Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بیان و توضیح روایتی از پیامبر گرامی اسلامی در باره‌ی ورع
بیان و توضیح روایتی از پیامبر گرامی اسلامی در باره‌ی ورع
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 301
تاریخ: 1396/6/15

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم

«بیان و توضیح روایتی از پیامبر گرامی اسلامی در باره‌ی ورع»

برای شروع بحث، مناسب دیدم سخنی از انوار طیّبه و انفاس قدسیّه الهیّه، رسول گرامی اسلام و ائمّه معصومین (علیم السلام) را بیان کنم که آغاز بحثمان را با سخنان آنها شروع کرده باشیم تا خداوند به برکت آنان و سخنانشان و عمل ما به ما برکتی و توفیقی زاید بر سابق، عنایت فرماید و مناسب دیدم که روایت را از کتاب الربعین سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) نقل کنم. از این رو، حدیث 29 کتاب اربعین که ایشان از کافی به سند خودش نقل می کند که به وسیله مشایخ دارد: محمّد بن یعقوب کلینی از محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد بن عیسی عن علیّ بن نعمان، عن معاویۀ بن عمّار بخوانم - این حدیث متضمّن خصوصیّات و اخلاقیات و رفتارهایی است که در نظر رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارای اهمیت بوده است - : قال: سمعت أبا عبد اللّه (عليه السّلام) يقول: «كان في وصيّة النّبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) لعلىّ (عليه السّلام) أن قال: يا علىّ أوصيك في نفسك بخصالٍ فاحفظها عنّي. ثمّ قال: اللّهمّ أعنه. أمّا الأولى: فالصّدق و لا تخرجنّ مَن فيك كذبةٌ أبداً و الثّانية: الورع و لا تجترئ على خيانة أبداً. و الثّالثة: الخوف من اللّه عزّ ذكره كأنّك تراه. و الرّابعة: كثرةُ البكاء من خشية اللّه تعالى يبنى لك بكلّ دمعةٍ ألف بيتٍ في الجنّة. و الخامسة: بذلُك مالَك و دمَك دون دينك. و السّادسة: الأخذ بسنّتي في صلاتي و صومي ...» .[1]

نکاتی که در این حدیث وجود دارد، ایشان می فرماید: «خصال جمع خصلت است». معمولاً فلاسفه؛ مثل «ملاصدرا» و «میرداماد» و «شیخ بهایی ها» وقتی حدیث را نقل می کنند، ادبیات حدیث را کاملاً نقل می کنند و انسان خیال می کند اینها فقط ادبیّات و لغت و نحو و صرف بلد بوده اند. اگر شرح اصول کافی ملاصدرا را نگاه کنید، می بینید که آنجا رجال دارد، لغت دارد، نحو دارد، صرف دارد، بعد به سراغ حدیث می آید. سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) که اعرف عرفا و اعلم فلاسفه عصر خودش بوده هم همین کار را کرده است. ایشان می فرماید: «خصال جمع خصلت است و به معنای خوی است». خوی انسان و رفتار باطنی انسان؛ چنانچه در صحاح است. بنابر این، استعمال آن در مطلق افعال و اخلاق، چنانچه در این حدیث شریف و غیر آن وارد شده است، مَجاز است. بعد می فرماید احتمال دارد حقیقت هم اعمّ از خوی باطنی و خوی ظاهری باشد؛ چه رفتارهای باطنی و چه رفتارهای ظاهری؛ چون در اینجا رفتار ظاهری دارد، صوم و صلات دارد، «لا تخرجنّ مَن فيك كذبةٌ» دارد که اعمال ظاهریّه است. بنابر این، حقیقت است. «الورع به فتح راء، و رعة مصدر ورع یرع به کسر راء، در هر دو است [هر دوی آن درست است] به معنای تقوا یا شدّت تقوا و کمال پرهیزگاری است و شاید از ورّعته توریعاً، أی کففتُه اخذ شده باشد. ورع به معنای کفّ و باز داشتن هم آمده است [می فرماید ممکن است اینجا به این معنا باشد که نفسش را از هواهای خودش باز می دارد؛ او را از اطاعت دستور شیطان که به او دستور می دهد، باز می دارد.] لا تجترئ از باب افتعال به معنای جسارت و شجاعت و کثرت اقدام ‎ در امور است. فی الصّحاح عن أبی زید: الجرأة مثال الجرعة الشّجاعة. و نیز در صحاح است: الجرئ، المقدام ... [بقیه را هم شرح می کند.

