خمودی نشاط علمی حوزه
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 105 تاریخ: 1401/7/10 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین خمودی نشاط علمی حوزه «رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی».[1] با تمسک به این دعای قرآنی، از خداوند سبحان میخواهیم که هم از حیث دامنه لغات و الفاظ، به ما کمک کند و هم از حیث بیان مطالب تا آنچه مرضیّ ذات اوست، به زبانمان جاری شود. پیش از شروع درس واگویههای نفسی یا حدیث تأسف و دلتنگی را با شما دوستان داشته باشیم. با شرائطی که بر حوزهها حاکم شده و همه فضلا و بزرگان حوزه به آن اذعان دارند نشاط و رونق علمی سابقی که از حالات بزرگان به ما رسیده، در حوزههای علمی وجود ندارد و حضرات به علل آن، بهتر آگاهند؛ عواملی مانند عدم تشویق به علمآموزی، مشکلات اقتصادی، عدم ارزشگذاری به کسانی که به دنبال علم هستند و ارزشگذاری به کسانی که سواد چندانی ندارند و ...؛ اما آنچه وظیفه ماست، این که امید خود را از دست ندهیم و کسانی که اعتقاد به این راه و ماندگاری و روشنی آن دارند، وظیفه دارند که امید خود را از دست ندهند. با نگاهی به سیر تاریخی فقه و فقها میبینیم که از این حوادث در آن، زیاد بوده و آنان وظیفه خود را ترک نکردند. امروزه، مثل شهیدین و صاحب «حدائق» را در مرآی و منظر داریم که زندگیشان میتواند الگو باشد. آنان فقهای بزرگی بودند که نه تنها در بحث علمی بلکه هتک حرمتهای اجتماعیای که برایشان به سبب تبلیغات موجود، پیش آمده بود، از این راه دست نکشیدند و مطالبشان را مینوشتند، چنانکه مرحوم والد استاد میفرمودند: «بنویسید تا صد سال دیگر به آنها توجه بشود و مثمر ثمر باشد». پس در کنار همه این آیات یأسی که خوانده میشود، در مقابلش زندگی علما و سیره و روش آنان را داریم و با تأسی به آن بزرگان، موظفیم این راه را طی کنیم و در راه بسط و گسترش احکام اسلامی، آنچه در توان داریم، انجام بدهیم. «توجه بیشتر به فطری، انسانی، معقول و مقبول بودن احکام اسلام» آنچه که امید ما را مضاعف میکند، فارغ از تمام بحثهای کلامی و روائی موجود، این است که احکام اسلام براساس فطرت است؛ لذا ماندگار خواهد بود؛ چراکه انسان و فطرت انسانی، ماندگار است. مطابقت احکام اسلام با فطرت، چیزی است که بالوجدان، قبول داریم، اما علامه طباطبایی در «المیزان» در بحث حول آیه Pو لهن مثل الذی علیهن معروفO[2] و «عرف» و «معروف» بهصراحت، بیان میکند و میفرماید: «و حیث بنی الاسلام شریعته علی أساس الفطرة و الخلقة کان المعروف عنده هو الذی یعرفه الناس اذا سلکوا مسلک الفطرة و لم یتعدوا طور الخلقة»[3] یعنی اگر از معیار خلقت، خارج نشوند. ایشان میفرماید احکام براساس فطرت، بنیان گذاشته شده است و بناگذاری احکام برپایه فطرت، یک خبر نیست، بلکه باید در استنباطات احکام فقهی از طرف یک فقیه هم مؤثر باشد؛ یعنی اگر نگاه فقیه این باشد که احکامی که استنباط میکند، باید مطابق با فطرت باشد، تغییرات عمدهای در استنباطش حاصل میشود و صرف اینکه بگوید احکام اسلام برپایه فطرت است، اما در استنباطش به این نکته، توجه نکند، هیچ گرهی باز نمیکند. مثال معروف این نکته، بحث دیه زن و مرد است که روایت معروف «ابان» در دیه اعضا وجود دارد که با فطرت انسان و عقل سلیم، قابل پذیرش نیست که جرم و جزا با هم تناسب نداشته و جرم بیشتر، جزای کمتری داشته باشد. هیچ قانونی این را نمیپذیرد، پس اگر ملاکمان این بود که احکام اسلام را براساس فطرت، بیان کنیم و فقیه این نگاه را در استنباطش سریان و جریان دهد، به بازخوانی دوباره این حکم میپردازد. «کارآمد کردن فقه با نگاه کاملا درون فقهی و نظام حقوقی دیدن فقه» آنچه مدّنظر ماست و بارها تأکید کردهایم، این است که رویکرد ما در کارآمدی فقه، براساس درونفقهی است و حرفهای روشنفکری و آنچه در خارج، بدون تمسک به کتاب و سنت، جریان دارد را در کارآیی فقه، قبول نداریم؛ بلکه مسائل بسیاری را در سالهای قبل به صورت مسألهمحور، بیان کردیم که در بیان استنباطی فقها کلیاتی وجود داشت که رهنمون ما در ارائه یک فقه کارآمد بود. نکته دیگری که برای داشتن فقه کارآمد باید مدّنظر ما باشد، این است که فقه را باید به صورت یک نظام حقوقی، ببینیم و توجه داشته باشیم که بحث تقدس فقه، بحثی است برای شخص مسلمان و شیعه، ولی اثبات فقه به عنوان نظام حقوقی کارآمد در طراز نظامات دیگر، باید بهشکلی بیان بشود که مورد پذیرش غیر معتقدان قرار گیرد و آنان را هم قانع کند. امروزه میبینید همه ادعا دارند احکام اسلام، مترقیترین احکام است و مدعیاند هرکس هر مسألهای دارد، بیاورد و ما جواب میدهیم، اما این در حد شعار است و اگر مسأله را آوردند، غالبا استنباطات مانند سابق است و اقناع در آن، وجود ندارد، با این وضعیت چگونه میتوان مدعی شد که این نظام فقهی-حقوقی در طراز نظامات فقهی دیگر است؟ صِرف اینکه فهم و استنباط خود را به خداوند، نسبت دهیم، چاره کار نیست، بلکه باید نوعی اقناع هم در آن باشد و این نوع اقناع، با تکیه بر فقه موجود و مطالعه عمیق آن، قابل اجراست. حوزه باید مستقل از حکومت اسلامی و وجود آن، به اثبات کارآمدی عملی فقه همت کند. ما باید با تکیه بر فقه موجود و میراث فقها با توجه به کتاب و سنت و فقه جواهری، به نحوی این نظام حقوقی را استنباط و ارائه کنیم که نظامات دیگری هم که قصد وضع قانون دارند، به نظام فقهی ما تمسک کنند. در این صورت است که میتوانیم «زین و زینت» برای ائمه اطهار(علیهم السلام) و فقه امام صادق(علیه السلام) باشیم. «عبرتگیری از فراگیری ایده دموکراسی» شما میبینید عقیده و ایده دموکراسی، دایره مکانی و زمانی نمیشناسد، بلکه همه میخواهند نظام حکومتی خود را بر آن مبنا، قرار بدهند و توجیه کنند و کاری به خاستگاه دموکراسی ندارند. لذا همه انقلابهای دهههای اخیر، که به کنار گذاشتن دیکتاتورها و پادشاهی منجر شده، به دنبال دموکراسی و حقوق بشری بودهاند که ادعا میشود تحت ایده دموکراسی، قابلیت اجرا دارد. اگر بتوانیم در استنباطمان نظام حقوقیای ارائه بدهیم که تأمین کننده مردم سالاری و حقوق بشر باشد، دیگر این نظام ارائه شده محدود به زمان و مکان وجود حکومت اسلامی نخواهد بود، بلکه همه جا و همه وقت به عنوان یک نظام حقوقیای که قابلیت احقاق حقوق مردم و فصل خصومت در مخاصمات را دارد، مورد استناد واقع میشود و آن زمان است که میتوان گفت فقه اهل بیت(علیهم السلام) را گسترش دادهایم. صرف ادعای «پاسخگویی به