندارند از این جهت که بخواهیم بر فعل محرّمش وقف بکنید. میگویید چون فاسق است، من بر او وقف میکنم، میگویند این باطل است و اگر بر کافر هم از این حیث که کافر است یا معصیت میکند، بر او وقف بکنید، باطل است. پس حیثها با هم فرق دارند. بنابر این، ملاک در استنباط را در اینجا بندگی خدا و انسانیت قرار دادهاند. عرض ما این است که اگر احکامی که استنباط میکنیم، براساس فطرت سلیم، حقوق انسانی و رعایت تمام شؤون انسانی باشد، ماندگار است. برخی از دوستان برخی مسائل را مثال میزنند که در آن گونه احکام، اگرچه هیچگاه قائل به آنها نخواهیم شد، اما اگر قانونی مطابق فطرت نباشد و در جایی به تصویب برسد، اعتقاد داریم که ماندگار نخواهد بود؛ چون با فطرت، سازگاری ندارد. آیا کشورهای کمونیستی هم در بحث اقتصاد و هم در بحث اعتقادیشان ماندگار بودند؟ نه؛ چون براساس فطرت نبود. اما بحث دموکراسی حتی اگر به شیوههای دیگر هم اجرا بشود، به این معنا که انسان بر سرنوشت خودش تسلط دارد [و از عبارت صاحب «جواهر» هم خواهیم خواند که اصل تسلط انسان بر سرنوشت خودش،] و عدم ولایت هیچکس بر او؛ یک امر پذیرفتهشده فطری است و امروز، چارچوبهای اِعمال حاکمیت انسان را از طریق رأیگیری و این دست امور میدانند و فردا ممکن است شیوهها عوض بشود، اما این اصل در آن، رعایت میشود و ماندگار است. عرض ما هم این است که اگر انسانیت انسان (انسان با تمام شؤون و مسائل روحی و روانیاش) در نظر بگیریم و آنها را در استنباط، دخیل قرار بدهیم، میتوانیم احکامی ماندگار استنباط کنیم. ما میگوییم استنباطات ما در بسیاری از جاها خارج از بحث فطرت، جواب داده اما اگر به این جهت و به انسانیت انسان، توجه بکنیم، احکامی استنباط میکنیم که ماندگاری خواهد داشت. «عدالت و غیر شیعه از نظر شهید ثانی» عبارتی را از شهید میخوانم که هم در ارتباط با بحث ماست و هم نگاه ما را به انسانها، جامعه و احکام، تغییر میدهد. در بحث شاهد که میخواهید برای امری، شاهد بگیرید تا بعداً در دادگاه، از او استفاده کنید، فرض کنید که دعوایی میشود که یک یا چند شاهد در آنجا حضور دارند و دعوا را میبینند، اما مسلمان نیستند بلکه بالاتر از آن، مسلمانند اما از عامهاند. مثلاً به شهری رفتهاید که اهل سنت هستند و دعوایی رخ میدهد که دو نفر با این وضعیت، آن را دیدهاند، اما دادگاه آنها را معتبر نمیداند؛ چون ایمان در شاهد، شرط است. یا اگر میخواهید بر کتابت یک دَيْن، شاهد بگیرید اما شاهد از عامه است، در اینجا هم گفتهاند این شاهد به کار نمیآید. در این استنباط، آیا انسانیت لحاظ شده و با قید ایمان، ملاکهای بحث شاهد و شهادت و آنچه از شاهد میخواهیم، رعایت میشود؟ شاهد برای احقاق حق است، اما ایمان چه دخلی در احقاق حق میتواند داشته باشد؟ شهید در «مسالک» در باره ایمان بهعنوان شرط سوم شهادت، عبارت «شرائع» را نقل کرده که میفرماید: «فلا تقبل شهادة غير المؤمن و إن اتصف بالإسلام لا على مؤمنٍ و لا على غيره [نه بر خود مؤمن و نه بر غیرمؤمن] لاتصافه بالفسق و الظلم المانع من قبول الشهادة [سپس خود «مسالک» میگوید:] ظاهر الأصحاب الاتّفاق على اشتراط الايمان في الشاهد، و ينبغي أن يكون هو الحجّة [ایشان ابتدا اجماع را مطرح میکنند، که ما آن را قبول نداریم ولی اگر چنین اجماعی هست، میتواند حجت باشد. اکنون به سراغ استدلال مصنف میرود که توجه به نگاهها در آن مهم است:] و استدلّ المصنف (رحمه اللّه) عليه بأن غيره فاسق و ظالم [غیرمؤمن را میفرماید فاسق و ظالم است] من حيث اعتقاده الفاسد الذي هو من أكبر الكبائر، و قد قال تعالى: Pإِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواO[7] [اعتقادش فاسد است پس خودش هم فاسق است و شهادتش به کار نمیآید. باید پرسید که این ملازمه از کجا به دست آمده که در صورت فاسد بودن، در شهادت دادن هم دروغگوست؟] و قال: ﴿و لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾[8] [مصنف