جواز مقاصّه در صورت عدم توانایی مدعی در اثبات حق خودش
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 329 تاریخ: 1396/9/6 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «جواز مقاصّه در صورت عدم توانایی مدعی در اثبات حق خودش» بحث در مقاصّه است و عرض کردیم که اگر کسی که مدّعی و مالک عین است یا طلبکار و دائن است، برای اخذ حقّش به حاکم دسترسی ندارد یا از این باب که حاکم مبسوط الید نیست یا از باب اینکه دسترسی به حاکم ندارد یا از باب اینکه بیّنه ندارد و یا اگر بیّنه هم دارد، حاکم به نفع او حکم نمیدهد و یا اینکه اگر مراجعه کند، طول میکشد تا به نتیجه برسد و این مالک عین یا دائن ضرر میبیند، در این گونه جاها چه بدهکار، جاحد باشد، چه مماطل باشد، میتوان مقاصّه کرد؛ قضائاً لاطلاق مثل آیه (إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ)[1] یا مثل آیه (فَمَنِ اعْتَدى)[2] یا آیه (جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها)[3] یا (الْحُرُماتُ قِصاصٌ)[4] و یا آیاتی که اگر استدلال به آنها تمام باشد، عامّ است و غیر واحدی از روایات هم که مربوط به جاحد است و مرحوم صاحب مستند میفرماید بعضی از آن روایات مربوط به مماطل است که بنده روایات مربوط به مماطل را پیدا نکردم، مگر آنکه در باب ودیعه است که خودش معارض دارد. به هر حال، مدعی با الغای خصوصیّت و با لاضرر، میتواند حق خودش از بدهکار بگیرد و تقاصّ کند. هذا کلُّه در صورتی است که مالک یا دائن یا دیگری که حقی، مثل حقّ الخیار دارد، نمیتواند با مراجعه به حاکم، به حق خودش برسد. اما اگر با مراجعه به حاکم، میتواند احقاق حق کند و هیچ زحمت و دردسری هم ندارد، مدتی هم طول نمیکشد و بهراحتی میتواند به حاکم مراجعه کند و حقّش را با حکم حاکم، از بدهکار بگیرد، آیا در اینجا مقاصّه جایز است یا نه؟ معروف بین اصحاب مخصوصاً بین متأخّرین در اینجا این است که جایز است. «کلام و دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در جواز یا عدم جواز مقاصّه در صورت توانایی مدعی برای اثبات حق خودش» صاحب مستند میفرماید: «ولو أمكن الوصول إلى الحقّ بالرّفع إلى الحاكم من غير تأخيرٍ و ضررٍ كان مقرّاً مماطلاً أو جاحداً ففي جواز التقاصّ حينئذٍ و عدمه قولان. الأوّل: [که جایز است] للأكثر [با اینکه میتواند به حاکم مراجعه کند، اما مراجعه نمیکند] كما في المسالك و الكفاية و عن الصّيمري و منهم: الشيخ و الشرائع و المسالك و الدّروس و الخلاف بل قيل: عامّةُ المتأخّرين. للعمومات المتقدّمة ... [این عموماتی که داشتیم میتواند تقاصّ کند، اینها شامل جایی میشود که به وسیله عادی دسترسی ندارد، با محاکمه احقاق حق کند و مثل جایی است که دسترسی دارد. یکی عمومات. یکی هم صریح برخی از روایات که روایت اسحاق است] حيث قال فيها: أو أردّه عليه و أقتضيه [این «و اقتضیه» در نقل استبصار و تهذیب وجود دارد و ایشان هم نقل فرمودهاند، اما صاحب وسائل آن را نقل نکرده و صاحب وسائل، این جمله را ندارد: «إسحاق بن ابراهیم: أنّ موسى بن عبد الملك كتب إلى أبي جعفر (علیه السّلام) يسأله عن رجلٍ دفع إليه رجل مالا ليصرفه في بعض وجوه البرّ فلم يمكنه صرفُ المال في الوجه الّذی أمره به و قد كان له عليه مالٌ بقدر هذا المال. فسأل هل يجوز لي أن أقبض مالي أو أردّه عليه؟ اینجا در پاورقی نوشته است: وسائل، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 8 بتفاوتٍ، ولی جا داشت بود که این تفاوت را بنویسد؛ چون تفاوتی است که در مطلب مؤثّر است. صاحب مستند با این جمله «و اقتضیه» میفرماید میتواند هم از او بگیرد، بدون دردسر. این جمله، گویای این است که بدون دردسر هم میتواند بگیرد؛ در حالی که اگر این جمله نباشد، میشود مثل بقیّه.] فإنّ الاقتضاء صريحٌ في إمكان التّوصّل [یک نکته عرض کردم که این «و اقتضیه» در وسائل نیست و در تهذیب و استبصار است. «نقد نظریه مرحوم نراقی (قدس سره) از طرف استاد» اشکالی که به فرمایش مرحوم صاحب مستند هست، این است که میفرماید آن عموماتی که داشتیم، شامل جایی میشود که میتواند بدون دردسر، حقّش را از حاکم بگیرد. ولی ظاهراً این تمام نیست و آنها انصراف دارد در جایی که نمیتواند، بلکه بعضیهایش قرینه دارد که نمیتواند. سلطان آمده گرفته و در این صورت نمیشود سلطان را محاکمه کرد. به هر حال، این روایات انصراف دارند و بلکه بعضی از آنها ظهور دارند در عدم امکان وصول حق با توسل به حاکم؛ لاسیّما که آن وقت، حکّام هم بسط ید نداشتهاند و ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) بودند که هیچ بسط یدی نداشتند. پس این انصراف دارد؛ لاسیّما با این روایتی که سلطان دارد و با اینکه حکّام در آن وقت بسط ید نداشتهاند.] و الثاّني: للنّافع [محقّق در مختصر النّافع فرمود نمیتواند و اگر میتواند به محکمه برود، برود محکمه] للأصل [چون اصل، عدم جواز تصرّف در مال و خصوصیّات غیر است] و بعض الاعتبارات اللاّزم رفعُ اليد عنها بما مرّ [این را هم محقّق فرموده است. حق در مسأله این است که اگر بتواند بدون اینکه ضرری به بدهکار بزند و بدون اینکه مرتکب حرامی بشود، تقاصّ باید جایز باشد؛ چون رجوع به حاکم، در وصول به حق یا طریقیّت موضوعیّت دارد؟ اینکه میگویند به محکمه برو، مثل نماز صبح دو رکعت است؟ موضوعیّت دارد یا نه، برو به محکمه؛ یعنی برو تا به حقّت برسی، اگر محکمه عادلانه باشد، نه اینکه از تو یک چیزی طلبکار بشود. فرض ما در محکمهای است که صالحه است. این طریقیّت دارد و طریق رسیدن به حق است. وجوبی ندارد و اگر وجوبی دارد، وجوب غیری است، برای رسیدن به حق است، وجوب مقدّمی برای رسیدن به حق است و این وصول به حق، با مقاصّه حاصل میشود. پس اگر مقاصّه در این فرض، موجب ارتکاب حرامی نباشد، مثل ورود بدون اجازه به خانه است، یا موجب ضرری نباشد، قفلش را نشکند، دربش را خراب نکند و سایر امور ضارّه را انجام ندهد و یا موجب فسادی نباشد، در اینجا ظاهراً یکون جائزاً؛ چون رجوع به حاکم، موضوعیّت ندارد، بلکه از باب وصول حق است و اینجا میتواند به حقّش برسد. البته اگر بنا باشد مستلزم ضرری باشد و یا حرامی مرتکب بشود، میتواند مالش را به وسیله حاکم بگیرد و اما اگر خودش بخواهد برود باید وارد خانهاش بشود، آنجا بعید است بتوانیم بگوییم جایز است؛ چون هیچ دلیلی بر جوازش نداریم. اگر بنا باشد استنقاذ حقّش را با مقاصّه بکند با فرض اینکه با مراجعه به حکومت هم میتواند و مقاصّهاش سبب ارتکاب حرام یا سبب ضرر بر بدهکار است، دلیلی بر جوازش نداریم و آن آیات و روایات و ادلّه هم از اینجا انصراف دارند و مربوط به جایی هستند که به وسیله حکومت نمیتواند به حقّش برسد. «دیدگاه فقها در لزوم یا عدم لزوم اعلام مدعی بر در یافت مال خود» بحث دیگر: آیا جملهای که در برخی روایات بود و میگفت بگو دارم مالم را میگیرم. در صحیحه حضرمی که حضرت فرمود جایز است، اما «لهذا کلامٌ یقول: اللّهمّ إني آخُذُ هذا المال مكان مالي الّذی أخذه منّي و إني لم آخُذ الّذی أخذته خيانةً و لا ظلماً».