همه مسائل» کافی نیست و باید نظام ارائه شده قانع کننده و قابل پذیرش و درونفقهی باشد، و ارائه چنین نظامی نیاز به مطالعه و ممارست دارد. «نظام حقوقی و جواب به چند مثال» ما اگر به فقه بر گردیم و از درون آن، با نگاه فطرت پذیر به ارائه چنین نظامی حقوقیای همت کنیم، موفق خواهیم شد ولی متأسفانه، ما چون طوری استنباط کردهایم که مورد قبول نبوده و کسان دیگر، سخنان دیگری گفتهاند که حتی در جامعه اسلامی هم مقبول واقع شده، دنبالهرو شدهایم! مثلاً وقتی که دیه مسلمان و غیرمسلمان یا زن و مرد را نابرابر قرار میدهید، مجبور میشوید آن را به وسیله قانون بیمه، اصلاح کنید. چگونه استنباطی کردهاید که در مرحله اجرا قابلیت اجرا ندارد؟ الآن بیمه را ملزم به پرداخت دیه زن و مرد به صورت مساوی میکنند؛ چون در استنباط فقهی به این رسیدهاید که دیه زن و مرد، برابر نیست. این چه استنباطی است که قابل اجرا نیست؟ اگر فقیهی به برابری دیه زن و مرد رسید، استنباطش قابلیت اجرا هم دارد و میتوان قانون را برپایه آن تنظیم کرد. تمسک به بیمه برای اصلاح تفاوت دیه زن و مرد مثل حیل باب ربا است که فقه را به سخره میگیرد و راه دورزدن یاد میدهد! نظر ما این است که فقه ما چنان ظرفیت دارد که میتوانیم آن را به گونهای بیان کنیم که حتی دیگران هم به آن، استناد و رجوع کنند. شما الآن فقهی ارائه دادهاید که نمیتوانید آن را اجرا کنید. مثلاً در باب حدود میفرمایید که قابلیت اجرا دارد و باید اجرا بشود، اما آیا تاکنون اجرا کردهایم؟ سنگسار و قطع ید را چقدر اجرا کردهایم؟ خود شما به عنوان یک طلبه علوم دینی آیا حاضرید آن را اجرا کنید تا بعداً بگویید اجرای یک حد، با نعمات بسیاری، برابر است؟ مثال واضح این بحث، دیه زن و مرد و دیه کفار است که برای فرار از آن، آن را به گردن بیت المال و بیمهها گذاشتهاند. اینها اموری است که چون نخواستید نگاهتان این باشد که احکام اسلام باید براساس فطرت باشد، رخ داده. بارها عرض کردهایم که اگر احکام اسلام و فقه را یک نظام حقوقی بدانید، باید ملاکات نظام حقوقی را هم برایش قائل باشید. نمیتوانید قفه را یک نظام حقوقی در برابر نظامات حقوقی دیگر بدانید و بگویید به عنوان نظام حقوقی دین خاتم قابل دفاع و اجراست، درحالی که در اجرای آن در کشور اسلامی نیز دچار مشکل هستید و مجبورید گیر آن را از طریقی دیگر، حل کنید. نکته مهم این است که اگر آن را به عنوان یک نظام حقوقی ببینیم، که ملاکات قانونگذاری؛ مثل تناسب جرم و جزا و لزوم مجازات مجرم در آن رعایت میشود، برای حل این مشکلات هم راهکار خواهیم داشت. «سنجیدن دیه قتل خطا با ملاک اختصاص کیفر به مجرم؟» در بحث قتل خطا، دیه را بر عهده عاقله میگذارند درحالی که جزء ملاکات قانونگذاری است که هرکسی جرمی مرتکب شد، خودش باید جزایش را بپردازد؛ حکم قرار دادن دیه بر عاقله این ملاک را ندارد مگر -چنانکه والد استاد فرمودند- جرم را به عاقله، منتسب کنید. مثل قتل مجنونی که در تکفّل شخصی بوده و او باید وی را حفظ میکرده، اما کوتاهی ورزیده و باعث خسارت به دیگران شده است، لذا دیه نه بر مجنون که بر ولیّ اوست. دیه بر عاقله هم در صورتی که بتوان جرم را به عاقله منتسب کرد، قبول، اما اگر عاقله در خانه خود نشسته و بستگانش برای شکار رفتند و به خطا کسی را کشتند، چرا باید دیهاش را او بپردازد؟ وقتی که از نظام حقوقی سخن میگوییم، اگر یک فقیه به این توالی فاسد، دقت داشته باشد، نوع نگاهش را عوض میکند. شما قبول دارید که تمام ضمانات در اسلام، منتسب به کسی است که سبب این ضمان است و در اینجا عاقلهای که در خانهاش نشسته، سبب است؟ هیچ سببیتی ندارد؛ پس چرا همانطور که در باب ضمانات، آنها را مؤکداً روی اسباب میبرید، در دیه بر عاقله نمیبرید؟ بله اگر در اینجا به شکلی باشد (که والد استاد، تفسیر کردند) که این آقا سبب شده، ملاک اختصاص کیفر به مجرم، رعایت میگردد. اگر بحث دیه عاقله را به نظام عشیرهای و قبیلهای بردید و آن را به عنوان سبب تحکیم روابط قبیله دانستید[جدای از ابهامی که در محبتساز و تحکیم کننده روابط قبیلهای بودن این حکم است]، امروزه که چنین روابط اجتماعیای حاکم نیست، چه توجیهی دارد؟ به فرمایش والد استاد، اگر کسی در خانهاش نشسته و دیگری برای تفریح رفته و خطایی انجام داده که موجب دیه شده، آیا اگر به آنکه در خانه نشسته، گفته شود که چند صد میلیون دیه بپردازد، توجیه دارد؟ تازه این هم با اجبار است؛ چون وقتی گفتید دیه بر عاقله است و با اجبار از او میگیرند. پس اگر قائل شدیم که نظام حقوقی اسلام، یک نظام حقوقی برتر است، باید ملاکات نظامات حقوقی را هم در آن، لحاظ بکنیم. نباید بحثهای عدالت، انصاف و کرامت را محدود به بحث کلام و تفسیر کنیم، بلکه باید آنها را در استنباطمان ملحوظ بداریم. بحث معاشرت به معروف در «عاشروهن بالمعروف»[4] را باید لحاظ کنیم و همان طور که صاحب «المیزان» میفرماید، معروف، چیزی است که نزد مردم، معروف باشد نه معروف در زمان پیامبر یا ائمه(علیهم السلام)، چون هر زمان، معروف به حسب خود آن زمان است. «عاشروهن بالمعروف» دامنه معروف را در اختیار عرف قرار داده تا عرف بتواند یک زندگی همراه با آرامش داشته باشد. یک تصور ذهنی ما از فقه که تا امروزه هم وجود داشته، تکلیفمداری است؛ یعنی ما دائرمدار تکلیف هستیم و به بازخوردهای استنباطمان درخارج، کاری نداریم. در باب علوم، گفته میشود هر تصویر ذهنی از هر علمی داشته باشید، باعث میشود که سؤالات شما هم پیرامون همان تصویر ذهنی بچرخد و خارج از این تصویر ذهنی، چیزی به ذهنتان نمیآید. مثلاً در هیأت بطلمیوسی میگفتند که فلک به صورت یک پیاز لایهلایه است. با پذیرش این تصوّر آیا به ذهن میرسد که از چنین فلکی به چه صورت بتوان خارج شد یا به ذهن نمیآید و میگوییم قابل خروج از این پوسته نیستیم؟ سفر به کرات دیگر زمانی مطرح شد که این تصور رد شد و جهان را دارای کهکشانهای زیادی دانست که از حیث ارتباط با هم، محدودیت ندارند، برخی گفتهاند اگر برخی از تصورات ذهنیمان در فقه را درست بکنیم، در استنباط و کارآمدی فقه هم میتواند مؤثر باشد و در جای خودش قابل بحث و در برخی موارد هم درست است؛ مثل بحث خطابات قانونیه که حضرت امام(سلام الله علیه) بحثی مفصل دارند، یا در بحث حجیت خبر واحد که ممکن است آن را در امور هامّه، حجت ندانید یا در بحث عام و خاص که تاکنون میگفتیم خاص، عام را تقیید میزند، اما معتقد بشویم که متعارضند و خاص، مقیِّد خاص نیست و جمع عرفی