استدلال فقهاء در اعتبار انهاء به قول قاضی برای قاضی دیگر و نقد آن از طرف استاد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 323 تاریخ: 1396/8/10 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «استدلال فقهاء در اعتبار انهاء به قول قاضی برای قاضی دیگر و نقد آن از طرف استاد» بحث درباره انهاء حکم قاضی به قاضی دیگر است که برای آن سه طریق ذکر فرموده اند: یکی از آنها کتابت بود که از آن بحث شد و مشهور این بود که لا اعتبار بالکتابۀ و تنها ابن جنید فرمود در حقوق النّاس اعتبار دارد و همین طور از مقدّس اردبیلی هم اعتبارش ظاهر شد و ما هم عرض کردیم، اگر استنادش به آن قاضی معلوم باشد و حجّت داشته باشد، برای قاضی دیگر حجّت است. راه دوّم، قول است، انهاء حکم القاضی الی قاضٍ آخر بالقول؛ به این که یا این قاضی به دو شاهد بگوید من در این قضیّه، دیروز قضاوت کرده ام، اخبار کند به قضاوتش که این دو شاهد به قاضی دوّم بگویند. بالقول به اشهادش بیّنه را بر قولش و یا بالشّفاه، خود قاضی اوّل به قاضی دوّم بگوید که من دیروز در این قضیّه حکم کرده ام. وجوهی برای اعتبار انهاء بالقول، ذکر شده است. مشهور قائل به اعتبار شده اند و وجوهی هم برای اعتبارش ذکر کرده اند. سه وجه آن بیان شد که سوّمینش این بود که برای این که این قضاوت لا یُعرف الاّ من قِبل، پس اخبارش یکون حجّۀً. ما در جلسهی گذشته مثالی زدیم به کتمان مرأه ما فی حمل خودش را که درست نبود و مثال بهتر این است که زن اگر گفت من حائض نیستم، قولش مقبول است؛ لأنّ حیضها لا یعرف الاّ مِن قِبلها. این یک قول بود که جوابش این بود که راه، منحصر به آن نیست، بلکه راه های دیگری هم وجود دارد، بیّنه می شود در هنگام قضاوت این قاضی، بیّنه بوده پس این بیّنه، شاهد بر قضاوتش است یا این که امارات مفیده برای علم باشد، اطمینان باشد برای این که این آقا قضاوت کرده. «کلام مرحوم آشتیانی در استدلال به اعتبار انهاء به قول قاضی و نقد استاد» وجه چهارم: گفته اند وقتی اتّباع حکم این قاضی بر خلق، واجب است و الرّادّ علیه کالرّادّ علی الائمة المعصومین، اخبارش هم واجب است. گفته اند: «من أنّ مقتضی ما دلّ علی کون الحاکم حجّةً علی الخلق و أنّ الرّادّ علیه راد علی أئمّة الهدی (علیهم السّلام) إعتبارُ إخباره عن حکمه و وجوب سماع قوله فیه ... [پس اخبارش هم حجّت است. جواب این هم واضح است. چون حرفش در جایی حجّت است - و الرّادّ علیه کالرّادّ علی الله - که در باب قضاوت باشد. اگر قضاوت کرد و اذا حکم بحکمنا، اینجا فالرّادّ علیه کالرّادّ علی الله، اما شامل همه چیز نمیشود. شامل اخبارش نمی شود. این که در روایات آمده حکمش حجّت است و نمی شود ردّش کرد، این مخصوص به قضاوتش است و شامل اخبارش نمیشود و الاّ اگر بنا شد این قاضی در جایی شهادت داد، مثلاً زید و عمرو با هم دعوا داشتند، یک قاضی که در آنجا بود، شهادت داد که این مال زید است، باید بگوید پس این قاضی شهادت داده اصلاً احتیاج به مرافعه ای دیگر نیست، الرّادّ علیه کالرّادّ علی الله. این طور نیست که همه جا الرّادّ علیه کالرّادّ علی الله باشد، بلکه