رهن قرار دادن خمر نزد ذمی و مذاق شرع؟
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الرهن درس 51 تاریخ: 1399/8/12 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بحث در این بود که مرهون باید مملوک باشد و معانی و شروطی از این مملوک بودن، استخراج کرده و گفته بودند یکی اینکه قابلیت ملکیت داشته باشد یا آن که شخص راهن، مأذون یا مالک اصلی باشد که قبلاً بحثش گذشت، برخی هم مملوک بودن را به «متموّلاً» معنا کرده بودند. «رهن قرار دادن خمر نزد ذمی و مذاق شرع؟» بحث روزهای اخیرمان در باره مملوک است که باید قابلیت ملکیت داشته باشد. دیروز مطرح کردیم که آیا خمر قابل رهنگذاری هست یا نه؟ فقها همه فرموده اند اگر مسلِمی بخواهد خمر را نزد مسلِم یا ذمّی(غیرمسلم) رهن قرار دهد، باطل است. وجه اینکه نزد مسلِم نمیتواند رهن بگذارد، مشخص است؛ چون هیچ کدام، مالک نیستند و آقای مرتهن که مسلِم است، در زمان حلول اجل نمیتواند آن را بفروشد و استیفای دین بکند. از آن طرف هم آقای راهن اگر مثلاً زمانش رسید و خواست آن را بفروشد، این قابلیت را ندارد. اما نسبت به جایی که آقای مرتهن، ذمّی باشد، باز فقها فرمودهاند این رهن، تحقق پیدا نمیکند به جهت اینکه این مسلِم نمیتواند این خمر را بفروشد و دینش را پرداخت بکند. شبههای که وجود داشت، این بود که آقای ذمّی که میتواند آن خمر را بفروشد، خمر برای آقای ذمّی قابلیت فروش دارد و میتواند بفروشد و دینش را از آن استیفا بکند. این چرا جایز نباشد؟ گفتیم تنها چیزی که میتوانیم در اینجایی که مسلِم نزد ذمّی شراب را رهن میگذارد و ذمّی مرتهن است، برای جایز نبودن بگوییم، این است که شارع با آن شدت و حدّتی که نسبت به خمر دارد، نخواسته اصلاً حتی به این مقدار ترویج خمر باشد. درست است که ذمّی میتواند بفروشد و پولش را بگیرد و از ابراء، کمتر نیست و او به حقّ خودش می رسد، اما شارع دارد میگوید در این حد هم نمی خواهم گِرد خمر بگردید. «فتوا دادن برای قانون شدن» بین پرانتز عرض میکنم که دیروز هم یک بحث مطرح شد و خوب است به آن، دقت بشود و در استنباطاتتان به آن دقت بفرمایید. مثلاً دیروز در بحث عاریه مطرح شد که حضرت امام و دیگران میگویند مثلاً در جایی که مزرعهای را به رهن گذاشته و قبل از ادراک محصول، اگر اُجرت را بدهد، آیا بر او واجب است که این عاریه باقی بماند؟ میگوید نه، میتوانیم بگوییم که بدون اجرت هم میتواند از بین ببرد. آنجا حضرت امام میفرمایند بهتر این است که مصالحه کنند؛ چون امر، مشکل است. مقتضای عاریه این است که هر زمانی میتواند بر گردد. از آن طرف هم وقتی عاریهای به این صورت انجام میشود، آیا هیچ شخص عاقلی میآید زحماتش را در معرض تلف قرار بدهد؟ پس این که عاریه می گیرد تا زرع کند، خود این به منزله شرط است که این عاریه تا برداشت محصول لازم باشد. این مشخص است ولی حضرت امام در آنجا مردّد شدهاند و فرمودهاند که باید برود مصالحه بکند.