می‌فرماید این که برخی خیال کرده اند این سفارش رسول الله به امیرالمؤمنین (علیهما السلام) از باب این است که می خواسته به دیگران بگوید،] ایّاک أعنی و اسمعی یا جارة»[2] بعید است. این نبوده، بلکه می خواسته به خود امیرالمؤمنین بگوید و ائمّه دیگر هم این گونه سفارش ها داشته اند و در وصیّت علی بن ابی طالب در لحظات آخر زندگی، خطاب به امام مجتبی و ابی عبد الله (علیهما الصّلاۀ و السّلام) فرمود: «أوصیکما و جمیع وُلدی و اهلی من بلغه کتابی بتقوی الله».[3] خود امام مجتبی و امام حسین را هم مورد وصیّت قرار داد. اینجا هم خود علی بن ابی طالب مورد وصیّت است.

چرا او را به این امور، وصیّت می کند با این که علی بن ابی طالب (علیه السلام) همه این امور را در حدّ اعلا و کاملش انجام می داده؟ پس چرا او را وصیّت می کند و می فرماید «أوصیک فی نفسک بخصالٍ»؟ می فرماید برای این بود که این مطالب و خصوصیّات یا مورد وصیّت، در نظر رسول گرامی اسلام دارای اهمیت زیادی بوده و برای آن حضرت، فوق العاده اهمیت داشته، از این رو، می خواسته به کسی بگوید که فوق العاده مورد علاقه و دوستی اش است. می گوید این در بین تعارفات و مسائل جامعه هم وجود دارد که اگر کسی مطلبی را مهم می داند و می خواهد سفارش بکند، اوّل به دوست خودش سفارش می کند. چون امیرالمؤمنین مورد علاقه پیغمبر بوده، حضرت اینها را مهم می دانسته و به دوست خودش گفته است؛ برای کسی که از همه افراد نزد او محبوب تر است، بیان کرده یا از خود روایت هم اهمیت این وصیّت ها برمی آید.

اول این که پیغمبر به امیرالمؤمنین سفارش می کند و این دلیل بر این است که در نزد پیغمبر، دارای اهمیت بوده است. دوّم: بعد از سفارش می فرماید: «اللّهم اعنه» خدایا او را کمک کن. این هم شاهد دوم بر اهمیت این امور در نظر پیغمبر است. شاهد سوّم در این روایت، این است که برخی از جاهای روایت را با نون تأکید ثقیله آورده و شواهد دیگری که ذکر فرموده اند کاشف از اهمیت آن در نظر حضرت است. فرمود و دیگر آن که پس از آن که فرمود: «وصیّت می کنم تو را»، برای جلب نظر آن سرور به اهمیت وصیّت ها فرمود حفظ کن آنها را از من و پس از آن، برای آن که علاقه داشت که حضرت این مهمّات را اتیان کند، دعا کرد که خداوندا او را اعانت فرما و دیگر تأکیداتی که در هر یک از جمله ها علی حده ذکر فرمود، از قبیل نون تأکید و تکرار و غیر آن‌که محتاج به بیان نیست. پس معلوم شد که این سفارش هایی که در این حدیث آمده، از اموری بوده که نزد رسول گرامی اسلام، دارای اهمیت بوده.

«تبعات دروغ گفتن»

سپس ایشان وارد بحث درباره این امور می شود و آنها را یکی یکی بحث می کند. می گوید من اوّل راجع به مفاسد دروغ، صحبت می کنم. یک جمله در مفاسد دروغ دارد و می فرماید ما که از عالم بعد، خبر نداریم که دروغ به چه صورت قبیح و زشت است و یا به چه صورتی برای انسان، عذاب است و ایشان تصریح می کند که دروغ از گناهان کبیره است و در همین جا هم مفسده دارد. گاهی انسان دروغی می گوید و بعد رسوا می شود و دیگر در جامعه به حرفش اعتنا نمی کنند.

بنده اضافه می کنم که در جامع الاخبار منتسب به شیخ صدوق - ولو معلوم نیست مال شیخ صدوق باشد - است که می فرماید گاهی یک دروغ از دهان یک نفر بیرون می آید که بوی بدش تا آسمان هفتم می رود؛ چون ممکن است یک دروغ، یک مملکت را، یک جامعه را یا دنیایی را به فساد و آتش بکشد، نه تنها به هفت آسمان می رود، بلکه تمام کُرات عالم را بوی بدش می گیرد.

«اقوال فقهاء در تعارض بینتین»

بحث در تعارض بیّنتین است که این تعارض بیّنتین را مفتاح الکرامة، جواهر، مرحوم سیّد محمّدکاظم در محلقات عروه مفصل بحث کرده‌اند که اگر دو بیّنه با هم تعارض کردند، تکلیف چیست. تعارض این است که اینها با هم منافات دارند و قابل جمع نیستند و الا اگر یک بیّنه می گوید این خانه امروز مال زید است و بیّنه دیگر می گوید این خانه دیروز مال عمرو بوده با هم منافاتی ندارد، بلکه دیروز مال او بوده و امروز مال این است.پس هر دو بیّنه، حجّتند و تعارضی نیز با هم ندارند. تعارض این است که با هم تنافی داشته باشند.

