مواضع بحث در خیار عیب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) بحث خیارات درس 14 تاریخ: 1397/7/24 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «مواضع بحث در خیار عیب» کلام در خیار عیب، یقع فی مکانین: مطلب اوّل، در بیان رفع اشکال بیع در خیار عیب است که بیع در خیار عیب، غرری است؛ چون مشتری نمی داند مبیع صحیح است یا معیب است؛ چون اگر بداند، خیار ندارد و اگر جهل مرکب باشد، خیار دارد و بحثی نیست، اما در جهل بسیط که نمی داند، غرر لازم می آید، پس اصل بیع در خیار عیب اشکال دارد تا چه رسد به این که بگویید خیار دارد. «بیان حکم سبب خیار عیب» مطلب دوم این است که آیا سبب خیار عیب، خود عیب است یا سببش ظهور عیب است؟ جواب آن این است که سبب عیب، خود عیب است و ظهور و علم، عرفاً جنبه طریقیت و ارائه دارند؛ لاسیما در مثل معاملات و صحت مبیع. «بیان دیدگاه مشهور و روایات در ثبوت ارش یا ردّ در خیار عیب» مطلب سوم اینکه آیا در خیار عیب، ارش و رد با هم ثابت است؛ به این معنا اگر عین باقی باشد، مشتری می تواند بایع را الزام به ارش یا الزام به فسخ یا امضا کند که آن بحثی ندارد. آیا ارش در اینجا هم وجود دارد یا ارش اختصاص به جایی دارد که رد ممکن نباشد؛ مثل این که مشتری در مبیع تغییری به وجود آورد؛ مثلاً پارچه را پاره و آماده برای دوختن کرده است یا تصرفی کرد که بحثش بعد می آید. آیا ارش با رد باهم ثابت است؛ یعنی در جایی که می شود رد کرد، ارش هم ثابت است یا ارش اختصاص به صورت عدم امکان رد دارد؟ بعبارةٍ اخری، آیا در خیار عیب، تخییر بین ارش و رد با بقای عین علی حالِة السابق است یا در خیار عیب، ترتیب و رد است، اگر عین باقی است و تغییر کرد یا تصرفی در آن شد ارش است؟ از مشهور بین اصحاب، نقل شد که تخییر است و با بقای عین؛ هم می تواند رد کند و هم می تواند الزام به ارش کند. لکن روایاتی که در این رابطه وارد شده، بر خلاف مشهور دلالت می کند؛ یعنی دلالت بر ترتیب می کند؛ یعنی رد مع بقاء العین علی حالته السابقة و ارش مع التغییر و تصرف در حال سابقه و بلکه برخی ادعای اجماع هم کرده بودند. لکن ما تبعاً از بعضی از بزرگان؛ مثل مرحوم سید محمدکاظم فقیه یزدی، میگوییم در اینجا ترتیب است، نه تخییر و روایات به ظاهرش مأخوذ است. یک وجه برای ترتیب، خود روایات است و وجه دوم بنای عقلاست. عقلا در باب بیع معیوب، در صورتی که در عین تصرف یا تغییری پدید بیآید برای مشتری قائل به حق الارش هستند؛ اگر در عین تصرف یا تغییری شده باشد و اگر در عین تصرفی نشده باشد، قائل به حق الفسخ و ردّ هستند. «بیان حقیقت، تعریف و ضابطه عیب» قبل از بیان مطالب ثلاثه، ینبغی أن یُذکر مطلب آخر که در بیان حقیقت عیب و تعریف عیب و ضابطه در عیب است. عیب را باید بشناسیم و آن را تعریف و بیان کنیم تا بتوانیم درباره احکام آن بحث کنیم و الا مثل طالب مجهول مطلق می شود. اصل در تعریف و ضابطه عیب هم روایت قضیه ای است که بین محمد بن مسلم و بین ابن ابی لیلی واقع شده است. روایت این است که کلینی به سندش از حسین بن محمد، عن السیاری؛ احمد بن محمد سیاری که تمام رجالیین بلااستثنا؛ مثل نجاشی، شیخ در فهرست و رجال، کشّی و ذخیره، ابن ابی داود او را تضعیف کرده اند. در این که آیا احمد بن محمد سیاری که همه تضعیفش کرده اند و گفته اند جعّال و کذاب است و غلو دارد، اهل کجا بوده، یک قول این است که بصری بوده و یک قول این است که اصفهانی بوده. لکن عجیب این