جواز مقاصّه در انکار و مماطله بدهکار و استدلال به فقراتی از آیات و روایات
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 328 تاریخ: 1396/9/5 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «جواز مقاصّه در انکار و مماطله بدهکار و استدلال به فقراتی از آیات و روایات» لا اشکال و لا خلاف در جواز مقاصّه در جایی که بدهکار انکار میکند و همین طور نسبت به جایی که بدهکار، مماطل است و امروز و فردا میکند. البته فی الجملة درباره جاحد و مماطل، اجماع قائم است ظاهراً و خلافی هم بین اصحاب نیست. برای جواب مقاصّه، به سه جمله از آیات و به روایات استدلال شده بود یا آن طور که صاحب مستند فرمودهاند، دو جمله از آیات استدلال شده است و حق هم همان است. استدلال به آیه (و الْحُرُماتُ قِصاصٌ) تمام نیست؛ چون اصل حکم را بیان میکند، اما ناظر به مجری نیست و اینکه چه کسی اجرا کند، غیر از (فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ)،[1] اما آن دو جمله از آیات ظاهراً دلالتش بر جواز مقاصّه تمام است. «استدلال به الغای خصوصیت و بنای عقلا در مقاصّه مماطل» اما درباره مماطل، روایات نمیتوانست حکمش را بیان کند؛ چون روایات، جاحد را بیان میکند؛ البته برای جواز مقاصّه مماطل، به چند وجه میشود استدلال شد: یکی به الغای خصوصیّت. وقتی یک کسی انکار میکند و مال را نمیدهد، مقاصّه جایز است، این کسی هم که امروز و فردا میکند و مال را نمیدهد، مقاصّه بر او هم جایز است و مناط در جواز مقاصّه، معلوم است که چیست. نباید به این مدّعی، ضرر بخورد و وقتی که این طور باشد، به او ضرر میخورد و مماطل هم همین طور است، دارد به مدعی ضرر وارد میشود و لاضرر مدّعی، حرمت اخذ به غیر اذن طرف را یا به غیر اذن جاحد یا مماطل را که تصرّف در مالش به غیر اذنش حرام است، حرمت را برمیدارد؛ چون اگر آن حرمت باقی باشد، ضرر بر مدّعی است یا ضرر بر مدّعی؛ چه در باب مماطله منکر و چه در باب جحد آن طرف است. جحدش یا مماطلهاش. پس یکی الغای خصوصیّت با تنقیح مناط لاضرر، اگر مناطیّت لاضرر را هم قبول نکنید، عقلا میگویند فرقی نیست بین آنکه انکار میکند با آنکه امروز و فردا میکند. به هر حال، هر دو میخواهند مال مردم را بخورند. عقلا بین اینها فرقی نمیبینند. پس یکی الغای خصوصیّت با تنقیح مناط لاضرر. یکی هم الغای خصوصیّت با خود بنای عقلا که در آن صورت، لاضرر میشود مستقل. یکی هم «لَیُّ الواجدُ یحلّ عقوبتَه»،[2] این واجد که دارد مماطله میکند، عقوبت کردن او حلال است. این «لَیُّ الواجدُ یحلّ عقوبتَه». میفهماند که میشود مال را از او برداشت. عقوبت، اعم از مؤاخذهها و از برداشتن مال است. عقوبۀ مالیّۀ که مالش را برمیدارند عوضاً از مالی که الآن دارد در بدهکاری خودش مماطله میکند. «روایات مشمول مماطله» اما قد یقال به اینکه بعض از روایات، شامل مماطله میشود. غالب روایات، چون کلمه «جحد» دارد، مماطله را شامل نمیشود، ولی برخی از آنها شامل مماطله میگردد. یکی روایت اسحاق بن ابراهیم است: أنّ موسى بن عبد الملك، كتب إلى أبي جعفر (علیه السّلام) یسأله عن رجلٍ دفع إليه رجل مالاً ليصرفه في بعض وجوه البرّ، فلم يمكنه صرفُ المال في الوجه الّذی أمره به، آنجا دارد و قد كان له عليه مالٌ بقدر هذا المال، فسأل: هل يجوز لي أن أقبض مالي أو أردّه عليه؟ فكتب (علیه السّلام): «اقبض مالَك ممّا في يدك».[3] اینجا هم شامل منکر میشود و هم شامل مماطل میشود، ندارد که انکار کرده، بلکه میگوید پولی به این آقا داده و این هم یک پولی نزد طلبکارش بوده، الآن این پولهایی را که به او داده صرف امور خیریّه کند، زیاد آمده. اطلاق این، شامل مماطلی که امروز و فردا میکند هم میشود. روایت دیگر، روایت علی بن سلیمان است: كتبتُ إليه: «رجل غصب مالاً أو جاريةً ثمّ وقع عنده مالٌ بسبب وديعةٍ أو قرضٍ مثل خيانةٍ أو غصبٍ».[4] این در باب ودیعه است و دلالتش تمام نیست. صحیحه بقباق: عن أبي العباس البقباق أن شهاباً مارآه في رجلٍ ذهب له بألف درهمٍ، هزار درهمش را برده است. این روایت از روایات باب نیست. و استودعه بعد ذلك ألف درهمٍ، قال أبو العباس فقلت له: خذها مكان الألف التي أخذ منك، فأبى شهابٌ، قال: فدخل شهابٌ على أبي عبد الله (علیه السّلام) فذكر له ذلك، فقال: «أما أنا فأحبُّ أن تأخذ و تحلف».