ندارد. این دست از مسائل و موضوعات اصولی یا فقهی، در بعضی از احکام و جاها به کمک ما میآید؛ مثلاً خبر واحد اگر در امور هامّه حجت نباشد؛ در مواردی میتواند به ما کمک بکند که یک فقه کارآمد ارائه بدهیم. اما به نظر میآید که اینها مسائل جزئی و فروعات هستند. «راهکار تحولزا در فقه» آنچه میتواند برای ما کارگشای واقعی باشد، این است که بگوییم فقهی که میخواهیم ارائه بدهیم، یک فقه انسانمحور است نه مسلمانمحور و شیعهمحور؛ یعنی ملاک در فقه و تصور ذهنی ما از فقه، این باشد که این فقه برای انسان بما هو انسان آمده و وسیله آرامش انسان در جامعه و مورد پذیرش فطری او است. البته این را نباید فقط در مسائل حقوقی، لحاظ کنیم بلکه در مسائل دیگر هم مطرح است. مثلاً احکامی که برای میت داریم، در طی قرونی که احکام اسلام، جاری شده، خود افراد به بهترین وجهش انجام دادهاند و حتی مستحباتش را هم عمل میکنند و یکی از موارد ابتنای احکام اسلام بر فطرت، همین است. در زمان کرونا وقتی برخی اموات بدون رعایت این احکام، دفن میشدند، ورثهشان ناراحت و نگران بودند و سؤال میکردند؛ چون آن را نوعی هتک حرمت به میّتشان میدانستند، میبینید این احکام باعث آرامش بازماندگان بود و بدون نیاز به اجبار، خودشان به نحو احسن، انجام میدهند. به نظر من، شارع حتی در بحثهای عبادی هم ملاک آرامش جامعه و انسان برای رسیدن به کمال را رعایت کرده است. در بحثهای حقوقی هم چون مربوط به بنای عقلا، رفتار انسان در جامعه و نظامات اجتماعی است، این احکام باید باعث کاهش منازعات و رافع خصومات باشد به نحوی که طرفین دعوا را اقناع کند. درست است که گفته میشود هرگاه دو طرف نزد قاضی میروند، یک طرف، ناراضی بر میگردد، اما کسی که ناراضی باز میگردد، از حیث اشکال در مصداق، ناراضی است اما در کلیت حکم اشکال ندارد و آن را پذیرفته است. نمیگوید نباید پول را به صاحبش بدهند، بلکه مدعی است که پول من بود و به من ندادند؛ یعنی حق خودش را ضایع میداند که مگر نمیگویید هر مالی محترم است؛ پس چرا مال مرا به دیگران دادید؟ او اصل قانون را پذیرفته و الا اگر اصل قانون را قبول نداشت، به حاکم، مراجعه نمیکرد. پس در بحثهای حقوقی هم این ملاک باید رعایت بشود. بر اساس انسانمحوری است که نظر فقهادر مورد کافر تغییر کرده و دیگر کسی کافر را نجس نمیداند یا قائلند واقف لازم نیست مسلمان باشد یا نیت قرب به خدا بکند، بلکه هر انسانی میتواند وقف کند و شما به عنوان قانون باید از او حمایت کنید. در فقه دارید که اهل کتاب میتوانند برای کنائس خودشان وقف بکند و محترم است؛ لذا شما باید تمکین و از اوحمایت کنید و نباید به دیگران اجازه تصرف در اوقاف آنها را بدهید. این همان انسانمحوری است. تصور دیگری که باید داشته باشیم و به نظرم میرسد که کارآمدترین تصور است، این که فقه را برای احقاق حقوق افراد جامعه در نظر بگیریم و به هر جا رسیدیم، بحث بکنیم که آیا در این حکم فقهی استنباطی ما حقی از فرد یا جامعه، ضایع میشود یا نه؟ در جایی که حقوق فرد یا جامعه ضابع بشود، نمیتواند حکم الله باشد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. طه: 28-25. [2]. بقره(2): 228. [3]. المیزان 2: 232. [4]. نساء(4): 19.
|