که صاحب «شرائع» باشد این گونه استدلال کرده که هم ظالم است و هم فاسق. اما صاحب «مسالک» به نقد نظر صاحب «شرائع» میپردازد و تفاوت دو دیدگاه (دیدگاه انسانمحور و تکلیفمحور که میخواهد قواعد را لحاظ کند و به انسانیت انسان، توجهی ندارد) در اینجا مهم است] و فيه نظرٌ لأن الفسق إنما يتحقّق بفعل المعصية المخصوصة مع العلم بكونها معصيةً»؛ کسی که علم ندارد که این معصیت است، فسق در او متحقق نمیشود و فاسق نیست؛ چون فکر میکند و در اعتقادش صحیح است] أما مع عدمه بل مع اعتقاد أنها طاعة بل من أمّهات الطاعات [این مسیحی است و روز یکشنبه، همه کارهایش را رها میکند و به کلیسا میرود یا اهل سنت است که به خواندن نماز جماعت با شرائطش در پنج وقت، مقید است و آن را طاعت خداوند میداند] و الأمر في المخالف للحقّ في الاعتقاد، كذلك [اینها با اینکه مخالف اعتقاد ماست، آن را طاعات میدانند] لأنه لا يعتقد المعصية، بل يزعم أن اعتقاده من أهمّ الطاعات [ممکن است بپرسید: اجتهاداً یا تقلیداً؟ میفرماید:] سواءٌ كان اعتقاده صادراً عن نظرٍام تقليدٍ [فرقی نمیکند؛ چون با اجتهادش، به این رسیده و اعتقادش این است] و مع ذلك لا يتحقّق الظلم أيضاً [اصلاً ظلم، معنا ندارد (چون ظلم به معنای جابهجایی یک چیز از جای خود آن است)، فاسق هم نبود. ظلم و فسق از چه چیزی پدید میآیند؟] و إنما يتّفق ذلك ممّن يعاند الحقّ مع علمه به [این چیزی است که والد استاد بر آن، تأکید داشتند] و هذا لا يكاد يتّفق و إن توهّمه من لا علم له بالحال [اینجا موضوع حقپنداری مطرح است که سریع میگوییم همه اینها فاسق و ظالمند. اینها عبارات شهید است نه سخنان بنده.] و الحقّ أن العدالة تتحقّق في جميع أهل الملل مع قيامهم بمقتضاها بحسب اعتقادهم [به مقتضای ملت و اعتقادی که دارند وقتی رفتار میکنند، عادل میشوند] و يحتاج في إخراج بعض الأفراد إلى الدليل و سيأتي في شهادة أهل الذمّة في الوصيّة ما يدلّ عليه»؛[9] که آنچه باعث خروج اینها باید بشود و افرادی را خارج بکنید، باید با دلیل باشد. «حکمت شرط عدالت در شاهد» شما میخواهید قانون برای شهادت بنویسید و شاهد، یکی از طرق اثبات حکم و حق است. شما میخواهید دیگری را نزد قاضی ببرید، چنانچه گفتید ایمان، شرط است، باید فقط به دنبال یک شاهد شیعه باشید اما اگر خواستیم این گونه قانون وضع بکنیم، میتواند در طراز نظامات حقوقی دیگر وقع بشود؟ ما نمیتوانیم چنین قانونی را در طراز آن قوانین، قرار بدهیم؛ چون میگویند شما یک قانون نوشتهای که مال شماست نه یک قانون جهانی. اما اگر حرف شهید را قبول کردیم و انسانیت را پذیرفتیم و به ذات شهادت، توجه کردیم، شهادت برای احقاق حق است. در شهادت باید عدالت (یا وثاقت) داشته باشی تا درباره مورد شهادت، راستگو باشی. این مقتضای حجیّت شهادت است و اگر شارع، شاهد را یکی از طرق اثبات حق قرار داده، برای این است، نه برای اینکه بخواهد ترویج اعتقاد بکند؛ چون برخی میگویند شارع خواسته ایمان را ترویج بکند درحالی که اگر هدفش ترویج ایمان باشد، هیچ قانونگذاری این گونه عمل نمیکند. گاهی ترویج علم است تا حقوق دیگران از بین نرود، اما در اینجا میخواهد به قیمت از دست رفتن حقوق دیگران، ترویج ایمان بکند. این اصلاً با فلسفه جعل شاهد، مخالف است. پس نباید گفت که شارع در اینجا هدفش ترویج ایمان بوده است، بلکه اقتضای بحث شاهد، اثبات حق است و این هم یک راه برای اثبات حق است، اما برای ترویج ایمان باید راههایی بر گزیند که مخالف با حقوق دیگران، و موجب توهین به دیگران نباشد؛ چون در این صورت، اگر او را برای شهادت به دادگاه میبرید، میگویند او را قبول نداریم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. بقره(2): 228. [2]. روم(30): 30. [3]. مائده(5): 1. [4]. المیزان 2: 232. [5]. شرایع الاسلام 2: 4. [6]. ریاض المسائل 10: 134. [7]. حجرات(49): 6. [8]. هود(11): 113. [9]. مسالک الافهام 14: 160-159.
|