فقط در قضاوتش است. «استدلال به قاعده من ملک شیئاً ملک الاقرار به، و پاسخ مرحوم آشتیانی به آن قاعده» وجه دیگری که اینجا به آن استدلال شده، وجه پنجم است: آن که مرحوم آشتیانی می فرماید:] خامسُها ما ذکره الأستاذ العلامة (دام ظلّه العالی) [که معلوم می شود این کتاب را در زمان خود شیخ نوشته، می گوید او به آن استدلال کرده و آن قاعده «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» است و می فرماید این احسن است از آن وجوهی که گفته شده. «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» یک قاعده است. شیخ در این قاعده، یک رساله دارد که در اواخر مکاسب چاپ شده و سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) هم یک رساله دارد که می گویند این قاعده معتبر است؛ چون اصحاب به آن اعتماد کرده اند، یا این قاعده خودش منصوص بوده یا مستنقذ از منصوصات بوده. به هر حال، یا قاعده منصوصه است و یا مستنقذه از موارد است؛ چون اجماع بر آن وجود دارد. شیخ در رساله «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» می فرماید این قاعده معتبر و حجّت است. شیخ اینجا هم به این قاعده استدلال کرده و گفته قاضی مَلِکَ الحکم، مالک حکم است، مسلّط بر حکم است، «ملِکَ»؛ یعنی سلطه. او مسلط بر حکم است، پس اقرارش هم که با اخبار انجام می گیرد و می گوید من دیروز حکم کرده ام، این هم حجّت است. مرحوم آشتیانی از این حرف جواب می دهد، ولی آن جواب نسبت به برخی از مواردش است. می فرماید درست است که می شود به این قاعده استدلال کرد، اما در صورتی که وقت اخبار هم مالک باشد و الاّ اگر در وقت اخبار معزول است، مثلاً یک روزی قضاوت کرده و الآن او را از قضاوت برداشته اند، این ملکَ شیئاً نیست تا ملکَ الاقرارَ به باشد. یا این که فاسق شده در زمانی که دارد اخبار می کند، یا جهات دیگری باشد که الآن مالک نیست «کما لو أخبر حین العزل أو بعد الفسق أو نحوهما» این گونه جاها را شامل نمی شود. بعبارۀٍ اخری، در قاعده «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» یک بحثی هست و آن این که آیا «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» ملکَ شیئاً حدوثاً به محض حدوث ملکیّت، ملکَ الاقرار، ولو ملکیّت شیئش از بین برود؟ قاضی در روز قضاوت، ملکَ القضاوۀ، لکن بعد معزول شد، بگوییم من ملکَ شیئاً؛ یعنی ملکَ شیئاً حین حدوثش مهم است، حدوث ملکیّۀ الشّیء یکفی فی حجیّۀ اقرارش یا نه، «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ» حدوثاً و بقائاً است و «مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ»؛ یعنی در زمانی که مالک هست، اقرارش نافذ است. حدوثاً و بقائاً دخالت دارد. این محلّ حرف است و آن که مختار شیخ و محقّقین است، این است که حدوث و بقائش مؤثر است، این طور نیست که حدوث ملکیّۀ الشّیء برای حجیت اقرار کافی باشد، ولو ملکیّتش از بین رفته باشد.] من أنّه یدلّ علی إعتباره [؛ یعنی علی اعتبار انهاء بالقول علی اعتبار قوله] القاعدة المشهورة مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ و هی قاعدةٌ اجماعیّةٌ مسلّمةٌ بینهم [و شیخ می فرماید حجّت است و درست هم هست؛ چون وقتی از قدما تا متأخّرین همه فتوا داده اند، معلوم می شود که یا خودش مورد نصّ بوده یا مستنقذ از مواردی است.] قد بنوا علیها فروعاً کثیرةً متفرّقةً فی أبواب الفقه [این استدلال شیخ اعظم است.] و فیه أنّ هذا الوجه و إن کان أحسن من الوجوه السّابقة علیه الاّ أنّه لا یفی بتمام المقصود و لا یجری فی جمیع الصّوَر لأنّه إنّما یجری فیما لو کان الحاکم مالکاً للحکم حین الإخبار به [یعنی ملکَ شیئاً حدوثاً و بقائاً] و أمّا لو لم یکن مالکاً له فی زمن الإخبار سواءٌ کان من جهة عدم قابلیّته بنفسه کما لو أخبر حین العزل أو بعدَ الفسق أو نحوهما أو من جهة عدم قابلیّة المورد کما لو رجع الشّاهدان قبل الإخبار عن الشّهادة [شاهدان پیش از این که خبر بدهند، از شهادتشان برگشتند، این دیگر ملکَ القضاء نیست؛ چون از شهادتشان برگشته اند] أو فسقاً قَبلَه فإنّه لیس للحاکم إنشاءُ الحکم من جهة عدم المیزان الشّرعیّ فلا تدلّ القاعدة علی إعتبار قوله و إخباره [اگر بگویی با عدم قول به فصل درست می کنیم، این هم تمام نیست؛ یعنی بگویی هر کس گفته اخبار حجّت است، همه جا گفته اخبار حاکم حجّت است و هر کس گفته حجّت نیست، همه جا گفته حجّت نیست. این طور نیست، بلکه مشهور قائل به حجیتند و مخالف هم بسیار نادر است.] و تتمیم المدّعی فیما لا یجری فیه القاعدة بالإجماع المرکّب أو عدم القول بالفصل فیه ما لا یخفی علی المتأمّل فلیتأمّل. و القول بأنّه لا یشترط فی صدق القاعدة کون المقِرّ مالکاً حین الإقرار [ملکیّت بقایی نمی خواهد، بلکه ملکیّت حدوثی کافی است] بل یکفی فی صدقها کونه مالکاً فی زمانٍ و إن زال الملک عنه حین الإخبار نظراً الی ظهور القضیّة فیما ذُکر [بگوییم «مَن ملکَ» می گوید من حدثَ له ملکیّۀ شیءٍ، من ملکَ شیئاً ملک الإقرار به، ملکیّت حدوثی کفایت می کند. بنابر این، اگر در وقت قضاوت، مالک بوده، ولو بعداً عزل یا فاسق بشود، باز اخبارش یکون حجّۀً.] فیه ما لا یخفی علی المتأمّل لأنّا لو سلّمنا أنّ القضیّة ظاهرةٌ فیما ذُکر بالظّهور الأوّلیّ لکنّا لا نسلّم أنّ المراد منها ما ذُکر [اگر هم بگویید ظهور بدوی دارد، ولی ما قبول نمی کنیم که مراد همین معنا باشد] لأنّ الحکم بأنَّ مَن مَلِکَ شیئاً فی زمانٍ ملِکَ الإقرارَ بِهِ ولو بعد مضیّ مائة سنةٍ منه الظّاهر أنّه خلاف الإجماع [این خلاف اجماع است] کیف و هم ذکروا أنّ القاعدة کما تدلّ بالمنطوق علی أنّ مَن مَلِکَ شیئاً ملِکَ الإقرارَ بِهِ، کذلک تدلّ بالمفهوم علی أنّ من لم یملک شیئاً لم یملک الإقرارَ به و بنوا علیه فروعاً کثیرةً ... [این هم وجه پنجم که این اشکال ایشان وارد نیست. به هر حال، جایی که الآن هم شرایط قضا را دارد، اخبارش یکون حجّۀً.] «احتمال دور در اعتبار فصل الخصوصة و عدم آن» سادسُها ما ذکره الأستاذ العلامة أیضاً و حَملَ علیه قول المصنّف أیضاً لأنّ حکمه کما کان ماضیاً کان إخباره ماضیاً ... [بحث دیگر این است که گفته اند ادلّه ای که می گوید فصل خصومت معتبر است، اخبار این، فصل الخصومة است و ادلّه ای هم که می گویند فصل الخصومة معتبر است، دلیل است بر این که اخبار این شخص معتبر است. استدلالشان این است که می گویند ادلّه ای که گفته فصل الخصومة معتبرٌ، فصل خصومت معتبر و درست است. اخبار این هم فصل الخصومة است، پس معتبر است، اشکالش دور است، شما می خواهید بگویید این آقایی که دارد خبر می دهد، قولش قول فصل است. از کجا این فصلش حجّت است؟ به دلیل این که می گوید فصل خصومت معتبر و حجّت است. فصل خصومت که معتبر است، از کجا مقدار فصل خصومت است؟ با همین اطلاق ادلّه. فصل خصومت دوریٌّ. ایشان این طور می فرماید] و أمّا ما ذکرَه أخیراً من أنّه فاصلٌ ظاهریٌ للخصومة ففیه أوّلاً أنّ صیرورته فاصلاً ظاهریّاً یتوقّف علی إعتباره [اخبار این را می گویی فصل است، تا حجّت نباشد که فصل نیست. اخبارُه فصلٌ فیشمله ادلّۀ حجّیّۀ الفصل، از کجا که اخبار این فصل است؟ این اوّل کلام است.] فلو أرید إثبات إعتباره بکونه فاصلاً ظاهریّاً لم ینفکّ عن لزوم الدّور».[1] اینجا مستلزم دور است. این که این فصل است، احتیاج دارد آن ادلّه شاملش بشود و اگر آن ادلّه بخواهد شاملش بشود، احتیاج دارد که حجّت باشد تا بتواند درستش کند. یک شبهه دیگری هم به آن دارد. کسانی که قائل شده اند به این که اخبارش حجّت نیست، گفته اند این، خبر عدل واحد در موضوعات است و خبر عدل واحد در موضوعات، لیس بحجّۀ. «دیدگاه استاد در استدلال به اعتبار اخبار قاضی» حق در مسأله این است که این استدلال درست است. ما می گوییم اخبار قاضی به این که قضاوت کرده است، این اخبار عدل واحد است و اخبار عدل واحد، کما این که در احکام شرعیه، با همه اهمیتی که دارد، معتبر است، در موضوعات هم بالاولویّة و به بنای عقلاء معتبر است. شما با خبر واحد حکم الله درست می کنید: (قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون )،[2] اگر یک خبر واحدی آمد و گفت خود نماز جمعه حرام است، شما می گویید خدا نماز جمعه را تحریم کرده. با خبر واحد حکم الله درست می شود که از اهمیت بالایی برخوردار است، چطور نتواند یک موضوع را درست کند؟ بالاولویّة خبر واحد در موضوع و به بنای عقلاء هم حجت است. عقلاء خبر ثقه را همان طور که در احکام و قوانین حجّت می دانند، در موضوعات هم حجّت می دانند. اگر یک آدم مورد وثوقی خبری داد و مورد دعوا نبود - در مورد دعوا بیّنه می خواهیم - این خبر ثقه را معتبر می دانند و بنای عقلاء بر اعتبارش است و در روایات هم وجود دارد؛ روایاتی که دلالت می کنند بر این که خبر ثقه حجّت باشد. در باب اذان که می گوید من به اذان مؤذّن ها اعتماد کنم یا نه؟ آنجا دارد که فرمود: بله در باب اذان به اذان اینها اعتماد کن؛ چون اینها وقت را می شناسند. یا در باب تعمیر منا و عرفات می گوید مردم می گویند منا این مقدار است، مردم می گویند مقدار زمین عرفات این قدر است. من به آن اعتماد کنم یا نه؟ اینجا که حتی ثقه هم نیست، حضرت فرمود اعتماد کن. بنابر این، حق است که اخبار قاضی به قضاوت و انهاء بالقول یکون معتبراً. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ----------- [1]. کتاب القضاء (للآشتیانی ط - القدیمة)، ص 287 و 288. [2]. یونس (10): 59.
|