[5] این هم یک روایت. روایاتی که جحد در آنها نیامده است. اشکالی که در اینجا وجود دارد، این است که درست است که جحد در این روایات نیامده، ولی اینها شامل جایی میشود که مماطلی است که یک وقت مال را به سهولت میدهد و یک وقت مماطلی است که مال را به سهولت نمیپردازد. این شامل هر دو قسم مماطل؛ چه جایی که به سهولت میپردازد یا میتواند نزد حاکم بروم و با مراجعه به حاکم، اثبات کند، نمیشود و انصراف دارد. به هر حال، احتیاجی هم به این روایات نیست. این راجع به اصل جواز مقاصّه است فی الجملة. «جواز مقاصّه در صورت عدم توانایی مدعی در اثبات حق» صورت اوّل و مسأله اُولی این است که بدهکاری که انکار کرده، این مدّعی مماطله کرده است؛ چه در عین چه در دین، بیّنهای ندارد که بتواند مطلب را برای او ثابت کند. یا بیّنه دارد، ولی دسترسی به حاکم ندارد، یا حاکم مبسوط الید نیست یا حاکم در یک شهر دیگری است که نمیتواند به آنجا برود و نزد او شکایت کند. یا اینکه ممکن است به حاکم مراجعه بکند، لکن اگر برود و حکم بکند، میداند به ضرر مدّعی حکم میشود. پس جاحد، مدّعی است در مقابل جاحد و در مقابل مماطل، چه در عین و چه در دین، اگر بیّنه ندارد یا بیّنه ممکن نیست، توسل به حاکم، یا اینکه ممکن است، لکن حکم به نفع او نمیکند، یا حکم هم به نفع این آقا میکند، اما تا بخواهد برود پرونده تشکیل بدهد و این کارها را بکند، مستلزم تعب و ضرر بر مدّعی است. در همه این صور مدّعی میتواند مقاصّه کند و از مال او بردارد با فرض اینکه هیچ ضرری به او نمیزند، یجوز له که بردارد با فرض اینکه هیچ ضرری به او نمیزند. پولهایش نزد این آمده اتّفاقاً و این هم به جای طلبش برمیدارد. پس در صورتی که مدّعی بیّنه ندارد یا دسترسی به حاکم ندارد یا دسترسی به حاکم دارد، ولی میداند که حاکم به نفع او حکم نمیکند، یا میداند که حاکم به نفع او حکم میکند، اما مراجعه به او مستلزم تعب و ضرر برای این جاحد یا مماطل است، در تمام این صور، مقاصّه برایش جایز است، قضائاً لاطلاق ادلّه، مثل (فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ)[6] یا مثل (إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ).[7] یا روایاتی که اطلاق دارند و همه این صور را شامل میشوند؛ مضافاً به اینکه لاضرر هم همین را میگوید. مدّعی که بیّنه ندارد یا بیّنه دارد و دسترسی ندارد یا اگر دسترسی هم دارد، به ضرر او حکم میکند یا اینکه برای مدعی رفتن نزد حاکم تعب و ضرر دارد، در همه این موارد، لاضرر مدّعی میگوید مقاصّه جایز است و میتواند مقاصّه کند. اشکال نشود که لاضرر اینجا نمیتواند جواز مقاصّه را ثابت کند؛ چون درست است که برای این آدم ضرر ندارد، ولی برای آنها تصرّف در مال آن آدم هم حرام و غیر جایز است. حرمت تصرّف در مال او با لاضرر این آدم، معارضه میکند و ترجیحی با هیچ کدام از اینها نیست. این گفته نشود؛ چون جوابش این است که لاضرر بر آن حرمت تصرّف، حاکم است و لاضرر، متمّم قانون اساسی است و بر تمام احکام اوّلیه و ثانویه، حکومت دارد و میگوید مانعی ندارد. درست است که تصرّف در مال او حرام است، ولی با حاکمیّت لاضرر از بین میرود. اما حرفی که صاحب مستند فرموده این لاضرر با حرمت تصرّف در مال او معارضه میکند و تساقط میکنند و به اصل اوّلیّه اباحه برمیگردیم، ففیه ما لا یخفی؛ چون لاضرر با دلیلی معارضه ندارد، بلکه لاضرر یکون حاکماً. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» --------------------- [1]. بقرة (2): 194. [2]. عوالی اللئالی 4: 72. [3]. وسائل الشیعة 17: 275، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 8. [4]. وسائل الشیعة 17: 275، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 9. [5]. وسائل الشیعة 17: 272، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 83، حدیث 2. [6]. بقرة (2): 194. [7]. نحل (16): 126.
|