Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه وجوه مستدله بر عدم حرمت غيبت مخالفين
ادامه وجوه مستدله بر عدم حرمت غيبت مخالفين
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 212
تاریخ: 1382/7/21

بسم الله الرحمن الرحيم

وجه ديگرى كه به آن استدلال شده براى عدم حرمت غيبت مخالفين، اين است كه بر فرض خطاب در صدر آيه مختصّ به مؤمنين نباشد، ولى ذيل آيه قرينه است و در آن دلالت است بر اختصاص حكم به مؤمنين، براى اينكه در ذيل آيه دارد (أيحب أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[1] غيبت را تشبيه به خوردن لحم برادر مرده و ميته نموده است و بين مؤمنين و مخالفين هيچ گونه اخوتى وجود ندارد،

«نقل و نقد كلام حدائق»

اين عبارت صاحب حدائق را من در اين استدلال بخوانم كه مي‌فرمايد: «و ثالثاً: ان الآية التى دلت على تحريم الغيبة، و ان كان صدرها مجملاً، الاّ أن قوله فيها (أيحب احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً) مما يعين الحمل على المؤمنين، فان اثبات الاخوة بين المؤمن و المخالف له فى دينه [اين كه ثابت كنيم بين اينها اخوت وجود دارد] لا يكاد يدعيه من شمّ رائحة الايمان، و لا من أحاط خبراً باخبار السادة الاعيان لاستفاضتها [آن اخبار] بوجوب معادتهم و البراءة منهم.

[حالا رواياتش]:

و منها: ما رواه الصدوق فى معانى الاخبار، و العيون و المجالس، و صفات الشيعة، و العلل، عن محمد بن القاسم الاستر آبادى، عن يونس بن محمد بن زياد، و على بن محمد بن سيار، عن ابويهما عن الحسن بن على العسكرى عن آبائه (عليهم السلام) «أن رسول اللّه (ص) قال لبعض اصحابه ذات يوم: يا عبداللّه احب فى اللّه و ابغض فى اللّه، و وال فى اللّه و عاد فى اللّه، فانه لن تنال ولاية اللّه الا بذلك و لا يجد الرجل طعم الايمان، و ان كثرت صلاته و صيامه، حتى يكون كذلك، و قد صارت مواخاة الناس يومكم هذا اكثرها فى الدنيا، عليها يتواددون و عليها يتباغضون، و ذلك لا يغنى من اللّه شيئاً، فقال الرجل: يا رسول اللّه! فكيف لى أن أعلم انى قد واليت فى اللّه و عاديت فى اللّه؟ و من ولى اللّه حتى اواليه؟ و من عدوه حتى اعاديه؟ فأشار (ص) الى على(ع) فقال: أترى هذا؟ قال: بلى. قال: ولى اللّه هذا فواله و عدو هذا عدو اللّه فعاده، ثم قال: وال ولى هذا ولو أنه قاتل أبيك و ولدك و عاد عدو هذا ولو أنه أبوك و ولدك»[2]. أقول: فاليختر هذا القائل [اين خطاب است به مقدس اردبيلى(قدس سره)] أن المخالف هل هو من اولياء على(ع) فتجب موالاته و تثبت اخوته و يجب الحكم بدخوله الجنة لذلك؟ [براى دوستى آدم به بهشت برود يا براى دوست داشتنش] أو أنه عدو له، فتجب معاداته و بغضه بنص هذا الخبر الصحيح الصريح عنه (ص) و لو لم يكن الا هذا الخبر لكفى به حجة فكيف و الاخبار بهذا المضمون مستفيضة متكاثرة و منها: ما رواه أيضاً فى الكافى عن عمرو بن مدرك عن أبى عبداللّه(ع) [اينجا پاورقى نوشته است كه كافى جلد 2 صفحه 125 حديث 6] قال: «قال رسول اللّه (ص) لاصحابه: أىّ عري الايمان أوثق؟ فقالوا : اللّه و رسوله أعلم. و قال بعضهم: الصلاة، و قال بعضهم: الزكاة، و قال بعضهم: الصيام، و قال بعضهم: الحج و العمرة و قال بعضهم: الجهاد، فقال رسول اللّه (ص): لكل ما قلتم فضل و ليس به و لكن أوثق عرى الايمان: الحب فى اللّه و البغض فى اللّه و توالى اولياء اللّه و التبرى من اعداء اللّه»[3]. و منها ما رواه فى الكافى عن اسحاق بن عمار، عن أبى عبداللّه(ع) «قال كل من لم يحب على الدين، و لم يبغض على الدين فلا دين له»[4]. و بالاسناد عن ابى عبداللّه(ع) فى رسالته الى اصحابه، قال: «أحبوا فى اللّه من وصف صفتكم و ابغضوا فى اللّه من خالفكم و ابذلوا مودتكم و نصيحتكم لمن وصف صفتكم [كسى كه تشيع را توصيف مي‌كند و خوشش مي‌آيد] و لا تبذلوها لمن رغب عن صفتكم»[5] [يعنى از عقيده شما به امامت ائمه اثنا عشر يا اميرالمؤمين(ع)] و روى فى كتاب صفات الشيعة للصدوق بسنده عن ابن فضال، عن الرضا(ع)، قال: «من والي اعداء اللّه فقد عادي اولياء اللّه، و من عادي اولياء اللّه فقد عاد اللّه، و حق على اللّه أن يدخله نار جهنم»[6].