مطلب و امر اوّل این است که اقوال علما در مسأله تعارض بیّنتین، مختلفه و متشتّته است. برخی قائل به قرعه شده اند، برخی قائل به تنصیف شده اند، برخی قائل به تساقط این حجّت ها شده اند، برخی قائل به ترجیح با اعدلیّت و اکثریت شده‌اند، برخی قائل به ترجیح به ذکر سبب شده اند؛ یعنی اگر یک بیّنه، سبب را گفت، بر دیگری ترجیح دارد. برخی قائل شده اند به این که اگر مورد شهادت بیّنه، از امور رایجه باشد، بر بیّنه دیگر ترجیح دارد و به آن اخذ می شود و الا فلا.

مرحوم سید روایاتی را نقل می کند که لسانشان هم مختلف است؛ قرعه دارد، تنصیف دارد، ترجیح به اعدلیّت دارد، ترجیح به اکثریت دارد و لذا اقوال مختلف و روایات مختلف، امر را مشکل می کند؛ حتی سیّد می فرماید یک نفر در یک کتابش ادّعای اجماع بر یک مطلب می کند و در کتاب دیگرش بر خلاف آن می گوید. یک نفر یک نظریه را در یک جا می گوید و در جای دیگر، نظریه ای بر خلافش می دهد و لذا مسأله، مشکل است و سیّدنا الاستاذ در تحریر الوسیلة دارد که مسأله، مشکل است و با همان مشکل بودن، از آن رد شده است؛ چون بحث زیادی دارد.

مطلب سوّمی که ایشان دارد، این است که اگر کسی بخواهد به این روایات استناد کند، نباید آنها را تک تک حساب کند و بگوید این روایت گفته قرعه، پس فلان جا قرعه است، یا آن روایت در موردی گفته تنصیف، پس فلان جا تنصیف است. بلکه باید مجموع روایات را مثل همه ابواب فقه، نگاه کند و مطلقاتش را حمل بر مقیّدات کند و بین این روایات، با حمل مطلق بر مقیّد، جمع کند، نه این که همه را تک تک حساب کند و هر کدام را مخصوص جایی قرار بدهد که در مورد روایت آمده است.

«کلام مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در عدم ذکر ترجیح به ذکر سبب در روایات»

امر چهارم: می فرماید در روایات، ترجیح به ذکر سبب نیامده: «و كذا لا دلالة فيها على الفرق بين السّبب القابل للتّكرار كالبيع و الشّراء و الصّباغة، و بين ما لايقبله كالانتاج و النّساجة [بافتن] بترجيح الاوّل على الثّانی [بگوییم اگر تعارض بین رایج و غیر رایج بود، بیّنه رایج را مقدّم بداریم] فلا وجه لبعض التّفصيلات الآتية مع انّ ذكر السبب [سبب که قبلاً دارد] ليس له دخلٌ في التّرجيح [اصلاً سبب چه دخالتی در ترجیح دارد؟ شما می دانید که مرجِّح هر جایی باید در ملاک حجیت آن شیء دخالت داشته باشد و اگر در ملاکش دخالت نداشته باشد، مرجِّح نیست. مرجِّح باید در جهت حجیت آن بیّنه، دخالت داشته باشد. مثلاً در خبرین متعارضین، اگر یک کتابی خوش خط است و یک کتابی هم بدخط است، خوش خطّی در ملاک حجّیّت، دخالتی ندارد، مگر این که بگویید آدم های خیلی باتقوا و خیلی خوب، خطّشان بد بوده. بنابر این، می شود ترجیح با خطّ خوش. یکی جلدش کهنه است و دیگری جلدش تازه است، مگر این که بگویید جلد کهنه، نشان می دهد که قدیمی بوده و خیلی به آن مراجعه کرده اند. مرجِّح باید دخیل باشد و ذکر سبب، بیّنه ای می گوید این گوسفند از این آقاست؛ چون در خانه اوست و بیّنه دیگر می گوید این گوسفند مال آقای بکر است، شما بگویید این بیّنه که سبب را ذکر کرده، ترجیح دارد. چه دخالتی در گمان و حجّیّت بیّنه دارد؟

سپس می فرماید در روایات، اثری از آن نیست] بل يمكن أن يقال: ما لم يُذكَر فيه السّبب، أولى بالتّقديم».[4] که بگوییم آن که سبب را ذکر نکرده، مقدّم است. در جایی که یک بیّنه، سبب را ذکر کرده و یک بیّنه هم سبب را ذکر نکرده، بگوییم آن که سبب را ذکر نکرده اولای به تقدیم است از آن که سبب را ذکر نکرده! چطور می توان آن را اولی قرار داد؟ مگر این که بگویید آن که سبب را ذکر کرده، احتمال اشتباه دارد و این که سبب را ذکر نکرده است.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

---------------------
1. الکافی 8: 79.
2. شرح چهل حدیث، ص 468 و 469.
3. نهج البلاغه، ص 76.
4. عروة الوثقی 2: 151.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org