حکومت عرف بر قواعد در این مسأله
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الرهن درس 50 تاریخ: 1399/8/11 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «خلاصه آنچه گذشت» بحث در این بود که اگر شخصی مالی را در اختیار شخص دیگری قرار داد تا او آن را رهن قرار بدهد، به این قرارداد مابین آقای مالک و گیرنده، ضمان گفته می شود یا عاریه؟ گفتیم که ضمان نامیدن آن وجهی ندارد و اشکالاتی داشت، که بیان شد. فقهای شیعه فرمودهاند «سمّوه استعارۀً»؛[1] نه اینکه عاریه بتمامه باشد بلکه بنا بر آنچه صاحب جواهر هم میفرمایند، اقرب آن است که بگوییم عاریه است، از اینکه بگوییم ضمان است.[2] اینها وجوهش ذکر شد اما اینکه عاریه باشد، باز اشکالاتی دارد. دو یا سه اشکال مطرح شد. «اشکال عاریه بودن» اشکالی که دیروز عرض کردیم، این بود که اگر عاریه باشد، ضمان ندارد اما در اینجا که مال گرفته شده را رهن قرار می دهد، گفتهاند حتی اگر به تلف سماوی هم باشد، آقای راهن، ضامن است. وجه عدم ضمان این بود که در عاریه، اگر تلف سماوی هم باشد و مستعیر افراط و تفریطی نکرده باشد، مستعیر ضامن نیست اما در اینجا بنا بر آنچه از مسالک هم نقل شده، بالاجماع گفته اند راهن اینجا ضامن است. گفتیم تلف عاریه سه وجه دارد: یا مستعیر افراط و تفریط کرده یا معیر شرط ضمان کند و یا عاریه ذهب و فضه باشد. اینجا مرتهن افراط و تفریط نکرده، چون با اذن مالک، رهن را در معرض تلف قرار داده؛ یعنی مالک و راهن میدانسته که اگر وفای دین نشود، مرتهن این را میفروشند و تلف میشود؛ پس می توانیم بگوییم تلف با اذن آقای مالک بوده است پس نباید ضمان داشته باشد، اما میبینیم که بالاجماع گفتهاند که حتی در تلف سماوی هم ضمان دارد. «حکومت عرف بر قواعد در این مسأله» در جواب عرض شد این که شیئی رهن قرار بگیرد، اقتضا ندارد که از ملکیّت مالک تا زمان حلول اجل، خارج شود و تصرفات مرتهن مجانی باشد. در باب ضمانات هم همین طور است که اگر کسی ضامن دیگری شد و گفت: من دین تو را پرداخت میکنم؛ و دینش را پرداخت کرد، مقتضای آن مجانیّت نیست. این حکم عرف است و از جاهایی است که حکم عرف بر قواعد مقدّم شده است؛ چون مقتضای قاعده عدم ضمان است زیرا بنده به شما اذن در اتلاف(فروش) دادهام. افراط و تفریط هم نشده، شرط ضمان هم نکرده ام، تلف سماوی هم رخ نداده است چون فروش، تلف سماوی نیست. پس شما نباید ضامن باشید اما گفتهاند ضامن است. پس جواب این است که عرف به عدم مجانیّت و ضمان حکم میکند. مقتضای قاعده این بود که بگوییم ضامن نیست ولی عرف در اینجاها حاکم است به اینکه این ضمان دارد. البته همین حکم عرف را شما میتوانید به عنوان شرط ضمن عقد عاریه هم بگیرید. مثل اینکه در عاریه، شرط بکند که شما ضامنید و این به منزله شرط است. همین که عرف در چنین قراردادهایی میگوید لازمهاش مجانیّت نیست، پس حکم عرف و بنای این گونه عقدها نزد عرف میشود شرط بنایی. این عقد را می گویند عقد بنایی؛ بنای عقد بر این شرط ضمان است چون حاکم در آن، عرف است که میگوید