استدلال قائِلین به کراهت تفرقه بین امهات و اولاد در اماء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) بحث خیارات درس 61 تاریخ: 1397/10/25 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «استدلال قائِلین به کراهت تفرقه بین امهات و اولاد در اماء» در باب تفرقه بین امهات و اولاد در اماء، روایات دلالت بر حرمت و بلکه بر بطلان معامله هم می کند با یک خصوصیات زیبا و جمیلی که در آن روایات وجود دارد و مشهور هم قائل به حرمتند، لکن بعضی ها قائل به کراهت شده اند و استدلال کرده اند به اصل جواز، و عموم «الناس مسلطون علی اموالهم» [1]و به اطلاقات عقود و تجارت: (إلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض )[2] و (أَوْفُوا بِالْعُقُود)[3] و «المؤمنون عند شروطهم».[4] پس می تواند مادر را نگه دارد، دختربچه صغیره وابسته به مادر که دارد گریه می کند و ناله می زند را بفروشد و پولش را بگیرد و استفاده کند. گفته اند این روایات دال بر حرمت را به این روایات می زند و این قواعد حمل بر کراهت می شود. این استدلال به دو جهت تمام نیست: «ردّ استدلال قائلین به کراهت تفرقه از طرف استاد» یکی این که: درست است که این اصل و این قاعده و اطلاقات، عموماتی هستند و با آن موارد خاصه تخصیص می خورند، اما چرا حمل بر کراهت کنیم؟ الناس مسلطون علی اموالهم الا فی بیع البنت، در مقابل امّش یا سایر مواردش. (أَوْفُوا بِالْعُقُود)، (إلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض) الا در این موارد. اطلاق را با آنها تقیید می کنیم، کما هو دأب و دَیدَن و معروف در حمل مطلق بر مقید و عام بر خاص است و اصل جواز را هم که می گوید «کل شیءٍ حلال» یا «رُفع ما لا یعلمون» تقیید می زنیم. چرا حمل بر کراهت کنیم؟ طبق قاعده متعارفه باید حمل بر تخصیص و تقیید بشود. شبهه دوم اینکه این جواز، اصل است و در مقابل دلیل، کاری از دستش نمی آید. کنار «الناس مسلطون» و کنار «أَوْفُوا بِالْعُقُود» اصل جواز را هم آورده اند؛ در حالی که اصول در مقابل امارات، جایی ندارند، حتی استصحاب که اطاله عمر یقین است، معروف است و درست هم هست که می گویند: «الاستصحاب عرشُ الاصول و فرشُ الامارات»، علاوه بر آن، آن که اطاله عمر یقین است، در مقابل دلیل اجتهادی و اماره، کاری از دشتش نمی آید و آنها بر این واردند؛ چون موضوع اصل، شک است و وقتی دلیل آمد، شک را از بین می برد. «رُفع ما لا یعلمون» می شود رفع ما یعلمون. این می شود علم و از بین می رود. شبهه عمده در اینجا این است که اگر بخواهیم اطلاق این روایات را اخذ کنیم، حتی در مورد اماء و امّهات و اولاد و آنها را شاهد بر کراهت در آن روایات قرار بدهیم، این اطلاق قابل اخذ نیست؛ چون اطلاق و عموم، خلاف قرآن است، خلاف (وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ)[5] و خلاف اصل عدالت است که می فرماید: (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً)،[6] این چه کلمه ربّی است که صدق و عدل است؟ خلاف رحمانیت خداوند است که سُوَرش در تمام قرآن به «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می شود؛ خلاف انصاف است؛ یعنی اگر خود آن قانون گذار را به جای مادر و بچه فرض کنید، آیا به چنین قانونی راضی می شود؟ آیا قانون گذار برای خودش دوست می دارد یا مکروه می دارد؟ انصاف این است: «أن تحبّ له ما تحبّ لنفسک، و تکره له ما تکره لنفسک»،[7] این دستور اسلام است، انصاف از اصول مسلّمه اخلاقی اسلام است؛ در حالی که اینجا رعایت انصاف نیست. پس اگر این اطلاقات بخواهد شامل بشود، خلاف قرآن است، خلاف (وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ) و (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً)، آیات داله بر عدالت و خلاف سنت است؛ یعنی خلاف انصاف است، بلکه خلاف احسان هم است: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان ).[8] این احسان است؟ خدایی که امر به احسان می کند، قانون گذاری که امر به انصاف می کند، می شود خودش قانونی بگذراند که خلاف احسان باشد؟ این هم شبهه اساسی، بلکه خلاف عقل هم هست. عقل هم این را ظلم می داند، می گوید بچه دختر وابسته به مادر را برای پر شدن جیبت می فروشی و پولش را بر می داری چلوکباب برگ می خوری؟! این را ظلم می داند. عقل هم همین را می گوید، همان چیزی که اسلام هم می گوید، روایات هم می فرمود و آن این است که یا هر دو را بفروش یا هر دو را نگه دار و این که محقق (قدّس سرّه الشریف) در شرایع و برخی دیگر قائل به کراهت شده اند، جای تعجب است از نظر مخالفت با آیات و این روایات و قرآن و سنت و عقل. شبیه این حرف را سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) در باب «بیع العنب لمن یُعلم انّه یعمله خمراً» دارد. روایاتی که دلالت می کنند بر جواز فروش عنب به کسی که آن را خمر می کند. امام می فرماید بعضی از آن روایات خلاف اصول مذهب است؛ مثل آن روایاتی که می گوید ما هم این کار را می کنیم، ما هم بنایمان بر این است که انگور را به کسی بفروشیم که می دانیم می خواهد آن را شراب بکند. با آن قبحی که برای شراب وجود دارد که ده طایفه به واسطه آن عذاب می شوند، آن مشروبی است که برای آن در اسلام، حدّ هشتاد تازیانه قرار داده است. ایشان می فرماید این روایات دالّه بر جواز، مخالف آیه شریفه (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان )[9] است. چه فرقی است بین این که شما انگور را به این آقا بدهید که شراب کند، می دانید می خواهد شراب کند یا نه، می دانید با این عصا می خواهد به سر کسی بزند، در عین حال عصا را با این که می دانید برای چه می خواهد، به او می فروشید، این تعاون بر اثم نیست؟ تعاون بر ضرب نیست؟ این تعاون است. جزء مقدمات بعیده است و ایشان آنجا نفرمود، ولی نظر مبارکشان این است که آیه (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان ) لسانش آبی از تخصیص است. (لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان ) الا فلان گناه که تعاونش مانعی ندارد. (وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ) الا فلان ظلم، (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلا) الا فلان جا که عدل نیست. نمی شود ما به اسلام عزیر و قرآن کریم و سنت کریمه اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین)، نسبت بدهیم. «نکاتی در بارۀ کلام منسوب به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در زم زنها» نکته دیگر که البته خارج از بحثمان است، این است که یک مرسله ای در نهج البلاغه آمده است که معروف است در ذمّ نساء می گویند امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) فرمود: «ان النساء نواقص الإيمان نواقص الحظوظ نواقص العقول»،[10] ولی اگر به علتی که در اینجا ذکر شده، دقت کنیم، می بینیم اصلاً جور در نمی آید و نمی شود پذیرفت. چرا نواقص الایمانند؟ چون نماز کمتر می خوانند؟ این کمتر نماز خواندن، طاعت و انقیاد است یا تجرّی و معصیت؟ اگر بخواند، سهم ایمانش کم است یا اگر نخواند؟ اگر بخواند، ایمانش کم است؟ به او گفته اند یک روز بخوان، میگوید چشم. یک روز نخوان، میگوید چشم. این چه نقص ایمانی می آورد؟ این کمال ایمان است. جلوتر از امام نمی افتد. به او گفته در وقت های دیگر نمازت را بخوان، در زمان عادت نمازت را نخوان. این ایمانش ضعیف است؟ این ضعف ایمان دارد؟ خود این اشکال دارد و نمی شود قبول کرد. نواقص العقولند؟ برای این که شهادت دو تایشان جای شهادت یکی است؟ شهادت، حس است. چشمش می بیند، گوشش هم می شنود، می گوید اینجا را دیده ام. چه ربطی به آن دارد که چون شهادت دو تا به جای شهادت یکی است، پس ادراکاتشان و شعورشان و نظریه های فکری شان ناقص است؛ در حالی که می بینیم نظریه فکری ملکه سبأ در دو هزار سال، سه هزار سال - قبل این است: (إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً)،[11] می بینیم زن فرعون نقشه کشید تا موسی زنده بماند، گفت چکارش داری؟ ما که بچه نداریم، این را می گیریم بچه خودمان باشد. می بینیم زینب (علیها سلام الله) وقتی تمام مشکلات به او رسید، در مرحله عرفان به جایی رسید که صدها میلیون مرد به او نمی رسند، گفت: «ما رأیت الا جمیلاً» . عقلشان کم است؟ وقتی می خواستند شهدا را دفن کنند، مردها آمدند ترسیدند و بعد از آن گفتند ما می ترسیم و برگشتند. زن های بنی اسد گفتند اگر شما می ترسید جسدها را دفن کنید، ما دفن می کنیم. اینها عقلشان کمتر است؟ اصلاً زن ها درکشان کم است؟ کجا درکشان کم است؟ این همه زنانی که عالمه شدند، فاضله شدند، زندگی را اداره می کنند و اصلاً در خانه ها مرد هستند، عقلشان کم است، چون شهادتشان به آن شکل است؟ شهادت مربوط به حس است، چه ارتباطی با عقل دارد؟ نواقص الحضوضند، سهمشان کم، چون سهمشان کم است، عیب است؟ کم گیرش آمده، پس آن که میلیاردها گیرش می آید با راه دیگر، با هزار راه، بر ما که گیرمان نمی آید، شرافت دارد؟ اینها چطور درست شده است؟ چرا از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل شده؟ برای این بوده که حضرت زهرا (سلام الله علیها) خودش را فدای اسلام کرد، اینها می خواهند بگویند (نعوذ بالله، ثم العیاذ بالله)، عقلش کم بود، آمد آن خطبه مفصّل را در مسجد خواند. در کافی و در فروع کافی در کتاب النکاح، در باب مشورت با زن ها و مخالفت با آنها، بیشترین روایت از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) یا از رسول الله (صلوات الله علیه) آمده است. بنده حدس می زنم، احتمال می دهم که می خواهند بگویند چرا شما مدام به فاطمه می نازید؟ «فاطمه و ابوها، فاطمه و بنوها، فاطمه و بعلها» ؟ اینها چیست که می گویید «بضعةٌ منی» یا در حدیث کساء می گوییم خانه او مرکز حدیث کساء بوده و امیرالمؤمنین آمد فرمود: «انی اشمّ ریح رسول الله» و حسن آمد و حسین آمد، بعد خودش بلند شد رفت، اینها چیست که شما می گویید؟ اصلاً مشورت با زن ها مخالفت می خواهد. اینها نسبت می دهند به علی و به رسول الله تا آنها را بکوبند، بگویند پدرش گفته این طور است، شما چه می گویید؟ شوهرش گفته این طور است، شما چه می گویید؟ نگویید نمی شود. جعل دروغ فراوان است. اینقدر دروغ جعل می شود. اگر در مسائل سیاسی دنیا باشید، اصلاً اساس سیاست بر دروغ است. آن مرد به امام گفت اساس سیاست بر بی پدری و مادری است. امام فرمود ما سیاست اسلامی می خواهیم. اساس سیاست امروز در دنیا بر دروغ است، اصلاً راستی معنا ندارد، نمی شود با راستی حکومت کنند. دروغ، دروغ، دروغ. اینجا احادیث دروغ، دو هزار روایت راجع به تحریف کتاب آمده. مرحوم فاضل نوری (قدّس سرّه) هم نوشت «فصل الخطاب فی تحریف الکتاب»، هنوز در نجف چاپ نشده، در انگلستان چاپ شد. سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) در