روایات وارده در بیان حقیقت و معنا و خصوصیات عیب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) بحث خیارات درس 15 تاریخ: 1397/7/28 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «روایات وارده در بیان حقیقت و معنا و خصوصیات عیب» بحث در تفسیر عیب و بیان حقیقت و معنای عیب است. اصل در این تعریف و بیان معنای عیب، قضیه واقعه بین ابن ابی لیلا و محمد بن مسلم است که در آخر حدیث دارد: «کلّ ما كان في أصل الخلقة فزاد أو نقصَ فهو عيبٌ».[1] این روایت، اصل در تعریف عیب و معنای عیب است. این روایت مطلق است و یک روایت دیگر هم در مورد خصوصیاتی است که در آن عارض میشود: عن مالک بن عطیة، عن داود بن فرقد، قال: سألت أبا عبد اللّه (علیه السّلام) عن رجلٍ اشترى جاريةً مدركةً فلم تحِض عنده ... فقال: «إن كان مثلُها تحيضُ و لم يكن ذلك من كبرٍ فهذا عيبٌ تردّ منه».[2] این روایت راجع به صفات عارضیه است و آن هم راجع به زیاده و نقص بر اصل خلقت است و قریب به همین معنا، بلکه عین این معنایی که در مناظره واقعه بین ابن مسلم با ابن ابی لیلا آمده، در کلمات فقها هم دیده میشود، ولی در کلمات فقها تعریف شده: «کلّ ما نقصَ أو زادَ فی الطبیعة» یا «فی مقتضی الماهیة» و اصل خلقت را به طبیعت و مقتضای ماهیت تفسیر کردهاند و قید غلبه را هم به آن اضافه کردهاند: «کل ما زاد او نفص فی طبیعة الشیء أو ماهیته»، با این اضافهای که دارد که «کلّ ما زاد أو نقصَ علی مشترکه» مشترک میشود و غالب باشد، نقصَ از آنکه در مقتضای ماهیت یا مقتضای طبیعت است به حسب غلبه؛ چون به حسب دائم را نمیدانیم که بگوییم و اگر حسب دائم باشد، هیچ جا پیدا نمیشود. این حرفی ندارد و تعریف فقها هم نزدیک به همین تعریف است، ولی کلمه «غالب» هم در تعریف آنها آمده است. «بیان حکم عیب و موجب خیار بودن مطلق نقصیه و مطلق زیاده» بحثی که در اینجا وجود دارد، این است که آیا مطلق نقصیه، عیب و موجب خیار است یا مطلق زیاده عیب و موجب خیار است؛ به معنای اینکه اگر نقص موجب زیادی قیمت شد، مثل خصاء، یا مثل گوسفندی که خصی است، قیمتش بهتر است؛ چون گوشتش خوشمزهتر است، ولی در عین حال، عیب است، نقصَ از خلقت متعارفه، یا اینکه چیزی زیاد شده در عینی، ولی آن زیاده، سبب شده قیمتش را بالا ببرد؟ مثلاً حسن کتابتی بر آن اضافه شده که قیمتش را بالا میبرد؟ ظاهر این است که این قید، معتبر است؛ یعنی موجب نقصان قیمت باشد؛ چون در خیار عیب، ارش است و اگر این نقص موجب زیاده باشد یا این زیاده موجب زیاده در قیمت باشد، ارشی در آن تصور ندارد. پس اطلاق «کلّ ما زاد أو نقصَ» اطلاق زیاده و نقیصه مربوط به جایی است که موجب نقصان بشود و الا اگر موجب نقصان نشد، بلکه موجب زیاده قیمت شد، خیار عیب در آن نمیآید. یا اینکه قیمت با نقص، با قیمت عدم نقص، مساوی است و هر دو، یک قیمت دارند و هر دو هم متعلق اغراض مردمند؛ یک وقت یک قیمت دارند، ولی ناقص، متعلق اغراض ناس نیست، ولی گاهی متعلق اغراض مردمند. اگر هر دو هم قیمتشان مساوی بود و در اغراض هم مشترک بودند، اینجا هم خیار عیب راه ندارد؛ چون ارش در آن راه ندارد و در خیار عیب، ارش داریم که مخیر است. در خیار عیب، هم رد است و هم ارش است. البته اَولای از این تعاریف، آن است که به عرف رجوعش بدهیم و بگوییم آن را که عرف، عیب میداند، عیب هستند عرفاً؛ چون این عنوان عیب هم، مثل بقیه موضوعات عرفیه است که منزل به معنای عرفی است و حقیقت شرعیهای ندارد. البته در این معنای عرفی، برخی از مواردش شک و شبهه دارد؛ یعنی انسان نمیداند که عرف این را عیب میداند یاخیر، یا بعضیها این را عیب میدانند و بعضیها عیب نمیدانند و الفاظ و عناوین مطلقه، این ابهام را دارند؛ مثل کلمه «ماء» در «الماء طاهرٌ مطهر»، شامل آبی را که رنگش مقداری تغییر کرده است هم میشود یا آیا مثلاً شامل ماء موجود در کره مریخ هم میشود یا نه. شبهه و ابهامی در مصادیق معانی عرفیه عناوین، وجود دارد. در عیب هم ممکن است چنین چیزی باشد. اگر مورد شبهه و مورد ابهام قرار گرفت، مقتضای قاعده چیست؟ فرض این است که خود عرف در برخی مصادیق، ابهام دارد و برخی از مصادیق را نمیداند که مصداق است یا نیست؟ اینجا خیار نیست، برای استصحاب بقای «کلُّ مالٍ علی ملک مالک بعدی»؛ یعنی ثمن در ملک بایع و مثمن در ملک مشتری باقی میماند و اصل، برائت ذمه بایع از ارش است. شک میکنیم که آیا ذمه بایع مشغول به ارش شده یا خیر؟ اینجا اصل، برائت ذمه است. «رُفع ما لا یعلمون»، ذمهاش اشتغال ندارد و اشتغال ذمه نیاز به دلیل دارد. این در بحث تعریف که عرض کردم اصلش این روایت است و آن روایت هم در صفات است. ثمّ لا یخفی که عیب، اعم از نقصهای ذاتی است؛ مثل اینکه عبدی ششانگشتی یا چهارانگشتی است یا مادر زادی اخرس و گنگ است. یک وقت ذاتی است و یک وقت هم عیب به حسب صفات عارضه است و یک وقت عیب به سبب یک امور خارجه از اینهاست که عارض میشود. مثلاً من یک جنسی را از کسی خریدهام و بعد معلوم شد که این جنس کنار دباغخانه است و نمیشود ردش هم کرد، لاضرر است، آن هم نتوانسته ردش کند، مالک بوده. اول او مالک بوده و بعد من آمدهام ساختهام. در چنین جایی که کنار دباغخانه است، این عیب است، ولی نه عیب ذاتی است، نه عیب صفت است، بلکه عیب از یک امر خارجی است. یا مثلاً من زمینی را خریداری کردهام و بعد انکشفَ که مالیات این زمین، خیلی زیاد است؛ به شکلی که یُعَدُّ عند العقلاء عیباً؛ این هم عیب است. پس فرقی در اینجا نمیکند؛ چه نقص و زیاده در ذات باشد، چه در صفات عارضه باشد و چه به وسیله امور خارجه باشد. در کل اینها خیار عیب هستند قضاءاً لاطلاق روایات و قضاءاً لبنای عقلا که روایات هم امضای همان بنای عقلاست. «موارد سقوط خیار عیب» یکی از مطالب این است که خیار عیب یسقط بامورٍ: یکی از این امور، اسقاط است؛ یعنی اگر کسی گفت من خیارم را ردّاً و ارشاً ساقط کردم، این اسقاط موجب سقوط است و در بقیه خیارات هم این اسقاط موجب سقوط خیار است و یک دلیلش این است که قاعده «لکلِّ ذی حقٍّ اسقاطُ حقّه»، میتواند اسقاط حق بکند، هر ذی حقی میتواند حقش را اسقاط کند لاسیما در جایی که قابل نقل و انتقال نباشد. جهت دوم: «النّاس مسلّطون علی اموالهم»، وقتی انسانها بر مالشان مسلطند، بر حقوق متوجه به این مال هم تسلط دارند و به وسیله این سلطهشان ساقط میشود و یکی دیگر هم عموم علتی است که در خیار حیوان، بالفحوی وجود دارد. در خیار حیوان آمده است که اگر کسی در حیوان مشترا تصرف کرد، خیارش ساقط میشود؛ چون این رضایتی است از او به عقد و بیع. از او بالفحوی و بدلالةٍ التزامیه استفاده میشود که در اینجا هم وقتی اسقاط میکند، معنایش رضای به بیع است. وقتی خیار را اسقاط کرد، به این معنا است که من به این بیع راضی شدم، بدون اینکه حق الخیار داشته باشم. «عدم سقوط ارش در صورت التزام مشتری به بیع» در اینجا یک بحث لفظی در عبارات شیخ (قدّس سرّه) دیده میشود که ایشان میفرماید، اگر کسی که جنس معیب را دارد؛ یعنی مشتری که معیب به او فروخته شده، گفت من خیار رد و خیار ارش را اسقاط کردم؛ یعنی به هر دو، تصریح کرد، در اینجا بلاکلام هر دوی اینها ساقط میشود، اما اگر گفت من ملتزم به عقدم هستم آیا التزام به عقد، معنایش این است که ارش هم ساقط است؟ دو احتمال و وجه وجود دارد: یکی اینکه بگوییم معنای التزام به بیع، این است که من به بیع، ملتزم شدهام؛ یعنی بیعم را به هم نمیزنم، ولی التزامی نداده که ارش نگیرد. التزام به بیع است و بیع سر جای خودش است و او هم بیع را به هم نمیزند. وجه این است که بگوییم ارش هم با این ساقط میشود، این است که التزام به بیع، یعنی التزام به بیع علی ما وقع. اگر بخواهد ارش بگیرد، به بیع علی ما وقعَ التزام ندارد؛ چون فرض این است که یک مقدارش را میخواهد به عنوان ارش پس بگیرد. میخواهد مابه التفاوت بگیرد. هم چنین است، اگر گفت «اسقطتُ الخیار» آیا این یعنی هم ارش و هم رد، یا نه، «اسقطتُ الخیار»؛ یعنی خیار رد و امضا؟ و قال من یقول خیار، بین رد و امضاست و سایر جاها هم معنای خیار این است؟ اینجا یک چیزی اضافه دارد و آن ارش است، ولی معنای خیار، اختیار بین رد و ارش است. پس «اسقطتُ الخیار»؛ یعنی رد را ساقط کردم و کاری به ارش ندارم. میتواند امضا کند و میتواند رد کند، مخیّر است و اختیار دارد. میگوید: «اسقطتُ الخیار»، من اختیار خودم را نسبت به رد ساقط کردم. لقائلٍ أن یقول که ارش هم جزء متعلقات خیار است و خیار، دو متعلق و فرد دارد: یک فردش رد و امضاست و یک فردش ارش است. وقتی میگوید: «اسقطتُ الخیار»؛ یعنی اسقطت خیار را به هر دو متعلقش که یکی رد بود و یکی هم ارش بود. «دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در اسقاط خیار رد و ارش از طرف مشتری» این بحث یک بحث لفظی است و لقد اجاد سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) که اصلاً وارد این بحث نشده و باز اجاد فقیه یزدی که وارد این بحث شد و فرمود، این تابع مقامات و قرائن است، یک بحث لفظی است. باید ببینیم لفظش بر چه چیزی دلالت میکند. گاهی دلالت میکند خیار را همه کس میفهمد که خیار به امضا و رد است. خیار را مردم این طور میبینند، اینجا ارش ساقط نمیشود، ولی یک وقت به هر دو معنا میبینند و ساقط میشود. این به حسب مقامات و به حسب قرائن حالیه و مقالیه، روشن میشود و یک ضابطه کلیه ندارد. مرحوم سید درست میفرماید که ضابطه کلیه ندارد. در التزام نیز همین است. در «التزمتُ بالبیع» هم ایشان میفرماید با اختلاف قرائن حالیه و مقالیه باید بفهمیم که ملتزم به کدام یک از اینها شده و اگر شک کردیم که آیا به اسقاط ارش ملتزم شده یا ملتزم نشده، اصل، بقای ارش است؛ چون قبل از آنکه ملتزم بشود؛ هم حق داشت فسخ و رد کند و هم حق داشت ارش بگیرد. اگر از قرائن نفهمیدیم که آیا این فقط خیار بالرد را اسقاط کرده یا ارش هم هست، در اینجا مقتضای استصحاب این است که ارش باقی میماند، و رد ساقط میشود. و لک أن تقول که قدر متیقن، ردش ساقط میشود و ارش سر جای خودش باقی میماند، قضاءاً للاستصحاب. «مسقط بودن تصرف در خیار عیب» مسقِط دوم برای خیار عیب، تصرف است. یکی از مسقطات را تصرف در معیب دانستهاند. اگر مشتری در معیب تصرف کرد؛ چه تصرف مغیر عین باشد، چه مغیر عین نباشد، چه تصرّف کاشف از رضا باشد و چه کاشف از رضا نباشد، التصرف مسقطٌ لخیار العیب. اگر مشتری در مبیع تصرف کرد؛ یعنی حیوانی را که گرفته بود، یک مقدار به آن دست کشید و به شکلی در او تصرف کرد؛ مثل اینکه سوار الاغ شد، این تصرف است که تغیری در عین به وجود نیاورده. برای اینکه مطلق تصرّف، مسقِط خیار است، به وجوهی استدلال شده که یکی از آن وجوه اجماع و یکی هم دو روایت است. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ----------- [1]. وسائل الشیعة 18: 97، کتاب التجارة، ابواب احکام العیوب، باب 1، حدیث 1. [2]. وسائل الشیعة 18: 101، کتاب التجارة، ابواب احکام العیوب، باب 3، حدیث 1.
|