Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: كبيره بودن غيبت
كبيره بودن غيبت
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 201
تاریخ: 1382/6/25

بسم الله الرحمن الرحيم

امر دوم درباره كبيره بودن و يا كبيره نبودن غيبت است، امر دوم راجع به كبيره بودن غيبت است قبل از آن كه وارد در بحث بشويم اجمالى از مباحث كبيره را عرض مي‌كنم بعد وارد بحث مي‌شويم كه آيا غيبت از كبائر است يا نه؟ در باب كبيره مباحث كثيره اى وجود دارد يك بحث اين است كه ما اصلا كبيره داريم كبيره مطلق و صغيره مطلق يا نه تمام معاصى هم كبيره هستند و هم صغيره اصلا كبيره و صغيره مطلق نداريم همه معاصى بالنسبه بما فوق خودش صغيره است بالنسبة بما دون خودش كبيره است، تقبيل اجنبيه بالنسبة به زنا صغيره است، همين تقبيل اجنبيه بالنسبة به ترك سلام كه حرام است يا بالنسبة به نبيذ و عصير قبل ذهاب ثلثين، اين كبيره است.

«آيا كبيره و صغيرة مطلق داريم؟»

اين يك بحث است كه آيا اصلا كبيره و صغيره مطلق داريم يا كبيره و صغيره مطلق نداريم البته مشهور بين اصحاب و معروف بين اصحاب اين است كه نه ما كبيره و صغيره مطلق داريم و دليل بر او هم هم كتاب است و هم روايات و هم عقل، اما الكتاب اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم)[1] اين ظاهر است در اين كه ما كبيره داريم و سيئه، سيئه‌اش مي‌شود صغيره.

روايات هم فراوان داريم در باب كبائر چه در عدد كبائر كه از خمس و سبع و تسع تا سبعمأة گفته شده چه در عدد كبائر كه روايات بعضيهايش دارد خمس است بعضى هايش سبع است بعضي‌هايش دارد تسع است اقوال هم مختلف است بعضى گفته‌اند هفت تا از هفت تا گفته شده تا هفتصد تا، بين هفت تا هفتصد هم در اقوال علماء آمده‌. ابن عباس مي‌گويد معاصى كبيره هفتصد تاست اين هم از نظر روايات كه دلالت مي‌كند عقل هم اين را درك مي‌كند كه بعضى از معاصى كبيره مطلق هستند نمي‌شود گفت اين نسبى است مثلا قتل النبى يا قتل المؤمن بدون اين كه هيچ اذيت و آزارى كرده باشد به كسى خوب اين كبيره است از نظر عقل يا مثلا زناى محصنه و خيانت زن محصن يا محصنه، اين كبيره است از نظر آن، بله آن هم كبيره است براى اين كه ظلم به شوهر است. قتل النفس كبيره است قتل نفس نبى يا مؤمن كبيره است يا مثلا دزدى كردن و بردن اموال مردم و شخص را به روز سياه نشاندن همه اموالش را ببرد آن بيچاره صبح كند در حالى كه بايد دست به گدايى دراز كند اين ها را عقل كبيره مطلق مي‌داند.

پس هم كتاب هم سنت هم عقل و اعتبار دليل بر اين است كه ما گناهانمان بر دو قسم است كبيره و صغيره ـ و حرفى كه از ابن ادريس قدس سره نقل شده كه ظاهراً شيخ صدوق هم گفته كه نه اينها بالنسبة به همديگر كبيره و صغيره هستند و حتى از ابن ادريس نقل شده ادعاى اجماع، عهده اجماع بر خودش و اما اين مبنايش هم تمام نيست اين يك بحث اجمالا كه آيا ما كبيره و صغيره داريم يا نه؟ از ابن ادريس نقل شده كه نه همه معاصى كبيره و صغيره نسبى هستند لكن حق مشهور معروف و آن كه لاخلاف فيه اين كه نه ما كبيره و صغيره مطلق داريم يدل عليه الكتاب و السنة و العقل و الاعتبار.