[باز:] و روى فى كتاب ثواب الاعمال و كتاب صفات الشيعه. عن صالح بن سهل عن ابى‌عبداللّه(ع) قال: «من أحبنا و ابغض عدونا فى اللّه من غير ترة وترها اياه فى شىء من الدنيا [بدون اينكه كار خلاف يا نقصى در او ديده باشد] ثم مات على ذلك فلقى اللّه و عليه من الذنوب مثل زبد البحر غفرها اللّه له»[7].

الى غير ذلك من الاخبار التى يضيق عن نقلها المقام. و يعضدها هذه الاخبار العلية المنار الساطعة الانوار قوله عزوجل (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوى و عدوكم اولياء)[8] و قوله عزوجل (لا تجد قوماً يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد اللّه)[9] و اذا كان اللّه عزوجل نهى اهل الايمان عن ولايتهم و محبتهم، فكيف يجوز الحكم فى الآية المشار اليها باخوتهم؟ ما هذا الا سهو واضح من هذا النحرير، اين هم يك وجه ديگرى كه صاحب حدائق به آن استدلال نموده است.

و لكن اين وجه هم تمام نيست و اخبارى را كه نقل كرده اصلا ارتباطى به محل بحث ما ندارد، نه اخبارش و نه آياتش. اگر به جاى آن اخبار و آيات بعضى از آيات ديگر را نقل كرده بود شايد مساوى بود يا بهتر بود، مثلا (مدهامتان، فبأى آلاء ربكما تكذبان. يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا ...)[10] و يا آيه چشم نظر (و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون)[11]، اين آيات را نقل كرده بود شايد مساوى بود با اين آيات در ارتباطش به مسأله يا شايد مثلا مي‌شد (فبأى آلاء ربكما تكذبان) بگويد انسب بود، چه راتكذيب مي‌كنيد؟ تُكَذّبُ بولاية اميرالمؤمنين(ع)؟ يك آيه راحت‌تر و بهتر (مرج البحرين يلتقيان * بينهما برزخ لايبغيان)[12] كه آنجا تفسير شده در روايات، تفسير درستى هم هست. به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا (سلام اللّه عليهما). (يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، فبأى آلاء ربكما تكذبان)[13]، لا بشىء من آلاء ربك اكذب. يا (اهدنا الصراط المستقيم)[14]، براى اينكه صراط مستقيم به اميرالمؤمنين(ع) صدق مي‌كند. يا اين همه رواياتى كه ايشان آورده است در اينجا، خوب بود كه يك روايت قشنگترى بود كه سه تا امام به سه تا فرزندشان وصيت كردند «اياك و ظلم من لايجد عليك ناصراً الا اللّه»[15] سه تا امام اميرالمؤمنين به أبى‌عبداللّه، أبى‌عبداللّه به زين العابدين، زين العابدين هم به باقر العلوم؛ خوب آن را مي‌آوردند. يا آن جمله باقر العلوم(ع) كه فرمود با پنج طايفه رفاقت نكن، اين روايات را اگر مي‌آوردند آنها هم خوب بود.