مجانیّت در چنین ضماناتی وجود ندارد. «جواب دیگر» یا بگوییم وقتی منِ مالک به آقای راهن، اجازه میدهم که این را رهن قرار بدهد، به این منزله است که او مثل خود من است. چطور اگر من خودم این را برای شما رهن میگذاشتم، اگر که تلف میشد ضمان نبود، حالا بگوییم عرف در اینجاها هم میگوید که چون خودش گذاشته، خواسته خسارت هم به خودش وارد بشود، من اگر خسارتی وارد میشد یا اصلاً اگر گفتید: من این را بردم برای خودم قرار دادم، اگر خسارتی وارد بشود، خسارت از جیب خود من میرود. در اینجاها هم که اذن میدهد که شما به منزله من هستی در اینکه بروی این را رهن بگذاری، یعنی اینکه اگر هم خسارتی وارد شد، خودم باید پرداخت بکنم. عرف خارج از این که ما میفهمیم، چیزی نیست و عرف، چیز جدایی نیست که بیرون، وجود داشته باشد و گفتیم که عرف، این مجانیّت را نمیفهمد. اگر بگوییم چنانچه می خواست مجانی باشد، خودش می فت و آن را رهن قرار می داد نه این که به این آقا بدهد تا ببرد و رهن قرار دهد، چه داعی داشت که به این آقا بگوید تو ببر این را رهن بگذار و باز هم مجانی باشد؟ خب خود من به جای این آقا میرفتم رهن قرار میدادم و دیگر ضمانتی هم بر آن آقا نبود.(پس این که داده ام به آن آقا، خواسته ام مجانی نباشد) «اشکال جایز بودن عاریه و لازم بودن این عقد» اشکال بعدی که دیروز به اشاره ذکر شد، این بود که گفتهاند شما که میگویید عاریه است، عاریه عقد جایز است در حالی که اینجا عقد، لازم است؛ چون وقتی که این را رهن قرار داد، نمیتواند هر زمان برود و بگوید عین مُعاره را برگردان؛ چون دیگر لازم است و آقای مرتهن هم این را پس نمیدهد. اینجا هم جوابش واضح است که درست است عاریه، ذاتاً عقد جایز است ولی اگر همین عاریه در ضمن یک عقد لازم، قرار بگیرد و این شخص هم که میگوید این را ببر رهن بده، میداند که دیگر نمیتواند تا زمان حلول اجل، این را بگیرد. خودش تسلیط کرده، این خودش یک نوع شرط ضمن عقدی است با این آقایی که این را میبرد، دیگر نمی توانی برگردانی. اگر هم نگوید، همین طور است؛ چون میداند که رهن، دیگر قابل برگشت نیست. پس خودش تسلیط کرده بر اینکه قابل برگشت نباشد. خودش اجازه داده که جائز نباشد بلکه لازم باشد. در کلمات فقها مثلاً در مصباح الفقیه و ظاهراً در جواهر هم باشد که گفتهاند، ما خیلی موارد از عاریه داریم که لازم است؛ مثل غرس و ایجاد بنا[3]. اگر به کسی اجازه داد در این زمینی که عاریه داده، درخت بکارد یا در آن، بنایی ایجاد کند، در اینجا هم لازم میشود و نمیتواند اینها را بکَند. البته فکر کنم این بر اساس نظر مشهور است؛ چون قبلاً یادم هست که در تحریر و اینها این را دارند که این میتواند خسارت بپردازد و اینها را قلع بکند،[4] یعنی این طور نیست که لازم باشد، بلکه با پرداخت خسارت، باز هم قابل رجوعند. لذا فقها گفتهاند در جاهایی هم عاریه، لازم بالعرض میشود مثل غرس و بنا. جایی که قرارداد میبندند و شرط میکنند، توافق میکنند که هر موقعی خواستم بتوانم از اجارهام که لازم است، بر گردم و خسارتش را