اشکال وارده بر اجماع در خیار عیب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) بحث خیارات درس 9 تاریخ: 1397/7/15 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «اشکال وارده بر اجماع در خیار عیب» در بحث تمسک به اجماع در خیار عیب، اشکالاتی وجود دارد. از جمله این که مثل سید مرتضی، شیخ صدوق در مقنعه و هدایه، در ناصریات و انتصار متعرّض مسأله نشده اند. دوّم این که اجماع منقول است و سوّم این که اصلاً آن اجماع سید ابن زهره و شیخ در این مسأله وجود ندارد، بلکه در مسأله بیع الشیئین است. نقل شده که شیخ در مبسوط و در نهایه قائل به تعیین شده بر خلاف عرف و عقلا، و مطابق با مشهور فتوا داده، لکن شیخ اعظم (قدّس سرّه) در همین خیار العیب، در کتاب البیع در باب خیارات می فرماید شیخ در موضعی یا مواضعی از مبسوط مخالفت کرده است. پس گرچه در مبسوط، یک جا فتوا داده، ولی در جای دیگری مخالفت کرده و این هم از عواملی است که می تواند برای اجماع مضر باشد. بنابراین، چنین اجماعی که آنها متعرّض نشده اند؛ مثل صدوق و مثل سید مرتضی، شیخ هم در مبسوط و نهایه متعرّض شده و جای دیگر از مبسوط با آن مخالفت کرده، نمی شود به آن اعتماد کرد و تحقّق اجماع بعید و غیر قابل اطمینان است. «کلام و دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در اثبات فتوای مشهور» یک کلام هم سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) دارد و آن این است که ایشان می خواهد برای اثبات فتوای مشهور بین علما، به شهرت تمسک کند و جان کلامش هم این است که حجّیت خبر واحد با بنای عقلاست و عقلا روایتی را که نَقله آن روایت بر خلافش فتوا داده باشند، حجت نمی دانند. ایشان در کتاب البیع می فرماید: «و الانصاف: أنّ الظاهر من ألأخبار هو ما عليه العرف و العقلاء [ظاهر از اخبار آن است که عرف و عقلا می گویند؛ یعنی اگر عین باقی است، رد عین می شود و ارش وجهی ندارد و اگر عین باقی نیست، ارش می دهد. ترتیب را عقلا قائلند.] إلا أنّ قيام الشهرة المحقّقة من زمن الصّدوق و المفيد (قدس سرهما) [زمن صدوق که در اینجا آمده، اشتباه است. صدوق؛ یعنی محمّد بن علی بن بابویه نظری ندارد، بلکه مختلف و مفتاح الکرامة از علی بن بابویه نقل کرده اند؛ یعنی پدر صدوق، نه از خود صدوق؛ یعنی از کسی که می گویند رساله اش متون اخبار بوده از او نقل کرده اند که این طور فرموده است؛ یعنی در زمان ابن بابویه و مفید. آن وقت در اینجا راجع به این که علی بن بابویه این حرف را زده باشد، عرض می کنم.] إلى الاعصار المتأخّرة و كون المتون الفقهية مشحونةً بالفتوى بالتّخيير [متون فقهیه، پر از فتوای به تخییر است که در پاورقی شرح داده و با مراجعه به مفتاح الکرامة هم می توانید بیابید] مع كون الحكم مخالفاً و ألأخبار المتظافرة يوجب رفض القاعدة و ترك الاخذ بظاهر ألأخبار [با این که حکم به تخییر، مخالف با قواعد و اخبار متظافره است، یوجب رفض آن قاعده و ترک اخذ به ظاهر اخبار، نه به روایات اعتنا کنیم، نه به قاعده عقلائیه، بلکه به سراغ همان فتوایی برویم که قول به تخییر با بقای عین است. چرا یوجب الرّفض؟] فانّ الشهرة في مثل ذلك معتبرةٌ، و الاخذ بها بيّنٌ رشدُه [اخذ به این شهرت، رشدش بیّن است. این اشاره ای به مقبوله ابن حنظله دارد، نه این که بخواهد آن را بگوید. ولی عبارت مقبوله را در اینجا آورده است.] و ليس على حجّية الخبر الواحد دليلٌ إلا بناء العقلاء كما يظهر بالرجوع إلى الباب الذي ذُكرت فيه ألأخبار الموهمة لذلك [اگر به آن روایاتی که در آنجا آمده، مراجعه کنید، می یابید که مدرک، بنای عقلا بوده، حتی مثل روایاتی که راجع به یونس و عثمان بن عمری آمده که «ثقۀٌ آخذ عنه معالم دینی» هم امضا را دارد، می گوید؛ یعنی بعد از آن که صغرا را قبول دارد، «أثقةٌ آخذُ عنه معالمَ دینی؟» ثقه بودنش را سؤال کرده و الا این که مَعالم دین را باید از ثقه گرفت، اصلاً سؤالی نکرده و آن را مسلّم گرفته. به هر حال، آن روایات هم امضای ما عند العقلاء است و چیز تازه ای ندارد که در بحث حجیت خبر واحد باید به آن مراجعه کرد. حال که دلیل بنای عقلا شد، پس در خصوصیات آن هم باید به بنای عقلا مراجعه کنید] و لا بناءَ لهم على العمل بأخبار نَقلَها الناقلون و خالفوها عملاً [نقلش کرده اند، ولی در مقام فتوا و عمل با آن مخالفت کرده اند] و هذا ممّا لا ينبغي الاشكال فيه».[1] در این اشکالی نیست. «اشکال و نقد استاد به دیدگاه امام خمینی (قدس سره)» اشکال فرمایش ایشان این است که کبرای کلی ایشان درست است. هم مبنا درست است، هم بنا. مبنا این است که حجیت خبر واحد با بنای عقلاست و بعد هم بر آن مرتب شده و از فروعش این است که بنای عقلا در جایی که خود ناقلین به آن عمل نکنند، اعتبار ندارد و حجت نمی دانند. چند نفر از یک آقایی مطلبی را نقل کرده اند که از خصیصین آن آقا و کسانی هستند که به حرف آن آقا عمل می کنند و به حرف های او تعبّد دارند، ولی عملاً با او مخالفت می کنند. چنین خبری را عقلا حجت نمی دانند. این هر دو درست است، لکن شبهه در اینجا این است که مخالفت عملی ناقلین این روایات و اصحابی که این روایات را نقل کرده اند، ثابت نیست. بلکه مخالفت عملی - حتی ناقلین در جوامع اولیه؛ یعنی کلینی و صدوق (قدّس سرّه) و شیخ طوسی در تهذیب و استبصار که از اصحاب ائمه بوده اند - غیرُ معلوم و مخالفت ناقلین جوامع اولیه؛ یعنی محامد ثلاثه هم غیر معلوم است، بلکه ظاهر، این است که معلوم العدم است؛ یعنی ظاهر عدم مخالفت عملی است؛ برای این که اگر مخالفت عملی بود، این محدثین جوامع اولیه می گفتند چون این روایات شاذ و مخالف است، ما به اینها عمل نمی کنیم؛ یعنی به شذوذش و این که معمولٌ به نیست، اشاره می کردند. بنای اصحاب ائمه (صلوات الله علیهم اجمعین) هم بر این بود که فتاوای خودشان را نقل می کرده اند، ولی فتوا را با روایت نقل می کرده اند. نمی خواهم بگویم نقل الروایة فتواست، بلکه ممکن است کسی روایت را نقل کند و فتوا هم نباشد، اما بنای آنها حتی در این روایت که دارد فلانی ثقةٌ آخذُ عنه معالمَ دینی، محض نقل روایت، مَعلَم دین نیست؛ چون ممکن است نقل