«معيار در شناخت كبيره»

بحث دوم اين است كه حالا بر فرض ما كبيره و صغيره مطلق داشتيم معيار در شناخت كبيره چيست؟ تعريف كبيره و تعريف صغيره چيست؟ در باب تعريف كبيره يك حرف مال كاشف الغطاء است در اين كتاب فقهى كشف الغطائش آقا شيخ جعفر كاشف الغطاء[2] (استاد صاحب جواهر) او مي‌گويد: كبيره بودن يك معصيت و صغيره بودن عرفى است يعنى يك معصيت ممكن است در يك جايى عرف او را كبيره بداند و همين معصيت اين نوع معصيت در جاى ديگرى عرف او را كبيره نداند سرقت مثلا اگر يك سارقى بيايد اموال يك آدمى كه فقير و نابه‌سامان است و وضعش بد است بيايد همه اموال اين را ببرد يا چهارشاهى تهيه كرده كه با اين چهارشاهى بتواند دخترش را شوهر بدهد يا پسرش را زن بدهد يا خانه تهيه كند حالا يك دفعه دزد بيايد اين را ببرد اين كبيرة اما همين سرقت اگر از يك آدم غنى اى واقع شد ميلياردر است حالا اين رفته دو ميليون چهار ميليون از او دزديده برده درست است حرام است اما عرف اين را كبيره نمي‌داند اين پنجاه ميليارد دارد حالا چهار ميليونش را هم اين ببرد، گناه كرده اما آن را كبيره نمي‌داند اين هم مال كاشف الغطاء است در صلاة الجمعه‌اش دارد و در جهاد هم ظاهراً دارد بعد مراجعه كنيد كبيره و صغيره عرفى است و لذا يك گناه در يك موقع و با يك شرايطى كبيره است همين گناه در يك زمان و با شرايط ديگر تكون صغيراً اين يك معيار است كه كاشف الغطاء مي‌گويد.

معيار دوم كه معروف بين اصحاب است اين كه كبيره آن است كه: «اوعد اللّه عليها النار» كبيره آن گناهى است كه خدا بر او وعده نار داده، بر اين معنا رواياتى دلالت مي‌كند يكى صحيحه حلبى[3] است كه در باب چهل و چهار از ابواب جهاد النفس، آن جا كبيره را آنى دانسته كه «اوعد اللّه عليها النار»، خبر محمد بن فضيل[4] است چهار باب 44 از ابواب جهاد النفس وسائل كتاب الجهاد بعد كه از جهاد خارج مي‌شود ابواب جهاد النفس خبر 4 آن، سوم خبر عباد بن كثير[5] است شش باب 44، پنجم صحيحه ابن محبوب[6] است يك باب 45، ششم حديث عبدالعظيم حسنى[7] است دوى باب 45 و غير اين از رواياتى كه شما مي‌توانيد پيدا كنيد اين ها رواياتى است كه دلالت مي‌كند: «الكبيرة ما اوعد اللّه عليها النار»، اين ها دلالت مي‌كند كه «ما اوعد اللّه عليها النار» و اين معروف بين اصحاب هم هست.

لكن بعد از اين مبنا باز در همين جهت هم اختلاف هست كه آيا وعده نار، وعده نار، بالصراحة است يا اعم است از وعده نار بالصراحة يا به دلالت التزاميه يك وقت وعده نار به صراحه مي‌دهد مي‌گويد: (ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها)[8] اين طور. يا مثلا مي‌گويد افراد يدخلون النار وعده صريح به نار است اين «اوعد اللّه عليه النار» صريحاً، يا اعم از صراحت و دلالت ها و قرائن شواهد ديگر مثل اين كه با دلالت التزاميه دلالت كند فرضاً يك گناهى را وعده نار مي‌دهد يك گناهى را مي‌گويد از اين بدتر است مثلا براى قتل نفس وعده نار مي‌دهد بعد مي‌گويد شرب خمر از قتل نفس بدتر

است اين طورى به اشديت دلالت بالالترام.

يا نه اين گناهان را در معصيت كنار هم قرار مي دهد كه وحدت سياق مي‌فهماند كه اينها عذابشان با همديگر مساوى است، آيا وعده نار بايد به صراحه باشد يا وعده نار اعم است از صراحت و دلالت التزاميه و غير دلالت التزاميه از قرائن و شواهد مثل وحدت سياق و غير او. و حالا آيا وعده به نار در كتاب اللّه مي‌خواهيم يا اعم است از كتاب اللّه و سنت رسول اللّه وعده به نار چه فى كتاب اللّه چه فى سنة رسول اللّه. بر هر يك از اين ها احتمال هست و بلكه گفته شده كه قول وجود دارد، لكن اقواى از اين اقوال و حق از اين مطابق با تحقيق اين كه نه اوعد اللّه عليها النار چه فى كتاب اللّه چه فى سنة رسول اللّه براى اين كه چه به دلالة مطابقه چه به دلالة التزاميه چون معلوم است وعده به نار كه نشانه كبيره بودن است اين خصوصيتى ندارد كتاب اللّه، «اوعد اللّه عليها بالنار» چه اوعد اللّه فى الكتاب چه اوعد اللّه فى السنة غرض وعده خداست خوب فى السنه هم كه باشد برمى گردد به خدا براى اين كه پيغمبر نمي‌گويد (و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحى يوحي)[9] «اوعد اللّه» اعم است از وعده خدا مستقيماً يا وعده خدا غير مستقيم، اگر نگوئى اعم است مي‌گوئيم با القاء خصوصيت.