بدهم. خوب چون شرط است، بحثی نداریم. ما عقد بما هو هو را میگوییم که اگر شما گفتید این عاریه است و این قرارداد بین شما عاریه شد، ذات عاریه عقد غیر لازم است حال آن که اینجا عقد لازم است و قابل برگشت نیست و شما نمیتوانید هر وقت خواستید آن را برگردانید. همان طور که وقتی که چیزی را رهن قرار دادید، دیگر هر موقع نمیتوانید به آقای راهن، مراجعه کنید و بگویید سریع برو و بردار بیار. چون خود شما تسلیط کردهاید او را بر این، و حق خودتان را ساقط کرده اید به این معنا که میدانید رهن باعث لزومش میشود و امکان برگشت وجود ندارد و با این علم و آگاهی رهن داده اید. «موردی از لزوم در عقد عاریه» از مواردی که خود عاریه هم لازم است و قابل برگشت نیست، در دفن است. گفتهاند اگر شما زمینی را به کسی برای دفن دادید، برخی گفتهاند تا وقتی که لحد را نگذاشهاند، میتواند بر گردد و بگوید جنازه را بیرون بیاورند،[5] ولی حضرت استاد و اینها در حاشیهشان دارند - البته نمیدانم حضرت امام هم نظرشان هست یا نه - که همین که زمین را برای دفن عاریه داد و میت را در آن گذاردند [حتی اگر دفن هنوز تمام نشده]، دیگر قابل درآوردن نیست؛ چون ملاک، هتک است و این هم در عرف، هتک حساب میشود. اگر یکی را در قبر بگذارند و دوباره او را بیرون بیاورند و بگویند اینجا دفنش نکنند، هتک است و چون ملاک هتک است، فرقی بین قرار دادن لحد و عدمش نیست و به صرف قرار دادنش در قبر، این نمیتواند از این عاریهای که داده، برگردد. جا داشت که اینجا سؤال بشود: شما که گفتید این عاریه است یا ضمان؟ چه اثری بر این بحث هست؟ اثراتی را ذکر کردهاند. مثلاً سه مورد را صاحب جواهر ذکر میکند که همین سه اثر هم مورد اختلاف است و تصریح کرده که ثمره قابل اعتنایی بر این بحث مترتب نیست.[6] پس در اصل، ثمرهای بر آن، مترتب نیست. البته یک سری مباحث دارد مثل عدم مجانیت و لزوم عاریه و ... که میتوانستیم به عنوان توشهای که در جاهایی به درد بخورد، از آن استفاده کنیم؛ چون فقه در مرحله استنباط، نیاز به اطلاعاتی و تسلط بر مبانی دارد. «چند ثمره دیگر» این که صاحب جواهر می فرماید: «و الأمر سهلٌ بعد عدم وضوح ثمرةٍ معتدٍّ بها علی هذا الخلاف» (ثمره قابل اعتنایی ندارد) ظاهراً اشارهاش به این است که چون همین چند ثمره ذکر شده هم اختلافی است، هیچ کدام را نمیتوانیم ثمره واقعی و مورد پذیرش همگان بدانیم. از مبسوط و دیگرانی که از او تبعیت کردهاند مثل شهید در دروس، ذکر شده که گفته اند اگر این عقد را ضمان دانستید باید جنس دین، مقدار آن، زمان فرارسیدن بازپرداخت، اوصاف و صاحبش معلوم باشد چون اگر این ها مجهول باشند، نمی توان عقد را ضمان دانست ولی اگر اینها مجهول باشند، می توان آن را عاریه شمرد چون میتوانید مبهم را عاریه قرار بدهید. البته در همه اینها اختلاف هست. ثمره دیگر: گفتهاند بنابر ضمان بودن، مالک عین نمیتواند راهن را مجبور به فکّ رهن بکند همچنان که در ضمان دین اجل دار، که شش ماه دیگر موعد پرداخت دین است، ضامن نمیتوانید بگویید برو پول مردم