روایت معارض داشته باشد و تقیه باشد یا خلاف قرآن باشد. مَعلَم دین بودن یک روایت، بر فرض این است که ناقل آن به آن فتوا بدهد. آنها دأب و دیدنشان ظاهراً این بود، فقهایشان؛ مثل زراره، ابن مسلم، یونس بن عبد الرّحمن، ابی بصیر و امثال اینها فتوا را با روایت نقل می کرده اند. پس آنها به این روایت عمل کرده اند و عامل به این روایات بوده اند. این روایات در نظر آنها معتبر بود، ما چطور این حرف را بزنیم؟ هر دو مطلب سیّدنا الاستاذ درست است، حجّیت خبر واحد، دلیل وحید و فریدش بنای عقلاست و هیچ دلیل دیگری بر حجیتش نداریم. روایاتی هم که هست، از آنها امضای ما عند العقلاء برمی آید. اگر روایتی را هم ناقلینی نقل کنند و این ناقلین روایت هم متعبّد به نقلهای منقولٌ منه باشند، ولی خودشان عمل نکنند و خلافش را عمل کنند، اینجا هم بنای عقلا بر عدم است، اشکالی ندارد، بلکه اشکال در محل بحث است و در محل بحث، مخالفت ناقلین غیر معلوم است، نه از آن ناقلینی که از صحابه بوده اند و نه از اصحاب جوامع اولیه؛ یعنی محامد ثلاثه. از اینها که دارند نقل می کنند - ولو بالوسائط - معلوم نیست، بلکه ظاهر این است که به این روایات عمل می کرده اند. اما صاحب جوامع، اگر عمل نمی کردند و حجت نمی دانستند، اشاره می کردند؛ مثلاً شیخ در تهذیب می گفت این روایت شاذ است یا شیخ صدوق یا کلینی (قدّس سرّهما) و اصحاب اولیه؛ چون بنای فقهایشان بر این بوده که فتوایشان را با روایت نقل کنند، پس آن فقهای اصحاب ائمه هم که این روایات را نقل کرده اند، عامل به این روایات بوده اند. بنابراین، چنین نیست که ناقلین مخالفت کرده باشند و نمی توان این حرف را زد. و حق با مثل فیض و صاحب حدائق، علی المنقول منهماست که قائل به ترتیب شده اند؛ یعنی اگر عین باقی است، فسخ و رد و اگر در عین، تصرف و تغیری حاصل شد، ارش می گیرد. مقتضای صناعت این است، ولو مخالفت با مشهور مشکل است، اما چه می شود کرد که نظر بدون دلیل هم خیلی محکم نیست. در جلسات قبل، ما یک روایت از یونس بن عبد الرّحمن نقل کردیم و گفتیم معلوم نیست روایت است یا درایت. کاری به جواب اشکالات ایشان ندارم؛ چون غیر وارد است؛ زیرا یونس صاحب فتوا بوده و جزء کسانی است که معالم دین را بیان می کرده و معالم دین، گاهی با نقل خود روایت می شده، گاهی هم مثل یونس بن عبد الرّحمن، معالم دین را با درایتش نقل می کرده یا از کسی نقل می کرده. آنجا آقایان گفتند یونس بن عبد الرّحمن ثقه است و من ظاهراً حقّ یونس بن عبد الرّحمن را ادا نکردم و به خدا پناه می برم و استغفار می کنم از این که حق یونس بن عبد الرّحمن را ادا نکردم. «بیان بعضی از فضایل یونس بن عبد الرحمن» الآن میخواهم بخشی از حقّ او را ادا کنم و استفاده ای هم زندگی او ببرم. یونس بن عبد الرّحمن کسی است که دو بار از طرف ائمه توثیق شده و وثاقت صریح و موثّق بودنش از طرف امام هشتم آمده است. کسی می گوید کتاب یونس بن عبد الرّحمن را «یوم و لیلة» جواد الائمّة ورق می زد و اوّل که پرسید کتاب از کیست و گفتیم از یونس بن عبد الرّحمن