[5] آیا این جمله، واجب است یا نه؟ و شرط جواز است یا نه؟ مشهور بین اصحاب و ظاهر کلمات اصحاب این است که این واجب نیست، بلکه یک جمله استحبابی است و خوب است که این را بگوید. لسان روایات هم لسان وجوب نیست. میگوید بله لهذا کلامٌ. یک کلامی را دارد که بگوید، ولی نه عذابی در کار است، نه امری. البته از یک روایت از روایات حضرمی، شرطیّت برمیآید. ذیل روایت حضرمی دارد: «و زاد: و في خبرٍ: آخر: إن استحلفه على ما أخذ منه فجائزٌ أن يحلف إذا قال هذه الكلمة».[6] اگر میگوید قسم بخور که به من بدهکار نیستی و مدیون احتمال میدهد او مالش را برداشته باشد، میگوید قسم بخور که به من بدهکار نیستی، میگوید اگر بخواهد قسم بخورد، باید این کلمه را گفته باشد. از این روایت استفاده شرطیّت میشود.] و هل يحلّ التقاصّ مطلقاً؟ كما هو مذهب المعظم أو يجب ذكر الكلام المذكور في الأخبار الأربعة الأولى؟ كما عن الصدوق في الفقيه و الشيخ في التّهذيب [که قائل به وجوب شدهاند] الأظهر: الأوّل [که واجب نیست] للأصل [اصل، عدم وجوب است] و عدم دلالة غير الثّالثة على تعيين ذكره و التّوقّف عليه، بل غايتُه الاستحباب كما عليه أكثر الأصحاب [آنها ندارد که مشروط است این را بگویی، بلکه میگوید این کلام را بگو. البته در روایت سوّم داشت که اگر میخواهی قسم بخوری باید این کلام را بگوید؛ یعنی همین که الآن خواندیم: «جائزٌ أن يحلف إذا قال هذه الكلمة». لسان این روایات، لسان استحباب است] و أمّا الثّالثة [که قید داشت] فهي و إن دلّت بالمفهوم على اعتباره في الجواز إلاّ أنّ مقتضاها اعتباره في جواز الحلف خاصّة [اگر بعد بخواهد، تو را قسم بدهد و تو بخواهی قسم بخوری، باید این جمله را بگویی. همان جا را دارد. شرط، استحلاف آن است و این را کسی فتوا نداده. میگوید] و هو ممّا لم يقل به أحد. و يُشترط جوازُ المقاصّة بعدم التّرافع و التّحالف [نرفته باشد نزد قاضی و قسم خورده باشد؛ چون وقتی بدهکار را قسم داد، دیگر حقّش از بین میرود] فإنّه لا يجوز التقاصّ بعده كما مرّ. و لا يشترط فيها [فی المقاصّۀ] إذن الحاكم [لازم نیست از حاکم اجازه بگیرد یا جایی که نمیتواند، بگویید ساقط است و اذن حاکم نمیخواهیم؛ چون اصل، عدم شرطیّت است] للأصل. نعم تشترط فتواه في محلّ الاختلاف».[7] در جایی که اختلافی است، باید فتوای مرجع تقلیدش را ببیند که آیا مقاصّه را در آنجا جایز میداند یا نه، مثل همین فرض اخیر که بدون زحمت میتواند به حاکم دسترسی پیدا کند، معروف این است که میتواند رجوع کند، ولی محقّق در مختصر النافع فرمود نمیتواند رفع امر کند و باید رجوع کند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» -------------------- [1]. نحل (16): 126. [2]. بقرة (2): 194. [3]. شوری (42): 40. [4]. بقرة (2) 194. [5]. وسائل الشیعة 17: 274، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 5. [6]. وسائل الشیعة 17: 274، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 6. [7]. مستند الشیعة 17: 452 و 453.
|