[1] مسلّماً این فتاوای ایشان مال قبل زمانی که به حکومت رسیده و قائل به حکومت شدهاند، نیست چون فتوای ایشان بعد از آن، کاملاً تغییر کرده؛ ولی باید دقت داشت که یک فقیه اگر دارد فتوا میدهد (مخصوصاً امروزه که به عنوان قانون دارید مطرح میکنید و میخواهید بگویید این، قابلیت این را دارد که قانون بشود و در جامعه، اجرا بشود) باید توجه کند که میخواهد به صورت قانون باشد. مصالحه کردن، قانون نیست. اصلاً قانون برای چه زمانی است؟ وقتی که شما بحث میکنید و یک فرع فقهی را مطرح میکنید و نظری میدهید، میخواهید قانون بشود و قانون برای رفع خصومت است و الا اینکه دو نفر دعوا دارند و با هم مینشینند و مصالحه می کنند، اصلاً کاری ندارند که حکم قانون چیست؟ بیع است؟ صلح است؟ هبه است؟ مصالحه از باب سلطنت مردم بر اموالشان است، با هم به توافق میرسند و از لحاظ فقهی هم آخرش میشود صلح یا ابراء. از باب سلطنت بر اموالشان میآیند یک توافقی با هم انجام میدهند. اما اگر قانون گذاشتید، دیگر نیاز به صلح و ابراء نیست. قانون مشکل را حل می کند. صد سال دویست سال قبل، روحانیت و مراجع و مجتهدان در هر شهری، محل رفع و رجوع اختلافات به نحو مصالحه بودهاند. اصلاً الآن هم هست. افرادی که مورد اطمینان هستند در جاهایی که هستند، به جهت رفتار و کردار و منششان، مردم مراجعه میکنند، آنان هم فقط رفع اختلاف میکنند. دیگر قانونگذاری نیست. در بحث فتوا دادن، امروزه باید ملاک این باشد که این میخواهد به صورت قانون و رافع خصومت باشد. احتیاط کردن و دعوت به مصالحه، رفع خصومت نمیآورد و این مهم است. این احتیاطات ظاهراً بعد از زمان شیخ و اینها هم خیلی زیاد شده، و الا وقتی شما به فتوایی رسیدهاید، باید عمل بشود. پس این که منع کرده که مسلِم نزد ذمّی، رهن بگذارد، تنها دلیلش میتواند این باشد که شارع نخواسته شراب و خمر در جامعه، ترویج بشود و گفته اگر شما این کار را کردید، من از حقوق شما دفاع نمیکنم. شما میخواهید بگویید رهن، یک امر قانونی است. شارع میگوید: آقای مسلِم، شما شراب را به عنوان رهن نزد ذمّی گذاشتید و ذمّی هم میگوید من قبول کردم و با این رهن به پولم میرسم. اما من به عنوان شارع این را به عنوان رهن، قبول ندارم. اگر منِ شارع بخواهم به عنوان رهن، قبول داشته باشم، به این معناست که آقای مرتهن، در زمان حلول اجل، حقّ تقدم به آن دارد. بنابر این اگر من این رهنیت را از شما قبول کنم، اگر چهار تا ذمّی دیگر که مالکیت شرعی خمر برایشان مهم نیست، به جهت طلبی که از آقای راهن داشتند، ادعایی نسبت به این خمر کردند، منِ شارع به جهت اینکه گفته بودم خمر نمیتواند رهن قرار بگیرد، از شما حمایت نمیکنم و نمی آیم بگویم درست است که این مسلِم بود و مالکیت نداشت اما شمای آقای ذمّی که برای شما مالکیت میآورد، حقّ تقدم نسبت به این مرهون داری. چنین دفاعی از شما نمی کنم. وقتی ما داریم صحبت میکنیم که شارع، رهن را جائز شمرده، به این جهت است که میخواهد از شما حمایت بکند. وقتی جایز نشمرد میگوید من از شما در اینجا حمایت نمیکنم و نمیآیم خودم را درگیر بکنم، پروندهای تشکیل بدهم و بگویم الآن شمای آقای مرتهن، حقّ تقدم دارید، مال را بگیرند به شما بدهند؛ چون از ابتدا من گفتم خمر نمیتواند رهن قرار بگیرد. این وجهی است که دیروز هم عرض کردیم و نیاز به مقداری توضیح داشت. مطلب دیگری را که دوستان دیروز سؤال کردند، این است که صاحب جواهر میفرماید این آقای مسلِم چون مالک نیست و نمیتواند استیفا کند؛ گفته شد که قرار نیست از این خمر، استیفا بشود. این را رهن میگذارد، آن آقا هم قبول کرد. بعدش زمان حلول اجل میآید از جای دیگر پرداخت میکند؟ پس اگر رهن برای صرف وثیقه بودن باشد که بگوییم شارع میخواهد حمایت کند، این میگوید در این زمان، خودم پولم را میآورم پرداخت میکنم. آن آقا هم وثیقه بودن خمر را قبول کرده، پس کفایت میکند. میگوییم نه، اصلاً شارع خواسته ترویج خمر نباشد و الا با همین قوانینی که در رهن هست، رهن قرار دادن خمر نزد ذمی وجه تصحیح هم دارد. این یک مورد. «رهن قرار دادن خمر از جانب ذمی نزد مسلمان» مورد دیگری که فقها فرمودهاند و میان فقها و شیخ، اختلاف هست یعنی ظاهر کلام شیخ این است که با فقها اختلاف دارد، این است که گفتهاند اگر ذمّی، راهن بود -تا حالا راهن، مسلِم بود- حالا آقای ذمّی راهن است و مسلِم، مرتهن. در اینجا درست است یا درست نیست؟ گفتهاند در اینجا هم درست نیست چون مسلِم مرتهن اصلاً نمیتواند خمر را در زمان حلول اجر بفروشد. پس بودن این خمر نزد مسلم توثیق به گرفتن طلبش ایجاد نمی کند و در اینجا وثیقه بودن نزد مسلِم اصلاً معنا نمی یابد چون مالکیتی نمی تواند داشته باشد. پس اینجا از همان اول توثیق حاصل نمی شود و نوبت به بحث های دیگر نمی رسد. با توجه به عبارتی از شیخ که خواهیم خواند، گفتهاند اگر بیاید این خمر را که میخواهد به عنوان وثیقه قرار بگیرد، در دست ذمّی دیگری قرار بدهد که موقع حلول اجل، آن ذمّی بیاید این را بفروشد. اینجا دیگر این مسلِم این را نفروخته که شما بگویید قابل ملکیتش نیست. این ذمّی این را میفروشد و استیفای دین مرتهن را میکند. اینجا در جواب میگویند این ید ودعی میشود و ید ودعی، ید خود مسلِم است یا اصلاً وکیلش است. پس به این صورت، حکم قضیه فرقی نکرد با اینکه دست به دست بچرخانید چون حکم ید ودعی با ید اصلی یکی است، حالا آن عبارتی که شیخ دارد و با توجه به آن گفتهاند شیخ قائل است اگر در دست کس دیگری باشد، این رهن اشکلالی ندارد به نقل از جواهر به شرح زیر است: «إذا استقرض ذمّیٌّ من مسلِمٍ مالاً [که مسلم مرتهن میشود و ذمّی راهن] و رهن بذلک خمراً یکون علی ید ذمّی آخر یبیعها عند محل الحقّ [زمان حلول اجل برود بفروشد] فباعها و أتی بثمنها [آن ذمی هم رفت آن موقع فروخت و ثمنش را آورد] جاز له [برای این مسلِم] أخذه و لا یجبر علیه [البته ذمی به فروش مجبور نمی شود. میفرماید:] و زاد فی الأخیر [اخیر یعنی در خلاف] أنّ له أن یطالب بما لا یکون ثمنٌ محرّم»[2] این مسلمان حق دارد که از ذمی مطالبه کند چیزی را که قیمت خمر حرام نباشد. یک بحث این است که آیا میتواند او را به فروش این مجبور کند چون این میشود مال حرام؟ میگویند نمیتواند مجبورش کند. اما آیا میتواند بگوید من از این مال حرام نمیخواهم، تو می توانی این را بفروشی اما از پولهای حلالت به من بده؟ میفرماید در خلاف فرموده میتواند چنین کاری را بکند و بگوید ثمن خمر برای من حلال نیست، پول حلال برای من بیاور؛ ثمن محرّم به درد من نمیخورد. می گوییم اولاً شما وقتی که نمیتوانی به فروش مجبورش کنی یا نمیتواند مطالبه ثمن حلال از او بکنی، وقتی نتوانی مجبورش کنی، نمیرود بفروشد. پس این چه استیثاقی شد؟ ثانیاً ظاهر از این عبارت که برخی از فقها هم فرمودهاند، این نیست که این رهن نزد ذمّی گذاشته شده باشد. بلکه عبارت در صدد بیان این مطلب است که این ذمّی میبیند که مثلاً رفیقش احتیاج به قرض دارد، میگوید این خمرت را من نگه میدارم، تو از مسلم قرض بگیر و من پرداختش را ضمانت می کنم. میگوید من این را به عنوان وثیقه از تو میگیرم برای قرضی که به آن آقای مسلِم داری و من آن قرض را پرداخت میکنم. این دیگر ربطی به این ندارد که بین آقای مسلِم و آقای ذمّی، عقد رهانی بسته شده باشد بلکه در اینجا عقد رهان نیست و یک ضمانتی هست از طرف آقای ذمّی دومی که این خمر را اخذ کرده، برای آقای مسلِمی که به ذمی اول قرض داده است. در بحث ید ودعی که گفته شد با ید اصلی فرقی نمیکند،[3] گفتهاند لازمهاش این نیست که بگوییم این از طرف او وکیل است یا یدش مثل ید ...، چون استدامه قرض، در آن، شرط نیست. این گرفته و خودش از طرف خودش میفروشد و ... اینها دیگر توجیهاتی است که انجام میشود و مثل کلاه شرعی است یعنی لقمه را دور سر گرداندن است و نمیتواند وجوهی باشد که این را درست بکند. عرض کردیم این بحث ها برای این است که قانونگذار میخواهد از شما حمایت بکند و گفتیم شارع نسبت به خصوص خمر، حساسیت دارد لذا رهن گرفتن برای این است که گیرنده رهن به حقش برسد یا استیثاق از رسیدن به حقض پیدا کند و مسلِم اگر مرتهن است، خمر نزدش اصلاً استیثاقی ندارد؛ چون نمیتواند بفروشد. فقها مثال زدهاند «ما لا یملک» را به خمر؛ البته مثل صاحب جواهر یا تحریر خنزیر را هم اضافه کرده ولی بقیه فقط نسبت به خمر، ذکر کردهاند به جهت آن خصوصیتی که خمر دارد. الآن پرورش گراز هست پرورش خوک هست و به غیرمسلمانان میفروشند. یا چیزهایی که مثلاً از گوسفند حرام است مثل دنبلان، در یک سری داروها در چین و اینها استفاده میشود و اینها را اصلاً صادر میکنند میفروشند، قانون هم حمایت میکند در شرع هم بر آن، صحّه گذاشته شده اما نسبت به خمر، چنین چیزی نداریم. ما خصوص خمر را عرض میکنیم. «رهن گذاشتن اراضی خراجیّه» بحث بعدی «ما لا یملک»، بحث اراضی خراجیه است.[4] اراضی خراجیه چه فتح شده باشد با جنگ و چه با مصالحه به دست آمده باشند و به صاحبان اصلی داده باشند که از او اجاره و خراج بگیرند؛ [نقل شده که ظاهراً عمر وقتی ایران فتح شد، اراضی فتح شده را به مسلمانان داد ولی دید مسلمانان با اشتغال به آنها از امر دین و نسبت به تبلیغ دین و این دست امور اخروی، کاهل شدند، لذا آمد دوباره اینها را گرفت و به اهالی همان مناطق به خراج داد] این را نمیشود رهن قرار داد چون ملک کسی نیست بلکه ملک مسلمین است. گفتهاند اگر درختی در آن کاشته یا ابنیهای که در آن ایجاد کرده، گر چه رهن آن زمین به ذاته ممنوع است ولی به تبع آنها میتواند رهن قرار بدهد. حتی فروشش را هم به تبع جایز دانسته اند و گفتهاند به تبع اینها میتوانیم بگوییم زمنیش را هم میتواند رهن قرار بدهد، همان طور که میتوانست بفروشد، گفتهاند آنچه بیعش صحیح است، رهنش هم صحیح است پس اشکالی ندارد. علامه فرموده بیع اراضی خراجیه به تبع آثار صحیح است[5] اما رهن صحیح نیست. گفتهاند خب چه فرقی دارد؟ مگر نمیگویید هر چه بیعش صحیح است رهنش هم صحیح است؟ آنجا بیع را به تبع آثار، جایز میدانید اما اینجا رهنش را جایز نمیدانید؟ یک توجیهی کردهاند که در بیع وقتی که میفروشد، آثار و زمین را با هم میفروشد و این به شخص، منتقل میشود اما در رهن، وقتی که میخواهد زمین را به تبع آن آثار، رهن بگذارد، چون زمین فقط تا زمانی که این آثار وجود داشته باشد، در ملکیت اوست و ممکن است تا زمان حلول اجل، اینها از بین برود پس دیگر اینها در این ارض نیست تا فروشش به تبع جایز باشد و به درد رهن گیرنده نمیخورد. چون وقتی از آثار خالی شد دیگر قابلیت فروش ندارد پس رهن گذاشتنش لغو میشود. این فرقی است که گفتهاند شاید علامه به این جهت، فرق گذاشته باشد یا به سبب اخباری که وجود دارد. این هم بحثی ندارد و حالا دیگر مورد ابتلا هم نیست. البته بعضی دقت زیاد کردهاند و گفتهاند این آثاری که میخواهد جایز کننده فروش تبعش باشد مثل بنا، چون آجر و ملاط و ...، از خاک خود این زمین است، پس آثاری است که به خود زمین بر میگردد و نمی تواند جایز کننده فروش تبعی باشد! فقها در مقابل، فرمودهاند که دقت در این حد لازم نیست. بالاخره برای بنا از کجا خاک بیاورد و بسازد؟ باید از همین جا بردارد و بسازد و سیره، خلاف این حد از دقت و سخت گیری است. «رهن گذاشتن عبدِ مسلِم یا مصحف نزد کافر» یک مورد دیگری که در کتب فقها در ذیل عنوان «ما لا یملک» بحث کرده اند این که مسلمان نمیتواند مصحف یا عبد مسلِم را نزد کافر، رهن بگذارد.[6] عبد مسلِم را از جهت باب نفی سبیل گفتهاند و قرآن هم از باب قداستش و ارزشش که از عبد مسلم قداستش بیشتر است و طهارتش که نباید به دست فرد نجس داده شود. گفته اند همان طور که نفی سبیل بر عبد مسلم قبیح است، سلطه کافر بر قرآن هم قبیح است.. خوب؛ این نفی سبیل را هم بارها خواندهایم که اصلاً هیچ ربطی به این موضوعات ندارد و اصلاً بحث در آیه نفی سبیل بحث حجت و دلیل است. در خیلی جاها به این، تمسک کردهاند به عنوان دلیل منع برای خیلی از موارد. ایشان میفرماید که ما اصلاً دلیلی نداریم و این آیه دلالت بر نفی سبیل به این معنا نمیکند و ربطی به موضوعاتی که الآن اینجا مطرح میشود، ندارد. مضافاً به اینکه مثل صاحب مفتاح الکرامه و بقیه هم از فقهای سابق گفتهاند این چه سبیلی است؟ اگر یک مسلمان، اجیر یک کافر بشود، مگر اینجا سبیل است؟ اگر بخواهید بگویید هر تسلطی سبیل است، در اجیر شدن مسلمان که سبیل قویتر است حال آن که گفتهاند اشکالی ندارد. در اینجا که رهن است و این آقای راهن، ممنوع التصرف است، منِ مسلِم، عبد خودم را گذاشتهام، من ممنوع التصرف میشوم، او هم ممنوع التصرف است. آقای مرتهن، مالکیتی نسبت به این ندارد؛ مضافاً به اینکه در زمان حلول اجل، حاکم میآید از طرف این آقا میفروشد. یا این آقای ذمی میآید اصلاً وکالت میگیرد. آیا غیرذمّی میتواند از طرف مسلِم، وکیل بشود یا نمیتواند؟ در بحث وکالت خواندیم که می شود. در زمان عقد رهن میآید میگوید این عبد را نزد من گذاشتی، اگر ندادی، من وکیلم که آن را بفروشم. اگر وکالت باشد، دیگر به حاکم هم مراجعه نمیشود. آیا اگر آن موقع فروخت، باز اینجا سبیل است؟ پس اینکه فرمودهاند این سبیل است، اصلاً با آیه، درست نمی شود و آیه بر نفی چنین سبیلی دلالت نمیکند. اگر بگویید از سایر ادلّه میفهمیم که ذمّی نباید بر مسلمان، مسلّط باشد. میگوییم این منقوض به باب اجاره است که تصویر سبیل بودن، در آن، قویتر است. مضافاً به همه اینها، گفتهاند بیاید عبد مسلم را نزد یک مسلِم دیگر قرار میدهد. این آقای ذمّی میآید و این عبد را نزد مسلم دیگری قرار میدهد که آن مسلِم زمان حلول اجل برود بفروشد و فروش هم در اختیار آن مسلِم باشد. [این که منعی ندارد] بعضی این را نقض کردهاند به خمر، که شما در جواب گفتید نمی شود ولی اینجا می گویید می شود؟ اگر خمر را نزد یک ذمّی دیگر گذاشتیم، اگر ذمی آمد و میخواست به من خمر به عنوان رهن بدهد، گفتید من نمیتوانم بگیرم، لذا نزد یک ذمّی دیگر به عنوان ودیعه گذاشتم، به عنوان ودیعه یا وکالت، که برخی خواسته بودند بگویند درست است، و گفتیم نه؛ اشکالش این است که ید ودعی یا ید وکیل، ید خود این آقای مودِع یا موکّل است، پس هیچ فرقی نمیکند. در اینجا هم مسلِم، امین است و میشود مستودع از آقای کافر، و وقتی که دارد میفروشد، از طرف همین ذمّی دارد میفروشد. پس فرقی نسبت به باب خمر ندارد. شما در آنجا گفتید نمیشود ولی اینجا میخواهید بگویید میشود؟ اما این اشکال وارد نیست. چرا؟ چون اینجا آقای مسلِم که میخواهد عبد را بفروشد، میتواند مالک عبد بشود و فروش این مسلِم این عبد مسلِم را، مانعی ندارد اما آنجا نمیتوانست و باید از طرف آن آقای غیرمسلمان و ذمّی میفروخت. پس این اشکالی هم که مطرح کردهاند، قابل ذبّ است و آنچه که رافع اشکال است، همان طور که صاحب جواهر میفرمایند، این است که بحث کنیم که آقای کافر، حقّ رهانت نسبت به این عبد مسلِم یا کتاب، پیدا میکند یا نه؟ شما باید دلیل بیاورید که این آقا این حق رهانت را پیدا نمیکند. دلیلی ندارید جز نفی سبیل که آن را کنار گذاشتیم. مضافاً به اینکه بفرمایید اصلاً دلیل بر خلافش داریم. چطوری؟ در جایی که کافر، یک عبد مسلِم را اصلاً دارد یا مصحفی نزدش هست، گفتهاند اگر این مفلّس بشود یا فوت بکند و دارایی دیگری نداشته باشد، میآیند اینها را میفروشند و دینش را از آن، پرداخت میکنند. پس اگر او حقی به اینها نداشت، در همین موارد هم نباید بتوانند آنها را بفروشند. پس ما میگوییم همان طور که در این گونه موارد، این ذمی حقّ بیع نسبت به اینها وجود دارد در زمان مفلس شدنش و در زمان موتش، در اینجا هم حقّ رهانت غیرمسلم وجود دارد. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
------------------- [1]. تحریر الوسیله 1: 545، مسأله 11. [2]. جواهر الکلام 25: 127. [3]. الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة 1 (از 2 جلدی با حاشیه سلطان العلماء): 351. [4]. جواهر الکلام 25: 129. [5]. قواعد الأحکام 2:23. [6]. الدروس الشرعیّه 3: 390.
|