است، حضرت هر ورقی که می زد، می فرمود خدا رحمت کند یونس بن عبد الرّحمن را. در جای دیگری دارد که امام هشتم یا موسی بن جعفر که فرمود «رحم الله یونس بن عبد الرّحمن، رحم الله یونس بن عبد الرّحمن نِعم العبدُ لله جلّ و علا»، امام معصوم می فرماید: «نِعم العبدُ لله جلّ و علا»، یونس بنده خوبی برای خدا بود. و روایات زیاد در مدحش آمده که یکی و دو تا نیست، بلکه حدود سی روایت به عنوان مدح او آمده است. در برخی از روایات آمده که یونس بن عبد الرّحمن به منزله سلمان فارسی است. «سلمان بحرٌ لا ینفد، [دریایی است بی پایان و گنجی است که مخفی نمی ماند ظاهراً] و کنزٌ لا یخفی». معصوم فرمود یونس بن عبد الرّحمن مثل سلمان است؛ یعنی او بحرٌ لا ینفد، دریایی از معلومات است که تمام شدنی نیست و گنج هایی از مسائل را دارد که مخفی نخواهد بود. این همه تعریف ها شده است. یونس بن عبد الرّحمن کسی است که وقتی بعد از شهادت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) بعضی از سران واقفه آمدند پیش او که او را به طرف وقف، دعوت کنند، ده هزار ورق پول آوردند که نمی دانم ورق، دینار است یا درهم است، ده هزار یک پول کلانی بود و گفتند شما قائل بشوید که امامت به موسی بن جعفر ختم شده و علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه) امام نیست، بعد هم هر چه پول خواستید، به شما می دهیم، یک ثروت کلان چندین میلیاردی در آن وقت. فرمود من این کار را نمی کنم، رها کرد. بعد آمدند روایات در حقّش جعل کردند تا جایی که در روایت مجعوله شان نقل کرده اند که امام فرمود این پسر زانی و زانیه است!! دو روایت این طوری نقل کرده اند. از معصوم علیه او نقل کرده اند که لعنت بر این آدم و مَن تَبَعش؛ برای این که پول را قبول نکرد، برای این که حقایق را می گفت. روایات ذامّه که تقریباً ده تاست، همه آنها ضعف سند دارند. مرحوم وحید بهبهانی (قدّس سرّه) به روایتی رسید که سندش تمام است و تنقیح المقال، کتاب رجال ممقانی دارد که یک روایت صحیحه دارد که یک نحوه ذمّی از یونس بن عبد الرّحمن است، آن را چندین توجیه می کند و یک توجیهش این است که می گوید این حرف هایی که می زده، نمی فهمیده اند و وقتی نمی فهمیده اند، با او دشمنی می کرده اند. یا این اجتهاد می کرده یا خطایی از او بوده یا آنها نمی فهمیدند و در مقابلش می ایستادند. این به ما درس می دهد که باید زنده باشید، حوزه های علمیه باید زنده باشد، فکر باید زنده باشد، اجتهاد باید زنده باشد. حیات حوزه علمیه به این است که هم تغذیه کند، هم نمو داشته باشد، هم تولید کند، مثل حیات همه چیز. مسائل را تغذیه کند و در فکرش ببرد و با فکرش آنها را رشد بدهد و بعد از رشد دادن، برای جامعه بیان کند. مشکلاتی که امروز در فقه قویّ اسلام داریم، مشکلاتی که امروز در فقه غنیّ شیعه داریم، به محض این که بگوییم خدا گفته حل نمی شود، او قانع نمی شود. شما می گویید روایت دارد، می گوید یک برداشتی است که شما از روایت دارید و این برداشت شما با عقل من نمی خواند، این برداشت شما با فهم عقلا نمی خواند که بگویید اگر پای زن شکست، نصف خرج بیمارستان را باید شکننده پا بدهد، ولی اگر پای مرد شکست، همه خرج بیمارستان را باید بدهند، کلّ ارش را بدهند. در ارش می گویید یک انگشت، ده دینار، دو انگشت بیست دینار، سه تا انگشت سی دینار دارد و الآن که به چهار انگشت رسید، می گویید بیست دینار. این را نه عقل می پذیرد، نه عقلا. ضرر زیادتر است، ولی ضمانش کمتر؟ سه تا انگشت سی دینار، چهار تا انگشت بیست دینار؟ کما این که ابان بن تغلب هم این را آن طور که نقل کرده، نپذیرفت و مقدّس اردبیلی می گوید در این روایت، خلاف عقل و نقل است؛ چطور ما بپذیریم؟ چه شده که ما حاضر نیستیم دقت و مطالعه کنیم؟ کجاست علامه و فخر المحقّقین؟ کجاست محقّق اوّل و محقّق ثانی؟ کجاست شیخ انصاری و صاحب جواهر؟ کجاست مرحوم حاج شیخ و آقای بروجردی و سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه)؟ کجایند مقدّس اردبیلی و میرزای شیرازی؟ چرا نمی گذاریم حوزه رشد کند؟ چرا تشویق از علم و فقه و فضیلت نمی کنید؟ مدام می گوییم جواب بدهید. وقتی جواب می دهیم، شما حاضرید این جواب ها را منتشر کنید؟ شما حاضرید یک میزگردی بگذارید سؤال ها مطرح بشود و افراد آزادانه جواب بدهند؟ اینجا می بینید فقها به بیش از ده ها روایت عمل نکرده اند، از زمان ابن بابویه، صدوق تا بعدها. الآن اگر کسی هم آمده می گوید روایات دیه خلاف عقلاست، خلاف درک عقلاست، روایات دیه خلاف عقل است، این ظلم به زن هاست، شما بلافاصله می گویید روایت را طرح می کنی؟ نه آقا، روایت را طرح نمی کنم. روایات خلاف عقل و عقلا را، همان طور که فقهای پیشین، با این که این روایات موافق عقل و عقلا بود، طرح کرده اند، الآن که من موافق عقل و عقلای آن را طرح می کنم، اشکال دارد؟ من خلاف (وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ)[2] را طرح می کنم، اشکالی دارد؟ نه این که هر کسی هم حق داشته باشد حرف بزند. باید این حرف ها در حوزه های علمیه و در مجامع فکری مطرح بشود؛ بحث بشود، اشکال بشود، جواب داده بشود. امروز حوزه ها در مقابل این همه تبلیغات، نیاز به نوآوری دارد. امام بیع السلاح را مربوط به حکومت ها می داند، نه مربوط به یک حکم شرعی که یک وقت حرام است و یک وقت واجب است، کما این که بین عقلا این طور است و عقلا فروش اسلحه را تابع سیاست هایشان می دانند. گاهی سیاست اقتضا می کند که بفروشند و گاهی سیاست اقتضا می کند نفروشند. زیر نظر مجلس ها و زیر نظر حکومت هاست، نه یک حکم شرعی. چرا نوآوری امام را در نقل کتاب به غیر مسلمان ملاحظه نکنیم؟ شیخ صدوق چطور با روایات برخورد می کند؟ شیخ صدوق در این اعتقاداتش باب الاعتقاد فی الطب که مشکلی برای بنده بود؛ چون این همه روایاتی که نقل شد فلان چیز را برای فلان مرض بخورید، طب را که نمی شود با روایت درست کرد؛ طبی که امروز این همه دانشمندان در آن نوآوری کرده اند، (شکّر الله مساعیهم الجمیلة)، این همه پزشکان متدیّن و قوی نوآوری می کنند و به نوآوری ها عمل می کنند. آقایان هر وقت به مرض سخت مریض می شوند، سراغ همین پزشکان می روند، این پزشکان نوآوری دارند، اگر شما بخواهید با طبّ النبی حلش کنید، نیاز به بیمارستان نداریم، احتیاج به پزشکان نداریم، اصلاً حجیت در طبابت معنا ندارد. شیخ صدوق در اعتقادنا فی الطّب، روایات را چندین توجیه می کند؛ یک توجیهش این است که ممکن است دشمنان این روایات را آورده باشند، از کجا که دشمنان در این روایات دست نبرده باشند؟ شما روایات دیه را که نگاه می کنید، یک جا سؤال نشده چرا دیه زن نصف دیه مرد است؟ در باب ارث سؤال شده با این که نص قرآن است، سؤال شده و ائمه جواب داده اند، علامه طباطبایی و دیگران هم جواب داده اند، اما در باب دیه، یک روایت نیامده که یک جا سؤال کند. سرش این است که تمام علمای عامّه بر این بوده اند که دیه زن نصف دیه مرد است. شاید ائمه می ترسیده اند شقاقی بین علمای اسلام به وجود بیاید و نفرموده اند. شاید تقیه می کرده اند، مردم می دانسته اند که این حکم واقعی نیست، فلذا سؤال نمی کرده اند و الا چرا سؤال نکرده اند؟ چرا از ارثی که در متن قرآن آمده، سؤال کرده اند، ولی اینجا سؤال نکرده اند؟ می گویید یکی از دلایل این است که ممکن است از باب دسّ در روایات باشد که البته من نمی گویم دسّ در روایات باشد، من می گویم شاید از باب ترس باشد. جواب هایی می دهند، یکی این است که ممکن است به اشخاص خاصّی گفته، به یک آدمی در فضای حجاز بوده و مزاجش هم گرم بوده، مثلاً گفته فلان چیز را بخور تا خوب بشی، الآن ما این را در تمام بیمارستان ها بیاوریم؟ این معنایش این نیست که بنده با طب سنتی، مخالفم. نه، طب سنّتی، طب است و بنده با طبّی که بخواهیم با یک روایت طبابت کنیم و مثلاً یرقان را با روایت طبابت کنیم، مشکل دارم. شیخ صدوق پنج توجیه کرده. شیخ صدوقی که به متن روایات عمل می کرده و قد یقال أنّه کان أخباریاً، توجیه کرده. در باب دیه کَر، ظاهراً شیخ صدوق می گوید دیه کَر، دیه نیست، این خون بها، نه باب دیه معینه است. بنابراین، حوزه نیاز به نوآوری دارد و اگر ما نوآوری نکنیم، دیگران بدون مبانی فقهی با انکار اصل تشیع و با انکار اصل فقاهت این کار را میکنند. من به نوبه خودم از کسانی که نوآوری و بحث می کنند و از بزرگان دیگری که به آنها جواب می دهند، ولی جواب خیلی محترمانه و مؤدبانه می دهند، تشکر می کنم. یکی از عواملی که انسان را بدبخت می کند، بی احترامی به بزرگان است. من دیده ام هر کس به بزرگان در حوزه های علمیه بی احترامی کرد، بدبخت شد. ضمانت خوش بختی این است که به بزرگان بی احترامی نکنیم و بزرگان را حفظ کنیم، نه این که هر چه به ذهنمان و قلم و دهانمان می آید، به آنها بد بگوییم. پس از داستان یونس بن عبد الرّحمن یاد بگیریم که ولو ذمّ آدم هم می شود، ولو تا سرحدّ لعن هم به آدم نسبت می دهند، اما باید از حرف حقّ خودش که طبق موازین فقهی و فلسفی و عرفانی و کلامی ثابت شده و سنّت و حدیث، دست بردار نباشد. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ---------- [1]. کتاب البیع: 5، ص 22. [2]. فصلت (41): 46.
|