باز چون معيار اين است كه وعده به نار داده شده باشد فرقى نيست وعده به نار به دلالة مطابقه به دلالة التزاميه او بغيرهما من الدلالات به هر حال بر همه آن ها صدق مي‌كند وعده «اوعد اللّه بالنار» پس حق مطابق اقواى موافق با تحقيق اين است كه كل ما اوعد اللّه عليه بالنار فى كتاب اللّه او فى سنة رسول اللّه لأن السنة رسول اللّه ترجع الي ما اوعد اللّه يا از اين جهت كه رجوع مي‌كند و ما اوعد اعم است و يا از باب القاء خصوصيت و باز وعده به نار هم به هر دلالتى كه باشد كافى است براى اين كه صدق مي‌كند وعده به نار، دلالت مطابقه باشد وعده به نار است، دلالت التزاميه باشد وعده به نار است انواع دلالتهاى ديگر باشد باز هم وعده به نار است تمام ظواهر و دلالات بر آن صدق مي‌كند وعده بالنار و آتش.

باز در وعده بالنار هم خود نار خصوصيت ندارد نار به مفهوم مطابقى بلكه اگر چيزى است كه ملازمه

با نار دارد مي‌گويد بله كسى كه اين گناه را انجام بدهد اين مسخره مي‌شود در قيامت مسخره مي‌شود خوب معلوم است اين اهل جهنم است كه مسخره مي‌شود اهل بهشت كه نيست كسى كه اين گناه را انجام بدهد از ماء حميم به او مي‌دهند اين نار نيست ولى باز دليل بر عذاب است يا اگر كسى اين گناه را انجام بدهد فرشتگان به او شلاق مي‌زنند اين هم باز مي‌شود وعده بالنار، وعده به نار هم لازم نيست به خصوص نار باشد بلكه نار و ما يلازم النار هم كفايت مي‌كند كما لايخفى اين هم راجع به اين بحث.

پس اين چند تا بحث شد در اين جا ـ يك بحث اين است كه اصلا كبيره مطلق و صغيره مطلق داريم يا نداريم؟ چه كسى گفت نداريم؟ ابن ادريس حلى گفت كه نه اصلا نداريم يك بحث ديگر اين است حالا كه داريم معيار كبيره و صغيره نظر عرف است كما يظهر از كاشف الغطاء يا نه وعده نار است كما هو المعروف بين الاصحاب و يدل عليه رواياتى كه خوانديم بحث ديگر اين كه حالا وعده نار كه گرفتيم اوعداللّه و اوعد رسوله هر دو را مي‌گيرد اوعد اللّه بالكتاب و السنة يا اختصاص به كتاب دارد گفتيم هم كتاب را شامل مي‌شود. هم سنت را، يا از باب حكومت رواياتى كه مي‌گويد رسول اللّه هر چه مي‌گويد از خدا مي‌گويد يا از باب آن جهت است و يا از باب القاء خصوصيت است وعده به نار هم فرق نمي‌كند به دلالة المطابقه دلالة التزاميه او غيرهما من اقسام ادله چرا فرق نمي‌كند براى اين كه همه اينها دلالت هستند اوعد بر آن صدق مي‌كند در وعده به نار هم فرق نمي‌كند وعده به نار صريحاً باشد يا وعده به ملازمات نار باشد، كما لايخفى آن هم فرق نمي‌كند اين دو تا بحث است، سه تا بحث تقريباً.

«بحث كبيره و صغيره فقهي است يا كلامي؟»