اين استدلال ايشان تمام نيست، لاسيما استدلالش به آيات و اخبار كه ارتباطى به بحث ندارد. اما استدلال ايشان تمام نيست، براى اينكه اولا اخوت در آيه شريفه اخوت تكوينى است نه اخوت اعتبارى! (أيحب احدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً)[16] دارد با مردم حرف مي‌زند، بامؤمنين حرف مي‌زند. مي‌گويد شما دوست داريد گوشت برادر مرده خودتان را بخوريد؟ اين برادر تكوينى را مي‌گويد، آدم گوشت برادرش را نمي‌خورد! نگوييد چرا پدر و مادر نگفته است، خوب مناسب نيست پدر و مادر، چون انسان از آنها به دنيا آمده است. اين براى بيان بديش مي‌گويد چطور گوشت برادر مرده‌ات را نمي‌خورى؟ آخر آدم گوشت برادرش را مي‌خورد! خوب مي‌خواهى گوشت بخورى برو گوشت پسر همسايه‌ات را بخور، ديگر گوشت برادرت را چرا مي‌خورى؟! اين برادر، برادر تكوينى است و اين برادر تكوينى هم خصوصيتى براى تشيع ندارد. پس علت اين است كه چون آدم كراهت دارد گوشت مرده برادر تكوينيش را بخورد از غيبت هم بايد فاصله بگيرد. بنابراين، آيه نه تنها دلالت بر اختصاص ندارد بلكه به عنوان علت يا ما هو بمنزلة العلة دليل است بر اينكه اگر صدر آيه هم مختصّ به مؤمنين است خوب لازمه‌اش اين است كه اين علت تعميمش مي‌دهد و مي‌گويد نه، غيبت هر انسانى بدگويى پشت سر هر انسانى حرام است (أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهمتوه) اين اولا.

ثانياً: اگر هم بخواهيم بگوييم اين اخوت اخوت اعتبارى است، به مؤمنين مي‌گويد آيا شما دوست مي‌داريد كه گوشت برادر مؤمن خودتان را بخوريد؟ اخوت اخوت اعتبارى. اما اين اخوت اعتبارى كه براى ترغيب به جلوگيرى از تنقيص آبروست، مي‌گويد اين برادرت است ديگر! آدم كه برادر خودش را اذيت نمي‌كند! براى جلوگيرى از تنقيص غيبت است. اخوت را مطرح كرده به داعى جلوگيرى از تنقيص. وقتى كه به داعى جلوگيرى از تنقيص باشد فرقى نمي‌كند كه او سنى باشد يا غير سنى، مخالف باشد يا موافق. به هر حال مي‌خواهد جنبه عاطفى قصه را براى ما تذكر بدهد و جنبه عاطفيش بين مؤمنين هست، بين مؤمنين و مخالفين هم وجود دارد.

و اما اگر هم گفتيم كه نه، اخوت اخوت از باب دين است، عقيده! شما با هم داراى يك عقيده‌ايد ـ اشكال دوم اين بود اخوت در مقابل عداوت ـ سوم اگر اخوت به معناى اخوت دينى هم باشد، دليلى نداريم كه بين ما و مخالفين اخوت دينى نيست! همه ما با هم برادر دينى هستيم. دليلي بر عدم اخوت دينى بين ما و آنها، عدم محبت بين ما و آنها و لزوم عداوت نداريم، بلكه همه آيات و روايات اخلاقيه و حكم عقل حاكم به اخلاق حسنه و آيه اعتصام به حبل اللّه و تمام روايات تقيه مداراتيه و تمام رواياتى كه مي‌گويد شما كارى كنيد كه بگويند رحم اللّه جعفر الصادق كه قبلا هم عرض كردم، همه اينها دليل است بر اينكه ما با آنها برادريم، نبايد با آنها دشمنى كنيم، نبايد با آنها عداوت كنيم. دليلى بر عداوت با آنها، برائت از آنها، دشمنى آنها، نداريم، بلكه ادلّه وافره موجبه براى قطع، ادلّه وافره قطعية من الكتاب و السنة و العقل و السيرة بر اين داريم كه بايد با آنها برخورد برخورد مسالمت آميز باشد و (قولوا للناس حسناً)[17]، نه اينكه قولوا للناس فحشاً! نه اينكه قولوا للناس غيبتاً! (ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان)[18]، خوب ترك الغيبة احسان است!