است که فاضل نوری در مستدرک با همه تضعیفاتی که درباره او وجود دارد، خواسته او را توثیق کند. دلیل بر توثیق او هم این است که بزرگانی، مثل کلینی و دیگران از او حدیث نقل کرده اند و این نقل بزرگان دلیل بر این است که احمد بن محمد سیاری ثقه بوده است. شبهه واضح به مرحوم فاضل نوری این است که ظهور فعل در مقابل ظهور نص، محکوم است، ظهور نص بر ظهور فعل مقدّم است؛ چون در نقل، دو احتمال وجود دارد: یا از باب دأب و دیدنشان که می خواسته اند روایات ضبط بشود، نقل کرده اند و از این رو محدثین از وهب بن وهب هم که من اکذب البریّة بود، نقل می کرده اند و روایات مختلف است. یا چون به او اطمینان داشته اند، از او نقل می کرده اند. وقتی عمل و فعل، مبهم است و اجمال دارد، اما کلمات اعاظم از رجالیین، ظهور قوی، بلکه تصریح بر ضعف این شخص دارد، مسلم است که آن تصریح بر این فعل مقدم می شود و این فعل باید حمل بشود بر این که دأب و دیدنشان بوده و نمی تواند دلیل بر وثاقتی باشد که بر تصریح اعاظم از رجالیین؛ مثل نجاشی و شیخ که قدوه و ائمه ما در رجالند، مقدم بشود. یا علامه و ابن شهرآشوب هم او را تضعیف کرده اند و در عین حال، ایشان می گوید چون از او نقل روایت شده، موثق بوده است، اما نقل، فعلٌ مجمل و قول آن بزرگان ظهورٌ، بل نصٌّ صریحٌ و ظهور و نص بر فعل مجمل مقدم می شود. لکن برای این که طلب مغفرت و رضوانی برای سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) کرده باشم، این جمله را عرض می کنم و آن این است که سیّدنا الاستاذ (قدّس سرّه الشریف و نوّر الله مضجعه و حشرنا الله معه و مع الشهداء و بقیّة العلماء الصالحین رضی الله عنهم)، نقل کرده است که نوری روایات تحریف را به نام کتاب «فصل الخطاب» نوشته است که وقتی منتشر شد، بلافاصله در برخی بلاد غرب برای دشمنی با اسلام، آن را چاپ و منتشر کردند. مطالب امام را در باب تحریف قرآن -هم تقریراتی که از قلم خودش نوشته شده و هم تقریراتی که از او وجود دارد - نگاه کنید، می فرماید ایشان هر چه روایت ضعیف بود، در آنجا جمع کرد و کار مرحوم فاضل نوری با این که آدم خوب و زاهدی بود و از مشایخ اجازه سیّدنا الاستاذ است و سیّدنا الاستاذ از بعضی علمای اصفهان، مثل شهرکردی و دیگران از مرحوم حاج شیخ عباس قمی از فاضل نوری اجازه روایت دارد، می فرماید کارش این بود که هر چه روایت ضعیف بود، جمع می کرد و همه کتاب های او متضمن روایات ضعیف است که بیان کرد و اینجا هم در مقابل همه رجالیین می ایستد و با یک فعل مجمل می خواهد ظهور و نص صریح اعاظم رجالیین را از بین ببرد. سیاری یا سیّاری، یک نفر است و سیّار جدش بود و یاء، نسبت است و شاید سیّاری درست باشد. عن الحسین بن محمد، عن السیاری قال: روی عن ابن ابی لیلی، از ابن ابی لیلی روایت شد، ولی راوی آن معلوم نیست و مروی عنه هم ابن ابی لیلی است: أنه قدم إليه رجلٌ خسماً له، مردی که با او دشمنی داشت را آورد. فقال: إن هذا باعني هذه الجارية فلم أجد على ركبها حين كشفتُها شعراً. رکب؛ یعنی عانه، و زعمت أنّه لم يكن لها قط. به گمانم آمد که عانه اش از اوّل مو نداشت. قال: فقال له ابن أبي ليلى: إنّ النّاس ليحتالون لهذا بالحيل، حتّى يذهبوا به. همه مردم یک کاری می کنند که موهایش برود، الآن تو آمدی دعوا می کنی؟! فما الّذي كرهت؟ تو از چه چیزی ناراحتی؟! به این شخص شاکی گفت، قال: أيّها القاضي إن كان عيباً فاقضِ لي به. اگر عیب است، قضاوتت را بکن، تو چکار داری که در شعر داشتن عانه دخالت می کنی؟. قال: اصبر حتى أخرج إليك، فإنّي أجد أذًى في بطني. گفت صبر کن تا من بیرون می روم و می آیم، کار به دستشویی دارم. ثمّ دخل و خرج من بابٍ آخر. رفت و از یک در دیگری بیرون آمد. فأتى محمّد بن مسلمٍ الثّقفي، وقتی خواست بیرون بیاید، محمد بن مسلم ثقفی (قدّس الله روحه) را ملاقات کرد. فقال له: أيّ شيءٍ تروون عن أبي جعفرٍ (علیه السلام) في المرأة لا يكون على ركبها شعرٌ، أ يكون ذلك عيباً؟ شما درباره زنی که عانه اش شعر ندارد، چه چیزی از ابی جعفر (علیه السّلام) دارید؟ آیا این عیب است یا نه؟ فقال: محمّد بن مسلمٍ: أمّا هذا نصّاً فلا أعرفه. من در این قضیه روایتی نمی شناسم. و لكن حدّثني أبو جعفرٍ (علیه السلام) عن أبيه، عن آبائه (علیهم السلام)، عن النّبيّ (صلّى اللّه عليه و آله) أنّه قال: «كلّ ما كان في أصل الخلقة فزاد أو نقص فهو عيبٌ».[1] این عیب است. فقال له ابن أبي ليلى: حسبك. همین بس است، مطلب را گرفتم؛ یعنی آنچه را می خواستم، به دست آوردم. ثم رجع إلى القوم فقضى لهم بالعيب». اصل در باب تعریف عیب و ضابطه عیب، این روایت است و گفته شد که این روایت، ولو ضعف سند دارد، ولی با عمل اصحاب، جبران می شود. اصحاب طبق این روایت فتوا داده اند و حتی برخی از آنها متن روایت را در فتوای خودشان آورده اند، می شود: «کلما زاد أو نقص فی أصل الخلقة فهو عیبٌ». این، عیب را نسبت به ذاتیات بیان می کند؛ یعنی هر چه در اصل خلقت اضافه شده باشد. روایت دیگری هم در باب صفاتی که عارض می شود، وارد شده است: محمّد بن يعقوب، عن عدّةٍ من أصحابنا، عن سهل بن زيادٍ و أحمد بن محمّدٍ، جميعاً عن ابن محبوبٍ، عن مالك بن عطيّة، عن داود بن فرقدٍ. - این روایت تا مالک بن عطیه، درست است، همه اینها صحاح و ثقات و امامی هستند. ما دو مالک بن عطیه داریم: یکی مالک بن عطیه احمصی داریم که توثیق شده و یک مالک بن عطیه بدون قید در رجال ذکر شده که او مجهول است و نه توثیقی دارد و نه تضعیفی. اگر ما قائل شدیم که دو مالک ها یکی هستند، این روایت می شود صحیحه مالک بن عطیه. اگر هر دو یکی باشند، روایت صحیحه است و اگر یکی نباشند، صحیحةٌ الی مالک بن عطیه، تا مالک بن عطیه صحیحه است؛ یعنی خود مالک بن عطیه، صحیحه نیست. اما اگر قائل شدیم که دو تا هستند، می شود مجهول؛ چون احمصی ندارد و می گوییم تا مالک بن عطیه صحیحه است. مرحوم ممقانی بعد از آن که بحث را در تنقیح المقال، مفصّل مطرح می کند و ادله قائلین به اتحاد را بیان و رد می کند، در پایان، یک قضیه از مرحوم کشّی نقل می کند و می فرماید مالک بن عطیه بین مجهول و صحیح، مردّد است. اگر یکی شان تشخیص داده شد، فبها و اگر تشخیص داده نشد، باید به ضعف روایت یا به صحت روایت حکم بشود و نتیجه تابع اخسّ مقدّمات است. - قال: سألت أبا عبد اللّه (علیه السّلام) عن رجلٍ اشترى جاريةً مدركةً فلم تحِض عنده، حتّى مضى لها ستّة أشهرٍ، شش ماه گذشت و حیض ندید. و ليس بها حملٌ؟ حیض نشدنش هم از باب این نبود که حمل داشته باشد. فقال: «إن كان مثلُها تحيضُ و لم يكن ذلك من كبرٍ فهذا عيبٌ تردّ منه».[2] این صفت است و حیض جزء ذاتیات نیست، بلکه جزء صفات زن هاست. «و هذا عیبٌ تردّ منه». «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ---------- [1]. وسائل الشیعة 18: 97 و 98، کتاب التجارة، ابواب احکام العیوب، باب 1، حدیث 1. [2]. وسائل الشیعة 18: 101، کتاب التجارة، ابواب احکام العیوب، باب 3، حدیث 1.
|