بحث ديگر: اصلا بحث كبيـره و صغيره فقط يك بحث كلامى است كما اشار اليه سيد الفاضل المعاصر يك بحث كلامى است يا نه يك بحث فقهى است، اگر بحث كلامى باشد ما اين جا بحث كردنمان و استدلالمان براى اين كه كلما اوعد اللّه عليه النار كبيره است به خبر واحد تمام نيست براى اين كه مباحث كلامى مباحث يقينى و عقلى است چون مباحث اعتقادى است مباحث اعتقادى با ظنون و حجج درست نمي‌شود اعتقاد نمي‌آيد، اگر بحث فقهى باشد خوب بله اين بحث درست است من حالا نمي‌دانم كه ايشان اين شبهه را از كجا آورده بودند به ذهنشان آمده اما بحث بحث فقهى است بحث قطعاً بحث فقهى است ولو يك بحث هاى كلامى هم دارد اما بحث بحث فقهى است براى اين كه براى كبيره بودن و صغيره بودن در فقه اثر هست، اثرش اين است كه گفته شده ارتكاب كبيره مضر به عدالت است و نمي‌شود ديگر به آن اقتداء كرد، اما ارتكاب صغيره مضر نيست بلكه اصرار بر صغيره مضر است بر مبناى كسانى كه مي‌گويند «ارتكاب الكبيره مضر بالعدالة و الاصرار على الصغيرة» اين مي‌شود يك بحث فقهى يكى كه شد عادل ما مي‌خواهيم پشت سرش نماز بخوانيم يا در باب شهادت اگر شما عدالت در باب شهادت را هم همان عدالت در باب امام جماعت بدانيد آن اثر آن جا هم دارد يا در باب شاهده عدل در طلاق اگر عدل را شما همان عدالت بدانيد كه معروف اين است اثر فقهى دارد پس اين بحث كلامى نيست بحث فقهى است براى اين كه بر مبناى كسانى كه ارتكاب الكبيرة، ولي اصرار على الصغيرة مضر بالعدالة اين مي‌شود بحث فقهى اثر شرعى هم دارد اگر روايات گفت فلان چيز كبيره است اگر كسى مرتكب شد از عدالت نيست و نماز جماعت پشت سرش درست نيست، نزد او نمي‌شود زن را طلاق داد، شاهد در عدل نيست و امام جمعه هم نمي‌تواند بشود چون همه اين ها عدالت مي‌خواهد.

بله بعضى از آثار كلاميه هم بر او مترتب است مثل اين كه در روايات آمده شفاعت ما برای اهل الكبائر از امت ما هست، شفاعت را مال اهل الكبائر قرار داده اين يك اثر است كه شفاعت را مي‌گويد.

دوم این که كبائر موجب تكفير سيئات است، موجب تكفير معاصى است كه اين هم به يك معنا مي‌تواند برگردد به فقه به يك معنا مي‌تواند برگردد به كلام اگر مربوط به عذاب اخروى گرفتيم برمي‌گردد به كلام اگر مربوط به بحث عدالت در مواردى كه عدالت شرط است گرفتيم برمى گردد به فقه پس بنابراين اين بحث يك بحثى است كه اثر فقهى دارد گر چه اثر كلامى ساذج هم دارد اگر چه اثر مشترك بين فقه و بين كلام هم دارد.

و كيف كان سه نوع اثر براى كبيره از روايات و آيات استفاده مي‌شود كه وجود دارد يكى اينكه كبيره سبب تكفير معاصى صغيره است (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم)[10] اين يك اثر، اثر دوم شفاعت مال اهل كبائر است كما يدل عليه مرسله صدوق حديث چهار باب چهل و شش از ابواب جهاد نفس قال رسول اللّه(ص): «انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى»[11] حديث چهار. حديث پنج باب چهل و شش از همان ابواب جهاد النفس باز مرسله صدوق «قال الصادق(ع): «شفاعتنا لاهل الكبائر من شيعتنا فاما التائبون فان اللّه يقول: (ما على المحسنين من سبيل)»[12] اين روايت.

اين ذيلش را كه تكيه كردند براى اين كه يك مطلب خوبى را مي‌فهماند معمولا ماها هم استدلال مي‌كنيم اما حالا روايت دارد اگر كسى به تو گفت آقا كدام روايت بگو اين روايت و آن اين است كه بنده در مباحثم، شماها هم اين طورى هستيد اگر يك چيزى را خداوند در قرآن از آن نهى كرده با نهى خودش مي‌فهميم خودش هم عمل نمي‌كند نمي‌شود يك قانونگذارى چيزى را منع كند و خودش عمل كند يا نمي‌شود قانون گذارى يك جا نفى سبيل كند درباره كسى اما خودش درباره آن ها سبيل بياورد بناء عقلاء و فهم عقلاء اين است كه اگر يك قانون گذارى قانونى را وضع كرد شامل خودش هم مي‌شود، خودش نمي‌تواند بگويد كه من حالا خلافش را انجام بدهم مانعى ندارد در قانون شرع هم اين طورى است به طريق اولي اگر خداوند يك چيزى را نهى كرد حكم عقلايى و ملازمه عقلايى بر اين است كه خود خداوند چنين چيزى را انجام نمي‌دهد نگوئيد كه نه مي‌شود انجام بدهد از باب يك مصلحتى نه انجام نمي‌دهد مگر يك دليل قطعى بيايد اگر دليل قطعى بيايد ثبوتش را درست مي‌كند اثباتش هم درست مي‌شود اما اگر دليل قطعى نبود ظاهر اين كه خدا از يك چيزى نهى مي‌كند يا ظاهر اين كه خداوند سبيلى را از يك عده اى بر مي‌دارد ظاهرش بلكه نصش در اين است كه خودش هم انجام نمي‌دهد اگر يك جا آمدند يا يك روايت گفت خودش انجام داده آن روايت خلاف قاعده است اين يك قاعده كلى را داشته باشيد.