من نمي‌دانم بزرگان چطور شده كه اينجا اصلا توجه نكرده اند به اين مبانى اخلاقى اسلامى! با اينكه امام در رأس متخلقين به اخلاق اسلام و عرفان اسلامى است. اين همه آيات و رواياتى كه گفته با مردم خوب رفتار كن، مدارات كنيد با مردم، اينها چه مي‌خواهد بگويد؟! ظلم نكنيد، ظلم بد است، ظلم نيست كه آدم يك نفر را آبرويش را ببرد براى اينكه جلسه گُل كند يك كسى از اين غير خودمان را غيبت كنيم؟ اما از خودمان نه، از خودمان نه. اين همه آيات و روايات كه بر حُسن اخلاق، بر مدارات، بر تقيه، بر اينكه طورى رفتار كنيد كه بگويند رحم اللّه جعفر الصادق. اين همه آيات و روايات كافى نيست براى اينكه ما بايد با آنها دوستى كنيم.

بنابراين، اخوت بين ما و آنها اخوت من حيث المحبة وجود دارد و كتاب، سنت، عقل و سيره بر اخوت و برادرى است. از بازارشان جنس مي‌خريم، از آنها دختر مي‌گيريم، به آنها دختر مي‌دهيم، رواياتشان محترم است، كتبشان محترم است، اينطور نيست كه اينها هيچ ما با آنها ارتباط نداريم چون دشمن خونى ما هستند!

«جواب از روايات»

و اما اين روايات جوابش همين يك كلمه بود كه به آن آقا گفتم. اين روايات مربوط به باب دشمنى با دشمنان اهل بيت است. حيث دشمنى با دشمنان را دارد لازم مي‌كند نه دشمنى با مخالفين در عقيده. با دشمنان على ما هم دشمن هستيم، من تا نُه پشتم يقين دارم كه دشمن دشمنان على بوده است. امام (سلام اللّه عليه) يك جمله اى دارد، در رابطه با نامه اى كه براى حضرت آقاى اخوى نوشته، بعد نگاه كنيد در صحيفه امام آمده است. مي‌گويد من كمتر كسى را يافتم يا كسى را نيافتم كه اين چنين با رژيم ستم شاهى و شاهنشاهى مخالف باشد و دشمن باشد. مي‌گويد من بين دوستان و افرادى كه با من ارتباط دارند نيافتم كسى را كه اين چنين با رژيم ستم شاهى دشمن باشد و دشمنى بكند، اين ريشه دارد اصلا ريشه ما اينطورى بوده است. ما با ظلم و ستم هميشه مخالف بوديم با دشمنان اهل بيت هم دشمن بوديم.

من كه نمي‌گويم با دشمنان دوست باشيد! اين رواياتى را كه ايشان نقل كرده درباره دشمنان اهل بيت است، نعوذ بالله منه، خدا در نسل ما نياورد كه ما دشمن كوچكترين ذريه از ذراره زهرا باشيم.

من بارها گفته ام علامه در قواعد، اينها را مي‌گويم براى اينكه اين جو را بشكنم چون جو دشمنى خيلى زياد است با فقه شيعه، كما اينكه با مقدس اردبيلى(قدس سره) دشمنى شده، خيلى هم دشمنى شده، آگاهانه و ناآگاهانه.

من بارها گفته‌ام كه علامه در وصيتش به فرزندش فخر مي‌گويد به تمام ذراره زهرا احترام بگذار، قضائاً لاطلاق آيه شريفه (قل لا أسألكم عليه اجراً الا المودة فى القربي)[19]، اين حرف علامه است. علامه در وصيت نامه‌اش به پسرش مي‌گويد سر قبر من گاه و بيگاه بيا، و در كنار قبر من قرآن بخوان، من با قرآن خواندن تو خوشحال مي‌شوم. به پسرش سفارش مي‌كند نه خيلى اسم من را ببر، خيلى عجيب بودند! اين بزرگان ما همه چيزشان عجيب بوده در علم الاجتماع. مي‌گويد نه خيلى اسم مرا ببر و نه مرا فراموش كن. اما اينكه مي‌گويم خيلى اسم مرا نبر چون اگر خيلى اسم مرا ببرى خيال مي‌كنند كه خودت هيچى ندارى، اينكه هِى اسم مرا مي‌برى براى اين است كه به وسيله من شخصيت پيدا كنى. اين كه مي‌گويم فراموشم نكن براى اينكه خوب سزاوار نيست كه تو مرا فراموش كنى.

به هر حال يكي سری از اين روايات، مربوط به دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است و ربطى به مخالفين ندارد، و يك سري از آنها هم يك وظيفه كلى براى بيان محبت و براى بيان مودت است. مثال روايت اولى از آن دسته اول است، اين را ببينيد. «قال لبعض اصحابه احب فى اللّه ابغض فى اللّه... فقال الرجل: يا رسول اللّه! فكيف لى أن أعلم انى قد واليت؟»[20] حضرت فرمود اين اميرالمؤمنين(ع) را نگاه كن، انشاء اللّه بروى آنجا مقابل قبرش بايستى بگويى «السلام عليك يا امين اللّه فى ارضه و حجته على عباده [آن زيارت امين اللّه را آنجا نوشته است، البته يكى دو تا كلمه اش با امين اللّه درست و حسابى فرق دارد] اشهد انك جاهدت فى اللّه حق جهاده و عملت بكتابه و اتبعت سنن نبيه حتى دعاك اللّه الى جواره فغبضك اليه باختياره و الزم اعدائك الحجة مع مالك من الحجج البالغة اللّهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرك راضية بقضائك ...»[21] بخوانيد و لذت ببريد، حالا آنجا هم نمي‌رسيد برويد گاهى خودتان بخوانيد.

بعضيها من يك وقت ديدم كه مي‌گفتند چرا اين همه دعا دارد، اصلا زيارت امين اللّه دعايش خيلى است، چرا زياد دعا دارد؟ شما هيچ فكر كرده‌ايد؟ چرا زين العابدين آنجا زياد دعا كرده است؟ يك احتمالى يك كسى مي‌داد به نظر من ضعيف بود ولى حالا احتمالى بود، مي‌گفت لابد زين العابدين داشته زيارتنامه مي‌خوانده ديده از آن آدمهاى بدجنسها آمدند جاسوسها آمدند به قول قديميها، تا ديد جاسوسها آمدند لحن را عوض كرد، البته اين احتمال به نظر من ضعيف است و تمام نيست.

بنده به نظرم مي‌آيد كنار قبر اميرالمؤمنين و رو به قبر باب العلم و مدينة العلم و كسى كه وقتى مي‌خواهد به على دعا كند پيغمبر، خدا را به حق خود على قسمش مي‌دهد، آنطورى كه ابن ابى الحديد نقل كرده است. خدا را به حق خود على قسم مي‌دهد رسول اللّه براى اينكه در حق اميرالمؤمنين دعا كند. آنجا آدم دارد دعا مي‌كند، دعا آنجا مستجاب است فلذا جامعترين دعاها در آنجا آمده است. خيلى دعاها بلند است! «فاجعل نفسى مطمئنة بقدرك راضية بقضائك محبوبة فى ارضك و سمائك» زمين و آسمان من را دوست بدارند. يعنى خدا به من توفيق بده كه آدم خوبى باشم، خدا به من توفيق بده كه ظلم نكنم، خدا به من توفيق بده حق كسى را از بين نبرم. خوب اين زيارت امين اللّه است! آن وقت اينجا دارد كه حضرت فرمود با اين آدم دشمنى نكن، دشمنى با اين آدم عدو خداست و... چه ربطى دارد به مخالفين؟ روايت بعدى هم كه خواندم آنها هم مربوط به اصل عداوت و اصل محبت است.