باب حجّیت کتاب که صاحب کفایه در آنجا می فرماید آیه (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ)[12] تحریف است و یک چیزی افتاده و الا ارتباط ندارد. البته دیگران جواب داده اند، علامه طباطبایی هم جواب داد. آنجا سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) دارد که در باب تحریف کتاب می گوید فاضل نوری که شیخ اجازه اش هم بوده - چون ایشان اجازه حدیث از حاج شیخ عباس دارد و حاج عباس از میرزاحسین نوری دارد تا می رسد به صاحب کافی، کلینی - می گوید آدم خوبی بوده، آدم متدینی بوده، ولی کارش این بوده که فقط روایات ضعاف را جمع کرده. به طور کلی می گوید، اگر شما بگویید، شما را می کُشند. اگر شما بگویید، همین جا جسد شما را بالای دار می زنند. می گوید او تمام ضعاف را جمع کرده است و این عیبی است که برای او بوده است. امام در باب تحریف کتاب می فرماید اصلاً دلیل بر این که کتاب تحریف نشده، همین است که آقایان برای تحریف، دلیل می آورند، کسانی که می گویند کتاب تحریف شده، می گویند چه داشته که تحریف شده؟ می گویند ولایت امیرالمؤمنین کم شده. می گویند دوبرابر سوره بقره، در ولایت امیرالمؤمنین بوده. سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) با آن درایت و دقت و عظمت فکری که دارد، می فرماید اصلاً نباید اسم ائمه در کتاب بیاید، خدا هم به این «نباید» عمل کرده؛ چون اگر اسم ائمه را در قرآن می آورد، بعدی ها آن را بر می داشتند و باب تحریف در قرآن باز می شد. ذات باری تعالی (جل شأنه) برای این که این باب باز نشود، اسم معصومین را در کتاب الله نیاورد. قائلان به تحریف می گویند دوبرابر سوره بقره درباره امیرالمؤمنین بوده است. ایشان می فرماید یک کلمه از امیرالمؤمنین و ائمه (علیهم السلام) در قرآن نبوده. اگر یک کلمه از ائمه و زهرا (علیهم السلام) در قرآن بود، آن که می زنند و می کوبند و بیست سال کنارش می زنند و نسلش را از همه چیز ساقط می کنند، بر می داشتند. می گوید دلیل بر عدم تحریف است، نه دلیل بر تحریف. ایشان می فرماید چگونه شده که این روایات تحریف کتاب از امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) نقل شده، اما حضرت زهرا (سلام الله علیها) در آن خطبه ای که در مسجد اقامه فرمود، بحثی از شوهرش نکرد؟ بهتر بود همانجا هم که پیغمبر از دنیا رفت، بگوید ای مردم! اسم شوهر من در کتاب است، دوبرابر سوره بقره در مدح شوهر من است، در خلافت شوهر من است، شما چی می گویید؟ او یک کلمه نفرمود. امام مجتبی (علیه السلام) یک کلمه نفرمود، ابی عبد الله (سلام الله علیه) وقتی در روز عاشورا آمد و «انشد بالله» خواند که حرامی را حلال کرده ام، نفرمود پدر من در قرآن مطرح شده و اسمش را آورده. آنجا اگر می فرمود می گفتند ما حال فعلی را نگاه می کنیم. آنجا یک کلمه این را نفرمود، یک کلمه این حرف را نزد. اینها دقت هایی است که متأسفانه حوزه علمیه از امام (سلام الله علیه) و وجودش محروم شد و آنهایی که سبب شدند امام وارد مسائل دیگری بشود، از رحمت خدا دور بودند و دور شدند که نگذاشتند؛ البته در نجف یک مقدار کار کرد. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ------------- [1]. عوالی اللئالی 3: 208. [2]. نساء (4): 29. [3]. مائِده (5): 1. [4]. عوالی اللئالی 3: 217. [5]. فصلت (41): 46. [6]. انعام (6): 115. [7]. وسائِل الشیعة 12: 205، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 122، حدیث 7. [8]. نحل (16): 90. [9]. مائدة (5): 2. [10]. نهج البلاغه، خطبه 79. [11]. نمل (27): 34. [12] نساء (4): 3.
|