اين ذيل حديث، اين را مي‌گويد كه شفاعت ما مال آنهايى است كه اهل كبائر هستند و الا آن كه توبه كند اين شفاعت نمي‌خواهد براى اين كه خدا مي‌گويد: (ما على المحسنين من سبيل) براى ما قانون است اما حضرت از آن استفاده مي‌كند كه خدا هم نمي‌تواند سبيل قرار بدهد اين آدم توبه كرده توبه كرده شده محسن ديگر خدا چطورى اين را مي‌خواهد ببرد جهنم يا عذابش كند تا احتياج به شفاعت داشته باشد چون اين محسن است و وقتى محسن بود خدا نمي‌تواند بر او راه پيدا كند.

ذيل این حديث، آن قاعده عقلائيه و آن دلالت التزاميه و آن نص لسان قانون را كه ولو قوانين الهيه و كتاب و سنت اگر چيزى قانون شد خود خدا هم نمي‌تواند خلافش را عمل كند اين ذيل روايت را مي‌فهماند (ما على المحسنين من سبيل) مال مردم است مي‌گويد آقا يك قانونى است كه شما مردم هر كدامتان محسن بوديد محسن جمع است راهى به ديگرى نداريد.

حضرت آمده از اين آيه گفته خدا هم نمي‌تواند راه داشته باشد اين كه ندارد خدا، اين مال مردم است، منتهى حضرت از دلالت التزاميه اش استفاده كرده، «فاما التائبون فان اللّه يقول: (ما على المحسنين من سبيل)»[13] اين هم اثر دوم.

اثر سوم كه اثر فقهى ساذج است، دخالت ترك كبيره در عدالت! حالا يا دخالتش در عدالت ثبوتاً بنابراين كه ترك الكبائر را عبارت بدانيم از اجتناب از كبائر يا دخالتش ثبوتاً بنابراين كه عدالت را عبارت بدانيم از اجتناب از كبائر اصلا خود حقيقت عدالت اين است يا اثباتاً و امارتاً بنابراين كه عدالت را عبارت از چه بدانيم؟ ملكه رادعه آن وقت ترك كبائر كاشف از آن است و معرف آن است كه در صحيحه ابن ابى يعفور[14] هم هر دو احتمال وجود دارد پس ترك الكبائر دخيل فى العدالة اما ثبوتاً و اما اثباتاً كما اين كه هر دو احتمال در صحيحه ابن ابى يعفور يك باب 41 از كتاب الشهادات در صحيحه ابن ابى يعفور آن جا آمده ترك معاصى كبيره را دخيل قرار داده اين تا اين جا اجمالى از اين مباحثى كه در... حالا بحث هاى ديگر دارد كه متعرض نمي‌شوم.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - نساء (4) : 31.

[2]- كشف الغطاء 1: 267.

[3]- وسائل الشيعة 15: 315، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 45، حديث 2.

[4]- وسائل الشيعة 15: 316، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 45، حديث 5.

[5]- وسائل الشيعة 15: 317، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 45، حديث 6.

[6]- وسائل الشيعة 15: 318، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 46، حديث 1.

[7]- وسائل الشيعة 15: 318، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 46، حديث 2.

[8]- نساء (4) : 92.

[9]- نجم (53) : 3 و 4.

[10]- نساء (4) : 31.

[11]- وسائل الشيعة 15: 334، كتاب الجهاد، ابواب جهاد نفس، باب 46، حديث 4.

[12]- وسائل الشيعة 15: 334، كتاب الجهاد، ابواب جهاد نفس، باب 46، حديث 5.

[13]- وسائل الشيعة 15: 334، كتاب الجهاد، ابواب جهاد نفس، باب 46، حديث 5.

[14]- وسائل الشيعة 27: 391، كتاب الشهادات، ابواب الشهادات، باب 41، حديث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org