را بده، من حال ندارم ذمّهام مشغول باشد. در مورد بحث این گونه نیست زیرا عقد لازم نیست. اگر این را عاریه شمردید، دیگر لازم نیست زیرا در عاریه میشود چون عاریه عقد لازم نیست. البته ما عرض کردیم که اگر عاریه هم شمردیم، باز هم نمی تواند. بله قبل از آن میتواند از راهن چنین چیزی را بخواهد و اگر او رفت و با مرتهن صحبت کرد و مرتهن قبول کرد، میآورد به او میدهد و او هم چیز دیگری را رهن قرار میدهد و الا نه، که بحثهای دیگری است. باز ثمره دیگر: گفتهاند بنابر این که عقد ضمان باشد، اگر این عینی را که رفت رهن گذاشت، به جهت پرداخت نشدن دین، به فروش رفت. در صورتی که بگویید ضمان است، صاحبش به همان ثمنی که فروخته شده، می تواند به گیرنده رجوع کند [حتی اگر به زیادتر از قیمت واقعی فروخته باشد] زیرا او در حقیقت ادا کننده دین بوده است و در ضمان هر چه پرداخته، می گیرد اما اگر گفتید عاریه بوده، فقط حق رجوع به قیمت واقعی را دارد. همه قیمتش را می گیرد. بنا بر عاریه بودن، به اندازه قیمت واقعی اش رجوع می کند. میگوید قیمتش این بوده، من همین قدر را از شما طلبکار هستم. این ثمراتی است که گفته شده مترتب بر این اختلاف است؛ هرچند که صاحب جواهر میفرمایند این ثمرات قابل اعتنا نیست. «لزوم مملوک بودن عین مرهونه» مطلب بعدی این که «و من شروطه أن یکون عیناً مملوکاً یمکن قبضه» گفتیم از شرایط رهن این است که مرهون عین مملوک باشد. مراد از «مملوکاً» یعنی قابلیت ملکیت داشته باشد. اگر قابلیت ملکیت نداشته باشد، نمی شود مرهون قرار گیرد. یکی از این موارد، خمر است و ایشان به خمر و خنزیر و اینها مثال زده است. البته «خنزیر» در برخی عبارت ها نیست به این جهت که اگر منفعت محلّله داشته باشد، دیگر مثل خمر نمیشود. ما راجع به خمر که مصداق بارزش هست و هیچ حرف و حدیثی هم در آن نیست که هیچ منفعت محلّلهای ندارد، بحث میکنیم. در بحث خمر گفتهاند آقای مسلِم میآید خمری را نزد مسلِم دیگری رهن قرار میدهد. در اینجا گفتهاند صحیح نیست. چرا؟ چون نه آقای راهن ملکیت دارد و میتواند این را بفروشد نه آقای مرتهن ملکیت مییابد و می تواند بفروشد. پس اگر راهن، مسلِم باشد، نمیتواند خمر را نزد مسلِم دیگری قرار بدهد و وجهش واضح است. اما اگر راهن مسلمان خمر را نزد ذمی به عنوان رهن قرار داد؛ در اینجا فرمودهاند که این هم امکان ندارد چون آقای راهن باید بتواند مال مرهون را بفروشد و دینش را از قیمت آن استیفا کند اما در این گونه موارد که خمر هست، درست است که او ذمی است اما منِ مسلِم - نعوذ بالله - باید بتوانم این خمر را بفروشم و بدهیام را با آن بپردازم. گفتهاند شرط در مرهون است که منِ راهن بتوانم بر فروش آن برای وفای دین تسلیط داشته باشم. بنابر این در اینجا این امکان وجود ندارد. من نمیتوانم در زمان حلول اجل، خمر را بفروشم هر چند در دست ذمی وجود داشته باشد. حالا یک بحث در اینجا هست که شاید به ذهن آقایان هم بیاید. این آقایان دلیل را این آوردهاند؛ یعنی اگر در جواهر نگاه کنید، میفرماید: «فلو رهن المسلِم خمراً لم یصح» لم یصح، مطلق هم هست؛ یعنی چه مسلم باشد چه غیرمسلم، ولی خودشان هم باز تأکید میکنند «ولو کان عند ذمیٍّ» خود عبارت شرایع که ایشان در اینجا آورده. چرا؟ «لعدم ملکیة الراهن لها و عدم سلطنته علی بیعها و وفاء دینه منها»[7] اینها ملاک در رهن را این قرار دادهاند. حالا اگر گفتیم ملاک، استیثاق است و من که میخواهم چیزی را رهن قرار بدهم، ملاک، آن است که کسی که میخواهد رهن بگیرد چون رهن را میتواند اصلاً نگیرد، من پولی را به شما قرض میدهم اما اصلاً رهن نمیگیرم، و گرفتن رهن، لازم نیست. پس من اگر میخواهم طلبم وصول بشود، هر چه برایم قابل استیثاق باشد، کافی است. شما در رهن، چیزی جز استیثاق نمیخواهید. در اینجا این آقای ذمّی میآید پولی را به مسلِم، قرض میدهد و آقای مسلِم، خمر را قرار میدهد. میگوید: آقا، یک بشکه خمر در خانهتان هست، آن را بیاور نزد من رهن بگذار، به درد تو که نمیخورد. اگر پولی میخواهی - مثلاً جایی است که اصلاً خمر هم وجود نداشته باشد و تقاضای برای خمر هم زیاد است - چون تو مسلمانی، خانه تو را کسی بازرسی نمیکند، یک خمره خمری هم در اینجا داری و در اینجا هم ممنوع است، این را به عنوان وثیقه بیاور، من این را به ده برابر قیمتی که میارزد، در زمان حلول اجل میتوانم بفروشم. حالا اگر گفتیم استیثاق، آیا چیزی اضافه بر استیثاق هم در رهن میخواهیم یا نه؟ با توجه به اینکه رهن گرفتن، به خاطر این است که آقای مرتهن میخواهد به طلبش برسد. اینکه آن آقا نمیتواند بفروشد، ظاهراً دخالتی در استیثاق ظاهراً نداشته باشد. شما میفرمایید این آقا باید سلطنت داشته باشد تا بتواند بفروشد و طلبش را بردارد بعد هم میفرمایید که سلطنت بر فروش برای برداشتن طلبش ندارد. درست است که در باب رهن گفتهاند باید در موقع حلول اجل، وکیلش باشی یا به تو اجازه بدهد که خودت بفروشی، و الا باید به حاکم مراجعه کنی جز در مواردی که مثلاً ترس از انکار یا ترس از ورثه باشد، که در این صورت خودش میتواند برود بفروشد. ما میگوییم به سراغ جایی میرویم که حقّ فروش، به آقای ذمّی و مرتهن میرسد. در چنین جاهایی آیا اشکالی دارد که آقای ذمّی بیاید و این خمر را بفروشد؟ «مذاق شرع در باب خمر» ظاهراً نباید از حیث رهن و استیثاق، اشکالی داشته باشد، اما یک چیزی هست. ممکن است اشکال کنید که مسلم پولی را قرض گرفته و بدهکار است. اگر آقای ذمّی میرود و خمر را میفروشد، این مسلمان که مالک آن خمر نبوده، پس بدهی آقای مسلِم پرداخت نشده است! جوابش این است که برداشتن ذمی طلبش را از فروش خمری که مسلم نزد او رهن گذاشته، از ابراء ذمه مسلمان از دین که کمتر نیست. اگر این آقای ذمی ابراء میکرد، مشکلی داشت؟ این آقای ذمی میگوید من میخواهم به پولم برسم، مهم نیست تو مالک خمر باشی یا نباشی، فوقش میگوید این خمر که در خانه تو هست، نزد من باشد، زمان اجل دین، آن را میفروشم. این کار کمتر از ابراء که نیست. ابراء مجانی است و اینجا یک پولی هم به دست طلبکار آمده. پس این اشکالی هم که به ذهن میرسد که بگوییم این آقا مالک نیست تا این پولی که پرداخت شده، دینش باشد و دین این هنوز سر جایش هست، میگوییم این، کمتر از ابراء نمیتواند باشد. ولی ظاهراً مشکلی که هست و این عدم امکان، نه به این جهتی است که اینها فرمودهاند، بلکه به جهت شدت و حدّتی است که در باب خمر وجود دارد که خواستهاند مسلمانان به هیچ وجه، گرد خمر نروند؛ یعنی هیچ گونه دنبال خمر نروند حتی در کشورهای غیراسلامی هم هست، چون آنجا بحث حرمت و اینها نیست ولی چون میدانند مسلمانان با مشروب، مخالفند و آن را نمیخورند و در فقه خودمان هم هست که گفتهاند حتی برای تداوی هم جایز نیست مگر اینکه به حدّ موت برسد که از باب اضطرار باشد، فقط در همین یک مورد است، در جایی اگر مسلِم آنجا برود خمر را بفروشد و بدانند که این مسلِم است و باعث بشود بگویند مسلمانها هم به اعتقاداتشان پایبند نیستند، آنجا هم حرام است. این شدت و حدّتی که در خمر، وجود دارد مثل شدت و حدّتی که در ربا وجود دارد و گفتهاند در ربا هم با آن گناهانی که برایش برشمرده شده، حیَلش جایز نیست، شبیه آن را در همین جا بفرمایید. بفرمایید ما از مذاق فقه - که صاحب جواهر هم از مذاق فقه، در خیلی جاها استفاده میکند - میفهمیم، این است که شارع نخواسته افراد دنبال خمر باشند. پس اینکه مثل صاحب جواهر و دیگران میفرمایند چون این تسلّط ندارد، این ظاهراً وجهی نداشته باشد به جهت مقتضای استیثاق و مقتضای رهن و اینکه این استیثاق به عهده آقای مرتهن است. بنابر این، شارع چنین رهنی را قبول نمیکند و زمانی که حکومت داشته باشد، در مرحله شکایت و بحث پیگیری، هیچ خدماتی ارائه نمیدهد و میگوید چون من اصلاً مخالفم با اینکه این گونه رهنهایی اتفاق بیفتد. بحث بعدی انشاءالله این است که حالا یک ذمّی قرضی را بگیرد و بخواهد این خمر را نزد مسلم قرار بدهد. خب در آنجا این هست که اینجا چون آقای ذمّی میتواند بفروشد، پس چرا در آنجا نشود؟ همین که فرمودند سلطنتش، خب اینجا مسلِم سلطنت ندارد و از آن طرف اگر ذمی باشد و نزد مسلِم بگذارد، سلطنت برای فروشش دارد. خب میفروشد و پول این را پرداخت میکند. ببینیم این وجه را به کجا میرسیم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. جواهر الکلام 25: 231. [2]. همان: 232. [3]. همان: 233؛ این موارد را لزوم بالعرض گویند در مقابل لزوم بالذات. [4]. در تحریر دارد که اگر زمینی را برای غرس به دیگری داد (به اجاره یا عاریه یا ...)، بعد از مدت، غرس از آن غارس است و دهنده زمین اگر بخواهد غرس کننده را وادار به کندن غرس بکند، باید ضرر و تفاوت قیمت را بدهد. (تحریر الأحکام 3: 264) در شرایع هم میگوید او حق دارد از غارس ازاله غرس را بخواهد ولی باید ارش و تفاوت قیمت غرس در زمین و غرس قلع شده را بدهد (شرایع 2: 137). [5]. امام در تحریر میفرماید بعد از دفن و پوشاندن جسد دیگر نمیتواند به عاریه رجوع کند ولی قبل از آن حتی اگر میّت را در قبر گذاشته باشند، حق رجوع دارد. (تحریر الوسیله 1: 545، مسأله8). [6]. جواهر الکلام 25: 233. [7]. جواهر الکلام، 25: 126.
|