اگر گفتيد كه اين روايت اول كجا آمده است؟ عن أبى عبداللّه قال رسول اللّه لاصحابه «أىّ عري الايمان اوثق؟»[22] كدام بزرگوارى اين را نوشته كه خيلى هم حق دارد سر مسائل اجتماعى اسلام و مسائل اخلاقى اسلام و مسائل فلسفى اسلام و مسائل تربيتى اسلام؟ شهيد مطهرى، در داستان و راستان.

من يك جمله ديگر خدمتتان عرض كنم. ايشان ذيل روايت اول مي‌فرمايد كه اين روايت صريح است. «بنصّ هذا الخبر الصحيح الصريح عنه»[23] مي‌گويد اين روايت نص در اين است كه بايد با مخالفين دشمنى كرد، صريح است و صحيح. اولا اين روايت ظهور هم ندارد نسبت به مخالفين چه برسد به اينكه نص باشد. اين روايت مربوط به كسى است كه دشمنى مي‌كند با اميرالمؤمنين(ع) و كسانى كه با اميرالمؤمنين دوستى مي‌كنند، تولى و تبرى. بعد هم مي‌فرمايد صحيح است، من نمي‌دانم كه اين از كجايش در آورده صحيح بودن را؟ يونس بن محمد بن زياد كه راوى دوم است محمد بن قاسم استرآبادى، گفتند اين چون شيخ صدوق است آدم معتبرى است، شيخ صدوق بوده و تَرضّى از او نموده است. اما بعديش يونس بن محمد بن زياد اين مهملٌ.

على بن محمد بن سيار، اين را مامقانى كه بيشتر مي‌چربد جنبه توثيقش مي‌گويد حسن بل ثقة على الاظهر. عن أبويهما يعنى پدر يونس پدر على. پدر يونس، محمد بن زياد است كه مهملٌ، اصلا در رجال نيامده است. پس دوتايشان مهمل هستند هم خود يونس و هم پدرش. آن پدر على است محمد بن سيار است، محمد بن سيار هم حسنٌ. اين روايتى كه دو تا مهمل در آن است...

يك روايت كه در كتب اربعه معتمده نيامده، روايتش هم در آن مهمل است، در آن حسن است، چطور ما اين روايت را بگوييم صحيح؟ پس روايت ظهور ندارد فضلا از نص، حسنه هم نيست فضلا از صحيحه، براى اينكه فرض اين است در آن مهمل است.

بقيه بحث براى فردا انشاء اللّه .

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- حجرات (49) : 12.

[2]- وسائل الشيعة 16: 178، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 17، حديث 7.

[3]- كافي 2: 125، حديث 6.

[4]- كافي 2: 127، حديث 16.

[5]- وسائل الشيعة 16: 178، كتاب الامر بالمعروف و نهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 17، حديث 6.

[6]- وسائل الشيعة 16: 180، كتاب الامر بالمعروف و نهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 17، حديث 11.

[7]- وسائل الشيعة 16: 180، كتاب الامر بالمعروف و نهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 17، حديث 13.

[8]- ممتحنة (60): 1.

[9]- مجادله (58): 22.

[10]- الرحمن (55) : 64 و 33.

[11]- قلم (68) : 51.

[12]- الرحمن (55) : 19 و 20.

[13]- الرحمن (55) : 22.

[14]- حمد (1) : 6.

[15]- وسائل الشيعة 16: 48، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 77، حديث 6.

[16]- حجرات (49) : 12.

[17]- بقرة (2) : 83.

[18]- نحل (16) : 90.

[19]- شوري (42) : 23.

[20]- وسائل الشيعه 16: 178، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ابواب جهاد النفس، باب 17، حديث 7.

[21]- مفاتيح الجنان: 575.

[22]- كافي 2: 125، حديث 6.

[23]- حدائق الناضرة 18: 151.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org